خلاصه داستان سریال جذر و مد قسمت هشتم + دانلود قسمت ۸ سریال جذر و مد
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت هشتم سریال جذر و مد به همراه لینک دانلود آن را برایتان آورده ایم که در روز یکشنبه منتشر می شود.

پخش سریال نمایش خانگی «جذر و مد » به کارگردانی محمد حسین لطیفی و تهیهکنندگی مهران مهام از روز یکشنبه ۱۱ خرداد ماه ساعت ۸ صبح به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی استارنت آغاز شد، این قسمت از سریال در روز چهارشنبه از این پلتفرم منتشر می شود. سریال «جذر و مد » یک سریال اجتماعی، خانوادگی است.
آرش مجیدی، سعید چنگیزیان، مهرو نونهالی، سمیرا حسنپور، آزاده زارعی، حسین سلیمانی، بردیا دیانت و فقیهه سلطانی نیز از بازیگران این سریال می باشند. در ادامه خلاصه قسمت هشتم سریال جذر و مد را خواهید خواند.
خلاصه قسمت هشتم سریال جذر و مد
با رفتن گوهر و امیر سر خاک عیسی، گوهر از امیر خیلی تشکر میکنه که همراهیش کرده، بعد می پرسه که اگه کارگر دیگه ای این اتفاق براش افتاده بود هم همین کارها رو براش انجام میداد؟ امیر میگه بالاخره مرگ یه آدم وسطه و من از پدرتون بدی ندیدم. گوهر هم میگه شما قلب بزرگی دارید قدر خودتون رو بدونید. پرویز تمام اون مدت از دور شاهد حضور گوهر و امیر سر خاک بود و موقع رسوندن امیر به خونه هم کل مسیر رو تعقیبش میکنه.
شب امیر برای شام میره خونه نیلوفر موقع خوردن شام از فردوس میپرسه چرا قضیه اومدن آیدا رو به مادر گفته، نیلوفر که تازه فهمیده آیدا برگشته ایران جا می خوره، فردوس میگه بالاخره که مادر می فهمید. نیلوفر می پرسه قضیه چیه، بهش میگن آیدا اومده ایران و قراره از ما واحد بخره ولی خب اینا بهونه است تا دور و بر امیر باشه.
با رفتن امیر، نیلوفر به فردوس میگه چرا دهن لقی کردی؟ فردوس هم میگه من برای ملک بانو دهن لقی کردم نه کسی دیگه؟ نیلوفر بهش بر میخوره میگه معلومه با اون قضیه هنوز کنار نیومدی، مادر من میگه این پست و سمت یه اسمه ما هممون رئیس شرکتیم. فردوس میگه شما هم با این حرفها خوب بلدیم منو خام کنید .
فردا با رفتن گوهر به سمت شرکت، پرویز دوباره تعقیبش میکنه ببینه کجا میره، متوجه میشه که گوهر وارد شرکت شد.
با اتمام ساعت کاری ، گوهر همچنان مشغول کار بود نیلوفر بهش میگه چرا هنوز نرفتی ما اضافه کاری به کسی نمیدیم، گوهر توضیح میده که مشغول صحبت با خریدارهای سابق هست که قصد دارند ویلاهاشون رو تبدیل به آپارتمان کنند چون نگهداری از ویلا براشون سخته، اینطوری چندتا آپارتمان رو اجاره میدن یکی هم برای اسکان خودشون میذارن.
چون دیر وقت بود امیر از نیلوفر میخواد که گوهر رو برسونه، نیلوفر تعجب میکنه اما بعد قبول میکنه، تو مسیر از گوهر درباره خودش و خانواده اش می پرسه و بهش میگه با هوشی که داره حتما تو کارش پیشرفت می کنه.
روز بعد زمانیکه گوهر مشغول کار تو شرکت بود متوجه حضور پرویز میشه، با هم میرن بیرون شرکت و بهش میگه که اینجا استخدام شده اما پرویز که حسابی عصبانی بود میگه اراجیف تحویلم نده من تو رو خوب می شناسم بعد به پدر گوهر توهین میکنه، گوهر ناراحت و عصبی میگه به پدرم توهین نکن، پرویز میگه خاک تو سرت اگه با دو تا کولر راضی شدی و رضایت دادی. بگو چقدر گرفتی؟ گوهر میگه من هیچی نگرفتم. همون لحظه امیر میرسه، پرویز میره سراغش، گوهر خواهش میکنه آبروش رو نبره، پرویز به امیر میگه از شما بعید بود چک بی محل بکشید، امیر میگه اتفاقا بی محل نبود، من خودم جلوی چک رو گرفتم، اصلا چک دست شما چیکار میکنه؟ پرویز میگه این چک حساب طلب منه. امیر میگه شما چقدر طلب دارید؟ پرویز میگه ۲۰۰ تومن، امیر میگه باشه بیایید بالا صد تومن بهتون میدم، پرویز میگه چرا صدتومن؟ امیر میگه ۱۰۰ تومنم قبلا دادیم. پرویز میگه اونکه برای مراسم بوده، امیر میگه من خودم تو مراسم بودم شما چه خرجی کردی هنوز یه سنگ ننداختی رو قبر. گوهر تازه متوجه میشه که پرویز قبلا هم ۱۰۰ تومن پول گرفته از شرکت.
بهنام هر چی تماس میگیره و پیامک میده پردیس جوابش نمیده تا بالاخره پردیس بهش پیام میده اینقدر زنگ نزن من باهات حرفی ندارم.
پرویز بالاخره از امیر یه چک جدید میگیره و از شرکت خارج میشه، فردوس هم همون لحظه میاد بیرون سوار ماشینش میشه، پرویز چشمش به ماشین میفته متوجه میشه این همون ماشینه که اون شب جلوی انبار دیده.
گوهر حسابی از کار دایی اش شرمنده میشه و از امیر بابت دریافت پولی که گرفته عذرخواهی میکنه که حتما پولتون رو برمی گردونم اما امیر بهش میگه خیالش راحت باشه این بجای بدهی شرکت به پدرش بوده. بعد میگه یه نوشته ای بده که برای عیسی سنگ قبر بگیرن، اما گوهر میگه قبلا سفارش داده قراره بیان نصب کنن. بعد درباره بازدید یه شرکت از واحدها میگه که قراره برای پرسنلشون سفارش بدن و ۳۰ واحد خرید کنن. امیر از این خبر خوشحال میشه.
بهنام میره پیش باقری و بهش میگه که پردیس بهش گفته که برم جلو، باقری میگه حتما یه چیز میدونه که گفته مگه اینکه داره دست به سرت میکنه. بهنام میگه داری شوخی میکنی؟ باقری میگه نه اون تا الان فکر کرده سرت به تنت می ارزه الان دیگه نه حالا داره می پیچونتت. بهنام از حرف باقری شاکی میشه که چقدر بدبخته اومده ازش کمک می خواد. بعد میگه این دختر منو دوست داره این با من بازی نمیکنه. اما حتی فرض بگیریم تو درست بگی ولی من چاره ای جز خواستگاری رفتن ندارم، باقری میگه خب منم میگم برو اما نه برای باخت، برای برد برو یه جوری که بله رو از خانواده اش بگیری.
خریدار واحدها میاد برای بازدید، به امیر میگه اولین چیزی که منو راغب کرد به بازدید اخلاق خوش خانم مردانی بود و صداقتش. زارعی یواشکی به گوهر میگه که آخرین بارتون باشه بدون هماهنگی من با مهندس تیمورفام صحبت می کنید.
گوهر بخاطر موفقیت و پورسانتی که تو شرکت بدست آورده بود با اختر و شوهر و بچه اش میرن بیرون و اونا رو شام مهمون میکنه.
بهنام به پردیس زنگ میزنه که چه اصراری داری الان بیام خواستگاریت؟ پردیس میگه من از مردهای ترسو بدم میاد من مردی رو می خوام که بخاطر من پاشنه در رو بکنه که البته خیلیا هستن اما من میدونم که عشقشون فیکه و بخاطر ثروت خانواده ام هست، میدونم تو اینطوری نیستی و منو بخاطر خودم میخوای پس اون حساب کتاب حال بهم زنت رو بذار کنار، واقعا نیاز دارم خودت رو بهم ثابت کنی پس تا اینکار رو نکردی بهم زنگ نزن.
بهنام حرفهای باقری رو تو ذهنش مرور میکنه که اگه میره جلو دست پر بره، به چیزهایی که راجع به دزدی میدونه فکر کنه که اگه بره به مهندس بگه پرونده اش بسته است اما اگه نگه شاید باعث خوشبختی اش هم شد...
نظر شما