خلاصه داستان قسمت ۵۳ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۵۳ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۵۳ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته میشود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخشهای مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت میشود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن میرود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته میشود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.
خلاصه داستان قسمت ۵۳ سریال سوجان
انیس با خسروخان که پیشش رفته درباره ازدواج و عروسی حرف میزنه که طلا و لباس عروس میخواد او میگه چشم واست میخرم میریم باهم شهر همه هم اونجان مارو میبینن منم واست خرید میکنم تا همه ببینن انیس خوشحال میشه و میگه باسه پس الان برو من به کارم برسم فعلا و بعد از رفتن خسروخان انیس عصبی میشه و با کلافگی مداد تو دستشو پرت میکنه او به داخل خانه اش میره و با برداشتن مدارکی به خودش میگه به زودی همه چیزیو ازت میگیرم خسروخان! غلام با اسکندر دوباره دعواش میشه سر زمین و میگه ببین چقدر از زمین منو واسه خودش کرده! و باهمدیگه میرن سمت پاسگاه. اونجا بحث این میشه که یکی زمینشو به اون یکی بفروشه که اسکندر میخنده و میگه تو که پول نداری من میخرم ازت غلام میگه آره دیگه یه شبه پولدار شدی!
خسروخان با غلام حرف میزنه و بهش میگه که باهاشون کنار بیا وگرنه نابودت میکنن! قربانو دست کم نگیر! و سعی میکنه راضیش کنه. سوجان برای بچه های مدرسه کتاب هدیه گرفته و سهراب میخواد برسونتش که غلام جلوی قهوه خانه آقا نصیر جلوشو میگیره و بهش میگه که میخوام باهات حرف بزنم کارت دارم سهراب میگه سوجان خودیه بگو حرفتو غلام میگه حالا خیلی هم واجب نیست برو بیا بعدا حرف میزنیم سوجان و بچه ها مهمترن. او سوجان را به مدرسه میرساند و سوجان بعد از دادن هدیه های بچه ها معلم میره پیش سوجان و بهش میگه بیا بیرون یه لحظه سوجان وقتی میره میبینه کلی بسته های آموزشی برای بچه ها از طرف بخشدار اومده سوجان میگه ای کاش قبول نمیکردین ببرین پس بدین شما میدونین اینا از طرف کیه؟
کار قربانه میخواد قدرت و پولشو به رخمون بکشه! او میگه دست من نیست که همینجوری الکی نیست! این بسته از بخشداری اومده منطقه اونجا هم اینو تحویل گرفتن امضاء کردن رسوندن به اینجا من نمیتونم برگردونم که! سوجان میگه پس حداقل امروز ندین بهشون من داشتم به خوندن کتاب تشویقشون میکردم الان اینارو ببینن کلا ذهنشون منحرف میشه! او قبول میکنه و میگه باشه فردا میدیم بهشون. سهراب میره پیش غلام و میپرسه چیشده؟ چی میخواستی بگی او میگه نظرت درباره سوجان و ناصر چیه؟ او میگه چی میگی؟ اصلا حرفشم نزن! او میگه چرا؟ مگه ناصر چی کم داره؟ سهراب میگه من نمیگم چیزی کم داره اینا اصلا به هم نمیان! به درد هم نمیخورن! غلام اصرار میکنه و در آخر میگه تو مصطفی بری بگی که یه خواستگار داره باید بزاری خودش تصمیم بگیره سهراب میگه باشه من میگم ولی اگه جوابش منفی بود دیگه قضیه رو میبندیا!
او قبول میکنه و غلام میره که نصیر پیش سهراب میره و میگه حواستو جمع کن سوجان دست تو امانته ها! تو شهر قربان تو بخشداری حسابی سرش درد میکنه که مدنی میره پیشش و میگه خواهر خانمتون زنگ زد گفتم نیستین رفتنیم بازدید او میگه اصلا یادم رفته بود که زنم وقت دکتر داشت! و از مدنی میخواد اگه زنگ زدن بازم بگه هنوز نیومده سپس مدنی میگه که بخشدار خیلی پکره. بعد از چند دقیقه مدنی میره پیش قربان و بهش میگه که بخشدار بازنشسته شدن قربان خوشحال میشه و با اومدن سرگد قیامت میرن ویش بخشدار و بهش تبریک میگن. او تشکر میکنه و میکنه و میگه ولی خیلی عجیبه خیلی سریع کاراش انجام شد هنوز یه سال از خدمتم مونده بوده! قربان میگه حتما خواستن زودتر برین استراحت کنین دیگه و بعد از چند دقیقه قربان از اونجا میره به سمت خونه.
وقتی میرسه ثریا بهش میگه که طلا خیلی عصبیه لج کرده میگه نه میرم دکتر نه میزارم دکتر معاینه ام کنه! قربان میگه خیلی کار داشتم امروز و میره پیشش سپس با خوندن آهنگی واسش دلشو بدست میاره و او میبخشتش. تو ده بهاره میره پیش خسروخان و انیس که تو اتاق هستن و بهش میگه که پرویز حالش بده داره داد میزنه و میگه بدن بدرد دارم خسرو میگه باشه الان میره بهش یه سر میزنم تو یه چای نبات بیار واسش. سپس میره پیش پرویز و بهش میگه چند وقته؟ او میگه چی آقاجان؟ او میگه معتاد شدنتو میگم! پرویز میگه من از چیزی خبر ندارم من چیزی نمیکشم! انیس به بهاره میگه نکنه دارویی که از رمال گرفتم زیاد دادی بهش!
او تأیید میکنه که انیس کلافه میشه. سپس پرویز بعد از خوردن چای نبات که خسرو توش تریاک هل کرده بود حالش خوب میشه که خسرو نقش بازی میکنه با انیس و سر بهاره داد میزنه و میگه باید بری الان همه چیزو بهش بگی! بهاره میره تعریف میکنه که پرویز عصبی میشه و مثل دیوونه ها بهاره را میندازه تو حیاط و میخواد بکشتش که همه جمع میشن و در آخر موفق میشن اسلحه رو ازش بگیرن. انیس از فرصت استفاده کرده و برگه ای که خسرو بهش نشون داد که با وکالت تمام به اموالش دسترسی داشته باشه برمیداره و به سهراب نشون میده که بخونه ببینه حقیقت داره یا نه او میگه من سر در نیاوردم ولی سوجان میدونه حتما انیس میگه موتورتو بیار سریع بریم....
نظر شما