خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی زغال اخته
در این مطلب شما شاهد قسمت ۱۱۰ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است.
سریال ترکی ذغال اخته روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند.
در قسمت ۱۱۰ سریال ترکی شربت زغال اخته چه گذشت؟
خانواده نورسما وقتی میفهمن که سرکار میره فاتح به امید میگه تو مشکلی نداری؟ امید میگه نه چه مشکلی؟ چرا؟ فاتح با پوزخند میگه از کی دارم میپرسم! عامر طرفداری میکنه و میگه نورسما واسه خودش میتونه تصمیم بگیره. روزگار و شعله تو رستوران هستن که پلین به اونجا میره و به روزگار میگه شام کاری چجوریه؟ خوبه؟ منو پیچوندی که بیای اینجا؟ شعله میگه عادت نکردی به این کارهاش؟ من باهاش ۵ سال بودم ولی هر سال مچشو با یکی گرفتم پلین با عصبانیت میگه تو با دوست دختر سابقت قرار داشتی منو پیچوندی؟ شعله میگه اینبارو واقعا راست گفته صحبت ما کاری بود سپس شعله میخواد بره که روزگار از پلین میخواد اونجارو ترک کنه و بره و از طرفی به شعله میگه بمونه و باهم صحبت کنن.
سپس بعد از رفتن پلین بهش میگه که من دارم تمام تلاشمو میکنم که دوباره اعتمادتو جلب کنم شعله میگه میدونی که خیلی سخته روزگار میگه میدونم ولی میخوام تلاشمو بکنم فعلا که دوتا دوستیم و باهم بحثشونو ادامه میدن. سر میز شام جو سنگین شده که مهری میره تا پسرهارو بیاره چیمن هم میره پیشش و میخواد بهش کمک کنه. چیمن از مهری میپرسه چند سالشه او میگه ۲۰ سال چیمن میگه پس از من و مته خان ۱ سال بزرگتری و پیشنهاد میده که اگه میخواد باهمدیگه دوست بشن و بیشتر همو ببینن مهری قبول میکنه چیمن ازش میپرسه که چرا میخواستی ازدواج کنی اونم با ابراهیم؟ مهری میگه بابام اینجوری صلاح میدونست منم ابراهیمو دیدم خوشم اومد ازش بعد از مرگ مادرمم پدرم تنها شد و یجورایی خانم این خونه شدم واسه همین درس هم به صورت غیر حضوری میخونم چیمن لبخند میزنه و سکوت میکنه.
بعد از خوردن دسر همه کم کم میرن و تو مسیر عبداله به پنبه میگه شما واقعا خبر نداشتین؟ پنبه میگه نه والا منم بی خبر بودم همه مون شوکه شدیم جلوی غریبه ها آبرومون رفت! عبدلله ازش میخواد با نورسما صحبت کنه و سعی کنه منصرفش کنه از این کار چون خودش با امید حرف بزنه ماجرا درست میشه. تو خونه آذرخش وقتی میرسن برای شعله تعریف میکنن ماجرارو و برای نورسما ناراحت میشن که بهم ریخته و استرس گرفته بود آذرخش دعا میکنه که نورسما و امید زودتر راه حل سازگاری باهم دیگه رو پیدا کنن. آخر شب فاتح با بیسیمی که کنار دخترش گذاشته متوجه میشه داره گریه میکنه و میره بالاسرش و تا صبح نمیتونه بخوابه و از دخترش مراقبت میکنه.
عامر پیش دکترش میره و او بهش میگه با توجه به جواب ام آر آی بالن تو سرتون بزرگتر شده و بهش میگه که اوضاع وخیم شده عامر بهم میریزه و دیگه حرف های دکترو که درباره استراحت و ملاحظات لازم میزنه را نمیشنوه. دوعا حاضر شده و نورسما به خانه پنبه میاد و پنبه از دخترها میخواد برن و تنهاشون بزارن دوعا میگه من میرم پیش مادرم. نورسما و پنبه سر کار کردن نورسما باهم بحث میکنن که هیچ کدوم نمیتونن اون یکیو متقاعد کنن. تو شرکت یوسف پیش فاتح میره و او بهش میگه که میخوام دوعارو سورپرایز کنم دارم همه تلاشمو میکنم واسش یه هدیه خریدم اما وقت نمیکنم برم بگیرم یوسف آدرسو میگیره تا بره بگیره و به خانه ببره.
دوعا با آذرخش به کانال رفتن و اونجا دوعا با یکی از بچه های پشت صحنه گرم میگیره و باهمدیگه حرف میزنن و میخندن. عامر به ساحل رفته و مدام به حرف های دکتر فکر میکنه و بهم ریخته حسابی. او به خودش میگه آذرخش چه گناهی کرده؟ اون داغون میشه! سپس یاد خاطراتش با آذرخش میوفته از همان روزهای اول تا ازدواجشان و به خودش میگه اون هیچ گناهی نکرده! نیلای میره پیش مصطفی و اونو با بیلبورد سورپرایز میکنه مصطفی حسابی خوشحال میشه و همدیگرو در آغوش میگیرن. بعد از اونجا پیش شعله میره و باهاش دوباره بحث میکنه و میگه نمیزارم فکری که تو سرت هستو عملی کنی آنها باهمدیگه دعوا میکنن که شعله عصبی میشه و به امید زنگ میزنه و درد و دل میکنه امید میگه باید بیخیال عبی بشی از نیلای هرچیزی بر میاد او میگه مشکل اینجاست که هیچی این وسط نیست!
تازه تو کانال روزگار کار گرفتم بیشتر باهم وقت میگذرونیم اونجا مشغول میشم شاید بیخیالم شدن اونجوری. عامر با آذرخش او ساحل قرار میزاره و وقتی آذرخش وضعیت بهم ریخته عامر را میبینه جا میخوره و میگه چیشده؟ منو داری میترسونی! عامر میگه من میخوام ازت جدا بشم عاشق یه نفر دیگه شدم آذرخش شوکه میشه و با چشمان اشکی بهش زل زده. فاتح به خانه رفته و اتاقو با شمع و گل تزیین کرده سپس وقتی دوعا میره اونجا سورپرایز میشه و میگه چخبره؟ فاتح هدیه شو میده و ازش میخواد هرکاری میکنم تا دوباره مثل اول بشیم همه چیو فراموش کنیم و دوباره شروع کنیم و دوباره ازش خواستگاری میکنه دوعا با لبخند میگه آره عزیزم ولی البته اگه بتونی تو هم منو ببخشی فاتح میگه چه بخشیدین؟ دوعا میگه منم امروز با یه نفر بودم خوشم اومد ازش باهم بودیم الانم از خونه اش میام فاتح دیوانه میشه و به شدت به هم میریزه و تو سر خودش مشت میزنه و میگه تو همچین آدمی نیستی! سپس در آخر مشتی تو آینه میزنه و میره.
نظر شما