خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت چهاردهم + دانلود قسمت ۱۴ سریال تاسیان

خلاصه قسمت چهاردهم و دانلود قسمت ۱۴ سریال تاسیان را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت چهاردهم + دانلود قسمت ۱۴ سریال تاسیان
صفحه اقتصاد -

 سریال تاسیان در ژانر تاریخی عاشقانه در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمیو منتشر می شود، سریال تاسیان به کارگردانی تینا پاکروان و با حضور بازیگرانی چون هوتن شکیبا، بابک حمیدیان، مهسا حجازی، محمدرضا غفاری، مجید یوسفی، رضا بهبودی، نسرین نصرتی، امیرحسین صدیق، پوریا شکیبایی، افشین حسنلو، مهرداد نیکنام، محمد شیری و مائده طهماسبی و... مهران مدیری و محمدرضا شریفی‌نیا تهیه شده است. خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال تاسیان را در ادامه این مطلب می خوانیم.

تیزر قسمت ۱۴ سریال تاسیان

خلاصه قسمت ۱۴ سریال تاسیان

قسمت چهاردهم: صورت زخمی

مریم و هما فورا خودشون رو به بیمارستان می رسونن تا کنار شیرین باشن، مریم از شهرام می پرسه راننده رو گرفتن؟ شهرام میگه نه فرار کرد اما پلاکش رو برداشتم ولی نمره آخرش رو شک دارم. پیکان سفید نو بود میدم بابام پیگیری می کنه.

رضا زنگ میزنه به فرهاد و دنبال امید می گرده، اونم میگه از صبح ندیدتش. رضا میگه ماشین نیست اما سوئیچ تو خونه است، یکدفعه زنگ میزنن در رو باز می کنن می بینن امیر با صورت زخمی اومده، امیر میاد داخل میگه تصادف کردم، ماشین تو کوچه بود، رضا میگه با چی تصادف کردی؟ امیر میگه دو کلمه با مادرم حرف بزنم میرم، رضا عصبانی میشه میگه اگه معرفت داشتی روز اول عید میومدی دست بوس. امیر با قدسی میرن داخل اتاق، امیر میگه نمیدونم چیکار کنم حالم بده.

دکتر میاد و میگه بخاطر ضربه ای که به سرشون خورده باید تحت مراقبت های ویژه قرار بگیرن، هنوز بهوش نیومدن. باید زمان بدید و امیدوار باشید بهتره برید منزل.

مریم گریه میکنه و به هما میگه کاش نمی گفتم تو راست گفتی اون نباید میدونست، هما میگه چرا قصه برای خودت سرهم می کنی هنوز اتفاقی نیفتاده ، نباید هم بیفته.

رضا با عصبانیت میاد تو اتاق و به امیر میگه تو چه غلطی کردی خون رو ماشینه؟ شیشه ماشین پودر شده. امیر هم با عصبانیت میگه من اصلا نمیدونم ماشینتون کدومه، غلط کردم اومدم با قدسی حرف بزنم. به جون خودت من ماشین رو برنداشتم روحم هم خبر نداشت که ماشین خریدید تا اینکه امید گفت. رضا میگه حساب امید رو هم بعدا میرسم معلوم نیست صبح تا حالا کدوم گوریه؟ امیر میگه شاید اصلا اون برده زده به یکی در رفته. رضا میگه مست بودی نمیدونی چیکار کردی. امیر میگه من میرم این خونه داره خفه ام میکنه. قدسی میگه این چیه که دوساعته می خوای بگی آخرم نگفتی. امیر میگه چه اهمیتی داره تو دلم بمونه بهتره من فقط یه بار پناه آوردم به شما دیگه پامو اینجا نمی‌ذارم میرم تا از شر پسر بی‌شعور نجست راحت بشی. بعد یه جعبه از جیبش در میاره و میده به مادرش میگه عیدت مبارک و میره، رضا میگه مثل همیشه گند میزنه فرار میکنه. سپیده میگه عمو رضا ، امیر هیچ وقت دروغ نمیگه.

امیر میره سوار موتورش میشه و میره از باجه تلفن به خونه شیرین زنگ میزنه نازی گوشی رو برمی‌داره اما امیر حرف نمیزنه و قطع می‌کنه. دوباره زنگ میزنه و نازی بهش میگه شیرین تو بیمارستانه. امیر فورا خودش رو میرسونه به بیمارستان از زبون پرستار میفهمه که جمشید تصادف کرده و تو کماست. میره بالا می بینه شیرین با شهرام داره حرف میزنه، مریم متوجه میشه که امیر اومده بیمارستان، دنبالش میره اما امیر سریع از بیمارستان خارج میشه و دوباره میره خونه، می بینه امید خونست، ازش می‌پرسه کیا می دونن از صبح خونه نبودی؟ بعد میگه همین الان میرید کلانتری گزارش میدید از صبح ماشینتون نبوده، رضا میگه چه غلطی کردی؟ امیر میگه به جون قدسی راست میگم، یکی پاپوش دوخته برامون . همین الان به همه اونایی که زنگ زدن تماس میگیری عذرخواهی می کنی و میگی از صبح با دخترخاله ام بودم. اون آدم الان تو ای سیو هست شما سریع برید کلانتری. امیر سوئیچ رو برمی‌داره میره بیرون، خواهرزاده سعید می بینه که امیر سوار ماشین باشیشه شکسته دارا نیره. ماشین رو میبره یه جای دور، بنزین میریزه روش و آتیشش میزنه و میندازه تو دره.

رضا و قدسی میرن کلانتری و گزارش میدن.

هما به مریم میگه با شیرین برید خونه هر چی شد من بهتون خبر میدم.

شهرام صبح میره خونه دنبال شیرین و مریم تا اونا رو ببره بیمارستان ، به شیرین میگه صاحب ماشین یه مرد مسن به اسم یوسفی نیا بوده که دیشب خودش رفته کلانتری گزارش داده که ماشین سرقت شده، شیرین میگه چرا همون دیروز صبح نرفته بگه، شهرام میگه تو گزارش گفته که فکر کرده ماشین دست پسرشه اما شب می فهمه که دست اون نبوده. شیرین میگه تو باشی باور میکنی؟ نازی میگه شاید طفلی داره راست میگه. مریم میگه چیو راست میگه معلوم که قصه است ، باید بفهمیم کی به دایی زده.

شهرام میگه مدارکی نبوده که بتونن نگهشون دارن، پرونده باید شاکی داشته باشه، شیرین میگه داره من شاکی پرونده ام.

با شکایت شیرین مامور میره در خونه رضا و بهش دستبند میزنن می برن، امیر که همون لحظه رسیده بود از دور می بینه چه بلایی سرشون اومده. بعد رفتن مامورها و رضا، امیر میره خونه، امید میگه باز چه غلطی کردی زندگیمون رو ریختی بهم، امیر میگه مگه قرار نبود برید کلانتری بگید ماشین رو بردن، قدسی میگه همون دیشب رفتیم، اون پسره خواهرزاده سعید بهشون گفت که ماشین جلوی در بوده تصادف کرده. اونا گفتن یه ریگی به کفشتان هست. دختر اون بنده خدا رفته شکایت کرده. امید میگه بگو چیکار کردی برم درستش کنم. امیر میگه توی گوساله اگه سعید رو وسط خیابون نزده بودی الان اینطوری گیر نمیفتادیم. امید میگه کار سعیده، من مرد نیستم این ساواکی رو زنده بذارم. امیر میگه یه دقیقه خفه شو من امروز آقام رو میارم بیرون. بعد به سپیده میگه همین الان به شعبان خان زنگ بزن بگو استشهاد جمع کنن که آقام دیروز بازار بوده، بعد شماره اش رو میده به سپیده و میگه هر چی شد بهم زنگ بزن خبر بده. 

امیر با حرص میره با آجر شیشه مغازه بابای سعید رو میشکونه و میگه به سعید بگید بد بازی ایی رو شروع کرده این تازه اولشه، من آدم بد کردن به شما نبودم اما مجبورم کرد، پای بابام رو کشید وسط بهش گفته بودم بابام خط قرمز منه. بعد به بابای سعید میگه عمو میدونی پسرت ساواکیه؟

خواهرزاده سعید بهش زنگ میزنه و همه چیز رو به سعید میگه و در ازای خبری که داده ازش دوچرخه می خواد.

سعید میره به رئیس میگه قربان واقعا شان من اینه تو بایگانی باشم؟ مگه نگفتید بعد از عید کارم رو درست می کنید؟ رئیس میگه چندتا کار میخوام با ضمانت خودم انجام بدی و به حفظ سمت مشغول بشی به هیچ کس هم چیزی نگی حتی اون رفیقت با اینکه ازش خوشم میاد و بچه زرنگیه. سعید میگه من فکر میکنم تحولات حسینیه ارشاد زیر نظر خانواده اونه، حسینیه ارشاد علنا روبروی کاخ جوانان در اومده. رئیس میگه تو گفتی این به خانواده‌ اش ربطی نداره و برادرش هم آدم شده. سعید میگه من فکر میکنم اگه خودش تو این پرونده نباشه من بهتر میتونم کارم رو بکنم. میخوام یه مدت مرخصش کنید یه کم پرونده پیچیده شده پدرش با ماشین زده به نجات و الان تو کماست من نگرانم. رئیس میگه پدر یوسفی نیا زده به نجات اونوقت تو نگران نجاتی؟ الان من باور کنم؟ سعید میگه درسته من ازش خوشم نمیاد اما تحقیقات من روی اون پرونده منو به یه جاهایی داشت میرسوند. رئیس میگه یعنی تو میگی پدر یوسفی نیا از ترس اینکه یه چیزهایی لو نره زده به نجات؟ سعید میگه امیدوارم اینطور نباشه اما حضور امیر باعث اختلال تو پرونده میشه. رئیس میگه نامحسوس کنترل کن تا اینکه رسما برگردونمت.

امیر میاد اداره، بهش ابلاغیه میدن که فعلا مرخصی اجباری داری و اجازه ورود به ساختمون ندارید. امیر میفهمه که کار سعید هست.

شیرین بالای سر جمشید گریه میکنه و باهاش حرف می‌زنه تا جمشید بهوش بیاد، هما به شهرام میگه لطفا با مادرت صحبت کن تا شما سفرتون رو برید، شهرام میگه اینطوری به ما خوش نمیگذره انشالله جمشید خان خوب میشن با هم میریم، بعد ازشون می پرسه دیشب که اینجا بودید یه مرد با صورت زخمی اومد دیدن آقای نجات؟ شیرین میگه میشه به تیمسار بگید؟ هما میگه تیمسار که خودش تو جریانه مگه صاحب ماشین رو نگرفتن؟ شهرام میگه چرا اما چون گفتن ماشین دزدیده شده قضیه یکم پیچیده شده. دیشب یکی از همسایه ها دیده که پسرش سوار ماشین با شیشه شکسته شده رفته، اسمش امیره. مریم یواشکی به شیرین میگه امیر دیشب اومده بود اینجا اما حالت خوب نبود بهت نگفتم. شیرین کیفش رو برمی‌داره و میره سراغ امیر. 

امیر تو خونه بود که شیرین میاد، ازش می‌پرسه صورتت چی شده؟ زدی به یکی در رفتی تا گیر نیفتی؟ فکر کردی مملکت اینقدر بی صاحابه که بزنی به بابای من در بری؟ هیچ کس هم نفهمه آره امیر یوسفی نیا. امیر میگه بجون خودت داری اشتباه میکنی، شیرین میگه مثل سگ داری دروغ میگی. اینا جای شیشه خورده است روی صورتت، بابای بدبخت من افتاده رو شیشه ماشین بابات. امیر میگه فکر کردی من دیونه ام. شیرین میگه آره دیوونه ای و همه رابطه با دیوونه بازی های تو شروع شد من خرم که باور کردم که تو عاشقی، امیر ناراحت میشه و میگه حق نداری راجع به عشق من اینطوری بگی، تلفن هم مدام زنگ میخورد، امیر گوشی رو برمی‌داره میگه سپیده مگه نگفتم هر وقت کار واجب داشتی زنگ بزن بعد قطع می‌کنه. شیرین میگه سپیده کیه نکنه زن هم داری؟ امیر میگه دخترخالمه پیش مامانم زندگی می کنه تو درباره من چی فکر میکنی؟ شیرین میگه فکر میکنم مثل بازیگرها هر روز یه نقش بازی می کنی و نمیدونم کی هستی و از کجا اومدی، تهش یه بازجویی هستی که به وظیفه ات هم درست عمل نکردی تو حق نداشتی بیای سراغم. امیر میگه به جون خودت اینطوری که میگی نیست.

شیرین میگه تو میدونستی بابام من و می خواد با شهرام ببره پاریس تو میدونستی ما اونروز کجا هستیم. من فکر کردم تو آدمی چطور دلت اومد بزنی بهش اگه بابام چیزیش بشه به جون بابام زنده ات نمیدارم. امیر برای شیرین یه لیوان آب و دستمال کاغذی میاره. شیرین میگه من از دیشب همش می ترسیدم پای تو وسط باشه که بود، اومدم که قانعم کنی، من اصلا نمیدونم تو کی هستی؟ امیر میگه من دیروز گل گرفته بودم رفتم کارخونه باهاش حرف بزنم گفتن نیست خود آشتیانی گل رو ازم گرفت، محسن و دارو دسته اش تا میتونستن کتکم زدن ولی من از خودم دفاع نکردم بخاطر تو بعد اونموقع بیام تو رو ناراحت کنم. شیرین میره به آشتیانی زنگ میزنه و میگه چرا نگفتی مهندس دیروز اومده بود مگه نگفتم همه چیز رو باید بهم بگید، آشتیانی میگه بابات گفته بود نگم. امیر میگه دیدی بهت دروغ نمیگم؟ شیرین میگه خواستی از بابام انتقام بگیری؟ چرا پس ماشین بابات رو از جلوی در بردی؟ امیر میگه برای اینکه فهمیدم یکی با ماشین پدرم زده به یکی فرار کرده، یکی هم زده به بابای تو فرار کرده اصلا گیج شدم. شک نکن پاپوشه معلومه. شیرین میگه تو دیشب اومدی بیمارستان ماجرا رو از کجا فهمیدی؟ امیر میگه خدمتکار خونتون گفت تو بیمارستانی سکته کردم بعد اومدم دیدم بابات تصادف کرده. دیدم شهرام اونجاست نمیخواستم بیام جلو. مریم به من گفت رفتید رستوران داشتم دیوونه میشدم، نمیتونم تحمل کنم، اگه قرار بود یکی رو بکشم شهرام بود نه بابات. شیرین میگه چه راحت از کشتن حرف میزنی کارته دیگه. تلفن هی زنگ می خوره شیرین گوشی رو برمی‌داره و جواب میده بعد میده به امیر، میبینه سعید هست. بهش میگه زنده ات نمیذارم، سعید میگه یه بار دیگه دهن باز کنی میرم به خانواده خودت و شیرین میگم که اعلامیه ها کار خودت بود و تو فامیلشون رو به کشتن دادی. کاری نکن نذارم دور و بریات راحت زندگی کنن. امیر گوشی رو قطع میکنه، شیرین میگه کی بود چرا لال شدی؟ پس حتما یه چیزی هست، بابام خوب شناخته بودتت، فقط دعا کن بابام چیزیش نشه دیگه نمی خوام ببینمت. شیرین کیفش رو برمی‌داره و میره. هرچی امیر صدا میکنه صبر نمیکنه...

تاسیان

دانلود سریال تاسیان قسمت چهاردهم

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه