خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال طوبی| در قسمت پنجاه طوبی چه گذشت؟

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال طوبی از شبکه یک سیما می باشید، همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال طوبی| در قسمت پنجاه طوبی چه گذشت؟
صفحه اقتصاد -

سریال «طوبی» به کارگردانی سعید سلطانی و تهیه کنندگی سید حامد حسینی بعد از سریال «فراری» از اواسط مرداد ۱۴۰۳ به روی آنتن شبکه یک سیما رفته است. هومن برق نورد، امین زندگانی، فرهاد آئیش، شبنم قربانی، فریبا متخصص، رامین راستاد، سودابه بیضایی، پرویز فلاحی پور و رحیم نوروزی از بازیگران سریال طوبی هستند. این سریال هر شب از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود. 

خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال طوبی

سر میز شام مصطفی به پریزاد میگه که یکیو پیدا کردم میخواد بره زیارت تو عراق با مادرم ملاقات میکنه اون پولو میده بهش پریزاد میگه من میخوام برم عراق یوسف میگه منم میام پریزاد میگه تو با مصطفی اینجا بمونین شاید خبری از دیبا و رسول بشه! یوسف میگه من برمیگردم عراق یا با شما یا بی شما و میره که مصطفی ازش میپرسه اتفاقی افتاده خاله؟ او میگه نه میخوام برگردم پیش طوبی برگردونمش تو اولین فرصت کارهای من و یوسفو انجام بده. فردای آن روز طوبی و سلیم به خانه ی هله رسیدگی و از مهمون ها پذیرایی میکنن. سلیم تو یه فرصت مناسب میره بیمارستان اونجا یکی از آدم های نزدیک زندگیش بستریه که نارسایی کلیه داره و بهش سر میزنه. شب طوبی وقتی به خانه برمیگرده صدایی از تو خونه میشنوه که چوبی برمیداره و میگه تو کی هستی؟

وقتی در باز میشه میخواد با چوب بزنتش که میخوره به در و میبینه یوسفه طوبی حسابی ترسیده و میگه یوسف تو اینجا چیکار میکنی؟ مادرت کو؟ پریزاد از پشت سر میاد و طوبی را صدا میزنه و همدیگرو بغل میکنن طوبی میگه تو که میگفتی دیگه اینجا نمیای؟ چیشد! پریزاد میگه من یه چیزی گفتم حالا، میدونی که نمیتونم بدون تو زندگی کنم که بیا بشین که باهات کلی حرف دارم طوبی میگه چیشده؟ او میگه رسولو پیدا کردم طوبی خوشحال میشه و میگه واقعا؟ کجاست؟ با دیبا هم حرف زدی؟ او واسش ماجرارو تعریف میکنه.

فردای آن روز طوبی با سلیم میره بیمارستان اونجا سلیم به اون دختر تو یه فرصت مناسب میگه که جلوی اون زن اسم اصلی منو نگو بعدا میگم واسه چی. طوبی میره پیش اون دختر و حالشو میپرسه سپس سلیم طوبی را میرسونه خونه هله تو موکب و خودش به بهونه خرید از اونجا میره. سلیم میره پیش ساعد و عمران و ساعد را عموی خودش خطاب میکنه. ساعد میگه حیف پدرت سعید که طوبی کشتش! سلیم بهش میگه خوب عمو الان که از تهران کشیدیمش تو خونه هله خواهرشم اومده اینجاست کارشونو تموم کنیم دیگه منتظر چیم الان؟ ساعد میگه الان نمیشه اون طوبی تمام خانواده منو ازم گرفت!

باید تاوان کاراشو باهم بده باید منتظر باشیم همشون یه جا جمع بشن بعد کارشو تموم کنیم باید ببینه از دست دادن کل خانواده یعنی چی! تو خونه هله یوسف رفته بوده خرید که در نبودش حمزه به اونجا رفته. پریزاد با دیدن یوسف با استرس بهش میگه که از اینجا برو نباید اینجا باشی! حمزه میاد و یوسف را پسرم خطاب میکنه و میگه که خانواده و ریشه ات ماییم من مادربزرگتم! یوسف جا میخوره و به مادرش میگه این چی میگه؟ طوبی برای اینکه جو بهم نریزه به حمزه میگه شما برین من میارمش پیشتون و اونو راضی میکنن از اونجا بره. یوسف با مادرش دعوا میکنه که چرا همچین چیزیو ازش مخفی کرده وقتی میدونسته تمام وقت خانواده اش کجا بودن!

او به تنهایی تو حیاط خونه نشسته که پریزاد میزه پیشش و میگه به نفعت بود که چیزی ندونی واسه همین نگفتم چون باعث افتخارت نبودن اونا! یوسف میگه خوب تعریف بودنم همه چیزو. پریزاد شروع میکنه همه چیزو تعریف کردن که یوسف با فهمیدن ماجرا گریه میکنه و میگه فکر میکردم همیشه چرا تو انقدر ترسو و ضعیفی ولی الان میفهمم که تو چقدر قوی بودی که از پس همه ی این ماجراها بر اومدی! ولی من بابد با اونا هم حرف بزنم حرف های اونارو هم بشنوم پریزاد قبول میکنه. فردای آنروز یوسف میره دم خونه حمزه و انها با دیدنش حسابی خوشحال میشن و به تمام سوالات یوسف جواب میدن حمزه عکسی از پدرش میبینه و میگه تا حالا ندیده بودم ازش عکسی و لبخند میزنه....

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

  • ناشناس

    همسه

اخبار ویژه