خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت بیستم + دانلود قسمت ۲۰ سریال تاسیان
خلاصه قسمت بیستم و دانلود قسمت ۲۰ سریال تاسیان را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خواهید خواند.

سریال تاسیان در ژانر تاریخی عاشقانه در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمیو منتشر می شود، سریال تاسیان به کارگردانی تینا پاکروان و با حضور بازیگرانی چون هوتن شکیبا، بابک حمیدیان، مهسا حجازی، محمدرضا غفاری، مجید یوسفی، رضا بهبودی، نسرین نصرتی، امیرحسین صدیق، پوریا شکیبایی، افشین حسنلو، مهرداد نیکنام، محمد شیری و مائده طهماسبی و... مهران مدیری و محمدرضا شریفینیا تهیه شده است. خلاصه داستان قسمت بیستم سریال تاسیان را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه قسمت ۲۰ سریال تاسیان
شماره بیستم: رگ خواب
با اومدن جمشید به خونه حوری، سعید مجبور میشه یه گوشه ای قایم بشه، حوری با دیدن جمشید و سر و وضع داغونش هول میکنه ازش میپرسه چی شده؟ جمشید میگه شیرین برگشته اون پسره رو هم بستن به پل، نگرانم که دوباره میاد سراغ شیرین، حوری میگه خب معلومه میاد، کسی که عاشقه نه از تهدید میترسه نه از کتک، بعد به بهونه اینکه جمشید رو ببره تا مادرش رو ببینه از اونجا دور می کنه تا سعید بره بیرون، جمشید با دیدن استکان چای دست نخورده میپرسه کی اینجا بود؟ حوری میگه پسر داییم بود طبق معمول دعوامون شد و گذاشت رفت.
امیر میره خونه اش اما نگهبان بهش میگه صاحبخونه قرارداد خونه رو فسخ کرده چون شما نبودید دو نفر اومدن قفل در رو شکوندن و وارد خونه شدن، بعد که شما پیداتون نشد فکر کردن دیگه نمیایید، اگه وسایلمون رو می خوایید باید با صاحبخونه هماهنگ کنید. با رفتن امیر، نگهبان زنگ میزنه به رئیسش و گزارش میده.
جمشید زنگ میزنه تیمسار ازش تشکر کنه و اطلاع بده که شیرین برگشته، تیمسار میگه مراقبش باش، ما داریم میریم فرودگاه، جمشید می پرسه مگه تو هم با بچه ها میری؟ تیمسار میگه آره بهتره که تو هم بری، اما جمشید میگه من نمی تونم کارخونه رو ول کنم. تیمسار میگه لااقل بچه ها رو بفرست این اتفاق ها نرمال نیست.
امیر زنگ میزنه خونه، قدسی با گریه حالش رو می پرسه و میگه مجبور شدیم بگیم کجایی، امیر عصبانی میشه که مگه بچه اید که میگید مجبور شدید؟ قدسی میگه سعید اوضاع رو بهم ریخته امید رو گرفتن آقات هم از ظهره پیداش نیست. سمت خونه نیا که کوچه پر ساواکیه، تو میدونی آقات کجاست؟ بعد یادش میفته تلفن شنوده به امیر میگه اگه میدونی هم نگو.
امید رو دوباره میبرن اتاق شکنجه حسابی کتک خورده بود و بازم بهش شوک میدن، سعید به امید میگه زندگی تک تکتون رو به آتیش می کشم، امید به سختی میگه هیچ کاری نمی تونی بکنی ته خطید.
جمشید میخواد بره اتاق شیرین، می بینه داره سیگار می کشه، پشیمون میشه بیرون می مونه تا شیرین متوجه نشه فهمیده.
خانم آشتیانی از کارخونه زنگ میزنه که کارگرها اعتصاب کردن، جمشید مجبور میشه بدون اینکه با شیرین حرف بزنه بره، اما میگه کسی رفت و آمد نکنه تا من برگردم تکلیف زندگیم رو مشخص کنم. با رفتن جمشید، شیرین میگه الان من چیکار کنم؟ مریم میگه رگ خواب دایی پیش حوریه، یه زنگ بزن بهش بیاد باهاش حرف بزنه، همه چیز تموم میشه. شیرین به حوری زنگ میزنه، ازش عذرخواهی می کنه و دعوت میکنه که بیاد خونه اشون، حوری میگه الان آماده میشم میام.
حوری میره آماده بشه که نجف زاده سر میرسه و یه دسته گل براش میاره و ازش عذرخواهی می کنه که ناخواسته ناراحتش کرده، بعد میگه اگه مزاحمم بیام تو دسته گل رو بدم به عمه و برم، حوری میگه مزاحمی می خوام برم خونه جمشید دخترش منتظرمه. نجف زاده میگه پس بالاخره دخترش فهمید، دیگه اینطوری نیست سرمایه دارها هر کاری خواستن بکنن، پس فردا کارخونه اش و زندگیشو ازش میگیرن، تازه اگه با خودش کاری نداشته باشند با دخترش میاد اینجا میشه وبال گردنت. بعد با لبخند میگه دیگه این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست، حوری میگه کدوم تو بمیریا؟ هر وقت تو اینطور خوشحالی من نگرانم، نجف زاده میگه چند وقته خل شدی واسه چی؟ حوری میگه واسه جمشید، خودم، زندگیم، بخدا اگه فامیلم نبودی به اون یه رگ ایرانی بودنت شک می کردم، این خنده ات مثل خنده آب و اجداد مادریت بوی خون میده، مثل خنده انگلیس که بوی نفت میده، نجف زاده میگه چرا آمریکا رو نمیگی؟ چون جمشید خان با سیستم امپریالیستی اش حال میکنه؟ حوری میگه اتفاقا با جمشید هم گفتم، آمریکا هم لنگه اون دو تای دیگه، تو روی ایران می خندن بعد از پشت میزنن، یه قدرت منطقه بستن به نافمون یهو زیر پامون رو خالی میکنن، همون کارتر، حالا بشین ببین. نجف زاده میگه حوری جان ما باید با توده راه مردم حرکت کنیم، حوری میگه تو حق نداری تو با سوادی که داری باید چراغ راه این مردم باشی، خدا نکنه مملکت جایی بره که شما می خواهید، خیلی دوست داری این مملکت هم بچسبه به همسایه بالا سری کورخوندی، هر اتفاقی برای این مملکت بیفته ایران همیشه ایران میمونه. نجف زاده میگه حرف سیاسی سواد سیاسی می خواد که تو نداری، به اون چیزی که بهت گفتم فکر کن، جمشید وبالت نشه. حوری میگه بتوچه، خونه اشه می خواد بیاد من چیکار کنم تو اینجا نیایی، نکنه میخوای جمشید هم بمیره، شوهر خواهرش رو به کشتن دادی بس نبود؟ نجف زاده میگه منوچهر ترسو بود خودش رو کشت، به من چه، من بهش گفتم یه سری وسایله باید تعمیر کنی. حوری میگه بهش گفتی وسایل کی؟ نجف زاده میگه خودش میدونست وسایل جاسوسیه وگرنه کی تو خودکار میکروفون کار میذاره؟
جمشید میرسه کارخونه، می بینه همه اعتصاب کردن، محسن هم واسه کارگرها معرکه گرفته و سخنرانی می کنه، بهش میگه زبون در آوردی ما از این حرفها نداشتیم، نون و آبتون کمه، تعاونی ندارید؟ مرخصی نمیرید یا بیمه نشدید؟ محسن راهش این نیست، هر کی هرکاری کرد که شما نباید بکنید. یکی یه گوشه ای گفته کارگرها متحد بشید، الان شما متحد شدید سرمایه و نیروی کار و سواد نمی خواد؟ این چیزیه که بهتون نگفتن. بابک بلند میشه میگه شما سرمایه میذارید ما هم نیرو، چرخ های این کارخونه بدون نیروی کار نمی چرخه، چرا باید با حقوق کارگری جون بکنیم تا تو پولدار بشی آقای نجات؟ بقیه هم فریاد میزنن ما حقمون رو می خواهیم. جمشید میگه خوبه استخدامت کردم دم در بیاری من از سن تو کار کردم پس انداز کردم تا به اینجا رسیدم، آقای لاجوردیان بهم کار داد فرستاد تخصص یاد بگیرم، منه بیسواد شدم متخصص و باسواد، با پول زحمت و وام اینجا رو راه انداختم، پول باد آورده و باج حکومتی نبوده که اگه هم بود باز میریختمش اینجا واسه سازندگی تو همین مملکت، پولم رو نبردم اونور عشق و حال واسه اینکه شما کار داشته باشید، مثل کره ای ها که میان اینجا کارگری نرید یه گوشه دنیا آواره بشید، محسن میگه ما مگه چی میگیم ما میخواهیم دوزار بذارید رو حقمون بتونیم زندگی کنیم، جمشید میگه الان که مملکت تو بحرانه و فروش ما نصف شده من باید تاوانش رو بدم؟ انصافتون رو شکر، همه جا دارن نیروهای نظامی رو اخراج می کنند همچین چیزی نشدنیه، یک هفته بهتون وقت میدم هر کی نخواست بره. جمشید محوطه رو ترک میکنه و میره اتاقش، به آشتیانی میگه این محسن رو کی انداخته جلو قدش به این حرفها نمی خوره، بعد از آشتیانی پاسپورت و بلیطهایی که گرفته بود رو میخواد تا خانواده اش رو بفرسته سفر.
امیر مجبور میشه از دیوار کوچه پشت بیاد خونه، از قدسی میپرسه کی مجبورتون کرد نشونی منو بدید به نجات؟ کی منو رو بدبخت کرد؟ کدومتون؟ قدسی با گریه میگه سپیده یه چرتی گفت سعید دیگه ول نکرد، منم بیرونش کردم رفت از این خونه، از رو دوست داشتن یه خریتی کرد ولش کن. امیر میگه این چجور دوست داشتنه زندگی منو نابود کرد، همش هم تقصیر شماست، از بچگی تو گوشش خوندید، امیر همینطور حرف میزد که یهو صدای زنگ در میاد.
