خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته میشود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخشهای مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت میشود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن میرود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته میشود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.
خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال سوجان
سوجان تکالیف دانش آموزانش را میده و از مدرسه بیرون میاد انیس و سهراب به اونجا رفتن و بعد از رفتن بچهها به داخل میرن و از سوجان میخوان تا اون برگه را بخونه او شروع میکنه به خواندن اون برگه وکالت و بهشون میگه که طبق این وکالتنامه تمام اموال پرویز منتقل میشه به خسروخان سهراب میگه پرویز گورش کجا بود که کفن کنه! اون که اصلاً پولی نداره انیس و سوجان به همدیگه نگاه میکنند که سوجان بهش میگه به سهراب بگو اون خودیه انیس به سهراب میگه که بعد از فوت همسر خسروخان یک وصیتنامهای نوشته بود که الان دست منه، تو اون وصیتنامه نوشته بود که همه اموالشو میزنه به نام پرویز پسرش در واقع خسروخان هیچ مال و اموالی نداره، همش مال شهین خانم بوده سهراب میخنده و میگه خسروخانو ببین با پول یکی دیگه انقدر خودشو بالا میبرد و پز میداد حالا چرا باید مال و اموال پسرشو از دستش در بیاره؟
اموال پرویز و مال اون نداره که سوجان و انیس به همدیگه نگاه میکنند که در آخر بهش میگن آخه پرویز پسر خسروخان نیست خسروخان فقط یه بچه داشت اونم ستاره بود سهراب جا خورده و میگه یعنی چی؟ آنها براش تعریف میکنند که خان قبل از مرگش خسرو را مجبور میکنه با دخترش ازدواج کنه تا در این صورت خان بشه چون شهین اون موقع حامله بوده سهراب با شنیدن این حقایقی که به تازگی فهمیده شوکه شده و میگه چیزهای خیلی مهمیه برای خسروخان که اگه بفهمه تو میدونی سر تو هم به باد میره؟ تو داری چیکار میکنی انیس؟ او میگه میخوام به خاک سیاه بنشونمش تا تاوان مرگ خانوادهامو ازشون بگیرم سهراب چشماش بیشتر گرد میشه و میگه تاوان قتل خانوادت یعنی چی؟ سوجان به سهراب میگه مادرش را شهین خانم و پدرشو خسروخان کشته سهراب با انیس سر اینکه خودشو با چه مسائلی درگیر کرده دعوا میکنه و میگه هم داری جون خودتو به خطر میندازی هم جون سوجانو! سوجان از اینکه سهراب به فکر اون هست لبخند میزنه و حس خوبی میگیره، غلام بیرون مدرسه بوده که این حرفارو میشنوه و با عجله از اونجا میره.
از کلانتری برای معرکهای که پرویز راه انداخته بود نیرو میاد و با خسروخان صحبت میکنه که این چه وضعشه؟ او بهش میگه بین خودمون حلش کردیم و سعی میکنه بهش بفهمونه که وضعیت خیلی حاد نیست و تموم شده و رفته سپس از ایاز میخواد تا بره به انیس بگه چای بیاره اما او بهش میگه انیس نیستش یه مدت که غیبش زده خسروخان تو فکر میره و سریعاً میره سمت اتاقش تا ببینه اون وکالت نامه سر جاش هست یا نه انیس سریعا خودشو به اتاق خسرو میرسونه و برگه را اونجا سر جاش میزاره خسرو میره و میبینه و خیالش راحت میشه بعد از رفتنش انیس که مخفی شده بود پشت سرش از اتاق بیرون میره. الهام دکتر خانوادگی و دوست طلا به اونجا میره برای معاینه طلا وقتی از اتاق بیرون میاد به قربان میگه که باید سریعاً طلا سزارین بشه و بچه از بدنش خارج بشه وگرنه جون طلا به خطر میافته حتی امکان داره بچه مرده به دنیا بیاد.
قربان عصبی میشه و بهش میگه میخوای جون بچه منو بگیری؟ اون بچه باید به دنیا بیاد او میگه به چه قیمتی؟ به قیمت کشته شدن طلا؟ قربان میگه قیمتشو خودم تعیین میکنم سپس تهدیدش میکنه نسبت به کارهای غیرقانونی پدرش او ناچاراً از اونجا میره. شب قربان به مهمونی خانه چایی فروش میره از طرفی طناز میره پیش طلا و بهش میگه که چرا هنوز حاضر نیستی برای مراسم چای فروش؟ او میگه خبر نداشتم و قربان گفت یه جلسه کاریه فقط! طلا از اینکه قربان بهش دروغ گفته و تنهایی رفته عصبی میشه و به طناز میگه من نمیام تو خودت برو و منتظر میمونه تا قربان به خونه برگرده. وقتی برمیگرده طلا میبینه که در حالی که مسته به خونه اومده و بعد از دراز کشیدن رو تخت سریعاً خوابید طلا حسابی عصبانی و ناراحت شده و از اتاق میره بیرون.
فردای آن روز سر میز صبحانه طلا پیش ثریا گلگی میکنه که قربان به اونجا میاد و بهش میگه من واقعاً بهت دروغ نگفتم بهم گفته بود فقط یه جلسه کاریه رفتم دیدم که مهمون هم دعوت کرده چیکار میتونستم بکنم؟ سپس سعی میکنه از دل طلا در بیاره اما موفق نمیشه. قبل از شروع کردن کلاس درس یکی از بچهها میره پیش سوجان و بهش میگه که حاج احسان ازم خواست بهتون بگم که برین خونشون باهاتون کار داره. سوجان به اونجا میره که حاجی بهش بستهای میده و میگه اینو باید برسونی به دست صاحبش بعد از کمی حرف زدن سوجان قبول میکنه و میره سمت خونه سهراب سوجان کماجرا رو برای سهراب هم میگه و با باز کردن جعبه میبینه یه ضبط صوته با چند تا نوار ضبط شده آنها استرس میگیرند و سهراب میگه این خیلی خطرناکه. شب همگی خونه حشمت خان شام دعوتن طلا میره پیششون و میخواد به پدرش بگه که دیشب قربان تو چه وضعیتی برگشت خونه اما قربان حرفو عوض میکنه و موفق هم میشه....
نظر شما