خلاصه داستان قسمت ۳ سریال تازه وارد همراه با لینک دانلود مستقیم قسمت ۳ سریال تازه وارد

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۳ سریال تازه وارد از شبکه دو سیما را قرار داده ایم، همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۳ سریال تازه وارد همراه با لینک دانلود مستقیم قسمت ۳ سریال تازه وارد
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۳ سریال تازه وارد از شبکه دو سیما را قرار داده ایم، همراه ما باشید. «تازه وارد» روایتگر ماجراهایی جذاب در قالب اپیزودیک با موضوع خانواده است که در هر قسمت داستان جداگانه ای را با رویکرد افزایش سن جامعه و مسئله فرزندآوری به نمایش می‌ گذارد. این سریال از شنبه تا چهارشنبه هرشب ساعت ۲۱:۳۰ بر روی آنتن میره. 

لینک دانلود مستقیم قسمت ۳ سریال تازه وارد    

https://telewebion.com/episode/۰xed۵۷۸۷۸

قسمت ۳ سریال تازه وارد

امیرعلی تو اتاقش داره بازی میکنه و همه چیزو بهم ریخته و میدان جنگ درست کرده مادرش ازش میخواد بس کنه دیگه بره بخوابه. امیرعلی موقع خواب از اینکه همش تنهاست و باید تنهایی بازی کنه ناله میکنه که مادرش میگه الان بخواب فردا درباره اش حرف میزنیم. فردا سر میز صبحانه برای پدرش درباره بازیش میگه و تعریف میکنه. مادر امیرعلی میگه یکسری لباس نوزادی های امیرعلی و یسری از لباس هایی که نمیپوشیمو جمع کردم ببر بده به آقا هاشم شاید به دردش خورد. از مهدکودک امیرعلی زنگ میزنن و میگن که تعمیرات دارن و امروز تغطیله شاید فردا هم تعطیل باشه ولی بهشون خبر میدن.

او به پدر امیرعلی میگه ببرتش سرکار اما او میگه یه بار اومد بردمش تا یه خونه به مشتری نشون بدم انقدر سر و صدا و بازیگوشی کرد اصلا نفهمیدم چیشد! او میگه باشه با خودم میبرمش و امیرعلی را با خودش به دبستان دخترونه میبره. آنها باهم به سر کلاس میرن و بچه های کلاس با دیدن امیرعلی پچ پچ میکنن و حرف میزنن وقتی مادر امیرعلی میاد میگه این پسر بچه اسمش امیرعلیه و پسرمه امروز مهمون ماست. یکی از بچه ها به اسم ملیکا به داخل کلاس میاد با یه جعبه شیرینی همکلاسیاش ازش میپرسن واسه ما آوردی؟ او میگه آره و بچه ها باهم بحث میکنن که دلیل شیرینی چیه؟ یکسریا میگن شاید خیراته یکی دیگه میگه خیرات چیه؟ اون میگه وقتی مادربزرگت میمیرن یه چیز شیرین و خوشمزه خیرات میدن ملیکا میگه ولی مامابزرگ من خوبه نمرده مامانم رفته پیشش. یکی دیگه میپرسه حال مادربزرگت بده که مامانت رفته اونجا؟

ملیکا میگه نه آخه مامانم بچه دار شده یه داداش واسم آورده همه خوشحال میشن و بهش تبریک میگن ملیکا میگه ما وقتی رفته بودیم مشهد دعا کردم که خدا بهم یه داداش یا خواهر بهم بده بعد شروع کردم به جفت کردن کفش ها بعد خودت دعامو مستجاب کرد. زنگ ورزش میشه و امیرعلی با دخترها میره تو حیاط و فوتبال بازی میکنن اما چون امیرعلی خیلی کوچیکه زیاد بهش پاس نمیدن که او عصبی میشه. بعد از مدرسه مادرش میبرتش به سالن ورزشی تا فوتسال بازی کنه اونجا امیرعلی به یکی از هم گروهیاش حسودی میکنه چون یه برادر بزرگتر داره که باهاش فوتبال کار میکنه. مسابقه بین دوتا تیم شروع میشه و باهمدیگه شروع میکنن مسابقه دادن امیرعلی کلافه شده از بازی بد هم گروهیش و بین دو نیمه میره پیشش و میگه چرا انقد بد بازی میکنی؟

هرچی پاس میدیم گل نمیکنی! برادر بزرگ‌ترش ازش دفاع میکنه و بهش میگه حتما تو بد پاس میدی بهش. بعد از تمام شدن دو نیمه مادر امیرعلی میره واسش آبمیوه بگیره که امیرعلی یاد حرف ملیکا تو مدرسه میوفته و از اونجا میره بیرون. مادرش هرچی میگرده میبینه امیرعلی نیست و بیرون از ورزشگاه دنبالش میره. طبق ردهایی که گرفته میره که به یه مسجد میرسه و میبینه امیرعلی اونجا داره کفش هارو جفت میکنه. او اول دعواش میکنه واسه بی اجازه بیرون اومدنش اما بعد بغلش میکنه وقتی به خانه برمیگرده میبینه شوهرش لباسارو یادش رفته ببره او که تصمیم گرفته دوباره بچه دار بشه یکسری از لباس نوزادی های امیرعلی را برمیداره.

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار