خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت دهم + دانلود قسمت ۱۰ سریال تاسیان
خلاصه قسمت دهم و دانلود قسمت ۱۰ سریال تاسیان را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خواهید خواند.

سریال تاسیان در ژانر تاریخی عاشقانه در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمیو منتشر می شود، سریال تاسیان به کارگردانی تینا پاکروان و با حضور بازیگرانی چون هوتن شکیبا، بابک حمیدیان، مهسا حجازی، محمدرضا غفاری، مجید یوسفی، رضا بهبودی، نسرین نصرتی، امیرحسین صدیق، پوریا شکیبایی، افشین حسنلو، مهرداد نیکنام، محمد شیری و مائده طهماسبی و... مهران مدیری و محمدرضا شریفینیا تهیه شده است. خلاصه داستان قسمت دهم سریال تاسیان را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه قسمت ۱۰ سریال تاسیان
قسمت ده : تقدیر
تقدیر، امیر و امید را روبروی هم قرار می دهد، درست در زمانی که امیر می خواهد کنار شیرین باشد تا نبود پدرش را جبران کند.
با خوندن اسم امید، امیر منقلب میشه و رئیس و سعید به او نگاه می کنند، امیر از تو پرونده می خونه که امید از بچه های نخبه هست و مشکلی تو پرونده اش نیست و احتمالا جدیده. رئیس میگه گوش همه رو بکشید مخصوصا سعادتی رو آدمش کنید.
با رفتن رئیس، سعید و امیر هم میرن، امیر به سعید میگه افتادی دنبال داداش من؟ مثلا می خواستی قضیه بابای شیرین رو حل کنی؟ سعید میگه من نگرفتمش، اما امیر باور نمیکنه و میگه تو مسئول این عملیات بودی و به من گفتی اینجا بمونم و تکون نخورم. دیشب هم بخاطر همین اومدی سراغ من. سعید میگه مهمونی که نیست عملیاته مگه سوا می کنند، ماموریته میریزن همه رو جمع می کنن می برن. من چه میدونستم امید اونجاست من فقط میدونستم آقات اونجاست یه کار کردم اونو دستگیر نکنن. امیر با عصبانیت میگه آقامو دستگیر می کردی می دیدی من اینجا رو چطوری آتیش میزنم. سعید هم جواب میده حالا که نکردم. بعد میره داخل یکی از اتاق ها، امیر بازم میره دنبالش و بهش میگه امید داداشمه یعنی داداش تو هم هست چطوری تونستی اینکار رو کنی؟ سعید میگه گیریم فامیلیتو امروز نگفتی دو روز دیگه میخوای چیکار کنی؟ شناسنامه هاتون رو میذارن کنار هم می فهمن پدر و مادرتون یکیه، اصلا شاید بخاطر همین منو فرستادن بازار تو رو فرستادن پرونده خونی بخاطر گندی که تو قبرستون زدی. امیر میگه الان هیچ چیز و هیچ کس برام مهم نیست الان فقط امید برام مهمه بگو چیکار کنم. سعید میگه شنیدی که گفتن فعلا یه گوشمالی باید بهشون بدیم. امیر میگه غلط کردن من نمیذارم، سعید میگه تو خودت پرونده داری به ضمانت من و رئیس اومدی بیرون. امیر میگه قرار ما این نبود، سعید میگه همون روزی که اومدی اینجا باید میفهمیدی کدوم گوری اومدی فکر اینجاشو می کردی. امیر میگه من می خوام استعفا بدم می خوام نباشم. سعید میگه مگه میشه همین الان که داداشتو گرفتن می خوای بری استعفا. امیر درمونده میشه و میگه حالا من چه غلطی بکنم، چیکار کنم؟ سعید میگه بعید میدونم رئیس ندونه، بهتره خودمون بگیم، بگو نمیدونستی بگو یه مدت نمیرفتی خونه و اگه میرفتی میفهمیدی خودت گوشش رو میپیچوندی ولی فکر کنم خودت رو میفرستن بازجویی امید.
امید و بقیه رو میفرستن اتاق بازداشت، جمشید ازشون میپرسه شما رو واسه چی گرفتن؟ بچه ها میگن ریختن تو بازار ما رو گرفتن. جمشید میگه واسه عزاداری یا چیزی بوده اعلی حضرت گفتن... تا میگه اعلی حضرت امید میگه ماموری تو؟ بچه ها اینو انداختن لای ما تا از ما حرف بکشن، جمشید میگه مامور چیه پسر جان منم گرفتن، شما جوونید جای شما اینجا نیست دختر منم هم سن شماست برید درس بخونید مملکتمون رو بسازید. بابک میگه کار کجا بود. جمشید میگه کار صاحبشو رو پیدا میکنه، باید بخوای. بابک میگه میخواهیم ولی نیست هر جا میریم اول فرنگی ها بعد هم خارج رفته ها رو استخدام میکنند، جمشید میگه اینطور نیست نمونه اش خود من، کارخونه دارم اول از فارغالتحصیل های مملکت خودم رو استخدام میکنم. بابک خوشحال میشه و بهش میگه من و امید دانشجوهای دانشگاه تهران هستیم. معماری و مکانیک می خونیم. جمشید میگه شیرین دختر منم معماری دانشگاه تهرانه شاید بشناسید. بابک با شنیدن اسم شیرین میگه شما آقای نجات هستید من با شیرین خیلی رفیقم میشه از اینجا آزاد شدیم منو استخدام کنید؟ جمشید میگه انگیزه و جربزه داشته باشی چرا که نه. امید به بابک میگه خاک برسرت الان رفتی تو تیم اعلی حضرت توپ بزنی تو میخوای برو من نیستم. جمشید خنده اش می گیره.
مریم کنار پنجره مشغول کشیدن سیگار بود شیرین میاد بهش میگه هوا سرده بریم داخل، بعد بهش میگه امروز بابا زنگ زد کارخونه حرف زدیم همش سراغ تو رو میگرفت بهش دروغ گفتم که خوبیم نگفتم خونه زهره ماره، بعد ازش میپرسه نادر تلفن نکرد؟ مریم میگه نه. شیرین میگه میخوای با ماشین بریم دور بزنیم حالمون عوض بشه؟ با این پیشنهاد مریم میره حاضر بشه برن بیرون. دو تایی سوار ماشین میشن میرن دور بزنن.
امیر تو چاپخونه بود تصمیم میگیره با موتور بره در خونه شیرین اما نمیبینتش و برمیگرده
امید رو می برن اتاق بازجویی، رئیس به امیر میگه بره داخل، امیر میره و طوری که رئیس نبینه صداشو عوض میکنه به امید میگه من آروم میزنم تو بلند داد بزن امید که چشماش بسته بود نمیدونه برای چی بازجو اینطور می خواد، سعید به رئیس میگه خیالتون راحت شد قربان، رئیس میگه خوشم میاد پسر باهوشیه اما هیچ وقت از هیچ چیزی مطمئن نمیشم. تو هم باید همینطور باشی، یهو به خودت میای میبینی نفوذ تا دفترت اومده. حتی به مافوقت که منم نباید اعتماد کنی اینکه تو با اینهمه تجربه خطا بزنی عجیبه، سعید میگه قربان من که همیشه ارادتم رو ثابت کردم. رئیس میگه اگه با مجیز گویی همه چیز درست میشد کار مملکت این نبود، از کسی که با برادرش اینطور میکنه بترس و بعد از اتاق میره بیرون. سعید جا میخوره. میره داخل اتاق بازجویی و امیر رو میاره بیرون. امیر میاد بیرون و گریه اش میگیره طوریکه کسی نشنوه جلوی دهنش رو میگیره و داد میزنه.
شب امیر میره کافه خاچیک باهاش درد و دل میکنه، سعید هم میاد پیشش، خاچیک بهش میگه حال رفیقت رو خوب کن، امیر از سعید میپرسه بعد از من کسی بهش دست نزد، سعید میگه نه.
سعید میگه امید چون سابقه نداره یکم دیگه آزادش میکنن، حدود یه هفته دیگه، قراره کارتر بیاد دارن زندونی های سیاسی رو عفو میدن. امیر میگه تاحالا تو زندگیم اینقدر احساس بی کسی نکرده بودم. سعید میگه رو من حساب کن. امیر میگه تو زرد از آب در اومدی گند زدی سعید. سعید میگه من تو زرد از آب دراومدم تو داشتی داداشت رو میزدی ترسیده بودم یهو فکر کردم من چهار روز دیگه جایی گیر کنم پشتم در میایی؟ امیر متعجب میگه چرا چرت و پرت میگی؟ خودت مجبورم کردی. سعید میگه غلط کردم میخوای مرخصی بدم بهت فردا. برو ماشین رو ببر برو دور بزن برو پیش کسی که حالت خوب بشه. امیر میگه برم چی بگم؟ بگم ببخشید نتونستم برای بابات کاری کنم داشتم داداشم رو شکنجه می کردم. سعید میگه داره کارخونه باباش رو می چرخونه شاید کمک بخواد، حاضری شیرین رو از دست بدی ولی امید بیاد بیرون؟ امیر میگه چرت نگو از کجا فهمیدی؟ سعید توضیح میده وقتی بچه ها رو واسه بازرسی فرستادم فهمیدم خودش گفته کارش داشتیم اونجاست، من هواسم به عشق رفیقم هست خط قرمزته دیگه. امیر میگه آره خط قرمزمه اونم قرمز جیگری. امیر از سعید قول میگیره که بیارتشون بیرون.
فردا امیر با ماشین میره کارخونه دیدن شیرین، شیرین تو سالن تولید با کارگرها صحبت میکرد و قول میده که چرخ کارخونه همیشه بچرخه و اونا هم مثل دوست کنارش باشن. محسن زیرزیرکی به بقیه میگه زن و چی به کارخونه داری، برو بشین خونه ات شوهر کن بچه بزا بذار یه مرد بیاد. امیر همه چیز رو میشنوه به محسن میگه سرت به کار خودت باشه اینجا رو هم بهم نریز. محسن میگه تو دیگه کی هستی؟ امیر میگه مرد، مگه مرد نمیخواستی هست اینجا. با دور شدن امیر، محسن از رفیقش میخواد بره ببینه این کیه. امیر میره بیرون تو محوطه، شیرین میاد پیشش امیر بهش تبریک میگه، شیرین بابت آوردن پدرش به خاکسپاری تشکر میکنه و از پدرش میپرسه. امیر میگه یکم زمان میبره، از شیرین دعوت میکنه برن با هم نهار بخورن اما بعد بهش میگه میتونید انتخاب کنید که دستیارتون باشم اینجا یا بریم نهار. با موافقت شیرین هر دو سوار ماشین میشن میرن، امیر میگه مثل فیلمها بود داشتید حرف می زدید، یه خانم زیبا لای کارگرها، شیرین میگه اینها مثل خانواده من هستن من بین اونا بزرگ شدم، امیر میگه قشنگه ولی اونا اینطوری فکر نمی کنن، نمیدونن چه نعمتیه که شما بالا سرشون هستید. شیرین میگه عادت میکنند الان دیگه وکیل و وزیر زن هم داریم، کارخونه داری که راحتتره، شما چطور فکر می کنید؟ امیر میگه زمان همه چیز رو ثابت میکنه وقتی انسانیت یه نفر رو ببینند دیگه مهم نیست طرف زنه یا مرده، بی پوله یا پولداره مهم انسانیته که بنظرمن شما خیلی انسانید و منم تا جایی که بشه پشتتون هستم فکر نکنید که بهتون اعتماد ندارم یا شما زن هستید دوست دارم تو سختی ها هم کنارتون باشم. امیر شیرین رو میره قهوه خونه و بهش میگه بریم اینجا شما باید عادت کنید کارگرها میان اینطور جاها، بعد میگه شوخی کردم میخواستم سیگار بخرم، برای شما هم میخرم. پیاده میشه بره سیگار بگیره، شیرین هم ماشین رو خاموش میکنه و پیاده میشه و میگه من دوست دارم برم همینجا. با هم میرن داخل و شیرین سفارش دیزی میده و میگه من فکر میکردم اینا فقط تو فیلمهاست خیلی تجربه جالبیه.
امیر بهش میگه من فیلم گنج قارون رو سه بار رفتم سینما، شیرین میگه ندیدمش اما قیصر رو با بابام دیدم خوشم اومد، امیر که میبینه شیرین خوشش میاد با لحن بهروز وثوقی دیالوگ فیلم قیصر رو میگه. همه ساکت میشن و تشویقش میکنند و میگن اینکه از خودمونه. شیرین میگه عجب حافظه ای داری دوست نداشتید هنرپیشه بشید، امیر میگه نه چون فیلم ها رو دوست دارم دیالوگهاشون رو حفظ میکنم، شیرین صورتش خندون میشه امیر میگه این درسته من نمیذارم هیچ وقت اخم بیاد به چهره اتون. بعد خوردن دیزی شیرین رو میرسونه خونه، همون لحظه شهرام هم میاد و می بینه که شیرین از ماشین امیر پیاده شده، شیرین می پرسه چیزی شده؟ شهرام میگه نه اومدم ببینم چیزی لازم ندارید؟ شیرین میگه نه، بعد به درخواست شهرام اونها رو بهم معرفی میکنه و شهرام رو دوست خانوادگی و امیر رو مهندسی که تو کارهای کارخونه کمک میکنه، بهم دست میدن. شهرام میگه پدرم با یکی از رفیقاش صحبت کرده و قرار دادگاهی جمشید خان رو جلو بندازن، شیرین خوشحال میشه امیر میگه اما تحلیل من اینه چون کارتر قراره بیاد ایران قراره زندانیان سیاسی آزاد بشن انشالله جمشید خان هم جزو اونها باشه، شهرام میگه محاله چون زمانی نیست تا اون روز، امیر میگه سیاست محال نداره به نظر من جمشید خان اونقدر اسم و رسم دارن و نیازی به سفارش نیست، بعد میگه اینجا خیلی حرف زدیم هوا سرده بهتره شما برید داخل، شهرام به بهونه تسلیت به مریم و هما میخواد بره داخل، امیر یه قالیچه از صندوق ماشین در میاره و میگه من پدرم تاجر فرشه، اینو دیدم یاد نقاشی های شما افتادم، شیرین می خواد جعفر رو صدا کنه فرش رو ببره داخل اما امیر میگه آقای سالار که دارن میان داخل اگه اشکال نداره براتون بیارن.
شهرام فرش رو میبره داخل و بازش می کنند، شیرین خوشش میاد و میگه من عاشق سرو هستم. همون لحظه مریم میاد میگه مبارکه، شهرام بهش تسلیت میگه و عذرخواهی میکنه که فرصت نکرده بیاد، مریم هم میگه فرصت نمی خواست وجود می خواست، دروغ میگم مگه از لُغزهای مادرت ترسیدی یا جایگاه پدرت، بعد به شیرین میگه فرش خریدی و با ناراحتی میره. شیرین عذرخواهی میکنه که ببخشید بهمون حق بدید یکی دیگه جاسوسی میکنه اعلامیه چاپ می کنه یکی دیگه گل میفرسته بعد مادرت با ما بد رفتاری میکنه. شهرام میگه مطمئنی کسی که گل میفرستی رو نمی شناسی؟ شیرین میگه این حرفت رو نشنیده می گیرم.
امیر میره چاپخونه و پدرش رو جلوی در می بینه، ازش می پرسه چیزی شده؟ رضا میگه خیر باشه کت و کراوات و ماشین و ؟ امیر هول میشه میگه عروسی دوستمه، رضا میگه تو محرم ، تو رو سر من شاخ میبینی؟ امیر میگه واسه هماهنگی رفته بودم. رضا میگه مش رحمان میگه رئیس ات رو گرفتن کی گرفته؟ امیر میگه معمولا کی میگیره؟ رضا میگه چاپخونه تعطیله چرا میای اینجا؟ امیر میگه بالاخره شب باید یه جا بخوابم. رضا میگه داداشت رو گرفتن.
امیر که مثلا نمیدونه می پرسه نفهمیدی کی گرفته چرا گرفته؟ رضا میگه معمولا کی میگیره، همونایی که سعید براشون خوش رقصی میکنه همونا که یه اتومبیل گذاشتن زیر پای توی الاغ و خریدنت، سعید رو تو بازار دیدم، قبل از اینکه مادرت بفهمه داداشت رو میاری بیرون. امیر میگه چرا به من میگی مگه من چیکاره ام، رضا عصبانی میشه یکی میزنه تو گوش امیر بهش میگه تو بچه خودمی جُم بخوری میفهمم چیکاره ای از خونه انداختمت بیرون خواستم آدم بشی نشدی ایندفعه فرق میکنه اگه تو ماجرای امید ردی ازت ببینم بالله حلالت نمیکنم. با رفتن رضا، امیر گریه اش میگیره و ...
نظر شما