خلاصه داستان قسمت اول تا آخر مجموعه روز خون از شبکه یک سیما + عکس
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت اول تا آخر مجموعه روز خون را برای طرفداران این مجموعه قرار داده ایم. همراه ما باشید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت اول تا آخر مجموعه روز خون را برای طرفداران این مجموعه قرار داده ایم. همراه ما باشید. با توجه به تقارن ماه آبان و حادثه تروریستی شاهچراغ شیراز، سریال «روز خون» به کارگردانی حمیدرضا همتی و تهیهکنندگی مرتضی رضایی از شنبه ۱۲ آبان ماه هرشب ساعت ۲۲:۱۵ روی آنتن شبکه یک سیما میرود و جایگزین سریال «هشتپا» شده است. این سریال درخصوص تلاش داعش برای حمله تروریستی و سوء استفاده گروههای خرابکار از فضای ناامن است که پیگیری و تلاش نیروهای امنیتی برای کشف معمای حادثه تلخ شاهچراغ را به تصویر میکشد.
بازیگران این سریال عبارتنداز؛ حمید ابراهیمی، اشکان هورسان، علیرضا مهران، مهدی صبایی، محمد فیلی، آزیتا ترکاشوند، بهروز تشکر، حدیثه تهرانی، محمدعلی سلیمان تاش، حبیب بختیاری، بهروز قادری و ....
قسمت ۳ مجموعه روز خون
فروشنده و خریدار که همان علیرضا داماد حاج خیری هست به همراه پلیس های قلابی را بردن به بیمارستان. تروریست تو مسافرخانه ریش هاشو میزنه تا قیافه اش تغییر کنه. دختر حاج خیری مدام به علیرضا زنگ میزنه و وقتی میبینه برنمیداره حسابی نگران میشه پدرش زنگ میزنه که یه نفر برمیداره و بهش میگه که علیرضا زخمی شده و تو بیمارستانه او جا میخوره و به پدر علیرضا خبر میده سپس باهمدیگه به طرف بیمارستان راهی میشن. تروریست تو تهران میره پیش همکارهاش و اونا واسش مدارک جدید درست میکنن او بهش میگه دیگه اسمت محمد قاصیه دوبار کربلا رفتی یکبار پاکستان حواست باشه.
یکی از اونا بهش میگه که رفتی شیراز برو به این آدرس یه پسره ست که بساطی داره اینو بده بهش خودش میبرتت جایی که باید بری. علیرضا مشکل جدی نداشته و با اومدن پدر و پدر زنش مرخص میشه. فردای آن روز ابوبصیر یا همان تروریست با هویت جدید محمد قاصی سوار اتوبوس های شیراز میشه. فاطمه میره پیش راحله همسر راسخ برای چکاب. اونجا راحله بهش میگه که خوب بچه داره کم کم موهاش رشد میکنه گوشش شکل گرفته و دیگه حرفاتو میشنوه میتونی باهاش حرف بزنی و درد و دل کنی فاطمه میپرسه جنسیتش چیه؟ او میگه یه دختر خوشگل مثل خودت فاطما خوشحال میشه و حسابی ذوق داره و میگه من کی میتونم مرخصی زایمان بگیرم؟ او میگه ۸ ماهگی. ابوبصیر به شیراز رسیده و میره به همون آدرس پیش همون دست فروش که عطر میفروشه و بهش شیشه عطریو میده و میگه از این عطر میخوام و باهم رمزی حرف میزنن او بهش یه ادکلن میده.
ابوبصیر میره به پارک و جعبه رو باز میکنه تو جعبه علاوه بر شیشه عطر یه کلید و یه برگه میبینه که با برداشتنش عطرو میندازه دور. همکار راسخ با خانواده اش در حال خوردن شام هستن که یکدفعه یه تیکه از گچ سقف میوفته تو غذا که دخترش میگه پس من الان چی بخورم؟ انها میخندن. بعد از چند دقیقه صاحب خانه اش میاد دم در خانه و بهش میگه که چند ماهه اجاره خونه ندادی او بهش میگه به خدا هنوز بهم حقوق ندادن یکم دیگه صبر کنین بهم حقوق بدن میدم بهتون سپس ماجرای گچ سقف خونه رو میگه که او بهش میگه من به بنا زنگ میزنن فردا بیاد ولی خودت باهاش حساب کتاب کن او قبول میکنه. ابوبصیر به مخفیگاهش رفته و اونجا در حال پر کردن خشاب اسلحه اش هست و خودشو اماده میکنه برای روزی که باید حمله کنه. راسخ با یکی از مأمورها به یک مورد مشکوک بر میخورن که راسخ ازش میخواد اونو تعقیب کنه...
قسمت ۲ مجموعه روز خون
راسخ میره خونه که با دیدن همسرش میگه من تسلیم ببخشید نتونستم بیام همسرش میگه ایندفعه خوب شد که نیومدی، داشتم از درمانگاه بیرون میومدم که یه زن حامله تو این شلوغیا ماشینش گیر کرده بوده و زمان زایمانش رسیده بوده با بدبختی رسونده بودنش به درمانگاه منم مجبور شدم که یه زایمان طبیعی واسش انجام بدم او میگه تو که تو درمانگاه زایمان اونم طبیعی انجام نمیدادی؟! همسرش میگه تو موارد مهم چاره ای نیست. فردای آن روز خانم محمودی میره به هنرستانی که علی اونجا درس میخونه.
مدیر هنرستان از محمدرضا کشاورز دوست علی میخواد تا بره دفترش و ازش میپرسه بعد از مدرسه با علی کجا میرفتین او میگه هیچجا میرفتیم پیش پدرم جوشکاری خانم محمودی بهش میگه لازم نیست بترسی ما فقط میخوایم درباره علی بفهمیم او میگه راسیتش پریروز تو مسیر جوشکاری گفت اینجا آتیش روشن کردن بیا بریم اونجا بعدشم فیلم گرفت گفت بریم مدرسه به بچه ها نشون بدم. محمودی با محمدرضا تو حیاط حرف میزنه و میگه من خاله شم اگه چیزی هست بهم بگو نگرانشم او بهش میگه راسیتش من آدم فروش نیستم ولی یه چیزی دیگه هم هست بهتون میگم اونجا ازم خواست بریم بین مردم شعار بدیم که من گفتم باید برم کارگاه جوشکاری پدرم.
راسخ با همکارش درباره جاهایی که امکان داره بمب گذاری صورت بگیره حرف میزنن. تروریست رفته به تهران و اونجارو میسنجه. علی تو چاهچراغ محمدرضا را میبینه و میره یقه شو میگیره و میگه تو چقدر آمد فروش بودی و نمیدونستم! او میگه من آدم فروش نیستم! علی میگه نیستی و رفتی همه چیزو گذاشتی کف دست خاله ام؟ محمدرضا میگه من چیزی نگفتم سپس علی بعد از کمی بحث کردن باهاش از اونجا میره که خاله اش با دیدنش صداش میزنه اما او بدون اعتنا کردن با ناراحتی و کلافگی از اونجا میره. پسری جوان رفته تو یه طلافروشی تو یه پاساژ که بیرون پاساژ شلوغ شده و اغتشاشگرها ریختن تو خیابون. یکدفعه یه نفر میره داخل مغازه که دوتا پلیس هم دنبالش میرن و به صاحب مغازه میگه به اغتشاشگرها جا میدی بیان پناه بگیرن؟
او میگه من به کسی پناه ندادم خودش اومد الان تو! مأمور قلابی میگه دوربینارو بیار ببینم اگه راست میگی؟ اون مرد میگه با چه مجوزی من بهت دوربینارو نشون بدم؟ و مقاومت میکنه که او به زور ازش میخواد فیلم دوربینای مداربسته رو بهش نشون بده که او میره عقب و آزیر خطر را به صدا درمیاره. یکی از مأمورین آگاهی تو پاساژه که با شنیدن صدا و شلوغی اونجا میره به سمت آژیر که میبینه یکی از مأمورین جلوی یه مغازه وایساده که ازش میپرسه چیشده؟ او میگه قربان صاحب این مغازه به اغتشاشگرها پناه میداد که دارن بهش رسیدگی میکنن او ازش سوالاتی میکنه که او با دستپاچگی جواب میده که لو نره که در آخر میخواد به پلیس آگاهی چاقو بزنه که او با یه حرکت خلع سلاح میکنه همان موقع از داخل مغازه صدای شلیکی میاد و خریداری که واسه خرید طلا تو مغازه بود میوفته رو زمین..
قسمت ۱ مجموعه روز خون
راسخ برای دستگیری فردی مامور گذاشته تا خانهای را زیر نظر داشته باشه. وقتی به اونجا سر میزنه مامور بهش میگه که تو ۲۴ ساعت گذشته نه کسی وارد خونه شده نه بیرون اومده راسخ دستور میده تا عملیات را شروع کنند آنها به داخل خانه میرن اما کسی را نمیبینند پیرمردی در حال بار زدن ضایعات هست که راسخ قوطی بزرگی نظرش را جلب میکنه و ازش میپرسه که این قوطی چیه؟ همان موقع فردی از داخل قوطی بیرون میپره و فرار میکنه راسخ به دنبالش میدود که در آخر اون مرد از جلوی مدرسهای رد میشد و بچهای را به گروگان میگیره راسخ ازش میخواد تا بچه را ول کنه و جرمش را سنگینتر از این نکنه راسخ به دستش شلیک میکنه که اسلحه اش رو زمین میفته و بچه به طرف مادرش میرود. همان موقع سیانوری میخواد بخوره که راسخ جلوشو میگیره و میگه فکر کردی به همین راحتی میذارم بمیری؟ وقتی راسخ اونو دستگیر کرده تک تیراندازی میکشتش راسخ کلافه و عصبی میشه.
زن و مردی رفتن به دفتر مشاوره فاطمه محمودی تاز مشاوره بگیرن برای اینکه جر و بحث های زندگیشون کم بشه. راسخ فردی را که بازداشت کرده میبره بالا سر جنازه و ازش میپرسه که میشناستش یا نه اون میگه این ناصره راسخ بهش میگه انقدر مطمئنی؟ نمیخوای یکم بیشتر فکر کنی او میگه چند سال هم خونه ام بوده از برادرمم بیشتر میشناسمش راسخ میگه حالا که از برادرتم بیشتر میشناسیش ابوبصیر هم میشناسی؟ اون میگه بهتون گفتم که ابوبصیرو نه دیدم نه میشناسم. مافوق راسخ او را سرزنش میکنه و میگه چطور تونستی همچین سرنخیو از دست بدی؟ تو میدونستی این آدم چقدر مهمه چرا تو موقعیتی قرارش دادی که اونو بکشنش؟ تو آدم کارکشتهای هستی سرنخ به این مهمی از دست دادیم چطور گذاشتی همچین اتفاقی بیفته؟ ابوبصیر تو شیراز یعنی یه خطر بزرگ!
تو حرم زنی جلوی فاطمه محمودی را میگیره و بهش میگه بدبخت شدم فاطمه بهش میگه چیشده؟ او جواب میده به من به دروغ میگفته که شبا میره باشگاه میرفته تو این شلوغیه و اغتشاشگریها فیلم هم گرفته و برده تو مدرسه به دوستاش نشون داده تا قمپوز در کنه واسشون اگه اخراج بشه من چیکار کنم؟ فاطمه میگه آروم باش من فردا میرم مدرسهاش و با مدیرش صحبت میکنم الان بیا بریم حرم موقع نماز. عصر یکی از کارکنان درمانگاه میره پیش همسر راسخ و بهش میگه که دکتر سلیمی دکتر شیفت امروز بودن که خارج از شهر هستند و نمیتونن بیان او جا میخوره و میگه یعنی چی؟ تعهد کاری پس چی میشه؟ اگه اتفاقی برای یه نفر بیفته چی؟ و ازش میخواد بهش زنگ بزنه تا باهاش صحبت کنه اما او بهش میگه که در دسترس نیست تا الان چند بار دیگه هم شیفتشونو لغو کردن اگه اجازه بدین نامشو بفرستم به حسابداری دکتر بهش میگه لازم نیست به یکی از دکترهای شیفت بگین بیان جاش. شب وقتی دکتر میخواد بره از درمانگاه یک دفعه زنی پا به ماه به اونجا میاد و میگه تو شلوغیها گیر کرده بودم کیسه آبم پاره شده او سریعا به داخل درمانگاه برمیگرده و بهشون میگه که اتاق تزریقات را استریل کنند باید بچه را به دنیا بیاره. از طرفی همان شب حاج خیری مراسم خواستگاری دخترشه و قرار میذارن تا تو حرم امام رضا عقد دخترش و علیرضا را بگیرن همگی قبول میکنن و خوشحالن....
نظر شما