آقا جعفر پدر سعید میاد به قدسی میگه یه لحظه بیایید خونه ما، قدسی میگه میترسم حاج رضا زنگ بزنه نباشم، بهش میگه حاج رضا خونه ماست خودم رفتم دنبالش، قدسی میگه شما برید من میام. امیر به قدسی میگه نره شاید تله باشه، شاید سعید اونجا باشه، نمیذارم بری. اما با کلک امیر یه چادر سرش میکنه و با قدسی راهی میشه، وارد خونه جعفر آقا میشن، حاج رضا اونجا بود میزنه تو گوش امیر که دختر مردم رو کجا بردی؟ اون از تو اونم از امید ما باید با شما چیکار کنیم؟ امیر به جعفر آقا میگه قضیه من و سعید با امید و سعید فرق می کنه حل میشه، من یه جوری از اینجا برم بیرون مشکل رو حل می کنم، جعفر آقا بهش اجازه میده از رو پشت بوم بره. رضا میگه نری دنبال دختر نجات، بذار اوضاع درست بشه خودم باهاش حرف میزنم قول بده نری، امیر میگه نمیتونم قول بدم نمیتونم نرم سمتش چون زنمه. با شنیدن این حرف رضا و قدسی جا می خورن اما قدسی از ته دلش خوشحال میشه.
حوری با یه دسته گل میاد خونه جمشید، با همه احوالپرسی میکنه و شیرین رو بغل میکنه، مریم مجبور بود بره اما از حوری قول می گیره تا میاد بمونه، هما میره چای بیاره، شیرین از حوری میخواد که تا هما نیومده به سؤالش جواب بده که آیا پدرش رو دوست داره یا اگه نبینتش غصه می خوره؟ حوری میگه معلومه که دوست دارم. شیرین میگه پس منو خوب درک می کنید، میشه با بابام صحبت کنید من امیر رو نبینم دق می کنم، خیلی جوون هستید که بگم برام مادری کن، برام خواهری کنید. حوری میگه هم مادری میکنم هم خواهری، اصلا رفاقت می کنیم باهم بسپرش به من.
مریم تو رستوران با نادر قرار گذاشته بود، نادر دیرتر میرسه، مریم بهش میگه که تو چرا تکلیف منو روشن نمی کنی اصلا منو دوست داری؟ نادر میگه خب معلومه، درسته قراره الان حرف سیاسی نزنیم اما یادمون نره که نگاه مشترک ما به خلق بود که ما رو بهم نزدیک کرد، حالا که یه اتفاقاتی داره میفته نباید بذاریم کنار. مریم میگه همه آدمها یه جوری بهم نزدیک نیشن اما مهم اینه بعدش چی میشه، من بعد از بابام از این نگاه به خلق حالم بهم می خوره، بابک میگه برام جالبه از وقتی خونه داییم زندگی می کنی کلا نگاهت عوض شده، مریم میگه آره عوض شده الان دوستم نداری؟ بابک میگه دیوانه ای؟ بذار ببینیم اوضاع چطور میشه. مریم میگه من بهت میگم، مملکت عوض میشه تو میشی رئیس جمهور و منم زنش، اصلا به ما چه؟ نادر میگه باورم نمیشه خیلی عوض شدی. مریم با خنده میگه باورم نمیشه اینقدر الاغی من دارم رسما ازت خواستگاری می کنم، نادر میگه اصلا هما منو قبول میکنه؟ مریم میگه الان که تو کارخونه داییم کار میکنی میدونه که حواسش بهت هست، تو بگو کی؟
هما میاد و میگه چه کیفی میکنه جمشید شما دوتا رو با هم ببینه، حوری به بهونه تماس با خونه میره از اتاق بیرون، شیرین به هما میگه بیشتر از خودم خیالم از پدرم راحت شد. حوری زنگ میزنه نجف زاده گوشی رو برمیداره میگه مادرش رو پرستار برده خیالش راحت باشه، حوری که از قصد کلیدش رو جا گذاشته بود میگه بمونه تا برگرده.
مریم به نادر میگه من باید زودتر برم مهمون داریم، نادر میگه مهمونتون کیه؟ مریم میگه حوری زن داییم، نادر میگه پس علنی کردن؟ مریم میگه آره حتی اونا هم علنی کردن. نادر میگه باشه میرم کارخونه با داییت صحبت می کنم. بعد از رفتن مریم، نادر به استادش زنگ میزنه.
حوری دوباره شماره ای دیگه میگیره و زنگ میزنه میگه که من امروز خونه نیستم، بهترین فرصته که برید خونه رو تمیز کنید، سعید گوشی رو قطع می کنه و ...
نظر شما