خلاصه داستان قسمت ۵۶ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۵۶ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۵۶ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته میشود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخشهای مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت میشود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن میرود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته میشود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.
خلاصه داستان قسمت ۵۶ سریال سوجان
مادر و پدر قربان رفتند به خانه ثریا و زیبا از بقچهای که برای سیسمونی آماده کرده بهش نشون میده. ثریا کلافه میشه و میره به اتاق ثریا که مدام داره بالا میاره و از آنها گلگی میکنه که با این حال روحی ما مدام از سیسمونی صحبت میکنند، طلا سعی میکنه آرومش کنه و میگه بالاخره اولین نوهشونه ذوق و شوق دارن نباید حال و روزشون مثل ما باشه که! و اونو آروم میکنن. طلا آماده شده و میره با قربان به بیمارستان پیش پدرش و کنار تخت حشمت خان پدرش را صدا میزنه و ازش میخواد تا یه ری اکشنی نشون بده و زودتر خوب بشه سپس گریه میکنه قربان بهش میگه باید هرچی سریعتر حشمت خان را با تمام تجهیزات به خانه ببریم لاشخورها بیرون در کمینن و به خاطر این حال و احوال ما حسابی میزنن و میرقصن نباید خودمونو زمین خورده نشون بدیم ما رو نباید ضعیف ببینن وگرنه سوارمون میشن!
باید پرچم حشمت خان را بالا نگه داریم تا حالشون خوب بشه برگرده خودش سر کارش. قربان میره پیش پرستار و بهش میگه که باید هرچه سریع حشمت خان با تمام تجهیزاتی که لازمه منتقل بشه به خونه پرستار بهش میگه من اجازه همچین کاری ندارم صبر کنین به خود دکترش بگین و با او صحبت کنین سپس کمی با قربان بحث میکنه و میگه که درصد امکانش کمه برای انتقال دادن قربان بهش میگه یا در اسرع وقت این کارو انجام میدین یا من تورو با دکترت و رئیس بیمارستان خود بیمارستان نابود میکنم و با عصبانیت از اونجا میره. خسرو میره پیش ایاز و بهش میگه که غلام و انیسو کجا بردی؟ جاشون امنه؟ او تایید میکنه و میگه آره وسط جنگل توی کلبه هستش تا چشم کار میکنه درخته خیالتون راحت سپس خسرو شالی دور دهانش میبندد و به اون کلبه میره. اون غلام را کمی شکنجه میده و کتکش میزنه غلام با عصبانیت بهش میگه که نابودت میکنم اگه جرات داری دستامو باز کن تا ببین چه بلایی سرت میارم! درسته پامو داغون کردی ولی با همین دستام به حسابت میرسم!
خسرو بعد از کمی کل کل کردن با غلام میره سراغ انیس و بهش میگه تو چه جوری همچین کاری با من کردی؟ من ازت حمایت کردم ولی تو به من خیانت کردی! انیس بهش میگه که تو یه قاتلی و خانوادمو ازم گرفتی خسرو میگه ولی در ازاش خیلی چیزای دیگه بهت دادم سعی کردم جبران کنم ولی تو نمک خوردی و نمکدون شکستی! بعد از کمی کری خوندن بهشون میگه میدونین باهاتون میخوام چیکار کنم؟ بعد از چند وقت جنازه شماها کنار جاده پیدا میشه منم ادعا میکنم که مقداری از پولهای نقدم گم شده حدس بزنین کجا پیدا میشه؟ پیش جنازه شما دو نفر! بعد قطعاً تو فکر همه همچین داستانی به وجود میاد که شما دو نفر با همدیگه کجا داشتین میرفتین که کشته شدین اونم با پولهای من و چیزی به ذهنشون نمیرسه جز یک رابطه مخفی احساسی!
آنها شروع میکنند به لعنت فرستادن به خسرو او به غلام میگه تو فکر کن نجمه وقتی بفهمه چی میشه! چه حالی میشه. غلام با عصبانیت بهش میگه اسم زن منو به زبونت نیار میدونم چیکارت کنم! جرات داری اگه مردی دست منو باز کن اما خسرو از اونجا میره. شب شده و نجمه میبینه که خبری از غلام نیست او حسابی ترسیده و رفته پیش ناصر و بهش میگه که بیا بریم پاسگاه و بگیم که غلام نیستش آخرین بار پیش خسرو بوده حتماً اون بلایی سرش آورده یا میدونه کجاست! ناصر میگه اگه همچین چیزی هم باشه خسرو زیر بارش نمیره و حاشا میکنه بد به دلت راه نده حتماً هرجا باشه پیداش میشه. فردای آن روز اسفندیار رفته به شهر پیش قربان و ازش خواسته تا یه قرار ملاقات حداقل با حاج احسان ترتیب بده قربان قبول میکنه و میگه ولی یه نفر فقط میتونه بره ببینتش اونم سوجان بهش بگین اگه میاد حاضر باشه میام دنبالش.
اسفندیار به خانه میره و این خبرو میده سوجان ناچاراً قبول میکنه که بره. بعد از رفتن آنها طلا به سمت گل تپه رفته که تو راه ماشین خراب میشه جاوید با دیدن آنها میره سراغشون اونجا جاوید به طلا میگه که قربان صبح اومده بود اینجا دنبال سوجان و با همدیگه از اینجا رفتن او جا میخوره و کم کم شکش بیشتر و بیشتر میشه که چیزی بین آنها بوده که خبر نداره. طلا ازش میخواد تا تمام ماجرا را تعریف کنه که کجا رفتن جاوید هم میگه.ءگ سوجان رفته به ملاقات حاج احسان آنجا بهش میگه که حرفهای آقا را شنیدی سوجان تایید میکنه و میگه حالا من باید چیکار کنم؟ یکیو بگین که من ببرم این ضبط صوتو بهش تحویل بدم حاج احسان میگه باید کمی صبر کنی سپس آدرسی میده تا کسی را بفرسته بره اونجا و بهش بگه که از طرف مهدوی اومده اومده که کتابهای مصطفی را بده سپس حاج احسان را از اونجا میبرن. سوجان تو فکر میره و وقتی به ده برمیگرده میره پیش خسروخان و بهش میگه انیس کجاست؟
چند وقتیه خبری ازش نیست میدونم که تو خبر داری! اما او میگه من از کجا بدونم برو ژاندارمری سوجان میگه باشه پس میرم. همونجا مینا حرفهای خسرو و ایاز رو شنیده که خسرو میگه باید سریعاً پرویز انگشت بزنه پای اون برگه و از ایاز میخواد وکیل را به اونجا بیاره مینا سریعا میره این حرفارو به بهاره میگه او اول باور نمیکنه اما بعد با کمی فکر کردن میگه اگه اینا حقیقت داشته باشه چی؟! او برای اینکه کسی نتونه اثر انگشت پرویز را گیره وقتی خواب رو دستش آب جوش میریزه که پرویز با فریاد و عربده از خواب میپره....
نظر شما