خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال فریبا از شبکه سه سیما + عکس

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال فریبا را برایتان آماده کرده ایم.

خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال فریبا از شبکه سه سیما + عکس
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال فریبا را برایتان آماده کرده ایم. شبکه سه از امشب سریال «فریبا» را به تهیه‌کنندگی سیدرامین موسوی‌ملکی و کارگردانی محمود معظمی روی آنتن می‌برد. این سریال در ۴۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای و با موضوعات اجتماعی وپلیسی، به بررسی مسائل وچالش‌های فضای مجازی و اینفلوئنسرها می‌پردازد و داستان‌های جذابی را در این زمینه روایت می‌کند.

سریال فریبا از ۲۲ دی‌ماه هر شب ساعت ۲۰:۴۵ از شبکه سه پخش خواهد شد. در این مجموعه، بازیگران مطرحی همچون علیرضا خمسه، محمود پاک‌نیت، ثریا قاسمی، حمیدرضا پگاه، ساناز سعیدی، نسیم ادبی و... به ایفای نقش پرداخته‌اند و با هنرنمایی خود، به جذابیت داستان کمک می‌کنند. 

خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال فریبا

سعید به پسرش پارسا زنگ می‌زنه تا ببینه حالش چطوره بهش خوش می‌گذره تو اردو یا نه! پارسا تایید می‌کنه و میگه آره هم هوا خوبه هم حال من خوبه خیلی هم همه چیز خوبه و بعد از کمی حرف زدن قطع می‌کنه. پارسا به گرمسار به همون آدرسی که بهش داده بودن رسیده وقتی سراغ صاحب خونه را می‌گیره بهش میگن که خیلی وقته از اینجا رفتن به تهران و ما باهاشون رفت و آمدی نداریم ازش آدرسی چیزی نمی‌دونم. پسری که بزرگتر از پارسا هست اونو می‌بینه و میگه کسیو می‌شناسم که می‌تونه بهت کمک کنه ولی باید بهم پول بدی پارسا زرنگی می‌کنه و بهش میگه می‌بینم که سیگار می‌کشی تو دستت فندک هم داری اگه منو نبری اونجا میرم الان به مادرت میگم که سیگار می‌کشی اون پسر وقتی می‌بینه پارسا داره میره دم در خونشون میگه باشه بیا ببرمت اونجا.

پارسا پیش یه پیرزن رفته و ازش درباره مادربزرگش بهجت می‌پرسه که ببینه چیزی درباره مادرش میگه یا نه بعد از کمی حرف زدن اون پیرزن آلبوم عکسی میاره و بهش عکس بهجت به همراه دوتا پسرهاش و عروسش نشون میده. او از مجتبی پسر کوچیک بهجت تعریف می‌کنه و میگه خدا بیامرزتش خیلی پسر خوبی بود تو جاده تهران گرمسار تصادف کردن و درجا مرد ولی همسرش باردار بود زنده موند و به بیمارستان رسوندنش بعد هم بهجت بچه رو ازش گرفت و خودش بزرگ کرد پارسا از شنیدن حرف‌ها گریه‌اش می‌گیره و اون پیرزن سعی می‌کنه آرومش کنه و میگه ناراحت نباش پسرم دنیا همینه یکی می‌میره یکی به دنیا میاد بعد از کمی صحبت کردن پارسا از اونجا میره سمت ترمینال. بهجت هرچی به پارسا زنگ می‌زنه می‌بینه جواب نمیده و حسابی استرس می‌گیره او به سعید زنگ می‌زنه و میگه این بچه پارسا اصلاً جواب نمیده من دلشوره دارم سعید میگه نگران نباشین چیزی نیست الان من پیگیری می‌کنم، صبح باهاش حرف زدم.

سعید شروع می‌کنه به زنگ زدن به پارسا اما می‌بینه جوابی دریافت نمی‌کنه سعید به مسئول اردو زنگ میزنه و ازش می‌خواد تا با پارسا حرف بزنه و بگه تلفنشو جواب بده نگرانش شدیم اما او بهش میگه که پارسا اصلاً رضایت نامشو به من نداد و اصلاً پیش ما نیست سعید شوکه می‌شه و می‌گه چی می‌گین؟ آقای خطیبی من خودم رسوندمش پای اتوبوس او بهش میگه ولی سوار اتوبوس نشده اصلاً پیش ما نیست رضایت نامه‌ای هم ازش نگرفتیم! فکر کردیم شما رضایت ندادین سعید حسابی نگران میشه و به طرف مدرسه میره و با آقای خطیبی که از اردو برگشته صحبت می‌کنه. دوست صمیمی پارسا بهشون میگه که به من گفت می‌خواد بره گرمسار سعید ازش می‌پرسه که بهت نگفت گرمسار میره برای چی؟ او بهش میگه به من گفت می‌خواد بره دنبال مادرش آقای خطیبی او را سرزنش می‌کنه که چرا صبح این موضوع رو بهش نگفته بوده.

هوا تاریک شده و پارسا منتظر اتوبوس به سمت تهرانه که در آخر سوار ماشینی دربستی میشه به سمت تهران. بهجت و سعید به شدت دلشوره دارن و نگران حال پارسا هستند. تو مسیر راننده مدام با پارسا صحبت می‌کنه و از خانواده‌ اش و خودش می‌پرسه. طبق نقشه سر ساعتی که سوگند به نسترن گفته بود اولین پست داستان آشنایی فریبا و پناه منتشر می‌شه هنوز خیلی از انتشار اولین پست داستان آشنایی پناه و فریبا نگذشته که سرعت تعداد لایک‌ها و کامنت‌ها به صورت نجومی بالا میره. همه شوکه شدن و نسترن به بهروز میگه که آقای نویسنده داستان شما تا فردا صبح رکورد لایک‌های فریبا رو می‌زنه. سعید به کلانتری میره اما اونا بهش میگن که فعلاً نمی‌تونیم کاری انجام بدیم باید صبر کنیم. سعید به خانه رفته و به مادرش قضیه را میگه که هنوز خبری نشده سعی می‌کنه او را آروم کنه و میگه همه چیز درست میشه نگران نباش.

فریبا به سعید زنگ می‌زنه و بهش میگه بهم زنگ زده بودین کاری داشتین به خاطر پستیه که منتشر شده؟ سعید میگه البته به خاطر اونم هست امیدوارم قول و قرارمونو یادمون نرفته باشه! فریبا میگه نه قول و قرار هنوز سر جاشه و من یادم نرفته دلیل نداره به خاطر هر پست زنگ بزنین سعید ماجرای رفتن پارسا به گرمسار را میگه که فریب و جا می‌خوره و استرس می‌گیره سپس ازش می‌خواد تا شماره موبایلشو براش بفرسته شاید بتونه کاری انجام بده. او به آقای امانی زنگ می‌زنه و بهش ماجرا رو میگه فریبا وقتی می‌فهمه که آنها می‌دونن پارسا پسر خودشه شوکه میشه بعد از قطع تماس امانی به مسعود میگه که یه استعلام بگیر ببین چیزی دستگیرت میشه یا نه. پارسا وقتی می‌بینه به بیراهه اون راننده رفته استرس می‌گیره و ازش می‌خواد تا ماشینو نگه داره اما اون مرد ازش می‌خواد ساکت باشه و به راهش ادامه میده پارسا شروع می‌کنه به داد و جیغ زدن و لگد زدن به در که حواس راننده پرت میشه و باعث میشه تصادف کنند...

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال فریبا

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار