زمان دقیق پخش فصل دوم سریال طوبی| در قسمت آخر سریال طوبی چه گذشت؟

امین زندگانی، بازیگر سینما و تلویزیون در ویژه برنامه «مهرمحمد» شبکه یک سیما درباره این سریال که برداشتی آزاد از کتاب «اربعین طوبی» است اعلام کرد:

زمان دقیق پخش فصل دوم سریال طوبی| در قسمت آخر سریال طوبی چه گذشت؟
صفحه اقتصاد -

امین زندگانی، بازیگر سینما و تلویزیون در ویژه برنامه «مهرمحمد» شبکه یک سیما درباره این سریال که برداشتی آزاد از کتاب «اربعین طوبی» است اعلام کرد: به گفته سید حسین امیرجهانی، فیلمنامه‌نویس فقط ۱۰ درصد داستان اقتباس کامل از کتاب «اربعین طوبی» است و سایر حواشی و داستان ناشی از خلاقیت فیلمنامه‌نویس بوده است. کتاب «اربعین طوبی» کتاب بی‌نظیری است.

من متاسفم که دیر متوجه این رمان شدم و نتوانستم قبل از «طوبی» کتاب را مطالعه کنم و چقدر خوشحالم که سریال باعث شد اقبال به کتاب بیشتر از قبل بشود و تیراژ کتاب بالا برود. من به عنوان نماینده تیمم اینجا حضور دارم. گروهی که ۱۰ ماه عاشقانه کنارهم بود و خاطرات تلخ و شیرینی را پشت صحنه سپری کرد.

زندگانی به تشریح سریال «طوبی» پرداخت و افزود: «طوبی» حکایت خانواده‌ای در تهران است که طی یک حادثه وارد مسیر سیاسی می‌شوند و مربوط به مبارزان انقلاب است. بدین ترتیب، اسامی لیست مبارزان انقلابی که در یک کیف قرار دارد، به دست پدر «طوبی» می‌رسد. این موضوع آغازگر یکسری اتفاقات است. فخرالدین که مامور شده از نجف وارد تهران شود و کیف را به نجف برساند، با «طوبی» برخورد می‌کند. به دلیل کشته شدن پدر «طوبی» مرگ پدر این خانواده به گردن فخرالدین می‌افتد. داستان ادامه می‌یابد تا دختر این خانواده به ناچار مجبور به مهاجرت به سمت عراق می‌شود.

بازیگر نقش فخرالدین خبر داد: اگر توفیق نصیبمان شود و خستگی از تن آقایان حسینی، سلطانی و امیرجهانی در رفته باشد، شاید فصل دوم «طوبی» ساخته شود. فکر می‌کنم این سریال ظرفیت فصل دوم را داشته باشد.

سریال «طوبی» به کارگردانی سعید سلطانی و تهیه‌کنندگی سید حامد حسینی از ۱۳ مرداد ۱۴۰۳ از شبکه یک سیما به روی آنتن رفت.

پرویز فلاحی پور، امین زندگانی، مهدی سلوکی، فرهاد آییش، فریبا متخصص، سودابه بیضایی، شبنم قربانی، رحیم نوروزی و ... در سریال «طوبی» ایفای نقش کرده اند.

خلاصه داستان قسمت آخر سریال طوبی

آنیه از دیدن فخرالدین خوشحال شده و باورش نمیشه و میگه ما همه فکر میکردیم مردی! مگه میشه چجوری زنده ای؟ مگه اعدام نشدی؟ فخرالدین میگه بیهوش بودم وقتی به هوش اومدم خودمو تو بیمارستان دیدم که بعد بردنم به زندان اونجا میخواستن منو اعدام کنن که شیث نذاشت و یه نفر دیگه رو اعدام کردن جای کن و منم فرستادن جای اون تو زندان با حکم ابد. چند روز مونده بود به سقوط صدام که ساعد منو از زندان بیرون آورد. سپس فخرالدین میگه طوبی! باید سریع برم به موکب طوبی! و باهم راهی میشن. 

طوبی و با همراهانش به راهشون ادامه میدن که طوبی یکیو میبینه کپیه مصطفی تو ایستگاه های صلواتی که جا میخوره و اون پسرو عماد صدا میزنه و  میخواد بره پیشش که او سریع سوار موتور میشه و میره. طوبی از اونا میپرسه که اون پسرو میشناسی که الان رفت؟ اون پسر میگه کیو میگی مادر؟ من نمیدونم درباره کی حرف میزنی! او بلند میگه که من گفته بودم عمادم زنده ست! آنها سعی میکن تا آرومش کنن سپس به راهشون ادامه میدن. سلیم موفق میشه تا دستاشو باز کنه و از اون خونه ای که زندانی شده بود فرار کنه. او سریعا میره به خانه هله تا جلوی انفجارشو بگیره. 

سلیم میرسه به خونه هله و به مصطفی و یوسف میگه که یه بمب تو خونه ست بگردین پیداش کنین اونا استرس میگیرن و  شروع میکنن به گشتن که در آخر مصطفی پیداش میکنه که سلیم میگیره تا ببرتش دور از همه اما مصطفی و یوسف هم دنبالش میرن. طوبی و بقیه به موکب رسیدن و در حال استراحت کردن هستن. فخرالدین به همراه آنیه تو مسیر رفتن به موکب هستن که عمران با دیدنش به ساعد هم خبر میده آنها میشینن تو ماشین تا عمران توموقعیتش دکمه رو بزنه. سلیم موفق شده تا دور از جمعیت ببره عمران منفجر میکنه که میبینن یه جای دیگه رفت رو هوا همگی میترسن و مضطرب میشن و اینور و اونور میرن. ساعد عصبی میشه و میگه لعنتی جای بمبارو عوض کرده بودن! سپس اسلحه برمیدارن و ساعد بهش میگه نباید اصلا از خانواده طوبی کسی زنده بمونه! و میخوان بزن که عمران کمپوتی را باز میکنه و  از اونجایی که توش بمب بوده خودشونم میرن رو هوا. 

مردم میرن تا ببینن اگه کمکی هست انجام بدن. آنیه میره تو موکب و به همه که تو حیاط هستن میگه مژدگانی بدین! خبر خوب دارم واستون و به فخرالدین اشاره میکنه تا بره اونجا اونا با دیدنش جا خوردن و گریه میکنن سپس میرن سمت طوبی که او با دیدن فخرالدین خشکش زده و گریه میکنه و باهم گرم صحبت میشن. فردای آن روز طوبی و فخرالدین میرن پیاده سمت کربلا، از طرفی دیبا هم از رسول میخواد تا باهم برن او از خدا خواسته قبول میکنه و میرن. سحر هم به مصطفی میگه من دختر جهانگیر نیستم اون واسم پدری کرده ولی پدرم نیست و باهمدیگه میرن سمت کربلا. پریزاد و یوسف هم با مادر ضیاء ۳ تایی رفتن سمت کربلا. تو صحن کربلا از بیمارستان به حمید که همان سلیم هست زنگ میزنن و میگن که یه خانم به اسم طوبی آزمایش هایی انجام دادن و هیچ مشکلی ندارن میتونن برای اهداء اقدام کنن او جا خورده و میگه ایشون سرطان دارن!دکتر میگه آزمایشاش جلوی منه و سالمه سالمن! مانعی نیست بعد از قطع تماس به طوبی میگه که شما میدونستین همه چیزو درباره من؟ او تأیید میکنه و میگه که میریم تهران پسوند کلیه انجام بشه. ظهر جمعه همه جمع شدن تو خونه هله برای صرف ناهار و یکبار دیگه همه جمع شدن دور یه سفره. پایان.

 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

  • پروین جاجت پور

    سریال طوبی عالی بود ولی قلبمون از غصه درد گرفت

اخبار ویژه