خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال طوبی از شبکه یک همراه با پخش آنلاین
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال طوبی از شبکه یک سیما می باشید، همراه ما باشید.
سریال «طوبی» به کارگردانی سعید سلطانی و تهیه کنندگی سید حامد حسینی بعد از سریال «فراری» از اواسط مرداد ۱۴۰۳ به روی آنتن شبکه یک سیما رفته است. هومن برق نورد، امین زندگانی، فرهاد آئیش، شبنم قربانی، فریبا متخصص، رامین راستاد، سودابه بیضایی، پرویز فلاحی پور و رحیم نوروزی از بازیگران سریال طوبی هستند. این سریال هر شب از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود.
خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال طوبی
یوسف خودشو به محلشون رسونده و به خانهشان برگشته. ساعد که چند نفریو اونجا گذاشته بوده تا خونه را زیر نظر داشته باشند با دیدن پسری جوان سریع به ساعد خبر میرسونند که امروز پسری با همون مشخصاتی که بهمون دادین وارد همان خونه شد ساعد به سرعت با مامورها به طرف آن خانه راهی میشن یوسف خوابش برده و کابوس میبینه که از خواب میپره و میخواد از خونه بیرون بزنه که مامورها جلوشو میگیرن ساعد مامورها را دعوا و سرزنش میکنه و میگه این پسر خودیه باهاش درست رفتار کنید پس سوار ماشینش میکنه و دو نفری راهی میشن.
یوسف تو راه ازش میپرسه که کجا داریم میریم! ساعد میگه مادرت درباره ما بهت چیزی نگفته؟ حمزه، آنیه، شیس، سعید! هیچی؟! یوسف میگه نه نگفته ساعد بهش میگه معلوم بود که چیزی نمیگه دارم میبرمت پیش خانواده واقعیت یوسف سراغ مادر و خالهاش را ازش میگیره که ساعد بهش میگه خانواده اصلی تو ماییم نه اونا به زودی اونا اعدام میشن یوسف به هم میریزه و فرمون ماشین را یک دفعه از دستش در میاره ماشین چپ میکنه. دستیار ساعد که پشت سرشون بودش با دیدن آنها سریع به کمکشون میره و به بیمارستان میرسونه. ساعد بیهوشه ولی یوسف فقط پاش شکسته.
ساعد قبل از رفتنش پیش امیر رئیس زندان رفته بود و بهش گفته بودش که طوبی را اعدام کنه ولی خیلی وقته منتظر این صحنهام صبر کن تا بیام و حتماً خودم باشم امیر هم طبق این دستور طوبی را به حیاط میبره برای اعدام ولی وقتی میبینه خبری از ساعد نمیشه دستور میده به سلول انفرادی برگردوننش. پریزاد خودخوری میکنه و بیتاب طوباست. آنیه و حمزه میرن پیش ساعد سپس میرن پیش یوسف و ازش میپرسن که تو کی هستی که با ساعد بودی؟! چطور این اتفاق افتاد؟ یوسف بهشون میگه من مخبر بودم براش خبر میآوردم امروزم و ماشین بودیم و بهش میخواستم خبری بدم که بمباران شد و فرمون از دستش در رفت اینی شد که میبینین سپس میخواد از اونجا بره که آنها بهش میگن دکتر باید اجازه بده.
یوسف توی فرصت مناسب با لباسهای عربی که برای مجروح تخت کناریش بود از بیمارستان فرار میکنه. ساعد وقتی به هوش میاد انیه و حمزه حسابی خوشحال میشن و خدا را شکر میکنند ساعد بهشون میگه یوسف کجاست انها جا میخورند که ساعد میگه پیداش کردم داشتم میآوردمش پیش شما که سوپرایز بشین اما این اتفاق افتاد الان کجاست؟! حمزه حسابی خوشحاله و میگه خدا را شکر پسرم، پسر زیاد زنده است دیدی آنیه! وقتی به اون پسر نگاه کردم گفتم آشناست مهرش به دلم افتاده بود. نگو پسر خودم بوده سپس سریعاً به همان اتاق برمیگرده تا یوسف را ببینه اما متوجه میشه که فرار کرده ولی از اینکه او زنده است حسابی خوشحاله. امیر کارت شناساییشو پاره کرده و بعد از برداشتن وسایل و لباسهاش از زندان میره وقتی مامورها میبینند به بقیه میگن که اگه مردم دستشون به ما برسه مارو زنده نمیذارن! حتی رئیس هم از اینجا فرار کرده و رفته باید سریعاً بریم و به همه خبر میدن سپس زندان را ترک میکنند.
دو روز گذشته و طوبی تو سلول انفرادی و پریزاد به همراه اسیرهای دیگه تو سلولهای دیگه از گرسنگی و تشنگی بی حال شدن و حال خوبی ندارن پریزاد بیرون سلول را میبینه و میگه اینجا کسی نیست هیچکی هم نمیتونه ما را اینجا پیدا کنه فکر کنم از گرسنگی و تشنگی میمیریم! بعد از چند دقیقه سربازهای ایرانی زندان را پیدا کردند و به داخل میرن و شروع میکنن به شکستن قفلهای سلولها و آزاد کردن اسیرها. سردسته آنها مصطفی پسر طوبی ست که با دیدن خاله پریزادش حسابی خوشحال میشه و سراغ مادرشو میگیره پریزاد با گریه میگه که با هم بودیم ولی بردنش برای اعدام و گریه میکنه مصطفی گریه فریاد میزنه و مادرش را صدا میزنه و تمام سلولها را میگرده که شاید اونجا باشه طوبی با حالی داغون اروم صداش میزنه و میگه من اینجام پسرم. مصطفی قفل را میشکنه و با دیدن مادرش خدا را شکر میکنه و خیالش راحت میشه پریزاد با دیدن طوبی خوشحال شده و در آغوش همدیگه گریه میکنند...
نظر شما