خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت هفدهم + دانلود قسمت ۱۷ سریال تاسیان

خلاصه قسمت هفدهم و دانلود قسمت ۱۷ سریال تاسیان را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت هفدهم + دانلود قسمت ۱۷ سریال تاسیان
صفحه اقتصاد -

 سریال تاسیان در ژانر تاریخی عاشقانه در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمیو منتشر می شود، سریال تاسیان به کارگردانی تینا پاکروان و با حضور بازیگرانی چون هوتن شکیبا، بابک حمیدیان، مهسا حجازی، محمدرضا غفاری، مجید یوسفی، رضا بهبودی، نسرین نصرتی، امیرحسین صدیق، پوریا شکیبایی، افشین حسنلو، مهرداد نیکنام، محمد شیری و مائده طهماسبی و... مهران مدیری و محمدرضا شریفی‌نیا تهیه شده است. خلاصه داستان قسمت هفدهم سریال تاسیان را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه قسمت ۱۷ سریال تاسیان

قسمت هفدهم : رودخانه ها

امیر و شیرین به یه رودخونه میرسن، امیر میگه رسیدیم، جاییکه خونه و ساختمون و آدم نباشه بهشته دیگه، مشکلی نداری؟ شیرین میگه نه ندارم برو چادر رو بیار تا اینجا چادر بزنیم. امیر چمدونها رو میاره، شیرین میگه داری شوخی می کنی واقعا می خواهیم اینجا بمونیم؟ امیر دیگه ادامه نمیده و میگه نه شوخی کردم بیا بریم بعد از روی رودخونه می گذرن و حسابی پاهاشون خیس میشه تا به اونطرف رودخونه برسن. امیر به شیرین میگه چشماشو ببنده تا به یه ویلای محلی می رسن، شیرین حسابی از دیدن اون خونه ذوق زده میشه. امیر میگه که خونه مال خان بوده و کنارش خونه عزیزه، خان اونقدر عزیز رو دوست داشته که بعد از مرگش خونه رو میده به عزیز. شیرین با ذوق میگه من خونه عزیزت می مونم. 

هما میره خونه حوری اما کسی در رو باز نمیکنه، بعد از چند دقیقه حوری با حال بد میرسه، هما میگه چی شده کسی اذیتت کرده؟ حوری میگه نه، حقیقت اذیتم کرده. حوری بهش توضیح میده که مامور ساواک بخاطر حقوقی که ماهانه منوچهر به حسابش می ریخته بهش شک کرده بود ازش بازجویی کردن. هما میگه اسمش خسرو بود؟ حوری میگه نه به من گفته بود فرشاد، منم تعجب کردم. هما میگه باید بهم کمک کنی من نگران شیرین هستم الان دو تا خسرو داریم.

شب جمشید تو حیاط بود و هما میاد پیشش میگه تو داری منو نگران می کنی، جمشید میگه شیرین امشب برمیگرده دیشب حالا عصبانی بوده یه چیزی گفته میدونم بر می گرده، رو آینه خونه پسره نوشته بود میرم به سوی سرنوشت، نکنه با پسره فرار کرده باشه؟ هما میگه من از شیرین مطمئنم اون مثل خودمه نترس، البته از من بهتره لااقل از پس تو براومده، جمشید خیلی حالش بد بود، هما میگه میخوای به تیمسار بگی؟ اما جمشید مخالفت می کنه، حتی قبول نمیکنه که حوری بیاد پیشش.

صبح شیرین از خواب بیدار میشه دنبال امیر می گرده که بیرون تو یه خونه درختی پیداش می کنه، امیر بهش میگه اینجا رو من و امید تو بچگی با عشق ساختیم، بعد دعوتش میکنه که بیاد بالا، شیرین میره بالا می بینه امیر سفره صبحانه رو پهن کرده ، شیرین میگه اینجا رو دیدم حالم خوب شد، بعد توضیح میده که تا صبح از غصه و دلتنگی بابام خوابم نبرد با اینکه از دستش عصبانی هستم. امیر میگه می خوای برگردیم؟ اما شیرین مخالفت می کنه و میگه نصف اینکه من اومدم بخاطر این بوده که بابام بره با کسی که دوستش داره زندگی کنه. امیر کمی با حرفهاش حال شیرین رو خوب می کنه و میگه که حوری رو از زمانی می شناخت که باباش تو بازداشت براش پیغام میفرستاد، اونم محض دلبری نامه رسونش بود.

شهرام چند باری به خونه جمشید زنگ میزنه تا با شیرین حرف بزنه اما نازی میگه که شیرین نیست، شهرام بیشتر نگران میشه که چرا شیرین باهاش حرف نمیزنه. طاقت نمیاره و شب میره در خونه اشون، از مریم می پرسه چرا شیرین نمی خواد منو ببینه اگه کاری کردم یا کوتاهی کردم بهم بگو میام جلوی همه ازش عذرخواهی می کنم، اما مریم میگه تو کاری نکردی فقط شیرین می خواد کمی تنها باشه. شهرام میگه من فقط می خوام شیرین دوستم داشته باشه چون من واقعا... شهرام حرفش رو نیمه کاره رها می کنه و سوار ماشینش میشه و میره.

امیر و شیرین تو بهشتشون حسابی خوش می گذروندن، امیر به شیرین میگه دیگه مطمئن شدم که آدم اگه یه چیزی رو از ته دلش بخواد بهش میرسه، شیرین میگه حالا تو چی می خواستی؟ امیر میگه تو رو، شیرین میگه تو که منو نمیشناختی. امیر میگه منکه همه نقاشی‌ هاتو با جزئیات برات گفتم. شیرین قانع میشه.

جمشید میره بازار مغازه رضا و میگه هرطور شده پسرت رو باید پیدا کنی وگرنه پای تیمسار و از اون گنده ترش رو می کشم وسط، رضا میگه منو از تیمسار نترسون تهش اینه که میگم دو تا آدم عاقل و بالغ رفتن پی زندگیشون. جمشید میگه کدوم عاقل؟ پسر دیوانه ی تو زندگی منو بهم ریخته، دختر من یه شب بی اجازه از من بیرون از خونه نبوده حالا من با این بی آبرویی چیکار کنم؟ رضا میگه من خودم بیشتر از شما ناراحتم، اما پسرم رو خودم بزرگش کردم امکان نداره دست به دخترت بزنه. جمشید بیشتر عصبانی میشه که غلط کرده دست بزنه.

قدسی برای روح عزیز حلوا درست کرده بود با شکوفه حرف می‌زد که عزیز دیشب اومد تو خوابم که امیرت پیدا شد نگران نباش، عزیز از اون دنیا هم حواسش به هممون هست، رضا سراسیمه وارد خونه میشه و قدسی رو صدا میکنه و میگه که پسرت همه چیزو بهم ریخته، بابای دختره اومد مغازه هر چی دوست داشت بارمون کرد رفت، حالا بیا از بچه ات دفاع کن. قدسی میگه اونموقع که من گفتم حواست به بچه هات باشه از خونه بیرونش نکن باید حرفم رو گوش می کردی. سپیده میپره وسط حرفشون که دختره خودش کرم داشته رفته وگرنه امیر اصلا اهل اینکارها نبود. رضا به قدسی میگه برو نذر کن که باباش دستش به امیر نرسه وگرنه می کشتش دخترش رو هم میبره یه جا که دست پسرت بهش نرسه.

حوری میاد خونه جمشید و بهش میگه از هرچی میترسیدیم سرمون اومد، هی گفتم خودمون بهش بگیم، نذاشتی. اشکال نداره بیا بشینیم ببینیم چیکار باید بکنیم. میدونی چند وقته نیومدی پیشم، فکر میکنی من نمیدونم جونت به جون شیرین بسته است‌، شیرین بی معرفتی نکرده، اون رفته پی سرنوشتش، تو نمیتونی ازش بخواهی که عاشق نشه. جمشید میگه عاشق بشه اما نه عاشق اون آشغال. حوری میگه چی میگی جمشید؟ شاید از نظر شیرین منم آدم آشغالی باشم. اصلا تو تا کی می خوای به تیمسار چیزی نگی دو هفته شده. حال و روز خودت و هما رو ببین، تهش اینه ازدواج شیرین و شهرام بهم می خوره به درک خب. فردا اگه نری پیش تیمسار خودم میرم بهش می گم.

فردا جمشید با تیمسار قرار میذاره که کمکش کنه، تیمسار میگه با این حرفها خیالم رو راحت کردی که دیگه این ازدواج بصلاح نیست. تو با این ابهت حریف دخترت نشدی می خوای پسر تو زر ورق بزرگ شده ی من حریفش بشه، احتمالا پسره یه ریگی تو کفشش هست پیداش می کنم، میگم همه تلفنهاشون رو شنود بذارن، در عوضش تو هم یه کاری برام بکن و آب پاکی رو بریز رو دست شهرام. 

بابک و نادر میان کارخونه برای استخدام و میگن که یه برگه معرفی هم از رجب زاده دارن که استادشون هست، جمشید به منشی اش میگه که استخدامشون که. نادر به بابک میگه باید کارگرها رو روشن‌شون کنیم که توی مملکت چه خبره. بابک میگه کارگرها یه کم میترسن چون نونشون از کارخونه است، نادر میگه درست میشه همه چیز.

نادر میره دم خونه جمشید و به مریم میگه که تو کارخونه استخدام شدم، از داییت شنیدم شیرین خونه نیست، من حال بد داییت رو دیدم گفتم شاید حال تو هم بد باشه اومدم تا کنارت باشم، مریم میگه تو توی بدترین روزها کنارم نبودی. نادر میگه دیگه هیچ چیز تو رابطه ما تاثیری نداره. مریم با نادر آشتی میکنه و بهش قول میده بعدا باهاش بیاد برن بیرون. 

شب سپیده از پشت پنجره می بینه سعید میرسه خونه، میره بیرون ازش عذرخواهی میکنه که مزاحمش شده و بعد بهش میگه که من میدونم امیر کجاست...

تاسیان

دانلود سریال تاسیان قسمت هفدهم

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه