خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته میشود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخشهای مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت میشود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن میرود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته میشود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.
خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال سوجان
انیس میره تو اتاق شهین که او با دیدنش میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ و میخواد به زور بیرونش کنه که انیس میگه اومدم بهتون ثابت کنم که اونجوری که فکر میکنین من نیستم و اشتباه میکنین او میخواد بیرونش کنه که انیس میگه مگه دنبال اسناد و مبارکتون نبودین؟ بیاین اینم مدارک و بهش میده مدارکو که او میگه اینا دست تو چیکار میکنه؟ انیس میگه مگه ایازو نفرستادین تا بره خونه قباد بگرده؟ او میگه تو خونه خودم فالگوشم وایمیستی آره؟ او میگه آره فالگوش وایسادم ولی نه اینجا وقتی ایاز داشت همه چیزو با اون پولی که بهش دادی کف دست خسرو میذاشت شنیدم! منم زودتر رفتم اینارو از تو خونه قباد برداشتم اون میگه واسه چی این کارو میکنی؟
او میگه اینم میدونم که همه اموالتونو به نام پرویز زدین اگه خسروخان بفهمه چه حالی میشه! و میخواد بره که شهین میگه اگه دهنت قرص باشه یکی از همین زمینارو میزنم به نامت! میدونی اون خسرویی که دل دادی بهش کیه؟ او میگه آره پدرمو کشته حالا من یه راز ازت دارم تو هم یه راز از من! بهتره به کسی چیزی نگیم و میگه من پولم نمیخوام فقط تنهام محبتتون کافیه و میره. فردای آن روز مراسم عروسی ستاره ست و همه جمع شدن و مراسم شروع شده سوجان میره پیش انیس و میگه مدارکو چیکار کردی؟ او میگه پیش صاحبش سوجان میپرسه دادی به شهین خانم؟ او تأیید میکنه که سوجان میگه خیالم راحت شد حالا بیا بریم تو مراسم انیس میگه من نمیام شهین خانم منو ببینه حالش گرفته میشه و باهم کمی حرف میزنن سپس راضی میشه بعد از رفتن سوجان چند دقیقه بعد انیس میره بیرون.
شهین میبینتش که میگه شما کجا؟ او میگه داشتم میرفتم به ستاره تبریک بگم اما او میگه نمیخواد سپس به خسرو نگاه میکنه و میگه میخوام بدشگونی و نحسی ازش دور باشه! انیس میره که خسرو ازش میخواد که روز عروسی دخترشو خراب نکنه و حالشونو نگیره اما شهین از اونجا میره. انیس رفته به ستاره تبریک میگه و ازش تعریف میکنه که چقدر خوشگل شده و ازش تعریف میکنن که شهین میره اونجا و به بهاره میگه برو اسپندو بیار دود کنم چشم حسود کور بشه نحسی و بدی از ستاره و زندگیش دور بمونه و به سمت انیس اشاره میکنه که انیس با ناراحتی و عصبانیت میره تو اتاقش و خودشو کنترل میکنه. او شیرینی گذاشته تو بشقاب و برای سهراب و جاوید میبره ایاز اونو تعقیب کرده تا ببینه اونجا چخبره خبر خواستی هست یا نه. عاقد میاد و خطبه عقد جاری میشه ستاره بعد از گرفتن زیرلفظی بله را میگه همه کل میکشن و تشویق میکنن.
پرویز شروع میکنه به عکس گرفتن ازشون تو ایوان که پرویز میبینه سهراب و جاوید از دور دارن به مراسم میان پرویز داد میزنه و به غلام میگه نزار اونا بیان فهمیدی؟ و چند بار میگه، مردان میپرسه سهراب کیه؟ واسه چی؟ از طرفی ستاره به پرویز میگه کارخیلی بدی کردی نباید اینو میگفتی! سپس دستشو میزاره روی قسمتی از دیوار بیرونی ایوان و داد میزنه آقا غلام و میخواد بگه که کاری نداشته باشه که چوب اون قسمت واسه اینکه شل بود کنده میشه و از ایوان تو حیاط پرت میشه و سرش میخوره به سنگ و درجا میمیره سپس مراسم عروسی به عزا تبدیل میشه. اهالی کل روستا به خاطر این اتفاق حالی آشفته دارن و اصلا حال خوبی ندارن کسی هم دل و دماغ کار کردن نداره.
پرویز میره سر قبر ستاره و باهاش درد و دل میکنه و میگه میچرخم سطح شهر هرکی دلتو شکسته باشه حسابی به حسابش میرسم خیلی زود رفتی و گریه میکنه سهراب که رفته اونجا اونو میبینه و نزدیک نمیره دیگه. مراسم عزاداری تشکیل شده و سهراب رفته دنبال مادرجون و سوجان و اونارو میاره به خانه خسروخان. اونجا پرویز با دیدن سهراب به طرفش حمله میکنه و سیلی تو صورتش میزنه و میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ خودم میکشمت! همه جلوشو میگیرن و مادرجون میگه چیکار میکنی پرویز؟ سهراب چه گناهی داره؟ او میگه این داغ دل خواهر منه الان اومده چیکار؟ مادرجون میگه سهراب بد کرد که تمام این مدت به چشم خواهری به خواهرت نگاه کرده بود؟ بس کنین! همه مون داغ داریم هممون عزاداریم!
سپس به خسرو میگه دست سهرابو بگیر بیار داخل خونه سپس همه میرن داخل خانه که جاوید به سهراب میگه بیا بریم خونه خودمون نمیخواد بریم اونجا سهراب قبول میکنه و از اونجا میرن. شب غلام دوباره با سهراب حرف میزنه درباره اون زمین و میگه ببین من چندبار دارم بهت میگم اون زمین مثل طلا میمونه! چند وقت پیش خسروخان گفت با صاحب اون زمین منو رودر رو کن انگار من اسکلم منم پیچوندمش سهراب بهش میگه هستم باهات میخوام این خونه انیس تموم شد برم از اینجا دور از همه زندگیمو بکنم سپس قرار میزارن فردا صبح برن تهران با صاحب اون زمین حرف بزنن....
نظر شما