خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال تانک خورها | در قسمت سی ام سریال تانک خورها چه گذشت؟

خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال تانک خورها | در قسمت سی ام سریال تانک خورها چه گذشت؟
صفحه اقتصاد -

سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده است که در این مطلب خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال تانک خورها را مطالعه می کنید. این سریال از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما  پخش خود را آغاز کرده است. تانک‌خورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ می‌پردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.

قسمت ۳۰ سریال تانک خورها

حاج ولی و دوستش آموزش های تکمیلی را به بچه ها میده و میرن عملی تمرین کنن. جواد میره به پناهگاهش و دوباره با حامد تماس میگیره. او حسابی استرس داره و فکر میکنه اتفاقی واسشون افتاده که خبری نیست واسه همین بهم ریخته و مدام خدا و ائمه را صدا میزنه و دعا میکنه که چیزی نشده باشه. تو خط جنگ نیروهای خودی یه سرباز عراقیو میبینن که دارن به طرف اونا میاد و حمله هم نمیکنه فرمانده شون میگه خیلی عجیبه بهش شلیک نکنین! از پشت سر بهش شلیک میکنن و رو زمین میوفته فرمانده با دوربین میبینه که پارچه سفید از تو جیبش درآورده و تکون میده او به بچه ها میگه برین بیارینش عقب چند نفرم برن پوشش بدن! وقتی میارنش تو سنگر به فرمانده میگن که داشت فارسی حرف میزد! مطمئنم! او بهشون میگه ببرینش بیمارستان تا بهش رسیدگی بشه. تو بیمارستان اسماء دکتر را صدا میزنه و میگه بیا!

او وقتی بالاسر مجروح میره با دیدن نیما جا خورده و نمیتونه باور کنه او نیما برادرشه که مجروح شده و زنده ست در حالیکه فکر میکرد ماه های پیش شهید شده. او از خوشحالی گریه میکنه و در آغوشش میکشتش سپس میبرنش به داخل اتاق و بهش رسیدگی میکنن. از بیمارستان به مقر غریب خراسان تماس گرفته و این خبرو میدن. هاشم و جواد با یاسر و محسن سریعا میرن به بیمارستان اونجا هاشم از همه بیشتر عجله داره و بین مجروح ها و مریض ها دنبال نیما میگرده که دکتر با دیدنش صداش میزنه و میگه داخل اتاقه. آنها با دیدن نیما باورشون نمیشه و میگه چجوری امکان داره!؟ هاشم مدام نیما را صدا میزنه تا بیدار بشه و ببینه ماجرا از چه قراره! دکتر میاد و میگه آقا هاشم نیما بیهوشه خواب نیست که صداش میزنین بیدار بشه! هاشم میگه خوب به هوش بیارینش دکتر میگه نمیشه ریسکه باید خودش بیدار بشه اونا تو اتاق منتظر موندن تا نیما به هوش بیاد.

هاشم که از زنده بودن نیما امید داره که حامد هم زنده باشه آروم و قرار نداره که دکتر میره پیشش و میگه من بهتون یه معذرت خواهی بدهکارم فکر میکردم که نیما تنهایی رفته جلو هاشم میگه شما مرام مارو اینجوری فرض کردی؟ فکر کردی برادر من میزاره نیما تنهایی بره جلو خودش تو امنیت باشه؟دکتر ازش معذرت میخواد محسن که مدام با انگشت های پای نیما بازی میکنه یهو میبینه داره تکون میخوره سپس با باز شدن چشماش محسن میگه به هوش اومد! همه میرن بالاسرش و میپرسن چخبره؟ هاشم میگه داداش منم زنده ست؟ او میگه منو حامد فرستاده هاشم و بقیه جا میخورن و امام حسین را صدا میزنن سپس نیما میگه تو آستر لباسم یه نقشه ست. دکتر میره تمام لباس هاشو میاره و نقشه و نامه را نشونشون میده آنها نامه و نقشه رو سریعا میخونن تا ببینن چی به چیه.

سپس ازش میپرسن چجوری شد؟ او تعریف میکنه که یهو نفربر خاموش شد  به خاطر ترکش در قفل شده بود و باز نمیشد بچه ها داشتن تقلا میکردن که درو باز کنن ما هم از قسمت جلو اومدیم بیرون من و حامد و احمد بچه ها نرسیدن بیان بیرون و نفربر تو آتیش سوخت و گریه میکنه و میگه مقصر منم! نباید تنهاشون میزاشتم! و گریه میکنه که اونا هم گریه میکنن و سپس بعد از آروم شدن سریعا میرن سمت مقر. اونجا با حاج ولی و حاجی پور حرف میزنن و موقعیت را میسنجن هاشم میگه خوب باید چیکار کنیم؟ نیما گفت فقط ۷۲ ساعت وقت داریم! داداش من معلوم نیست تو چه وضعیتیه! حاج ولی میکه باید برن قرارگاه اونجا جلسه بزاریم تا ببینیم چیکار کنیم هاشم میگه حداقل بگیم بچه ها از همون راهی که نیما برگشته برگردن! جواد میگه حامد همچین کاری نمیکنه و برنمیگرده میشناسیش که!

هاشم خودخوری میکنه و حاج ولی میره قرارگاه. دستور حمله صادر میشه و قبل از رفتن بچه ها با تانک ها پازوکی از همه عکس میگیره سپس راهی میشن. یاسر و یکسری از بچه ها میرن عملیاتو طبق نقشه ببرن جلو. وقتی میرن محاصره میشن و درگیری صورت میگیره حامد تماس میگیره و به حاج ولی میگه که نقشه انگاری لو رفته حمله فعلا نکنین حاج ولی میگه الان من چجوری بچه هارو برگردونم؟ سپس بهش میگن که یاسر اومده جلو پیداش کن و باهم برگردین او میگه من نمیتونم کار دارم هاشم عصبی میشه و گوشیو میگیره سپس سعی میکنه متقاعدش کنه تا برگرده اما موفق نمیشه و کلافه میشه.....

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال تانک خورها

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه