اختصاصی صفحه اقتصاد

خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم.

خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته می‌شود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخش‌های مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت می‌شود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن می‌رود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته می‌شود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.

خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال سوجان

غلام که قضیه را فهمیده رفته پیش خسرو و باهاش صحبت میکنه او بعد از کمی حرف زدن بهش میگه میخوام کفی بینی انجام بدم و کف دستشو میبینه و میگه چه جالب اینجا زده یه بچه داری فقط! خسرو جا میخوره که غلام میگه اینجا زده اصلا پسر نداری پس تکلیف پرویز چیه؟ خسرو با کلافگی میگه بس کن این مزخرفاتو! غلام میخنده و میگه شوخی کردم چه زود باور کردی! سپس از یه وکالت نامه حرف میزنه که خسرو میفهمه او همه چیزو میدونه و بهش میگه تو چی میخوای؟ غلام میگه حالا شد من و انیس کم واست جون نکندیم! خسرو جا میخوره. فردای آن روز تو بخشداری قربان رفته پیش سپهدار و باهاش در حال صحبت کردن. از طرفی غلام رفته به قهوه خانه تو ده و داره آدم هارو جمع میکنه تا برن به بخشداری که بخشدار شدن قربان را تبریک بگن نصیر نمیخواد بره که غلام به زور میبرتش.

سپس غلام میره پیش سهراب و اسفندیار و باهاشون حرف میزنه سعی میکنه تا راضیشون کنن بیان برن به قربان تبریک بگن که این کدورت تموم بشه بره و از قدرت و ثروت قربان حرف میزنه که اسفندیار عصبی میشه و از اونجا میره. سهراب بهش میگه چرا حرفی میزنی که ناراحت بشه؟ مگه نمیدونی نمیاد! بهتر تو هم نری اما غلام میگه که برن بهتره تا روی دنده لج نیوفته باهاشون سهراب میگه فکر کردی اون الان از تو کینه نداره؟ اون از همه ی ما کینه داره! مطمئن باش یادش نرفته دعواهاتو با پدرش سر زمین که چقدر روی هم بیل و کلنگ کشیدین! اون از منم کینه داره بلایی که سر پرویز آورد را یادت نره! غلام میگه پرویز چه ربطی بع قربان داره؟ سهراب میگه پرویز هر کاری که میکرد قاچاقچی نبود یه شبه چجوری قاچاقچی شد؟ همش زیر سر همون قربانه فقط دو روز انداختش تو زندان ببین الان حال پرویز چجوریه! مثل قبلشه؟ نه! حواستو جمع کن تو هم نری بهتره به دور برش نپلک! و میره، غلام تو فکر میره.

تو بخشداری مدنی میره پیش قربان و بهش میگه از مردم گل تپه اومدن میخوان بهتون تبریک بگن گفتم سرتون شلوغه جلسه دارین فردا روز معارفه ست ولی گیر دادن که میخوان خودتونو ببینن قربان بهش میگه تو برو از طرف من باهاشون حرف بزن مدنی میگه باسه چشم ولی اینا خودتونو میخوان ببینن! قربان میگه از پس چهارتا روستایی برنمیای؟ برو دیگه! بعد از رفتنش سپندار بهش میگه باید افرادی که باهاشون رفت و آمد میکنین و هم صحبت میشینو تغییر بدین با اینا آبروتون میره دیگه در شأنتون نیست! قربان بهش میگه پدرم ماجرایی تعریف کرد واسم که در گذشته یه مرد از طرف اهالی یه روستا طرد میشه و میره شهر بعدها اون مرد با پول های اون روستاییا که ازشون بالا کشیده بود پسرشو میفرسته به مدرسه، اونم موفق میشه خودشو میکشه بالا و برای اینکه خودشو یه شهری جا بزنه و رابطه شو با روستاییا کامل قطع کنه فامیلیشو عوض میکنه میکنه سپندار! سپندار جا میخوره که او چجوری به همچین چیزی دست پیدا کرده و از کجا فهمیده سپس قربان به تهدید بهش میگه که حواستو جمع کن و از اونجا میره.

شب غلام میره پیش سهراب و باهاش درد و دل میکنه سپس بهش میگه که من تو گل تپه بودم حرفاتونو شنیدم درباره خسرو و بهش میفهمونه که از این طریق میتونه به جایی برسه به پول خوبی از طرف خسرو برسه سپس سهراب بهش میگه منم میدونم تو به اسفندیار شلیک و فرار  کردی اسفندیار میدونه فقط منو به مادرم قسم داد که نه به روی خودت بیارم نه به کسی بگم الانم که گفتم واسه اینه که مادرم دیگه نیست غلام بهش میگه که خسرو مجبورم کرد که اون کارو کنم! سهراب میگه فقط اینو بدون نامرد و بی غیرت روزگاری اگه از پول حروم نون ببری سر سفره زن و بچه ات! و میره. شب غلام میخوابه که یه نفر تو خواب دهنشو میگیره و بیهوشش میکنه. فردای آن روز از ساواک میریزن خونه حاج احسان و اونو دستگیر میکنن و میبرن او هرچی میگه واسه چی؟ کسی چیزی نمیگه.

جاوید خبرو به سهراب میده و اونم میره پیش سوجان و میگه خیلی خطرناکه از کجا معلوم کسی مارو لو نداده باشه؟ شاید اصلا تله ست! بیا بریم اون ضبط صوت و نوارهاشو همین الان میندازیم تو برکه تا مدرکی هم واسه حاج احسان پیدا نشه! سوجان میگه ۲ روز صبر کنیم بعد او قبول میکنه. حال حشمت خان بد شده و اونو بردن به بیمارستان اونجا همه استرس دارن و قربان خودشو میرسونه پیش ثریا و طلا و از طلا میخواد تا مراقب خودش و بچه اش باشه و خودشو ناراحت نکنه حالش خوب میشه. انیس به هوش میاد میبینه به ستونی تو یه کاه دونی بسته سده وسط جنگل که کنارشم غلامه تو مدام داد میزنه و کمک میخواد اما کسی صداشو نمیشنوه. غلام به هوش میاد و بعد از کمی حرف زدن غلام یهو صداش قطع میشه که انیس حسابی میترسه و با گریه کمک میخواد...

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال سوجان

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه