خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم.

خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته می‌شود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخش‌های مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت می‌شود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن می‌رود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته می‌شود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.

خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال سوجان

خسروخان وقتی میره به اتاق پرویز میپرسه اینجا چخبره؟ چیشده؟ بهاره بهش میگه آقاجان آب جوش ریخت رو دستاش! خسرو با کلافگی ازش میخواد از اونجا بره. خسرو با ایاز حرف میرنه و بهش میگه که بره وکیلو بگه بیاد تا کارها زودتر پیش بره. طناز رفته پیش طلا و و او باهاش درد و دل میکنه و میگه قربانو امروز دیدم که با سوجان بوده رفته بوده گل تپه دنبالش ولی به من چیزی نگفته بود! طناز میگه شاید اتفاقی افتاده نمیخواسته بهت بگه که ناراحت نشی! بعدشم اون تورو انتخاب کرده به سوجان چیکار داره؟ اگه اونو میخواست تورو نمیگرفت که طلا میگه شاید برای اموال حشمت خان دندون تیز کرده میخواسته یه شبه به این مال و اموال برسه دیده کی بهتر از من!

یکم بهم ترحم میکنه بعد میشه صاحب این اموال طناز میگه ولی اون که تورو انتخاب نکرد تو اونو انتخاب کردی تو اونو خواستی وگرنه اون الان یه سرباز بیشتر نبود! سپس درباره این موضوع باهم بحث میکنن. قربان رفته به خانه چایی فروش و تو حیاط منتظرشه، چایی فروش به خدمه خونه اش رجب میگه که چرا تعارفش نکردین داخل؟ رجب میگه خودش خواست گفت تو حیاط راحت‌تره او پیشش میره که قربان میگه اومدم درباره قرارداد حرف بزنیم که زودتر تموم بشه قربان میگه اومدم چکو ازتون بگیرم تا زودتر کارها انجام بشه چایی فروش میگه هروقت قرارداد امضاء شد من چکو بهتون میدم قربان میگه ولی اونا میخوان اول چکو بگیرن بعد قرارداد تردید دارین؟ چایی فروش میگه نباید داشته باشم؟ رقم کمی نیست با این رقم میشه کل شهرو خرید! قربان میگه من گفتم بهتون که فقط درصد کمیش میره تو جیب من سپس باهمدیگه به توافق میرسن.

خسرو با ایاز و وکیل میرن سراغ پرویز که خسرو با دیدن وضعیت دست پرویز که همش تاول زده بهش میگه این چه وضعیه؟ چرا اینجوریه؟ و با عصبانیت بهاره را صدا میزنه اما بهاره به روی خودش نمیاره. وکیل میگه با این وضع نمیشه اثر انگشت کلا مخدوشه و میخواد بره که که خسرو سعی میکنه جلوشو بگیره و میگه راه دیگه ای نیست؟ دست خطی امضائی! وکیل میگه نه باید تو هوشیاری کامل باشه و اثر انگشت بزنه واسه هویت و میره خسرو حسابی عصبی میشه که ایاز بهش میگه پس اون دوتارو چیکار کنم؟ خسرو میگه کلکشونو بکن بعدشم خودت یه چند وقتی آفتابی نشو تا خبرت کنم ایاز میگه یه آتیشی واسشون درست کنم که فکر کنن آتیش جهنمه! و میره. قربان رفته به خونه که طلا با دیدنش چیزی بهش نمیگه و ازش میپرسه تو امروز چیکار کردی کجا رفتی؟ او میگه هیچی همش سرکار بودم طلا میگه آره از چهره ات مشخصه خیلی خسته شدی قربان تأیید میکنه و میگه برم یکم بخوابم و بعد از رفتنش طلا به پدرش رو تخت نگاه میکنه و گریه میکنه و حال اصلا خوبی نداره.

نجمه میره سراغ خسرو و ازش سراغ غلامو میگیره و نفرینش میکنه چون مطمئنه که هرکاری کرده اون کرده. فردای آن روز خسرو برای رد گم کنی تو حیاط خونه اش مراسم تعزیه راه انداخته و در حال آماده کردنه و مردم کم کم به اونجا میان. جاوید میره پیش ناصر و میگه بهاره اومد پیشم بهم گفت که از خسرو شنیده غلام و انیسو تو یه کلبه تو وسط جنگل زندانی کرده میخواد بکشتشون بریم کمکشون. آنها سریعا به اونجا میرن. وقتی میرسن از دور میبینن که ایاز از اونجا بیرون میاد و اسلحه هم داره و دوباره میره داخل اونا منتظر میمونن و تو یه فرصت میزنن تو سر ایاز و میرن داخل غلام و انیس را آزاد میکنن غلام به آنها میگه انیسو ببرین سراغ خسرو من خودم میام کم کم پام شکسته تند تند نمیتونم بیام دیر میشه یهو اونا قبول میکنن و میرن. تمام اهالی ده نشستن تو حیاط خانه خسرو و در حال دیدن تعزیه هستن که انیس یهو به اونجا میاد با جاوید و خسرو با دیدنش شوکه میشه و انیس داد میزنه و مردمو صدا میزنه و میگه منو نشناختین؟ من انیسم!

این بلارو خسرو سرم آورده! قاتل پدر و مادرم که الان میخواست منو بکشه همگی جا خوردن.  خسرو میگه این اراجیف چیه میبافی؟ انیس میگه اراجیف؟ سپس رو به مردم میگه این اصلا بویی از انسانیت نبرده شهینو هم خسرو کشته و این بلایی که سر پرویز اومده باعثش خسروعه که میخواست  با یه وکالت نامه جعلی تمام اموال پرویزو بالا بکشه چون شهین تو وصیت نامه اش نوشته که همه چیزو به نام پرویز میزنه! پرویز شوکه شده و میگه حقیقت داره؟ خسرو میخواد مردمو بکشه سمت خودش و میگه داره دروغ میگه! او به بهاره میگه وصیت نامه را بیاره و سوجان وقتی میخواد بخونه خسرو جلوشو میگیره که از پشت سر غلام خسرو را میکشه و به مردم میگه تا الان خیلی کارها کردم به خاطر این مرتیکه ولی این کارو الان به خاطر خودم کردم! سپس جناب سروان اونو میبرتش. طلا به گل تپه رفت و جلوی خانه اسفندیار وایساده...

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال سوجان

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار