خلاصه داستان قسمت ۱۰۳ سریال ترکی زغال اخته
در این مطلب شما شاهد قسمت ۱۰۳ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است.
سریال ترکی ذغال اخته روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند.
در قسمت ۱۰۳ سریال ترکی شربت زغال اخته چه گذشت؟
ارطغرل که حسابی پریشان شده و نمیدونه کی راست میگه میره از نسلیهان دستیارش میپرسه و میگه اگه ماجرایی باشه که از هرکی میپرسی یه چیزی میگه حرف کدومو باور میکنی؟ نسلیهان میگه من میرم سراغ شخصی که باید برم یعنی شخص اول ماجرا و از خودش میپرسم ارطغرل میگه راست میگی ممنون از راهنماییت سپس با نورسما تماس میگیره و ازش میخواد تا باهمدیگه قرار بزارن تا ماجرارو خودش برای او تعریف کنه. نورسما به امید زنگ میزنه و میگه ماجرارو که امید عصبی میشه و میگه ای بابا چرا این ماجرا تموم نمیشه؟ هرچی فرار میکنیم ازش دنبالمون میاد! نه من نمیام به خدا عصبی میشم میرم یه بلایی سرش میارما! نورسما آروم میشه و میگه پس من برم؟
پای زندگی یه دختر درمیونه نمیخوام اونم مثل من عذاب بکشه امید میگه باشه اگه میتونی بازم باهاش روبرو بشی برو نورسما قبول میکنه. پلین و روزگار حسابی از آذرخش تعریف میکنن و میگن از چیزی که فکر میکردیم خیلی بهتر بودی روزگار میگه یه برنامه میسازین و مطمئنم ریتینگش میترکونه سپس آذرخش از اصرارهای اونا قبول میکنه و میگه باشه برنامه رو میسازیم سپس روزگار میگه باید جشن بگیریم و آذرخش پیشنهاد میده که بیاد شب خونه او تا باهم جشن بگیرن سپس از پلین هم میخواد بیاد اما پلین میگه دوست داشتم بیام ولی پخش زنده دارم مهمونم دارم نمیتونم بیام آذرخش میگه باشه سری بعدی میای حتما. نورسما سر قرار با ارطغرل خان میره.
ارطغرل میگه اول میخوام یه چیزی ازت بپرسم که یه ماجرا واسم روشن بشه اونم اینکه وقتی باهم رفتیم نمایشگاه شوهرت خبر داشت؟ نورسما میگه بله در جریان بود امید یکم آزاده و به این چیزا زیاد اعتقاد نداره ارطغرل میگه بله زیادیم آزاده سپس میگه خوب من درباره ماجرا با خانواده ات هم حرف زدم اول بگو حالت خوبه؟ دیشب خیلی بد بودی! نورسما میگه نمیشه گفت خوبم ولی شکر ولی من و خانواده ام هرچی گفتیم حقیقت بود نه من میخوام بد ابراهیمو بگم نه دنبال انتقامم من فقط دلم برای مهری و زندگیش میسوزه نمیخوام حسی که من کشیدمو بکشه! سپس شروع میکنه مو به مو تعریف کردن که من اصلا ابراهیمو دوست نداشتم و خانوادهام به زور منو به عقدش درآوردن چون فکر میکردن که میتونه خوشبختم کنه واسه اینکه زندگیمون شبیه هم بود.
ارطغرل درباره امید میپرسه که او میگه من از دور دوسش داشتم ولی زورم بهشون نرسید نتونستم موفق بشم که با امید ازدواج کنم! شب اول ازدواجم میخواست بهم حمله کنه که من ترسیدم و ازش فاصله گرفتم ارطغرل میگه از کسی چرا کمک نخواستی؟ نورسما میگه خواستم داد زدم ولی کسی نیومد محاله که کسی نشنیده بود فریادامو ولی نیومدن منم فقط واسه ترسوندنش رفتم کنار پنجره و گفتم اگه نزدیک بشی میپرم پایین ولی اون اومد و خودش هلم داد. ارطغرل جا میخوره و عصبانی میشه سپس نورسما میگه وقتی به هوش اومدم بیمارستان بودم که مادرش تهدیدم کرد نباید به کسی چیزی بگم گوشیمم گرفت یه نگهبانم گذاشت دم در و به خانواده ام گفت با ابراهیم رفتم ماه عسل. ارطغرل با شنبدن این ماجرا بهم ریخته.
شب همگی تو خونه آذرخش جمع شدن و آذرخش از کار جدیدش میگه و با اومدن روزگار نوشیدنی میخورن و عامر فقط تماشا میکنه. سر میز شام عبداله خان میگه باید دنبال کارهای عقدم برین نمیتونین زیر یه سقف بدون عقد باشین اما دوعا مخالفت میکنه و در آخر میگه من هنوز خودمو جمع و جور نکردم خبرشو بهتون میدم و عصبانی میشه. فردای آن روز زلفی برای چاپلوسی غذا واسه پنبه میبره و از سولماز بدگویی میکنه و میگه که دیدم شیشه ها تمیز نیست و میره داخل تا پنجره هارو تمیز کنه پنبه حسابی از رفتارش خوشش اومده. عامر موقع رفتن به شرکت متوجه یه ماشین میشه که پشت سرش مدام چراغ میده و بوق میرنه تا بهش راه بده عامر میزنه کنار و یکدفعه از کوره در میره و دنبال اون ماشین می افتد و تو یه فرصت جلوش میپیچه و یقه اش را میگیره و باهاش دعوا میکنه اما وقتی به خودش میاد میبینه اون فرد بهش میگه چته؟ دیوونه شدی؟
اعصاب نداری از خونه بیرون نیا! عامر عذرخواهی میکنه و میره و قتی به شرکت و اتاقش میرسه کلافه شده و به خودش میگه من نمیخوام دیوونه بشم! خدایا کمکم کن. سر میز صبحانه سولماز به آذرخش میگه با شعله بازم حرف بزنه درباره روزگار تا ببینن واقعیت داره یا نه آذرخش قبول میکنه و به شعله زنگ میزنه که میگه کار زیاد دارم سرشب میام. شعله حسابی به خودش رسیده و میگه بریم ببینیم عامر مهمونی دیشبو به عبی گفته یا نه و میره. مته خان به شرکت رفته تا توی تبلیغات کار کنه امید میبینتش و میگه تو هم تازه مشغول به کار شدی؟ مبارک باسه کار داشتی بیا پیشم فاتح میگه محض یادآوری باید بگم اون اینجا تازه مشغول به کار نشده اون صاحب اینجاست! امید تیکه شو میفهمه و میگه بله و میره.
نظر شما