دانلود قسمت ۳۸ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت ۳۸ سریال ناریا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ناریا قسمت سی و هشتم
قسمت ۳۸ سریال ناریا به کارگردانی جواد افشار را امشب از طریق لینک مستقیم تلوبیون در این مطلب صفحه اقتصاد دنبال کنید.

سریال «ناریا» به تهیهکنندگی محمد مصریپور، کارگردانی جواد افشار و نویسندگی حمید رسولپور، تولید شده است. این سریال از ۳۰ فروردین بر روی آنتن شبکه اول پخش شد. امشب قسمت سی و هشتم از این مجموعه پلیسی را خواهیم دید.
بازیگران سریال ناریا ؛ محمدرضا شریفی نیا ، آشا محرابی ، خسرو شهراز ، مهرداد ضیایی ، حسین سحرخیز ، رز رضوی ، شراره رخام و سامان صفاری، نسیم ادبی ، سولماز حصاری و ... می باشند.
خلاصه داستان سریال «ناریا» به این شرح است: هوژان، دختر نخبه ایرانی که در دوران اوج شکوفایی علمی خود قرار دارد، برای اختراع پدیدهای تلاش میکند که میتواند ایران را به جایگاه ویژهای در عرصه جهانی برساند. اما در همین مسیر، یک گروه از تبهکاران و گنگسترهای داخلی و خارجی با همدیگر همکاری میکنند تا از موفقیت او جلوگیری کرده و این نخبه علمی را از میدان خارج کنند. در این میان، یکی از افراد خصومتجو عاشق هوژان میشود و...
دانلود قسمت ۳۸ سریال ناریا
https://telewebion.com/episode/۰x۱۲a۴۵۳۰a
لینک مستقیم سریال ناریا قسمت سی و هشتم از شبکه یک
خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۳۸
هوژان رفته بیمارستان تا با دکتر عادل صحبت کنه درباره حال مادرش و یه سر بره به کرمانشاه اونجا منشی بهش میگه که یه نفر تو اتاق خانم دکتر هست و باید منتظر بمونید او پشت در منتظر میمونه که یک دفعه میبینه سوران از اتاق خانم دکتر بیرون میاد او جا میخوره و صداش میزنه. سپس ازش گلگی میکنه که این چند وقت کجا بوده سوران بهش میگه ماجرارو که وقتی اون شب آکو اون حرفارو زد رفتم سمت اسرین تا اونو ببینم و باهاش حرف بزنم که بین راه یه سری از این مامورها منو گرفتن فکر میکردن جاسوسم وقتی بهشون گفتم نامزد اسرینم شانس آوردم رئیسشون اسرینو میشناخت و باهام دیگه کاری نداشتن تا اینگه از طرف ایران چند تا از مقرهای اونا شناسایی شده بود و موشک زدن. انقدر اونجا همهمه شد که کسی به کسی دیگه کاری نداشت منم فرار کردم اومدم. هوژان ازش میپرسه که کی رسیدی؟ او بهش میگه همون روزی که این اتفاق برای مامان افتاد من اینجا بودم ولی رفتم هتل چون روشو نداشتم که بیام باهات رو در رو بشم.
هوژان ازش گلگی میکنه که چرا همچین فکری کرده سپس درباره شانتریفیوژی که داره میسازه به سوران میگه و ادامه میده که به خاطر این نمیخواستم اسرین پاش به کارخونه باز بشه که از چیزی مطلع نشه! سوران بهش میگه چرا زودتر اینارو بهم نگفتی؟ هوژان بهش میگه میخواستم تو یه موقعیت باهات صحبت کنم وقتی که مطمئن شدم، چون از این قضیه هیچکس خبر نداره جز من استادم و یه نفر دیگه که استاد معرفیش کرده و قراره بهم تو زودتر رونمایی کردنش کمک کنه. سامان به میا زنگ میزنه و ازش میخواد تا همدیگرو ببینن چون یه کار خیلی مهم باهاش داره او بهش میگه آدرسو میفرستم بیا اینجا. از طرفی زهره به مژگان زنگ میزنه و ازش درباره برادر آذر، آمین میپرسه و بهش میگه ازش خبری دارین؟ قرار بود امروز صبح بره آگاهی و از زنگ زدن سامان بهش بهشون بگه مژگان میگه هرچی به خودش یا خواهرش آذر زنگ میزنم کسی برنمیداره! الان میرم سمت دفترش ببینم چه خبره اونجاست یا نه. مژگان به سمت دفتر آمین راهی میشه که وقتی میرسه اونجا میبینه پلیس اونجاست وقتی به داخل دفتر میره ازشون میپرسه که اینجا چه اتفاقی افتاده؟ آمین کجاست؟ آنها ازش میپرسند که از کجا میشناستش مژگان بهشون ماجرارو میگه و میفهمه که منتقل شده به بیمارستان و تو وضعیت خوبی نیست.
او میره به بیمارستان و همون جا به زهره زنگ میزنه و خبرو بهش میده. زهره هم با عجله به اونجا میره تا ببینه چه اتفاقی افتاده سامان رفته پیش میا که یا باهاش درباره اسب صحبت میکنه سامان با کلافگی میگه من نیومدم اینجا درباره اسب اطلاعات بگیرم ازت میخوام درباره قلاویز بهم اطلاعات بدی خواهرامو دزدیده باید اونارو پیدا کنم! میدونم پدرت قلاویزو میشناسه گفتم حتماً ازش یه آدرسی چیزی داشته باشه میخوام باهاش حرف بزنی. میا میگه آهان غرورت اجازه نمیده که خودت بری ازش چیزی درخواست کنی؟ من یه شرط دارم اونم اینه که در ازای این کار باید بری ترکیه با پولی که اونجا بهت میدم جنسهایی که من میگمو میخری و با ترانزیت میاری اینجا. سامان بهش میگه این شکلی هوژان شک میکنه و پروژه میره رو هوا! میا بهش میگه من شرطمو بهت گفتم حالا هم میتونی قبول کنی هم میتونی قبول نکنی سامان بهش میگه باشه انجام میدم میا بهش میگه منتظر خبرم باش و از اونجا میره. عماد همراه با مامورهاش میرن به یک سوپرمارکت و سراغ شخصی به نام کیوان شاهنده را میگیرند اما آنها بهش میگن که ایشون اینجا نیستند خارج از کشورن عماد بهش میگه کدوم کشور؟
فروشنده بهش میگه فرانسه معلوم هم نیست کی بیاد بهمون چیزی نمیگه اصولاً. همان موقع کیوان داره وارد سوپرمارکت میشه که آنها داد میزنند پلیسه فرار کن برو او سوار ماشین میشه و با آدمهاش از اونجا میرن. عماد بعد از دستگیری نوچههای کیوان به دنبال ماشین میافتند. کیوان به همراه سه نفر دیگ وارد یک پاساژ میشن و تو طبقه همکف چند نفر را گروگان میگیرند و به عماد میگه جلو نیاد وگرنه میکشتشون! عماد ازش میخواد تا به مردم کاری نداشته باشه و بذاره اونا برن اما کیوان میگه در ازاش واسم یه ون بگیر بگو بیارنش تا از اینجا بریم تا ۱۰ دقیقه! دیگه جهنم میکشمشون عماد قبول میکنه مامورهای ویژه به اونجا میان و با راههای مختلف خودشونو میرسونن به نقاطی که به اون چهار نفر مشرف هستند و در آخر با زخمی کردن آنها گروگانها را نجات میدن و بعد از دستگیری آنها از اونجا میبرن.
هوژان رفته سر قرار با میلا و او باهاش صحبت میکنه و میگه که شرکت ما میخواد یه نسخه از شرکت و کارخانه تورو با تمام تجهیزات و تحقیقات تو آمریکا برات فراهم کنه از اونجایی که ایران به خاطر تحریمهای احمقانه آمریکا دست و بالش بسته است اونجا بدون هیچ حد و مرزی میتونی به تولیداتت و تحقیقاتت ادامه بدی و به بشریت کمک کنی و درباره این موضوع با همدیگه کمی صحبت میکنن. سامان رفته به کافه که اونجا ماجرا رو به خسرو میگه او ازش میپرسه پس تو چرا اینجایی؟ برو دنبال خواهرهات بگرد سامان میگه منتظرم که میا خبر بده بهم که کجا باید برم خسرو میگه من برم تا وقته یه چیزی واست بیارم بخوری و وقتی برمیگرده بهش میگه من یه جاییو از قلاویز پیدا کردم که به احتمال زیاد خواهرهات اونجاست برو کمکشون کن سامان از او جا خورده که خسرو بهش میگه به جای اینکه اینجوری منو نگاه کنی برو دنبال خواهرهات او از اونجا با عجله میره....
نظر شما