خلاصه داستان سریال قهوه پدری قسمت ۱۲ + لینک دانلود قسمت ۱۲ سریال قهوه پدری
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت دوازدهم سریال قهوه پدری و لینک دانلود آن را که در روز دوشنبه ۱ بهمن منتشر شده است آورده ایم که خواهید خواند.

سریال قهوه پدری در ژانر کمدی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت آماده پخش شده است، این سریال با بازی مهران مدیری ، ژاله صامتی ، سام درخشانی ، جواد رضویان ، حامد آهنگی ، ملیسا ذاکری ، بیتا سحرخیز ، مجید نوروزی و … است. خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال قهوه پدری را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه سریال قهوه پدری قسمت ۱۲
اون با بردن مجسمه به اتاقش بقیه مردها هم میرن و برای محافظت از عتیقه در کنارش می خوابن و بهونه میارن که بعد از دزدیده شدن وانت چشمشون ترسیده، اون میگه من اینطوری راحت نیستم. آقای فاضلی میگه پس من چی بگم، مجید میگه شما میتونستید بمونید پیش ملیسا من اینجا مثل پلنگ مراقبم.
تلفن اون زنگ میخوره و میگه فردا ساعت ۱۰ قرار گذاشتم با دلالهای عتیقه، آقای فاضلی میگه خب خداروشکر شب عروسی در خدمت شما بودیم فردا هم پاتختی و در خدمت دلالهای عتیقه.
صبح اون، آقای فاضلی و جهان به سوله ای که آدرس داشتن میرن، قبل از ورود بهشون چشم بند میزنن بعد باز میکنن که به گفته اون جاشون لو نره، جهان میگه حالا که اومدیم بهتره اسممون و جائیکه مجسمه رو پیدا کردیم رو نگیم، اون میگه بهتره از اسامی مستعار استفاده کنیم، من رو کیکاووس، جهان رو افراسیاب و فاضلی رو قلی صدا می کنیم. خانمی به اسم نیلوفر و دکتر کلانی بعنوان کارشناس آثار باستانی میان پیششون، اون خودشون رو با اسامی مستعار معرفی میکنه. نیلوفر میگه قدم اول رو داری با دروغ شروع می کنی؟ اصلا به شما دو تا نمیاد کیکاووس و افراسیاب باشید، جهان عذرخواهی میکنه و میگه درست میگید اسم من جهانگیره، اسم ایشون اونه، اون هم همون قلیه. نیلوفر درباره مجسمه ازشون میپرسه و میگه اگه دکتر تایید کنه شما رو به خریدار اصلی معرفی میکنم.
اون مجسمه رو بهشون نشون میده، جهان از قیمتش میپرسه و نیلوفر میگه اگه تایید شد بین ۸۰ تا ۱۰۰ تا ارزش مجسمه هست. آقای فاضلی میخنده میگه ما اینو به ۱۰۰ میلیون بدیم. نیلوفر میگه میلیارد! که به صورت رمزر ارز پرداخت میشه شما کیف پول دیجیتال دارید؟ جهان میگه به سعید میگم درست کنه.
بعد از تایید دکتر ، نیلوفر میگه تبریک میگم بهتون تا ظهر هم محل مبادل رو اطلاع میدم، فقط کیف پول حتما آماده بشه.
میخچالچی با حضور بهار و همکارها ، سیمین رو صدا میکنه به اتاقش و میگه بانک با کسی شوخی نداره و بهتره شما رو بعنوان درس عبرت برای مشتری های بانک معرفی کنیم، سیمین عصبانی میشه و میگه این حرفها از این اتاق بیرون نره، خانم بیات میگه چون همه همکارها در جریان هستند بهتره کاری کنیم که از بانک خارج نشه.
بهار میگه بهتره سیمین جون رو اذیت نکنید تو این اوضاع باید به تخلیه هم فکر کنه، بیات میگه اینطوری مشغول اسباب کشی میشید و پول ما باز عقب میفته، پولمون که به جهیزیه نرسید، حداقل به سیسمونی برسیم.
جهان با سیمین تماس میگیره و قضیه عتیقه و قیمتش رو میگه، سیمین خوشحال میشه و میگه چقدر می ارزه؟ میخچالچی به بهار میگه داره کلیه میفروشه. سیمین با خوشحالی گوشی رو قطع میکنه. بهار میگه آقا جهان کارتن موز براتون پیدا کرده؟ سیمین میگه میخواستید درس عبرتش کنید اما مثل یه ققنوس از دل آتیش اومد بیرون، به بالا دستی هاتون بگید حکم تخلیه منتفیه بعد نامه های تخلیه رو پاره میکنه و میگه تا پس فردا تموم بدهی ها رو تسویه میکنم بعد با حرص از اتاق میره بیرون.
سعید کیف پول دیجیتال رو آماده میکنه، اون و فاضلی از حماسه های دروغین خودشون برای بقیه تعریف می کنند. همه منتظر تماس خریدار هستند اما چون دیر میکنه بهش زنگ میزنن و صدای ضبط شده میگه شماره مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد. سعید میگه نکنه کلاهبرداری کردند، اون میگه مجسمه اینجاست چجوری میخوان کلاهبرداری کنن، سعید میگه نکنه مجسمه رو عوض کرده باشند؟ سیمین شک میکنه، یه نگاه به مجسمه میندازن و ظاهرا همینطور بوده.
سیمین و ناهید تو کافه نشستن، سیمین میگه باز صاعقه زد به زندگیمون. ناهید میگه شما که اینقدر باتجربه هستید چرا از یه سوراخ چندبار گزیده میشید؟ سیمین میگه سوراخ مارو ول نمیکنه، چسبیده بیخ گلومون حالا نگز کی بگز. مجید و ملیسا میان کافه میگن رفته بودن پیش تراپیست بهش ده جلسه برای فراموش کردن مشکلات پدر و مادرش و سی جلسه هم برای دروغ های مجید و زیرزمین و چاه و ... تجویز کرده، سیمین میگه میخوای شما کلا پیش تراپیست باش ماهی سه چهار جلسه هم به ما سر بزن تازه مجید دروغ نگفته که، مجید هم میگه بله من دروغ نگفتم فقط کل قضیه رو نگفتم. سیمین به مجید میگه بره زیرزمین و به سعید واسه کندن کمک کنه شاید یه چیزی پیدا کردن.
جهان و اون و آقای فاضلی که برای پیدا کردن مجسمه رفته بودن بدون نتیجه برمیگردن اون میگه ما که نمیدونیم مجسمه عوض شده، ناهید میگه این مجسمه ۳ کیلو نیمه بهتره به پلیس اطلاع بدیم. جهان میگه به پلیس نمیشه گفت. سیمین به اون میگه مقصر تویی، تو عکس گرفتی براشون فرستادی اونا تونستن از روش بسازن.
همین لحظه سپیده خوشحال و خندان میرسه و میگه به بچه ها گفتم بدهیشون فردا تو حسابشونه، ملیسا میگه خاک بر اون سرت، سیمین میگه هیچکس به این نگفته چی شده، سپیده میگه سر کلاس بودم سعید گفت فروش مجسمه اوکی شده منم یه نهار به بچه ها دادم و بخاطر همراهیشون تشکر کردم، سیمین میگه بهتره بهشون دوباره بگی همراهی بی دریغشون رو ادامه بدن، جهان هم میگه دنگ نهارشون رو هم بگیر.
مردها میرن زیرزمین، مجید میگه من دیگه عمرا بتونم ملیسا جونم رو خوشبخت کنم، اون میگه کسی که قبول کرده عروس این خانواده بشه مطمئن باش قید خوشبختی رو زده، بهتره نیمه پر لیوان رو ببینید، مثلا همینکه چهار ستون بدنتان سالمه و ما هم پیشتونیم. جهان میگه یادتون نره ما بخاطر سرقت از بانک اینجا هستیم.
میخچالچی با تلفن حرف میزد که جهان و سیمین با گل و شیرینی میرن پیشش، سیمین میگه برای تشکر اومدیم، جهان میگه تو خونه همیشه ذکر خیر شماست، سیمین نامه تخلیه خونه رو با اینکه پاره شده بهش پس میده و میگن اگه میشه تاریخ نامه رو کمی عقب بندازید، میخچالچی میگه دست من نیست و بزودی باید تخلیه کنید تا مامور نیومده چون چهره قشنگی نداره.
تو خونه همه مشغول بستن وسایل هستن که بذارن تو کارتن. سیمین ناراحته، سپیده میگه چی الان شما رو خوشحال میکنه، سیمین میگه منو به ده دقیقه قبل از بله گفتنم به بابات برگردنید، جهان میگه تو الگوی بچه هایی اینطور نگو.
ملیسا و ناهید میرسن که چه خبر شده دارید اسباب کشی می کنید، حالا کجا میرید، سیمین میگه میریم تو کافه، ملیسا میگه میریم خونه ما، ناهید میگه باید از جوجو بپرسیم، ملیسا میگه پدر رو حرف من حرف نمیزنه و سیمین مجبور میشه قبول کنه...
نظر شما