خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت دوازدهم + دانلود قسمت ۱۲ سریال تاسیان
خلاصه قسمت دوازدهم و دانلود قسمت ۱۲ سریال تاسیان را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خواهید خواند.

سریال تاسیان در ژانر تاریخی عاشقانه در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمیو منتشر می شود، سریال تاسیان به کارگردانی تینا پاکروان و با حضور بازیگرانی چون هوتن شکیبا، بابک حمیدیان، مهسا حجازی، محمدرضا غفاری، مجید یوسفی، رضا بهبودی، نسرین نصرتی، امیرحسین صدیق، پوریا شکیبایی، افشین حسنلو، مهرداد نیکنام، محمد شیری و مائده طهماسبی و... مهران مدیری و محمدرضا شریفینیا تهیه شده است. خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال تاسیان را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه قسمت ۱۲ سریال تاسیان
این قسمت: چهارشنبه سوری
دوماه بعد اسفند ۱۳۵۶
سعید میاد خونه امیر که مدتی بود اجاره کرده، بهش میگه خسته نشی نه کارخونه میری نه دانشگاه. امیر میگه چیه فکر کردی هنوز رئیسمی. سعید میگه شیر شیره، حتی اگه تو بایگانی باشه، ما آدمهای خودمون رو داریم اراده کنم پرتت کردن بیرون. امیر میگه جون من منو بندازید بیرون ساواک خره کیه من کارهایی که خواستم رو کردم. سعید میگه بلند شو برات آجیل چهارشنبه سوری گرفتم. بعدش بریم کاباره ونک. امیر میگه امشب نمیدونم بشه یا نه شیرین هنوز برنامه اش رو نگفته. سعید میگه قراره بیاد اینجا؟ امیر میگه نه بابا، باور میکنی هربار که میخوام بهش بگم بیاد یهو قیافه آقام و قدسی میاد جلو چشمم، سعید میگه من میز جلو گرفتم قراره گوگوش هم بخونه. با شنیدن این حرف امیر بلند میشه و میگه منم میام اصلا برنامه ای ندارم. یکدفعه تلفن زنگ میزنه شیرین به امیر میگه امشب بره پیشش اما امیر میگه کاش زودتر میگفتی جایی می خوام برم اما عوضش عید میبرمت یه جا بهشت، میخوام ببرمت ده صمد آقا، من صمد میشم تو لیلا..
شب تو حیاط خونه نجات جشن گرفته بودند و دوستای شیرین و مریم هم بودند و از روی آتیش میپرن. موقع قاشق زنی یکی چادر میندازه سرش موقع آجیل ریختن تو کاسه نوبت شیرین میشه، امیر چادر رو برمیداره شیرین میبینه که امیر اومده سوپرایز میشه، میگه عجب ناقلایی هستی یه وقت جعفر نفهمه، امیر میگه نه یه کار کردم متوجه نشه، حالا که شناختید یکم آجیل بیشتر بدید. بعد با هم می خوان از رو آتیش بپرن که یکدفعه شهرام با جمشید میان و شیرین و مریم با خوشحال میرن سمتش. هما به امیر میگه سریع از اونطرف بره. هما هم خودش میره داخل خونه حاضر بشه بره، جمشید میگه چرا رفت، شیرین توضیح میده که هما فکر میکنه شما از کارهای عمو خبر داشتید. جمشید به آرش میگه هفته دوم عید میخوام ببرمت پاریس، شیرین میپرسه که خودمون میریم پاریس؟ جمشید میگه نه با تیمسار و خانواده اش. شیرین میگه نمیشه خودمون بریم، جمشید میگه اینا خیلی زحمت کشیدن وگرنه شب عیدی باید اون تو میبودم. شیرین میگه دستشون درد نکنه اما درست نیست من با شهرام همسفر بشم و میگه که من یه نفر دیگه رو دوست دارم. با اصرار جمشید که بگه کیو دوست داری؟ میگه خسرو.
فرداش سعید زنگ میزنه کمالی و بهش میگه جمشید با هر زنی بود بهم خبر بده، بعد به امیر میگه دیشب کجا رفتی یکدفعه؟ امیر میگه رفتم یه سر شیرین رو ببینم یکدفعه شانس من باباش اومد منم کل مسیر رو پیاده اومدم. فکر کنم از عفو خورده های شب عیده. سعید میگه سر حکم من که افتادم بایگانی دست اون تو کاره، پرونده اش بیاد میدونم چیکار کنم. دو سال باید آب خنک بخوره پس چطور اومده بیرون، اونها هم که منو زدن میدونم کی بودن بچه محلمونن به موقع حال اونها رو هم میگیرم.
با رفتن سعید، امیر سریع زنگ میزنه به خونه و از امید می پرسه سعید رو تو زدی؟ بعد که میفهمه باهاش دعوا میکنه و گوشی رو قطع میکنه. امید به مادرش میگه امیر آدم نمیشه سر سعید داره با من دعوا میکنه. پدرش که صداشو میشنوه میگه آدم کردن و سر عقل آوردن داداشت گردن توست. قدسی عصبانی میشه که آره تقصیر تو نیست که بچه ام رو از خونه اش بیرون کردی.
صبح جمشید از شیرین سراغ هما رو میگیره که شیرین میگه دیشب نیومده خونه، جمشید صبحونه نخورده میره بیرون دنبال هما.
شیرین هم زنگ میزنه کارخونه و اطلاع میده که باباش آزاد شده و اگه مهندس اومد بهش بگن دیگه نیازی نیست بیاد. بعدش به امیر زنگ میزنه اما امیر خونه نبود و رفته بود دانشگاه. اونجا نادر میاد پیشش و به امیر میگه اینقدر واسه خانواده مریم دردسر درست نکن. امیر هم چند تا حرف بار نادر میکنه و بابک میاد دنبالش و میرن.
جمشید میره خونه هما و بهش میگه من خیلی به منوچهر گفتم این کارها عاقبت نداره اما گوش نکرد، چی شده که هما که وقتی آزاد شدم خوشحال نشدی. هما میگه به من گفتی درس نخون شوهر کن ، بچه دار شو، گفتی عاشق شوهرت باش، همه رو گفتم چشم الان دیگه شما باید به من بگی چشم. من خسته ام دو ماهه اومدم تو این خونه به بهونه آب دادن به گلها و گریه کردم تا بچه ها نبینن هیچ کس نبود سرمو بذارم روشونه اش، الان فقط دو تا سوال دارم ازت بی دروغ بهم بگو. شما از کارهای منوچهر خبر نداشتی؟ خبر نداشتی با نجف زاده در ارتباطه؟ نازی گفته که میومده خونه و بازی میکردید. من شک کردم تا وقتی که دیدمش. خونه معشوقه منوچهر دیدمش. جمشید میگه این حرف رو نزن اون دستش کوتاهه از زندگی، هما عصبانی میشه میگه من خودم پیپ و فندکت رو اونجا دیدم. کیه این حوری؟ جمشید خنده اش میگیره که بذار روشنت کنم. گوشی رو برمیداره و به حوری زنگ میزنه باهاش تو چاتاناگاه قرار میذاره. بعد به هما میگه برو آماده شو تا نگی بهت دروغ گفتم.
حوری آماده میشه بره بیرون به نجف زاده میگه دارم میرم جمشید رو ببینم آزاد شده، حامد بهش میگه سلیقه ات تو همه چیز بیسته بجز انتخاب شوهر. حامد بعد از رفتن حوری به نادر زنگ میزنه که بیاد مزون و اعلامیه ها رو هم بیاره.
حوری و هما و جمشید سر میز نشسته بودن ، جمشید میگه حوری زن منه، این همه سال بخاطر شیرین داریم دوری همو تحمل می کنیم خیلی آدم حسابی و خاطرشو می خوام. حوری ازش عذرخواهی میکنه که اونروز نتونسته بهش توضیح بده. بعد میگه حامد هم پسردایی من هست بخاطر مادرم میاد اونجا. جمشید میگه حوری ۱۵ سال صبر کرده تا دخترم سر و سامون بگیره. هما از شنیدن ۱۵ سال شوکه میشه و میگه چرا بهش نگفتی. جمشید میگه من نخواستم شیرین با زن بابا بزرگ بشه، بذار شیرین ازدواج کنه بعد. جمشید میگه من شیرین رو میخوام بفرستم راه دور چه با شهرام چه بی شهرام، دیشب یه چیزهایی گفت که خوابم نبرد نمیذارم زندگیش خراب احساسات بشه دختر جمشید نجات عاشق بازجوش بشه راهش اینه از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
جمشید حوری رو میرسونه مزون و میره، کمالی از تو ماشین حواسش به آنجا هست و میره به سعید زنگ میزنه که جمشید حوری رو رسوند خونه اش و آدرس مزون رو میده.
جمشید میره کارخونه، براش اسفند دود میکنن، از کارگرها تشکر میکنه که چراغ کارخونه رو روشن نگه داشتن. محسن کم بود حضور امیر رو تو کارخونه لو بده اما پری جلوش رو میگیره، جمشید میگه حظ میکنم دخترم بزرگ شده همه ازش تعریف می کنن، شیرین میگه بله اونقدر بزرگ شدم که عید رو بمونم خونه تا شما برید و بهتون خوش بگذره. جمشید میگه یادت نره تیمسار برای پدرت چیکار کرد؟ حرفهامو بشنو بعد نتیجه گیری کن. رابطه من و تیمسار باعث شد که من عفو ملوکانه بگیرم، نه بخاطر من بلکه بخاطر تو، الانم که همه اینجا دوستش دارن( جمشید فکر کرد منظور از مهندس ، شهرام بوده) . امسال عید اول عمه ات هست برو هفت سین رو آماده کن براشون هدیه بگیر، من به تیمسار قول دادم گفتم منو از اون تو بکش بیرون هفته دوم عید مهمون من پاریس. نیومدنت بی احترامی به منه، کسی واسه ازدواج زورت نکرده تو سفر مدیریت کن بگو ما وصله هم نیستیم واسه خاطر بابات و عمه ات و مریم بیا.
با رسیدن سعید جلوی مزون نجف زاده از مزون میاد بیرون، سعید زیر لب میگه حوری ملک شاهی پیدات کردم...
نظر شما