خلاصه داستان قسمت ۷ سریال تانک خورها | در قسمت هفتم سریال تانک خورها چه گذشت؟

خلاصه داستان قسمت ۷ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۷ سریال تانک خورها | در قسمت هفتم سریال تانک خورها چه گذشت؟
صفحه اقتصاد -

سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده، از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما  پخش خود را آغاز کرده است. تانک‌خورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ می‌پردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.

قسمت ۷ سریال تانک خورها

هاشم با پریشونی به کمیته میره به سراغ یوسفی او با دیدن هاشم پیشش میره و میگه تو اینجا چیکار می‌کنی؟ چی شده؟ هاشم میگه اومدم سراغی از حامد بگیرم یه نفر به خونمون زنگ زده حاج خانم برداشته و بهش گفته که حامد شهید شده و نشونه‌هایی که داده مال حامد بوده مهران که اونجا بوده و رفته تا خبری از حامد بگیره با شنیدن این حرف عصبی میشه و به هاشم حمله می‌کنه و میگه حامد شهید شده؟ تو اسم خودتو گذاشتی برادر؟ خواهر منو با یه بچه بیوه کردی الان خیالت راحت شد که اون مرده؟! و به طرفش می‌خواد حمله کنه و دست به یقه بشه که جلوشو می‌گیرن. یوسفی هاشم را به اتاقش می‌بره و میگه صبر کن تا ببینم چه خبره او به همه جا زنگ می‌زنه تا ببینه خبری از حامد میشه یا نه.

یوسفی به پشت خط میگه یاسینی کجاست؟ وقتی می‌فهمه رفته جایی بهش میگه وقتی برگشت بگو حتماً بهم زنگ بزنه هاشم میگه حامد چی شد؟ یوسفی میگه حامد هرجا باشه یاسینی هم همونجاست سپس آنها به کمیته شهدا زنگ می‌زنند اما خبری از حامد نیست یوسفی به هاشم میگه خیالت راحت باشه تو برو خونه خبری شد من بهت میگم ما هیچ شهیدیو تلفنی به خانواده‌اش نمی‌گیم بالاخره بچه‌شون بوده نمی‌دونم اون آدم کی بوده هاشم تا حدودی خیالش راحت میشه و از اونجا میره. هاشم به بیمارستان میره و با دیدن هانیه بهش میگه که خبر دروغ بوده هانیه بهش خبر میده عزیز آقا اومده. هاشم پیش مادرش میره و بهش میگه که خیالت راحت باشه خبر دروغ بوده اصلاً معلوم نیست که اونو کی گفته. عزیز آقا به حاج خانوم میگه ما دیگه بریم رفع زحمت کنیم سپس جلوی در اتاق به مهران و مریم میگه شما برین من با هاشم کار دارم.

عزیز آقا به هاشم میگه اون تو اگه چیزی نگفتم برای گل روی حاج خانم بوده که روی تخت بیمارستان خوابیده بود ماجرای حامد چیه که مهران بهم گفت؟ هاشم میگه به خدا نمی‌دونم دروغ بوده رفتم سپاه، کمیته هرچی سراغ حامدو گرفتم گفتن دروغه این خبر عزیز آقا میگه خب حالا که دروغ بوده برو گوششو بگیر برگردون خوب مملکت ارتش داره سپاه داره این چرا رفته اونجا می‌جنگه؟ هاشم از حامد دفاع می‌کنه و میره پیش مادرش. وقتی به گاراژ میره، وانت سالار قصاب را که گرفته به محسن میگه آچارکشیش کن و تصمیم گرفته خودش بره اهواز دنبال حامد سپس پیش حاج خیرخواه میره و بهش میگه تصمیم گرفتم برم اهواز یه یک هفته، ۱۰ روزی نیستم شما بزرگ مایی می‌خوام گاراژ را شما بگردونین و حواستون به همه باشه حواست به این محسن ما هم باشه حاجی قبول می‌کنه و میگه بری به سلامت برگردی با خبرای خوب. سپس به همه خبر میده که داره میره اهواز هرکی می‌خواد برای رزمنده‌ها چیزی بیاره پشت وانت بذارن.

وقتی به خانه میره که مریم شب به اونجا اومده و به هاشم میگه این ساکو به حامد میدین سپس بهش میگه این پلیورو خودم بافتم وقتی رفت هوا گرم بود ولی الان دیگه رفته رو به سردی بگین که خودم واسش بافتم یه خورده دمنوش و زعفرون هم گذاشتم که میگن روحیه رو قوی می‌کنه خوبه خودتونم دارین میرین اونجا با هم دم کنین بخورین سپس بهش نامه‌ای میده و میگه این اواخر اصلاً نتونستم باهاش حرف بزنم اینو اگه به دستش برسونین خیلی ممنون میشم و از اونجا هم زنگ بزنین که یکم حرف بزنم خیالم راحت شه هاشم میگه چشم شما خودتو ناراحت نکن نگران نباش برای خودتون و بچه خوب نیست. سپس ساک وسایل خودشو جمع می‌کنه هانیه بهش میگه بابا که نیست حامدم که رفته تو رو خدا مواظب خودت باش داداش.

فردای آن روز مادرش اونو بدرقه می‌کنه و از زیر قرآن ردش می‌کنه و میگه اگه تو هم بمونی اونجا و موندگار بشی و برنگردی خودم پا میشم میام اونجا هاشم میگه خیالت راحت مادر با پسرت میام. تو گاراژ همه هاشم را بدرقه می‌کنند هاشم راه می‌افته، محسن بعد از رفتنش سریعاً ساکشو برمی‌داره و ترک موتور رفیقش می‌شینه و میگه برو سمت ایست بازرسی اونجا پنهانی پشت ماشینه هاشم پنهان میشه. وسط جاده هاشم می‌زنه کنار تا چای بخوره اون صداهایی می‌شنوه و وقتی دور ماشین می‌زنه می‌بینه که استکان چاییشو یه نفر خورده که وقتی مچ محسنو میگیره باهاش دعوا می‌کنه و میگه من چه گناهی کردم که گیر تو افتادم؟! بیا بشین فردا صبح برت می‌گردونم و به راهشون ادامه میدن....‌

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال تانک خورها 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه