خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال هشت پا از شبکه یک سیما | در قسمت هجدهم سریال هشت پا چه اتفاقی افتاد؟
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید. بازیگرانی نظیر هلیا امامی، سعید جنگیزیان، محمد صادقی، مینا وحید و افسانه چهره آزاد در سریال هشت پا بازی کرده اند. پخش این سریال از ۱۸ مهر آغاز شده است. سریال هشت پا سریالی در ژانر پلیسی جنایی است که هرشب ساعت ۲۲ و ۱۵ دقیقه روی آنتن شبکه یک تلویزیون میرود و جایگزین سریال «طوبی» شده است.
خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال هشت پا
فهیم از تو خونه گوشی مادرش ملیکارو روشن میکنه تا به دکتر جناب زنگ بزنه گروه تجسس و سرگد کسری منتظر سیگنالی از تو اون خونه بودن که به محض روشن شدن و برقراری تماس شروع میکنن به زدن رد سیگنال تا لوکیشن دکتر جناب دربیاد. او به دکتر زنگ میزنه و او با دیدن اسم ملیکا جا میخوره و برمیداره تلفنو فهیم خودشو معرفی میکنه و میگن منم فهیم وضعیت بدی دارم به کمکت احتیاج دارم دکتر جناب میگه مگه تو بازداشت نبودی؟ چجوری آزاد شدی؟ الان کجایی؟ او میگه فرار کردم بعدا واست تعریف میکنم با بدبختی رسیدم به خونه قدیمی دکتر جناب با شنیدن این حرف احساس خطر میکنه و سریعا تماس را قطع میکنه. گروه تجسس به سرگرد کسری میگن که تلفنو قطع کرد سرگرد میگه احساس خطر کرده نتونستین لوکیشنشو پیدا کنید؟ آنها میگن نه. فهیم مدام به دکتر جناب زنگ میزنه اما او همش رد تماس میده.
او در آخر جواب میده و بهش میگه به من دیگه زنگ نزن فهیم خان اینا همش نقشه است تا به من برسن اما کور خوندن نمیتونن منو پیدا کنن و دستشون به من نمیرسه. فهیم میگه یعنی همه اینا یه نقشه بوده؟ دکتر جناب تایید میکنه و میگه آره از قصد گذاشتن که تو فرار کنی حتی شاید الان هم دارن صدامونو میشنون ولی ببخشید من نمیتونم ریسک کنم و بهت نمیتونم کمک کنم و تلفنو قطع میکنه. گروه تجسس که صداشو شنیدن به سرگرد میگن که موفق شدیم ردشو بزنیم و لوکیشن را بهش میدم. مافوق سرگرد کسری بهش میگه تو قرار نبود امروز کار خاصی انجام بدی؟ سرگرد میگه فقط دستگیری عاصف پور بود دیگه کار دیگهای ندارم. اما فوقش بهش میگه تو امروز قراره عقد کنو نداری؟!
سرگد کسری جا میخوره و میگه اصلا یادم رفته بود راست میگین ولی عملیات شب چی؟ مافوقش میگه اصلا درباره عقد غیابی حرفشم نزن! برو به خودت برس و برای مراسم آماده شو گل هم یادت نره. کسری تو مسیر خونه به پریچهر زنگ میزنه و بهش میگه حال عجیبی دارم انگار افتادم تو یه دنیای عجیب دارم میرم خونه ولی انگار همه چیز تو مسیر واسم تازه ست و انگار دفعه اوله که دارم میبینمتون پریچهر هم میگه منم حس عجیبی دارم اصلا نمیدونم حسی که دارم چیه اسمش چیه چجوری گرفتار همچین حسی شدم سپس باهم کمی صحبت میکنن. مراسم عقد تو خونه مادر و پدر کسری برگزار شده و کسری حاضر شده و وقتی مهمان هارو میبینه استرس میگیره و میره تو تراس تا نفس بکشه پدرش میره پیشش و میگه اولش سخته بعد واست عادی میشه سپس باهاش کمی حرف میزنه تا جو را واسش راحتتر کنه و در آخر با لبخند بهش میگه امشب یکی از بهترین شب های عمرمه و همدیگرو بغل میکنن.
عارف میره پیش عمه اش عارفه و او بهش میگه که اموال همه مونو با ارز دیجیتال ثبت کردم عارف میگه زیاده؟ او میگه انقدری هست که هرجا بخوای سلطنتی زندگی کنی و شماره ای که تو این حلقه حک شده رمز ارزهاست اینو میگم که اگه بلایی سرم اومد تو بدونی عارف میره داخل کانکس و شروع میکنه به ضربه زدن تو سر عارفه. مراسم عقد شروع شده و در نهایت کسری و پریچهر باهم عقد میکنن بعد از خوانده شدن خطبه عقد گوشی کسری زنگ میخوره و مأمورها میگن که جلوی در اومدیم کسری میره دم در تا ببینه چیشده. آنها بهش تبریک میگن و ادامه میدن که گفته بودین همه چیز روبراه شد بیایم دنبالتون کسری میگه خوبه تو ماشین باشین تا بیام. پریچهر تو حیاط رفته و میپرسه چیشده؟ او میگه مأموریت پیش اومده باید برم پریچهر میگه خوب برو اینجارو بسپار به من برو راحت کارتو انجام بده کسری خوشحال میشه و بهش میگه ممنونم و میره که پریچهر میگه مراقب خودت باش.
اونا میرن به نزدیکی همان لوکیشن و ایمان که نگهبان و سرایدار اونجاست رفته تو ماشین پلیس ها و بهشون گزارش میده و میگه صاحب این سوله زیاد عوض میشه ولی این صاحب جدیده خیلی مشکوک و خطرناکه تمام کسایی که داخل هستن مسلح هستن نخواستم چشم پوشی کنم. سپس نقشه ای میکشه کسری و میگن اینجا شاید درگیری پیش بیاد به بهونه اینکه دخترت مریضیش عود کرده آمبولانس خبر میکنی و خودتو زن و بچه ات سوار میشین و از اونجا بیرون میرین او قبول میکنه و میره داخل تا نقشه را آماده کنه. وقتی آمبولانس میرسه سوار میشن و از سوله بیرون میزنن کسری بهش زنگ میزنه و میگه همه چیز خوب پیش رفت؟ او با ترس میگه که بله آقا دخترم حالش خیلی بد شد بالا میاورد داریم میریم سمت بیمارستان کسری از گفتن این حرفا جا میخوره و میگه یه جای کار میلنگه! عادی بود! عارف سوار آمبولانس شده بوده و با تهدید زدن آمپول هوا به گردن بچه اش ازش میخواد تا ساکت بمونه تا مسیری که اون میخواد بره و به کمک آمبولانس فرار کنه....
نظر شما