خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال تانک خورها | در قسمت هفدهم سریال تانک خورها چه گذشت؟

خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال تانک خورها | در قسمت هفدهم سریال تانک خورها چه گذشت؟
صفحه اقتصاد -

سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده است که در این مطلب خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال تانک خورها را مطالعه می کنید. این سریال از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما  پخش خود را آغاز کرده است. تانک‌خورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ می‌پردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.

قسمت ۱۷ سریال تانک خورها

یکی از آدمای منصور کلاهگیسی میزاره روی سرش و با تغییر چهره تو قالب مامور هلال احمر میره به بیمارستان. او تو یه موقعیت میره تو اتاق شهرام که اسما از پشت سر میاد و میگه چیکار داشتین او میگه اومدم داوطلبانه اینجا خدمت کنم اسما تشکر می‌کنه و بهش کار میده اون وقتی تو اتاق تنها میشه میره بالا سر شهرام و ماسک اکسیژن را می‌داره و دارویی می‌ریزه سپس ماسک را رو صورتش می‌ذاره او بعد از چند دقیقه حالش بد می‌شه و تلاش می‌کنه تا خودشو نجات بده او از اونجا فرار می‌کنه که بعد از رفتنش پرستار با دیدن شهرام دکترها را صدا می‌زنه و به مردم میگه تا جلوی اون آدمو بگیرن اما آدم منصور با چاقو و تهدید کردن از اونجا فرار می‌کنه و به مخابرات میره. سپس به منصور میگه که کار تموم شد آقا منصور میگه امیدوارم.

فردای آن روز همان شخص به مقر غریب خراسان میره که فتحی اونو به حاجی پور معرفی می‌کنه و میگه اینو آقا منصور فرستاده همونی که بهتون گفته بودم تو بیمارستان دیدمش دوست هاشم. حاجی پور بهش میگه اینجا یکیو می‌خوایم که همه کاره باشه او قبول می‌کنه و حاجی پور ورودشو به اون مقر خوش آمد میگه. بعد از چند دقیقه هاشم به همراه جواد و محسن به مقر برمی‌گردن محسن لباسی را نشون میده و میگه دوستامونو آوردیم همگی دور اون لباس نشستن و محسن آستین‌های لباس گره زده بود باز می‌کنه داخل لباس خاکستر پیکری هستش که تو انفجار سوخته شده و یک سری پلاک همگی گریه می‌کنن و حالشون دگرگون میشه. آدم منصور رفته به اتاق مخابرات و از اونجا به منصور زنگ می‌زنه و گزارش میده و میگه با انفجار اون نفربر اینجا همه چیز ریخته به هم و روحیشونو خیلی از دست دادن هاشم هم خیلی حالش بده.

شب همگی تو مقر نشستن و در حال خوندن دعا و عزاداری کردن برای شهیدان هستند هاشم شروع می‌کنه به جمع کردن وسایلش چون می‌خواد صبح برگرده به سمت مشهد حاجی پور سعی می‌کنه منصرفش کنه اما موفق نمی‌شه او بهش میگه اینجا بهت خیلی احتیاج داریم نرین هاشم با گریه میگه اینجا بمونم که چی بشه؟ من اومدم اینجا دنبال برادر کوچکترم تا زنش مادرش ببینتش الان بمونم که دیگه چی بشه؟ اصلاً چه جوری برم این خبرو به خانوادم بدم و دوباره گریه کردنش شدت میگیره که آنها باهاش همدردی می‌کنند. فردای آن روز هاشم ساکشو بسته و می‌خوان برن که منصور به اون مقر میاد. حاجی پور با دیدنش ازش می‌خواد تا صحبت کنه و هاشم همون جا بمونه و جایی نره منصور به حاجی پور میگه اصلا واسه چی می‌خواد بره؟

مگه چیزی شده حاجی پور تعریف می‌کنه ماجرای انفجار نفربر و به شهادت رسیدن حامد برادر هاشم منصور با دیدن هاشم پیشش میره او را در آغوش می‌گیره سپس بهش میگه که دارین کجا میرین محسن میگه مشهد اون میگه باشه منم باهاتون میام منم دارم میرم مشهد شمارم می‌رسونم فقط قبلش یه سر باید اهواز بریم اونجا من یه کاری دارم او قبول می‌کنه. آنها سوار ماشین میشن و به سمت اهواز راهی میشن. هاشم به داخل بیمارستان میره تا خبر به شهادت رسیدن نیما را به دکتر بده او وقتی به داخل بیمارستان میره سراغ دکتر را می‌گیره که بهش خبر میدن تو اتاق عمله وقتی بیرون میاد با دیدن هاشم دست تکون میده و میره براش کمپوت بیاره سپس پیشش میره و تعارف می‌کنه تا بخوره اما وقتی قیافه به هم ریخته و پکر هاشم را می‌بینه ازش می‌پرسه که اتفاقی افتاده؟ چی شده؟

هاشم که عینک نیما تو دستاش هست مدام بهش میگه کسی هیچ کاری نمی‌تونست بکنه از دست کسی کاری بر نمی‌اومد دکتر ترسیده و میگه دارین چی میگین؟ چی شده اصلاً؟ سپس عینک تو دست هاشم رو می‌بینه و ازش می‌گیره و ازش می‌پرسی که نیما کجاست؟ کی میاد؟ هاشم بدون نگاه کردن به چشمان دکتر فقط سرشو پایین انداخته و مدام بهش میگه که کاری از دست کسی بر نمی‌اومد او وقتی متوجه میشه که شهید شده شروع می‌کنه ضربه زدن به هاشم و سرش داد می‌زنه که گمشو از اینجا بیرون برو! گمشو! هاشم با درماندگی از بیمارستان بیرون میره. اسما دکتر را آروم می‌کنه و بهش میگه من از صبح خبر داشتم اما نمی‌دونستم چه جوری باید بهت بگم حامد برادر هاشم هم پیش نیما بوده اونم شهید شده دکتر ازش گلگی می‌کنه که چرا زودتر بهم نگفتی؟ اسما بهش میگه ترسیدم که حالت بد بشه. هاشم با درماندگی و ناراحتی از بیمارستان بیرون زده....

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال تانک خورها

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه