خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال جیران

در این مطلب از صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال جیران از فیلیمو پرداخته شده است. سریال جیران چند قسمته؟ خلاصه داستان جیران

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال جیران

در این مطلب از صفحه اقتصاد به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال جیران پرداخته شده است.
مجموعه داستانی جیران یک سریال در ژانر عاشقانه‌ و تاریخی به کارگردانی حسن فحتی است که از شبکه خانگی پخش می شود. بر اساس تعداد بازیگران زیاد این سریال، این مجموعه خانگی میتواند رکورد سریال های قبلی را بشکند در این سریال بهرام رادان، پری ناز ایزدیار، امیرحسین فتحی، امیرجعفری، رویا تیموریان، مهدی پاکدل، رعنا آزادی و مریلا زارعی ایفای نقش می کنند.

خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال جیران

یاران شاهزاده ی زندی به حرمسرای شاه حمله کردند قافل از اینکه مرگ در انتظارشونه، و قراول ها به یاران کفایت و سیاوش حمله کردند و آنها را کشتند. از سویی دیگه الیاس و کوچول خان به محل خواب ناصرالدین شاه با خنجر حمله کردند و وقتی پتو رو برداشتند دیدند که نقششون لو رفته و به فکر فرار افتادن که قراول ها سر رسیدن و با حکم شاه همه آنها را کشتند. از سویی خدیجه تجریشی در سودای راضی کردن سیاوش برای رفتن بود و به او گفت که من برای تو از شاه امان نامه گرفته ام و به خاطر دخترت برو و سیاوش به یاد دخترش افتاد اما به جیران گفت نه من به مریدانم خیانت نمیکنم اتفاقا به خاطر دخترم میمونم و می جنگم. کفایت زیر تیغ علیخان افتاد و مهد علیا به کفایت گفت خیانت کردی و الان شاهزاده تو با جیران زیر درخت عشق و اینبار اشتباه کردی در مورد من جیران و خدیجه چهریقی و خدیجه را صدازد و اینجا بود که کفایت فهمید از خدیجه چهریقی رکب خورده، خدیجه به کفایت گفت تو در میان شب نامه ها اسم ما را اوردی و شاه را به ما بدبین کردی به خاطر به تخت نشستن شاهزاده خودت و تو وقتی به شاه قاجار رحم نمیکنی چگونه به عباس میرزای من رحم میکردی. کفایت در آخرین لحضات عمرش از مادر ناصرالدین شاه خواست که به حرمت هم نشینی و دوستی با او اجازه دهد تا اندکی با عکس شوهرش تاجر باشی خلوت کند. کفایت پس از کمی درد و دل با عکس همسرش بر روی تخت شاهی نشست و با خنجری رگ خودش رو زد و خودکشی کرد.

خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال جیران

شاه بعد از آنکه صدراعظم خائن را از سمتش برکنار کرد در قسمت پنجاه و یکم سریال جیران در یک شب مهتابی زنان حرمسرا را به فراز کاخ فراخواند تا نگاهی به شهری بیندازند که آبستن اتفاق‌های مختلف است و دولتمردان خائنی چون میرزاآقاخان نوری اجازه نمی‌دهند مردم به آرامش برسند و تنها منافع شخصی خودشان برایشان مهم است. شاه نهیب به زنان قدرتمند دربار می‌زند که از این به بعد باید حواسشان بیشتر به مردم بی نوا و بی پناه باشد که هیچ کس در دربار قدرت دلش برای آن‌ها نمی‌سوزد.

خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال جیران

خواجه شمشاد در قسمت پنجاهم سریال جیران پس از آنکه موفق شد فرزند جیران و شاه قاجار را که به تازگی ولیعهد ایران شده بود به قتل برساند برای اثبات وفاداری و التیام زخم‌های ستاره که مورد بی‌مهری شاه قاجار قرار گرفت و از کاخ اخراج شد، به نزد او رفت و با اینکه به خاطر مسمومیت ناشی از خوردن شله‌زرد سمی به همراه فرزند جیران حال ناخوشی داشت در دامان ستاره جان باخت. ماجراهای قتل فرزندان ناصرالدین‌شاه قاجار جزو دراماتیک‌ترین اتفاق‌های تاریخ است که هر بار توسط یکی از خواجه‌ها اتفاق افتاد و این نشان از نفوذ و سلسله مراتب خواجه‌ها در دربار قاجار داشته است. سنتی که با پایان این سلسله پادشاهی تمام شد.

خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال جیران

در قسمت چهل و نهم سریال جیران بالاخره موعد تاج‌گذاری فرزند جیران و ناصرالدین‌شاه رسید. به ظاهر همه چیز مرتب است و قرار است تمام وعده‌هایی که میان جیران و صدراعظم رد و بدل شد به بهترین شکل اجرایی شود. اما درست در زمانی که جیران احساس می‌کرد با گرفتن امتیازهایی از میرزاآقاخان نوری و سپس رو کردن نامه بی‌کفایتی او می‌تواند دشمن سنتی و دیرینه خودش را کنار بزند میرزاآقاخان با خلف وعده و خیانت به حرف‌هایی که با جیران داشته است به جای آنکه نام اسدالله میرزا را به عنوان کفیل ولیعهد معرفی کند نام پسرش کاظم را به عنوان کفیل معرفی کرد و به این ترتیب کاظم نوری نه تنها کفیل امیرقاسم شد که به عنوان فرمانده کل لشگریان شاه دارای منصب شد و عزیزخان مکری نیز از سمتش برکنار شد. این خیانت بزرگ نسبت به جیران موضوعی بود که پیش از این تاج‌الدوله نیز خطر آن را به سوگلی شاه گوشزد کرده بود اما جیران با اعتماد به نفسی که به واسطه عشقش به شاه داشت آن‌ها را نادیده گرفت.

خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال جیران

در قسمت چهل و هشتم سریال جیران تلاش‌های میرزا آقاخان نوری و حمایت‌های شاه قاجار برای هموار کردن مسیر ولیعهدی امیرقاسم به مرحله‌ای رسید که از نسب‌شناس دربار خواسته شد تا اصل و نسب جیران را در قالب شجره‌نامه تهیه‌کنند. شجره‌نامه‌ای که نشان می‌دهد جیران از سمت پدری به سلسله‌ ساسانی و از سمت مادری به شاهان مغول می‌رسد و این نکته نشان‌دهنده این است که مادر ولیعهد آینده دارای اصل و نسب بسیار معتبری است. این موضوع اگرچه موجب ناراحتی مهدعلیا شد اما تنها یک مانع دیگر جلوی پای جیران است و آن هم اینکه او باید همسر عقدی شاه باشد تا امیرقاسم به ولایت عهدی پدرش دربیاید.

خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال جیران

اگرچه خواجه الماس توانست فرزند ارشد شاه و ولیعهد آینده کشور را در یک نقشه شوم از میان بردارد اما هنوز راز قتل فرزند شاه در قسمت چهل و هفتم سریال جیران برملا نشده است و خواجه الماس هنوز هم در میان درباریان و به خصوص مهدعلیا محبوب و مقبول است. همین موضوع باعث شده است که نقره به خواجه الماس شک کند و رفت و آمدهای او را زیر نظر بگیرد. اما الماس یا همان الیاس سیاس‌تر از آن است که بخواهد به این راحتی مقبول حیله و نیرنگ نقره شود و با زیرکی جای خودش را بیش از پیش در دل مهدعلیا باز می‌کند.

خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال جیران

بالاخره خواجه الماس (یا همان خواجه الیاس) در قسمت چهل و ششم سریال جیران کار خودش را کرد؛ با همدستی ندیمه‌ها و خواجه‌های مخالف شاه که در دربار حضور داشتند نقشه‌ای کشید و به ولیعهد دربار که نسبت به پشمک حساسیت زیادی داشت این خوراکی را خوراندند و شاهزاده معین ولیعهد نوجوان قاجار را مسموم کرده و او را به کشتن داد. هیچ چیز بیشتر و تلخ‌تر از این خبر برای شاه قاجار و حرمسرای ناصری نبود. بعد از قتل مرموز ۲ فرزند نوزاد شاه این سومین دسیسه علیه ادامه سلسله قاجاریه به حساب می‌آید و حالا ناصرالدین‌شاه بیش از همیشه احساس ناراحتی و تنهایی می‌کند.

خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال جیران

ناصرالدین‌شاه در قسمت چهل و پنجم سریال جیران یکی از نگرانی‌های اصلی‌اش روابط تیره و تار در حرمسرایش است. تمامی زنان نزدیک به شاه قاجار به واسطه قدرت و توطئه‌های پیرامون آن هیچگاه نتوانستند به یکدیگر اعتماد کنند. زنان شاه از یکسو و خواهر و مادر شاه از سوی دیگر همواره با دید تردید به یکدیگر نگاه می‌کردند. شاه اما تلاش کرد کمی از نگرانی‌هایش را در داخل حریم زندگی‌اش کم کند و برای همین از جیران خواست کدورت‌های قدیمی او با ملک‌زاده پایان یابد. جیران هم که در دوران جدید به متحد بیشتر برای پیشبرد اهدافش نیاز دارد با ملک زاده آشتی کرد و سعی کرد کدورت‌های گذشته را فراموش کند. ملک‌زاده اولین حامی جیران بود زمانی که مادر شاه کمر به نابودی و از بین بردن سوگلی شاه بسته بود. حالا این اتحاد می‌تواند مقدمه اتفاق‌های بهتری در آینده باشد.

خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال جیران

داستان جیران در قسمت چهل و چهارم سریال جیران چند سال بعد از رخدادهای پیشین را روایت می‌کند. جایی که محمدعلی تجریشی باز هم حاکم شمیرانات و البته ساوه شده است و فرزندانش دارای فرزند شده و خانواده‌اش حسابی در عیش و خوشی به سر می‌برند. در این میان خواهر کوچک جیران گلنسا که دل در گروی رحمت دارد به اصرار خانواده باید به یکی از خواستگارهای حکومتی‌اش پاسخ مثبت بدهد اما جیران در این میان به واسطه نفوذ و محبوبیت در میان پدر و مادرش اجازه نمی‌دهد سرنوشت گلنسا مانند خودش شود و به عشقی که دل به آن بسته نرسد و به خاطر منفعت خانواده سیاه بخت شود.

خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال جیران

در قسمت چهل و سوم سریال جیران مهدعلیا مادر شاه قاجار بعد از آنکه مدتی با سلمان قراول ویژه شاه ازدواج کرده بود به تازگی دل به طنازی‌ها و رقاصی‌های شازده بصیر داده و با او ازدواج کرده است. شازده بصیر که هدف نهایی‌اش نزدیک شدن به خاندان شاه قاجار و استفاده از نفوذ حداکثری از طریق مادر شاه است این فرصت را غنیمت شمرده و هر کاری که باعث شود بیش از گذشته مادر شاه با او همراهی کند فروگذاری نمی‌کند. باید دید هدف‌های آتی این شازده قراضه قاجاری برای سود بردن از کشور به کجا می‌رسد.

خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال جیران

ماموریت خواجه باشی در قسمت چهل و دوم سریال جیران برای بازگشت جیران با سختی‌های خاصی همراه بود. جیران از بی‌مهری شاه و رفتارهایی که در این مدت باعث شده بود او و خانواده‌اش مورد خشم و طرد اهالی روستا قرار بگیرند حسابی دلگیر بود. دلگیری جیران وقتی بیشتر شد که فهمید در ماجرای قتل فرزندش حتی شاه هم به حرف او اعتنایی نکرد. خشم جیران از شاه اگرچه نشانه‌ای از دلگیری معشوق از عاشق بود اما جیران به نیم نگاهی از طرف عاشق دلخوش بود تا باز هم بتواند به زندگی با او ادامه دهد. جیران حتی به فکر جان خواجه باشی که ضمانتش برگشت او به کاخ بود هم توجهی نکرد تا گلایه‌اش نسبت به ناصرالدین‌شاه بیش از پیش نمایان شود. اما معمای قتل ننه آشوب تنها بهانه‌ای بود که جیران از موضع خودش کوتاه بیاید. درست در لحظه‌هایی که جیران با عتاب و خطاب با خواجه باشی حرف می‌زد برادرش اسدالله میرزا او را به خلوتی برد و به او گفت که مرگ ننه آشوب هیچ ارتباطی به دستورهای شاه ندارد و همین موضوع باعث شد جیران بپذیرد که شاه قصدی برای مانع شدن در ماجرای پیدا کردن قاتل فرزندش ندارد.

خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال جیران

در قسمت چهل و یکم سریال جیران بالاخره مشخص شد که قتل فرزندان شاه زیر سر خواجه روشن است. این خبر وقتی به گوش شاه رسید مادرش مهدعلیا را بابت سهل‌انگاری و اعتماد بیش از اندازه به نقره شماتت کرده و از اینکه با جیران به خاطر خونخواهی فرزندش تلاش می‌کرده و مورد غضب واقع شده است احساس شرمندگی می‌کند. شاه می‌داند دیگر هیچ چیز در زندگی عاشقانه او و جیران مانند سابق نخواهد شد و این بیشتر شاه را رنج می‌دهد. عشقی که با اشتیاق آغاز شد و با بدگمانی و بدخواهی اطرافیان به سیاهی رسید.

خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال جیران

خواجه روشن در لحظه آخر قرق تصمیم داشت معین میرزا ولیعهد دربار قاجار را به قتل برساند. اتفاقی که در لحظه آخر و به واسطه دخالت نقره اتفاق نیفتاد. نقره نقش جاسوس دو جانبه را در دربار شاه بازی می‌کند و با نفوذ در حریم خواجه روشن تصمیم داشت تا از توطئه‌های پشت پرده علیه دربار شاه پرده بردارد. روشن هم که به عشق نقره دچار شده بود به او اعتماد کامل کرد و با کمک نقره قرق کاخ را شکسته و به خانه‌ای امن رفتند و آنجا پرده از چهره فردی برداشت که تمام فتنه‌ها زیر سر او است.

خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال جیران

بالاخره شب‌نامه‌های کفایت خاتون در قسمت سی و نهم سریال جیران کار خودش را کرد. شاه پس از خواندن شب‌نامه‌های مخالفان که توسط سلمان خوانده شد تصمیم گرفت برادر ناتنی‌اش عباس میرزا و مادرش خدیجه چهریقی را سربه‌نیست کند. اما این‌بار دیگر به سلمان اعتماد نکرد و به جای سلمان مادرش مهدعلیا را مامور انجام کاری کرد که قراول خاصه به خاطر پایبندی به یک عشق قدیمی نتوانست یک‌بار انجامش دهد. دستور شاه به مادرش مهدعلیا همچون یک متاع ارزشمند در نظر مادر بود که می‌تواند با آن تمام عقده چندین ساله از خدیجه چهریقی را یکجا به فراموشی بسپارد.

خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال جیران

بالاخره در قسمت سی و هشتم سریال جیران سیاوش بالاخره به وصال رسید. او که در ماجرای عشق خدیجه تجریشی قافیه را به شاه ایران باخته بود این‌بار با نیرنگ‌های کفایت خاتون توانست به سارای گرجی برسد. دختری که از همان ابتدا هم به نظر می‌رسید دلباخته شجاعت و مردانگی سیاوش شده است و حالا با خیال راحت و بدون ترس و دلهره در کنار او قدم می‌زند و زندگی را پس از رنج بسیار مجدد آغاز می‌کند. هر چند با توجه به ماموریت سیاوش برای مقابله با حکومت مرکزی مشخص نیست چه آینده‌ای در انتظار او و سارای گرجی باشد و احتمال و بیم آن هست که باز هم این وصال به هجران و جدایی منجر شود.

خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال جیران

در قسمت سی و هفتم سریال جیران شاهد هستیم که شکوه‌السلطنه از خلا حضور جیران و سرمستی‌های تاج‌الدوله استفاده کرده و خلوت شاه را با حضور خودش به نفع مقاصدی که دارد مصادره می‌کند. شکوه که فرزند شاه را باردار است از نوادگان اصیل قاجاری است که سرنوشت فرزندش در آینده حکومت قاجار شبیه به هیچ یک از فرزندان ذکور شاه نیست و برای همین به نظر می‌رسد مسیری که او برای نزدیک شدن به ناصرالدین‌شاه در پیش گرفته است مسیری مطمئن و قابل رشد و پیشرفت است.

خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال جیران

در قسمت سی و ششم سریال جیران کفایت خاتون به خوبی می‌داند دایره قدرت در میان زنان دربار چگونه می‌تواند تغییر کند و چه متغیر‌هایی در این زمینه کمک کننده هستند. او به خوبی درک کرده است که بعد از اخراج جیران از کاخ و دلسردی شاه نسبت به تاج‌الدوله نوبت به زن سوم عقدی شاه یعنی شکوه‌السلطنه رسیده است تا فرزندی را که در شکم دارد تبدیل به شاه آینده کند. به قول کفایت خاتون شکوه زن سیاست‌مداری است و رفتارهای احساسی و دور از عقل تاج‌الدوله را تکرار نمی‌کند. برای همین بعید نیست فرزند او شاه آینده ایران شود. در این میان کفایت خاتون که به سیاوش قول داده است سارای گرجی را به نزد او ببرد در معامله‌ای با شکوه‌السلطنه خواستار پادرمیانی او پیش شاه برای آزاد کردن کنیز گرجی شاه کند. اتفاقی که می‌تواند تمام نقشه‌های مادر شاه را برای از بین بردن نام جیران و جایگزین کردن سارای گرجی نقش بر آب کند.

خلاصه داستان قسمت ۳۵ سریال جیران

در این قسمت صحبت‌های بی حساب و کتاب و از روی خشم جیران موجب شد بالاخره شاه در قسمت سی و پنجم سریال جیران با او برخوردی را بکند که تمام اهل حرم و درباریان انتظارش را داشتند. خفیف کردن سوگلی جلوی چشم دشمنان همان چیزی بود که بعد از این همه وقت دلدادگی و مدهوش عشق بودن باید اتفاق می‌افتاد. فتنه قتل فرزند جیران همان آتشی را به دامن او و اطرافیانش انداخت که تا مدت‌ها نمی‌تواند به زندگی عادی بازگردد. جیران با قهر شاه همان خدیجه روستا زاده‌ای شد که دیگر توان برآورده کردن خواسته‌های رعیت را ندارد. این سرنوشت تلخ را چه چیزی و چه کسی می‌تواند به روزهای خوش گذشته برگرداند؟ پشیمانی شاه یا جیران؟

خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال جیران

اسدالله میرزا برادر جیران بیش از هر فرد دیگری که در دربار شاه گذران عمر می‌کنند به فکر ارتقای شغلی و مقامش خودش و برای رسیدن به آن حاضر است حتی پا روی خانواده و انسانیت بگذارد و حتی به خواهرش جیران که ضامن رسیدن او به دربار ناصری است پشت کند. او در این رهگذر حتی از کشتن انسان‌های بی‌گناه هم گویا احساس گناه نمی‌کند و به همین دلیل به سراغ ننه آشوب رفته و بعد از آنکه نتوانست او را متقاعد کند که از همراهی با خواهرش خدیجه صرف نظر کند او را کشته تا قائله پیدا کردن قاتل محمدمیرزا تمام بشود.

خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال جیران

در قسمت سی و سوم سریال جیران سر پر سودا و دل پر از اندوه جیران که به خاطر مرگ مشکوک فرزندش هنوز هم آرامش ندارد باعث شده است کم کم دوستانش هم نسبت به رفتارها و کارهای او اعلام برائت کرده و او را تنها بگذارند. در جدیدترین اتفاق هم ملک‌زاده در حضور تمامی خواتین و خواجه‌های دربار زیر گوش جیران زد و او را از ادامه ماجرای پیدا کردن قاتل فرزندش منع کرد.

خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال جیران

روایت بخشی از تاریخ بود قسمت سی و دوم سریال جیران. از گذشته‌های دور و شاید درست از زمانی که کشور ایران تبدیل به یک امپراطوری بزرگ در جهان شده بود کشورهای بسیاری چشم به تجزیه و نابودی آن داشتند.

خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال جیران

در قسمت سی و یکم سریال جیران سیاوش دیگه تحمل نگاه‌های اطرافیان کفایت‌ خاتون و زندگی در خانه او را نداشت به همین خاطر تصمیم گرفت از خانه کفایت خارج بشه اما کفایت خاتون به سیاوش اصرار کرد که بمونه و آماده ی جنگیدن با قوم قاجار بشه اما سیاوش از هر چه سلطنت و حکومت کردن به رعیت از روش ظلم و ستم بیزار است. خواجه الیاس با بازی مهدی کوشکی یکی از معماهای قصه جیران بود که در این قسمت نقش تعیین کننده‌اش در دودمان زندیه و کفایت خاتون برای مخاطب نمایان کرد. الیاس که قربانی قهر و خشم قوم قاجار قرار گرفته است از نوادگان لطفعلی‌خان زند است که توسط درباریان قاجار اخته شده و از مردانگی افتاده است. همین موضوع موجب شده که خاندان زندیه به دنبال یکی دیگر از نوادگان زندیه باشند و برای همین سیاوش را برای موضوع مهم قیام علیه قاجار آماده می‌کنند.

خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال جیران

ملک‌زاده خواهر زخم چشیده شاه قاجار که دل خوشی از خدعه‌ها و نیرنگ‌های مادرش و خواتین دربار ندارد وقتی در قسمت قبل فهمید تاج الدوله برای خفت و خواری جیران از هیچ‌چیزی حتی بر سر مزار فرزندش فروگذاری نکرده است، در قسمت سی ام سریال جیران به خلوت برادرش رفت تا با او درباره مدارای بیشتر و توجه به جیران و خانواده‌اش صحبت کند. شاه هم وقتی دلسوزی‌های خواهرانه ملک‌زاده را دید تصمیم گرفت اتفاق‌های مهمی را در دربار خود رقم بزند.

خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال جیران

بالاخره در قسمت بیست و نهم سریال جیران مراسم اعلام ولیعهدی معین میرزا با حضور تمامی مسئولان مملکتی و در حضور عباس میرزا و مادرش خدیجه چهریقی که مغضوب دربار ناصری هستند برگزار شد. ناصرالدین‌شاه به همراه مادرش تصمیم گرفتند که خدیجه و برادر ناتنی شاه را خار و خفیف کنند. وقتی اعلام کردند که همه افراد برای بیعت با ولیعهد جدید بیایند عباس میرزا که در قسمت قبل تهدید شده بود در صورت سرپیچی اعدام می‌شود از مجلس خارج شد و سلمان که نگران جان خدیجه و عباس میرزا بود در این میان در نقش منجی ظاهر شد و با متقاعد کردن عباس میرزا جلوی یک فاجعه را گرفت. اما ناصرالدین‌شاه از این فرصت نهایت استفاده را کرد و در زمان دستبوسی با اشاره به پای خودش و فرزندش؛ عباس میرزا را مجبور کرد که پای شاه و ولیعهد را در جلوی چشم تمامی مسئولان مملکتی ببوسد.

خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال جیران

در قسمت بیست و هشت سریال جیران گلین بانو زن اول شاه قاجار بعد از آنکه دید جیران در غم از دست دادن پسرش در سوگ است به سراغ او رفت و در حالی که سعی می‌کرد او را دلداری دهد صحبت از یک درد مشترک به میان آورد. دردی که به نظر می‌رسد مقدمه‌ای برای یک شک بزرگ باشد و آن هم پیدا کردن توطئه‌هایی است که منجر به قتل پسران نوزاد شاه قاجار برای نرسیدن به ولایت‌عهدی است. حرف‌های گلین باعث شد که جیران ضمن آنکه پر از غم از دست دادن فرزندش است خشم و کینه‌ای نیز بر آن افزوده شود چرا که تازه فهمیده است فرزندش کشته شده است و بر اثر تب نوبه فوت نکرده است.

خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال جیران

بدون شک نقطه عطف درام عاشقانه و جنایی قسمت بیست و هفتم سریال جیران در ماجرای قتل مرموز محمدمیرزا رقم خورد. سکانس برگزیده این قسمت سریال به لحظه‌ای تعلق می‌گیرد که شاه قاجار به همراه جیران به کاخ بر می‌گردند و با پیکر بی‌جان نوزادی که ثمره عشق آتشین آن دو بود روبرو می‌شوند. وداعی تلخ و ناباورانه برای شاه که امید بسیاری به فرزند پسرش بسته بود و نقشه‌های بسیاری برای شاه شدن او کشیده بود. جیران نیز با ناباوری نمی‌توانست قبول کند که فرزندش مرده است و تا چندین ساعت جنازه پسرش را در آغوش گرفته بود و گریه می‌کرد. سکانسی جانکاه و تلخ که مخاطب را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال جیران

بالاخره فرزند پسر شاه قاجار از معشوقه‌اش جیران تجریشی در قسمت بیست و ششم سریال جیران به دنیا آمد. فرزندی که گویا قرار است معادلات قدرت را به هم بریزد و تمامی دولتمردان نسبت به آینده او و حضورش به عنوان شاه آینده با بیم و حسرت نگاه می‌کنند. در این میان تنها کسی که نسبت به آمدن پسر جیران به این دنیا خرسند است ناصرالدین‌شاه قاجار است. او آنقدر نسبت به این اتفاق ذوق زده است که در همان ابتدا نام پدرش محمد شاه را بر او گذاشت و او را نایب‌السلطنه معرفی کرد.

کدام بازیگران در سریال جیران نقش آفرینی می کنند؟

‎بهرام رادان، پری ناز ایزدیار، امیرحسین فتحی، امیرجعفری، رویا تیموریان، مهدی پاکدل، رعنا آزادی ور، کتانه افشاری نژاد، ستاره پسیانی، غزل شاکری، مرتضی اسماعیل کاشی، هومن برق نورد، مهدی کوشکی، سمیرا حسن پور، فاطمه مسعودی‌فر،بهناز نازی، غلامرضا نیکخواه، سیاوش چراغی‌پور، محمد شیری، حمیدرضا نعیمی، رضا جهانی، الهام نامی، نهال دشتی، سینا رازانی، بهنام شرفی، انوش معظمی، پاشا جمالی، حسن موذنی، نسرین نکیسا، محمد مژدهی، عباس توفیقی، بهزاد داوری، فرشید صمدی پور، ستایش دهقان، عاطفه غلامپور، محمدهادی قمشی، سیامک حلمی، مهدی بجستانی، عباس ظفری، راستین عزیزپور، فرج گلسفیدی، وحید ندایی، محمدرضا ایمانیان، مرتضی اکبری، هوشنگ قنواتی زاده، محمدهادی تقدیری، شاهد پیوند، سجاد اوسیوند، مهدی دانایی، پویا میاندهی، محمود ساعتی، داریوش اشرفی، فرید یوسفی، ایلیا نصرالهی، شهاب زمردی، وحید رزاقی، علی اشمند، پرویز بزرگی، رضا داودوندی و با حضور مریلا زارعی

بر اساس بررسی ها جیران جدیدترین اثر حسن فتحی، کارگردان کشورمان در ژانر عاشقانه خانوادگی است. داستان این سریال در خصوص یکی از ندیمه های ناصرالدین شاه به اسم جیران است که پادشاه عاشق او خواهد شد اما مسیر این عشق، راحت و آسان نیست!

این مجموعه به کارگردانی حسن فتحی، و تهیه‌کنندگی اسماعیل عفیفه، و همچنین به نویسندگی احسان جوانمرد و حسن فتحی می باشد.

جزئیات سریال خانگی جیران

سریال جیران به کارگردانی حسن فتحی در سال ۱۴۰۰ ساخته شده است. این سریال محصول کشور ایران و در ژانر عاشقانه و خانوادگی می‌باشد. در ادامه خلاصه قسمت اول تا قسمت ۲۵ سریال جیران را بخوانید.

خلاصه داستان قسمت ۱ سریال جیران

ما سعی داریم تا در این گزارش خلاصه قسمت اول سریال جیران را برای شما شرح دهیم.
شروع سریال تاریخی عاشقانه جیران روایتی از
خدیجه یک دختر روستایی که در روستای کوهسار در تجریش زندگی می کند شروع می شود که یک شب خواب بدی می بیند و او را نگران می کند.
شب هنگام زمانی که خدیجه در خانه پدری اش خواب بود، در خواب صدای گریه ی بچه ای را شنید و به سمتی که صدای بچه می آید حرکت کرد به به اتاق رسید که بچه های زیادی در گهواره بودند و پیرزنی با دو بچه در آغوش به سمت خدیجه اومد و پارچه ای قرمز روی سر او انداخت و او در گوشه ای دیگر از خوابش سیاوش را دید که در یک قفس است و پیرزن به سمتش می رود که با گریه از خواب پرید.
از خواب که پرید یه کم آب خورد و فانوس را بر داشت و به زیر زمین خانه شان رفت که دید قفس ها خالی هستند و بعد از آن به اتاق سیاوش رفت و دید که او خواب است آرام شد.
گروه قراوول های پادشاه دو فرد را با دست و پای بسته به سمت ناصرالدین شاه بردند، که در این جمع خانواده سلطنتی نیز حضور داشتند
جرم این دو نفر فراری دادن گل اندام، کنیز حرم سرای همایونی به قصد اذیت و آزار و بعد به قتل رساندن این کنیز بوده است. قراوولی که مامور اجرای حکم بود نتوانست گردن آنها را بزند و چاقوش را پایین آورد که سلمان خان از ناصرالدین شاه عذرخواهی کرد و خودش هر دو آن ها را گردن زد و مهد علیا او را تحسین کرد.خدیجه سوار بر اسب با یک کوزه به دست سمت سیاوش که در حال هیزم شکستن هست میره وهر دو با یک کوزه در دست، خدیجه سوار بر اسب و سیاوش پیاده به سمت رودخانه میرن برای پر کردن کوزه که ببینن کی سریعتر کوزه را پرآب می کنه که سیاوش زیر اب میره چند ثانیه بالا نمیاد و خدیجه فکر میکنه مرده ولی یدفعه بالا میاد و میگه باختی خدیجه، خدیجه گفت قبول نیست و یه سنگ سمت سیاوش انداخت که سنگ به فرضی فضول خورد. سیاوش و خدیجه یه صحبت های با هم داشتند.
صدراعظم میرزا آقاخان نوری در جلسه با ناصرالدین شاه و اعضای دولت بعد از سلام و تشریفات شرح اقدامات دولت را شرح داد. عزیزخان یک تذکر ی به آقاخان داد و شاه تایید کرد و خطاب به نوری گفت نوبت بعدی ما را از اقدامات خود آگاه کن و به یاد امیرکبیر فاتحه ای خواند. آقاخان به عزیزخان گفت داغ گذاشتی ولی رو یه دل یخ گذاشتی روزش که بشه میفهمی افتابه شخص اول مملکت چقدر اب داره، عزیزخان گفت باش تا صبح دولتت بدمد جناب اقاخان نوری، بعد اقاخان گفت ان شالله.اقاخان به علیخان گفت تو خودتی علیخان او در جواب گفت از روزی که شاه رگ امیر نظام رو زدم یک شب خواب راحت ندیدم اقاخان بهش گفت تو ماموری و مأزور به خودت سخت نیگیر تو منجی تاج و تخت شدی امیر خطرناک شده بود برو از امشب راحت و آسوده بخواب.
خدیجه برای سیاوش غذا برد دید که خوابه یه سنگ پرت کرد سمتش سیاوش بلند شد برگشت به خدیجه گفت: فرضی فضول گلاب می گفت این دختره جنون مردم آزاری داره بعد خدیجه گفت: خفه خفه تو خجالت نمیکشی که این وقت روز به جای کار کردن چرت میزنی بعد هر دو مشغول صحبت بودن که زنی وسط حرفشون پرید، این ننه آشوب همون زنی بود که خدیجه تو خواب دیده بود و آشفته شده بود این پیرزن بازم روان خدیجه را اشفته و نگران کرد که یدفعه گل نسا خواهر خدیجه از راه رسید به خدیجه گفت کدخدا مامور آورده در خونه واسه خراج و خدیجه سوار بر اسب شد و به سمت خونه حرکت کرد.
پدرش او را به داخل خانه می فرستد و حاکم به ممدلی می گوید که باید ۳ اشرفی بدهند، او با کلی ضرب و زور قبول می کند و خراج را می دهد که همان لحظه سیاوش از راه می رسد و با حرف هایش به کدخدا دعوا راه می افتد.
خدیجه و گل نسا و مادرشان در حال درمان کردن سیاوش کتک خورده هستند و اسدالله حسابی بد او را به پدرش می گوید و در آخر هم می گوید به گمانم چیزی بین سیاوش و خدیجه است که پدرش حسابی بهش می توپد و او را سر جایش می نشاند.
ناصرالدین شاه خواب می بیند که خواهرش، ملک زاده با چند نفر دیگر رگ او را می زنند که از خواب می پرد و متوجه صدای آشوب در قصر می شود و بیرون می رود که یکی از خواجه ها می گوید شاه دخت به پشت بام رفته و قصد دارد خودش را بکشد، ملک زاده می خواهد خودش را به پایین پرتاب کند و به برادرش می گوید تو امیر منو ازم گرفتی و نذاشتی حتی برای بار آخر ببینمش که ناصرالدین شاه می گوید من بد کردم و مهر سیاهی به پیشانی خودم زدم اما اگر خودت را بیاندازی منم خودم را می کشم و به لب پشت بام قصر می رود که مهدعلیا به سراغشان می رود و هر دو را پایین می آورد.
مهدعلیا با پسرش شاه حرف می زند تا آرامش کند اما او بهم ریخته تر از این حرفاست و از مادرش می خواهد که تنهاش بگذارد.
سیاوش بعد از زورخانه و ورزش کردن به خانه می رود و گل نسا برایش غذا می برد، همه خانواده خدیجه دور هم شام می خورند که اسدالله عصبی از این که مستوفی نشده حسابی شروع به بدگویی می کند اما هرچه ممدلی خان تلاش می کند دهان او را ببندد موفق نمی شود که خدیجه و سیاوش هر دو دست از غذا خوردن می کشند و می روند.
ناصرالدین شاه که حسابی مست کرده، سلمان را فرا می خواند و به او می گوید که فردا به شکار نمی رویم و سلمان جواب می دهد امر همایونی مطاع است که شاه به گریه می افتد و از امیرکبیر یاد می کند. سلمان که حال شاه را بد می بیند به او پیشنهاد می دهد تا برای بهتر شدن حال و هوایشان به شکار بروند، شاه می گوید به شرطی که دو تایی با لباس مبدل به سمت تجریش و کوهسار برویم و خبری از تاج و تخت سلطنت نباشد.
خدیجه در زیر یک درخت نشسته و منتظر سیاوش است که او از راه می رسد و می گوید می خواهم به پنج سنگی بروم، خدیجه رو ترش می کند و ناراحت از رفتن او است که سیاوش دلداری اش می دهد و می گوید می خواهم بروم پیش بی بی معصومه تا دو تایی با هم برای خاستگاری تو بیایم. خدیجه که حسابی از شنیدن این حرف خوشحال است، دستبندی که برایش دوخته را به او می دهد و راهی اش می کند تا هر چه سریعتر برود که به شب نخورد.
سیاوش قبل رفتن فرفره ای که خدیجه از بچگی بهش چشم داشته را بهش می دهد و می گوید هر وقت دلت تنگ شده نیت کن و بچرخونش…
سیاوش به راه می افتد و به تاخت می رود، ننه آشوب با عصایش او را از دور می بیند و از طرفی دیگر ناصرالدین شاه و سلمان به سمت همان حوالی می روند.
سلمان برای پیدا کردن شکار های شاه ازش جدا می شود و به سمت دیگر می رود.
شاه در نزدیکی جایی که خدیجه است قدم می زند و به سمت او می رود. خدیجه روی درخت نشسته و با فرفره ی یادگاری سیاوش بازی می کند که از اومدن یهویی ناصر الدین شاه جا می خورد و آن از دستش می افتد و طلبکارانه به او می پرد … شاه که از دیدن او متحیر شده بهش سلام می کند و او را جیران صدا می کند.

خلاصه داستان قسمت 2 سریال جیران

خدیجه از این که جیران صدایش کرده تعجب می کند و به او می گوید اسمم جیران نیست و ناصرالدین شاه برایش توضیح می دهد که ترک ها به کسی که چشم هایش شبیه آهو باشد جیران می گویند و سر تفنگش را به سمت او می گیرد. خدیجه از روی درخت پایین می آید و فرفره اش را ازش پس می گیرد و به سمت اسبش می رود که او خودش را شکارچی شاه جا می زند و ازش خاستگاری می کند که خدیجه به سمتش سنگ پرتاب می کند و می گوید تو که نوکر شاهی اما اگر خود شاه هم بیاد من زنش نمی شوم و می رود.
در قصر همایونی میرزا آقاخان نوری و پسرش با هم حرف می زنند و او از این که پول بی عیار دست رعیت می دهند عصبی است، اما پسرش حسابی سرخوش از حمایت های شاه است که او می گوید این ها همه اش تو خالی است و رو به پسرش کاظم می گوید که باید با خون قاجاری وصلت کنیم و باید دوماد شاه شوی که او شوکه می شود و نمی داند که چه بگوید.
مهد علیا در اتاقش قلیان می کشد، نقره کنیزش به کنارش می رود و نگران حالش است که چرا خواب و خوراک ندارد و تنها قلیان می کشد که او می گوید حال پسرم خوب نیست و منم از دیدن حال او به این روز افتاده ام که نقره می گوید شاید بهتر است زن جدیدی برای شاه بگیریم که مهدعلیا استقبال می کند و او را برای دست و پا کردن عروس جدید فرمان می دهد و می خواهد حسابی تنور اندرونی را دوباره گرم کند.
نقره به دیدار خدیجه خاتون مادر شاهزاد عباس میرزا رفته است و ماجرای خاتون جدیدی که مهدعلیا برای پسرش می خواهد را برای او می گوید.
خدیجه خاتون می گوید حالا وقت آن رسیده تا سارای گرجی را وارد حرم کنیم، از آدم هایت بخواه تا جایی که می توانند از او تعریف کنند و راهی اش می کند تا هر چه سریعتر به حرم برسد.
کفایت خاتون از دور قرار پنهانی آن ها را نگاه می کند و به محض رفتن نقره به داخل می رود. خدیجه خاتون به داخل می رود و با هم شروع به گپ زدن می کنند و کفایت خاتون گله مند از شاه شدن پسر مهدعلیا پتیاره است اما خدیجه خاتون هم کم نمی آورد و رابطه ای که او با مهد علیا دارد را توی صورتش می زند که کفایت خاتون جا می خورد اما سریعا بی پناهی اش را بهانه می کند.
مهدعلیا در حرمسرای شاه ایستاده و همسران شاه را به خط کرده است که متوجه نبود گلین می شود و نقره را پی او می فرستد، در همان لحظه شاه شرفیاب می شود و سراغ گلین خاتون را می گیرد که مهدعلیا کسالت را بهانه می کند و شاه تذکر می دهد که کسی مزاحمش نشود و به اتاقش می رود.
بعد از رفتن شاه، نقره می گوید او در اتاقش است و مهدعلیا با عصبانیت به اتاق گلین می رود و می گوید عزای تو عزای همه ی حرمسرا است و بابت فوت ولیعهد دلداری اش می دهد اما گلین که حسابی داغ پسرش را بر دل دارد می خواهد او را معاف کنند که مهدعلیا با گفتن این که قرار است خاتون جدید به حرمسرا بیاید او را می سوزاند اما گلین ککش نمی گزد و می گوید من لقمه اول بودم من و از لقمه آخر نترسونید…
خواجه باشی قصر نام کسانی که باید از قصر خارج شوند را می خواند که در میان آن ها کوچول خان و عزیز آقا حسابی بهم می ریزند و به گلشن خان التماس می کنند تا کاری برایشان بکند و او تا آخر ماه به آن ها فرصت می دهد که کاری در جایی به جز حرمسرای قبله عالم برای خودشان پیدا کنند.
ناصرالدین شاه عصبی از کدورت میرزا آقاخان نوری و عزیزخان است و می گوید اگر خودتان مشکل را حل نکنید خودم حکم می دهم و آن دو وادار به صحبت با هم می شوند تا برای امور مملکت تصمیم بگیرند.
با بیرون رفتن این دو، سلمان هم قصد بیرون رفتن از اتاق همایونی را دارد که شاه دستور می دهد او بماند و باهاش از عاشق شدن حرف می زند.
بالاخره بعد از گذشت مدت طولانی سیاوش به پنج سنگی رسیده و بعد از سلام علیک با اهالی محلشون به خانه می رود.
شاه به همراه سلمان در حیاط قصر قدم می زند و از این که هیچ وقت، هیچ کدام زن هایش را خودش انتخاب نکرده ناراضی بوده است و حالا عاشق دختری در حوالی تجریش شده که اسم برادرش اسدالله است و به سلمان دستور می دهد که با خواجه و خدم و حشم به خانه آن دختر بروند.
نقره برای مهدعلیا کتاب می خواند که در همان زمان تاج الدوله به اتاق او می رود و می پرسد سارای گرجی کیست و حسابی حالش خراب است و نگران ولیعهد نشدن معین پسرش است که مهدعلیا خیالش را راحت می کند و می گوید او تنها کنیز دو روزه است…
سلمان به همراه خدم و حشم همایونی به سمت تجریش راه افتاده است.
کدخدا مردی که در روستا دزدی کرده را فلک کرده است و همه مردم دورشان جمع شده اند که فرزین فضول خبر می دهد شاه برای خاستگاری دختر ممدعلی نجار آدم فرستاده است و همه به سمت خانه او می دوند.
ممدعلی در خانه گمان می کند که در محل عروسی گرفته اند و آن ها دعوت نیستد که گلنسا می گوید آن ها دارند به سمت خانه ما می آیند. ممدعلی شوکه در را باز می کند که می بیند اهالی روستا جلوی در خانه او در حال پایکوبی و رقص هستند.
کدخدا مقابلش می ایستد و می گوید شاه دخترت را خواسته و این لشکر برای او آمده اند، ممدعلی حسابی جا خورده و هیچ نمی گوید.
گلنسا به دنبال خدیجه رفته و ماجرا را بهش می گوید، او بی هیچ حرفی سوار اسبش می شود و می رود، به محض رفتن آن ها ننه آشوب از پشت درخت ها بیرون می آید و دستمال گلدوزی که روی زمین افتاده را بر می دارد و رفتن آن ها را تماشا می کند.

خلاصه داستان قسمت 3 سریال جیران

سیاوش به همراه ثریا خانم به کنار بی بی معصومه رفته است و به اویی که در بستر بیماری افتاده غذا می دهد، اما بی بی معصومه بی اشتهایی را بهانه می کند و نمی خورد.
بعد از رفتن ثریا، سیاوش و بی بی معصومه با هم درباره ازدواج او با خدیجه حرف می زنند و بی بی بعد از این که جواب بله او را از زبان سیاوش می شوند و کلی خوشحالی می کند که به سرفه می افتد.
اسدالله با سلمان حرف می زند و از خوشحالی سر از پا نمی شناسد و مدام خوش آمد گویی می کند که همان لحظه خدیجه از راه می رسد و شوکه شده به جمعیت مقابل خانه شان نگاه می کند، دخترا برایش کل می کشند و گل روی سرش می پاچند، اما خدیجه با حال بد فقط به پدر و مادرش و برادرش که حسابی شادی می کنند خیره شده است و تنها گویا گل نسا خبر از حال دلش دارد که در همان گیر و دار خدیجه از حال می رود.
سیاوش کنار بی بی معصومه نشسته است و از ثریا خانم خبر رحمت پسرش را می گیرد که او می گوید از وقتی که جواب نه از کدخدا گرفته مجنون شده و با هیچ کس حرف نمی زند. سیاوش به سراغ رحمت رفته است و با او حرف می زند تا به خودش بیاید و کاری کند که کدخدا دخترش را بهش بدهد.
نقره به خانه شازده بصیر رفته است و احوال دختر گرجی را می گیرد که او می گوید باید چند روزی صبر کنید و بعد سراغ برادر دختر را می گیرد و به آن ها دستور می دهد که باهاش مثل نجیب زاده برخورد می کنید و آداب خوندن نوشتن بهش یاد می دید.
دم رفتن نقره، شازده بصیر به او پیشنهاد ازدواج می دهد که نقره سیلی تو گوشش می زند و می رود.
سیاوش به همراه رحمت و رفقایشان دور آتیش نشسته اند که رسول خبر می آورد حال بی بی معصومه بد شده است و آن ها به سرعت به سمت خانه می روند.
سیاوش حسابی بالای سر بی بی بیتابی می کند و او در لحظه آخر بهش انگشتری می دهد و سیاوش سراغ رازش را می گیرد که او می گوید هر چه ندانی بهتر است و به رحمت خدا می رود.
همه بالای سر بی بی نشسته اند و گریه می کنند.
خدیجه در اتاقش نشسته و حال خوشی ندارد، از طرف دیگر ناصرالدین شاه قلمو به دست گرفته است و نقاشی چهره او را می کشد و زیر لب شعری را زمزمه می کند.
اهالی روستای پنج سنگی، بی بی معصومه را به خاک سپرده اند و بر سر خاک او حسابی گریه و زاری می کنند.
میرزا آقاخان نوری و باقی وزرا درباره اوضاع مملکت صحبت می کنند که باز هم کل کل میان آقاخان و عزیزخان شروع می شود و عزیزخان، صدارت میرزا تقی خان امیرکبیر را توی سر او می کوبد اما همه حضار در تیم آقاخان هستند و او نمی تواند کاری از پیش ببرد.
میرزا آقاخان به علی خان دستور می دهد که با فاضل خان به سراغ شاه برود و حسابی او را از انگلیسی ها بترساند و ازش بخواهد که با آن ها راه بیایند.
کفایت خاتون در عمارت اش راه می رود که خواجه برایش خبر آمدن سارای گرجی را می آورد که از شنیدن این خبر خوشحال می شود.
سارای گرجی با احترام در راه دارالخلافه است، اما به نظر می آید که خودش دل خوشی ندارد و گریه می کند.
فاضل خان و علی خان به سراغ شاه رفته اند و حرف هایی که آقاخان گفته بود را به او می گویند اما شاه هر دو آن ها تهدید می کند و می گوید اگر می خواهید زنده بمانید طوری مملکت داری کنید که پای ما به میان نیاید و ما هرات به انگلیس بده نیستیم.
عزیزخان به سراغ سلمان رفته است و از فکر هایی که میرزا آقاخان نوری در سرش دارد حرف می زند و نگران است که هرات را دو دستی به بریتانیایی ها بدهد اما سلمان بهش اطمینان می دهد که آن ها لباس رزم بر تن دارند و اجازه نمی دهند که این اتفاق بیافتد.
کدخدا و خانواده اش به خانه ممدعلی رفته اند و برای آن ها چشم روشنی و خلعتی برده اند.
کدخدا برای دلجویی از ممدعلی خان شروع به حرف زدن می کند که اسدالله به میان حرف هایش می پرد و حسابی گله می کند و از هر دری حرف می زنند اما خدیجه به کنار مهمان ها نمی رود و در اتاق خودش گریه می کند.
سیاوش در حال برگشت از روستای پنج سنگی است که به شب خورده و برای استراحت به یک کاروانسرا رفته است.
در همان زمان قافله شازه قجری از راه می رسد و سارای گرجی از کالاسکه اش پیاده می شود که با سیاوش چشم تو چشم می شود و به اتاقش می رود.

خلاصه داستان قسمت 4 سریال جیران

راهزن ها شبانه به کاروانسرایی که در آن قافله همایونی مستقر شده رفته اند و شروع به زدن مردم خواب و لشکر همایونی کرده اند.
سیاوش و هم اتاقی هایش از خواب پریده اند که سیاوش با دیدن این صحنه کمربندش را می بندد.
حرومی ها یا همان راهزن ها تمام پول های قافله قاجار را می گیرند و می خواهند سارای گرجی را با خودشان ببرند که یکی از خواجه ها بلند می شود و می گوید او خاتون دربار است و اگر این کار را بکنید عاقبت خوبی برایتان نمی ماند.
همان لحظه سیاوش دخالت می کند و با غافلگیر کردن آن ها دختر را نجات می دهد که در لحظه آخر بازویش تیر می خورد و می خواهند بکشنش که نیرو های امنیه همایونی از راه می رسند و به داد اهالی کاروانسرا می رسند.
همه حسابی از پهلوونی سیاوش خوشحال هستند و به او افتخار می کنند و قافله قاجار می گوید که خودش باید به بهترین شکل او را درمان کند..
گل نسا برای خدیجه غذا برده است اما او که اصلا حال خوشی ندارد، لب به غذا نمی زند که باعث نگرانی خانواده اش شده است.
مادر خدیجه به اتاق او می رود تا جویای احوالش شود و اسدالله پدرش را مشت و مال می دهد و می گوید ای کاش خدیجه قبل از آمدن سیاوش راهی شود که پدرش رو ترش می کند و می گوید خدیجه چه با بودن سیاوش چه با نبودن سیاوش انشالله راهی قصر می شود.
مادر خدیجه بهش می گوید که بهتر است حالش سریعا خوب شود و این بار بابا ممدعلی هیچ جوره کوتاه نمی آید و گل نسا از خوشی مردم و اهالی ده می گوید.
در همان زمان اسدالله به اتاق او می رود و میان حرف های مادرش می پرد و می گوید این کار هایش تمارض است و او دلش پیش همان کسی است که همه ما می دانیم که پدرش عصبی می شود و سیلی توی صورت او می کوبد.
همه از اتاق خدیجه بیرون می روند و تنها پدرش می ماند که خدیجه به زیر پتو می رود و حسابی گریه می کند.
مهدعلیا و نقره با هم درباره معشوقه شاه حرف می زنند و مادر شاه حسابی از این اتفاق خوش حال است و می گوید بگذارید او به قصر بیاید و اگر خلق شاه را باز کند عالی می شود و برای ما فرقی ندارد که او باشد یا خاتون گرجی…
سارای گرجی به دارالخلافه رسیده است که نقره به آن جا می رود و به شازده بصیر می گوید که فعلا او را جایی پناه بدهد تا در فرصت مناسب به حرمسرا برود.
گل نسا باز هم برای خدیجه غذا برده است که او سینی غذا را به آن طرف می برد و شروع به درد و دل با خواهرش می کند و حسابی از سرنوشت شومی که برایش رقم خورده گله مند است.
قبله عالم خبر از خاتون تجریشی اش می گیرد که عزیزخان می گوید اولیای دختر وقت خواستند و من هم به اجازه ی شما وقت دادم و سلمان هم که بی تابی شاه را می بیند می گوید اگر امر کنید به جای خواجه او را با تفنگ و لشکر می آوریم که عزیزآقا قول می دهد قبل از پایان ماه قبله عالم کامروا شود و شاه او را انتخاب می کند تا خواجه خاتون باشد.
گل نسا ظرف غذای خدیجه را می برد و می گوید باز هم چیزی نخورد که اسدالله قصد می کند به زور به او غذا دهد اما همان لحظه صدای اسب خدیجه می آید و گل نسا می گوید خود خدیجه هم در اتاقش نیست.
اسدالله و ممدلی به دنبال خدیجه می روند که می بینند او قصد خودکشی دارد و بعد از کلی حرف زدن باهاش انتخاب را به دست خودش می گذارند تا هرطور صلاح است انتخاب کند اما بعد از او همه آن ها هم می میرند.
سیاوش همچنان در کاروانسرا است و دکتر روی زخمش مرحم می گذارد تا حالش بهتر شود و می گوید اگر استراحت نکند هلاک می شود. لشکر شاه برای بردن خدیجه آمده است که مادر خدیجه او را آماده می کند و همه اهالی تا کالاسکه شاه بدرقه اش می کنند و خدیجه لحظه آخر ننه آشوب را می بیند که دستمال گلدوزی اش دست او است.
خدیجه در راه فقط گریه می کند و به یادگاری سیاوش در دستش زل زده و حرف های او را به خاطر می آورد.
شاه در اتاقش صورتش را صفا می دهد و ندیمه ها هم مشغول آراستن خدیجه هستند.
بالاخره مراسم عقد موقت شاه و خدیجه خاتون جاری می شود و زن ها شروع به رقص و پایکوبی می کنند.

خلاصه داستان قسمت 5 سریال جیران

خدیجه با چشم های اشکی صورتش را پایین می اندازد، ناصرالدین شاه مقابلش می ایستد که دیدن اشک های او اعصابش را خورد می کند و به عزیز آقا می گوید که از اتاقش بروند.
مهدعلیا و به همراه زن های عقدی و صیغه ایه شاه با هم حرف می زنند و تاج الدوله حسابی از این که یک دختر روستایی به خلوت شاه رفته و شاه او را به آن ها ترجیح داده گرد و خاک می کند که مهدعلیا همه زن های صیغه ای و خواجه ها را بیرون می کند و عزیزآقا را فرا می خواند و ازش سوالاتی درمورد جیران و نبودش می پرسد که او می گوید همه دستور از قبله عالم است.
تمام زن های عقدی شاه و مهدعلیا از حرف های عزیزآقا جا می خورند و عزیزآقا در آخر به مهدعلیا می گوید که شاه اجازه ورود هیچ کس حتی مهدعلیا به خلوت را نداده است.
خدیجه به خلوت شاه رفته است، شاه بعد از کلی ابراز علاقه، خلعتی سرخ را به او می دهد و می گوید در صف سلام حرم می بینمت و هر وقت این را به سر کردی یعنی قرار به کنارم بیای و قرار هم باشیم… تو برای من طعم شیرین عشق هستی و کامروایی به اجبار نمی خواهم.
سیاوش سوار اسب شده تا راهی کوهسار شود و به صاحب کاروانسرا می گوید بی قراری امون موندن بهم و نمی دهد و همین که به کوهسار برسم زخم های تنمم خوب می شود.
ننه آشوب در خانه اش عروسکی را روی آتش می اندازد و تمام تنش می لرزد که در همان زمان صدای گریه ی بچه ای بلند می شود.
میرزا آقاخان نوری به همراه پسرش به اتاق شاه می رود و پسرش می گوید که حرف های زشتی به گوشمان رسیده است و سیاهه ای را به شاه می دهد که در آن بد و بیراه به میرزا آقاخان نوری گفته اند و جناب مقام همایونی دستور می دهد که صاحب نوشته را پیدا کنند و گردنش را بزنند.
میرزا کاظم می گوید که ما به اختیار تام نیاز داریم تا جاسوس درمیان اندرونی رجال و دولت داشته باشیم و شاه در آخر می پذیرد و می گوید علاوه بر این صاحب این نوشته ها باید پیدا شوند و گردن زده شوند.
شاه به اتاقش رفته است و مقابل نقاشی جیران شعر های عاشقانه ای را زیر لب زمزمه می کند و او را دلبر می نامد.
خدیجه در حال آماده شدن برای مراسم سلام حرم است که عزیز آقا ازش می خواهد روسری که شاه بهش داده را سرش کند اما خدیجه زیر بار نمی رود و می گوید من به خلوت شاه هوس باز نمی روم…
در مراسم سلام حرم شاه با روی خوش به آن جا می رود اما با دیدن جیران عصبی بیرون می رود.
سلمان عزیزآقا و کوچول خان را بازخواست می کند و علت اکراه خاتون تجریشی از شاه را جویا می شود و کوچول خان می گوید شاید کارش از جای دیگر خراب است و سلمان دستور می دهد که هر جه سریعتر باید سر از راز این ماجرا در بیاورند.
آدم های شاه و قراوول ها در خانه کدخدا تجریش می روند و او را فلک می کنند، همه در میانه روستا جمع شده اند و زن کدخدا به خانه ممدلی رفته تا کمکش کنند. همان لحظه خواجه های خدیجه به همراه چند نفر دیگر از نیرو های قراوول ها به در خانه ممدلی رفته اند و سلمان در میدان شهر به او می گوید از مادر زاده نشده دختری به شاه مملکت نه بگوید سری بعد بدتر از این ها اتفاق می افتد.
ممدلی برای دخترش نامه می نویسد و گل نسا را راهی می کند تا خودش شخصا آن را به خدیجه برساند.
خواجه عزیز آقا و خواجه کوچول خان از اسدالله علت تمکین نکردن خدیجه خاتون را سوال می کنند اما او هیچ نمی گوید و با حمایت پدرش سکوت می کند…
در میانه راه سلمان دستور می دهد دختر را پیاده کنند و الباقی به ارگ بروند.
بعد از رفتن آن ها سلمان خودش به دنبال گل نسا می رود و به زور نامه را ازش می گیرد و با خوندن اسم سیاوش او را با چاقو تهدید می کند تا همه چیز را تعریف کند.
سیاوش به کوهسار رسیده است و فرزین فضول به سیاوش خبر می دهد که خدیجه عروس شاه شده و از کوهسار رفته است.
سیاوش با حال خراب به خانه می رود و با اسدالله بحث می کند می گوید تو که از دل ما خبر داشتی نباید اجازه می دادی خواهرت رو ببرند که ممدلی از راه می رسد و سیلی تو گوش سیاو می زند و باهاش دعوا می کند از طرف دیگر هم سیاوش اعتراف می کند که همه چیز یهو اتفاق افتاد و من رفتم پنج سر تا بی بی معصومه را با خودم بیاورم که عمرش به دنیا نبود…
با شنیدن این خبر همه شوکه می شوند که سیاوش سوار اسبش می شود و می گوید تا آخرین نفسم برای خدیجه می جنگم و اجازه نمی دم این طالع نحس برنده بشه.

خلاصه داستان قسمت ۶ سریال جیران

نقره سعی دارد با کسی حرف بزند اما خواجه اش می گوید باید کمی صبر کند تا بیاید
خواجه روشن به جایی که نقره است، رفته و قلیون می کشد و باهاش حرف می زند و در آخر هم بهش دستور می دهد که زیر گوش مهدعلیا برای بردن سارای گرجی به خلوت شاه خوب رجز بخواند.
عزیزآقا در محضر شاه ایستاده است و درباره عدم تمکین خدیجه حرف می زند و می گوید قصور از ما نبوده است و او مبهوت جلال جبروت شما شده است، شاه از جواب عزیزآقا خوشش آمده و بهش یک سلام حرم دیگر فرصت می دهد تا جیرانش خلعت سرخ به سر کند.
بعد از رفتن عزیزآقا شاه شعر های عاشقانه ای روی کاغذ می نویسد، سیاوش به تاخت به سمت جایی می رود که ننه آشوب را می بیند اما بدون هیچ ایستادنی رد می شود و می رود.
جیران در اتاقش نشسته است و با فرفره یادگاری سیاوش بازی می کند، کمی بعد به لب پنجره می رود و ننه آشوب را میان کسانی که در قصر راه می رود، می بیند و سرش را تکان می دهد که تصویرش از بین می رود. سلمان و نیرو های قراوول های همایونی با لاپورت فرزین فضول، سیاوش را گیر انداخته اند و با خودشان می برند.
سلمان بعد از این که آدم هاش حسابی سیاوش را کتک می زنند، او را از داخل گونی بیرون می آورد و با ضرب و زور و زبون سعی می کند بهش بفهماند که شاه مملکت عاشق معشوقه او شده است اما سیاوش نمی فهمد و با حرف هایش حسابی سلمان را آتیشی می کند که دوباره به نیرو هایش می گوید او را با شلاق بزنند.
نقره به سراغ شازده بصیر رفته تا سارای گرجی را با خودش به قصر ببرد، به محض ورود آن ها به قصر همه خانم های دربار و خواجه ها تماشایشان می کنند و خواجه عزیزآقا و کوچول خان نگران خود هستند که خاتونشان به خلوت شاه نمی رود.
سلمان، گل نسا را به زندانی که سیاوش در آن است برده و نامه ای را بهش می دهد تا به جیران بدهد و بگوید زنده و مرده بودن این جوان به تصمیم خواهر تو بستگی دارد.
دو نفر در حال آرایش و آراستن سارای گرجی برای مراسم سلام حرم هستند که نقره از راه می رسد تا او را پیش مهد علیا ببرد.
عزیز آقا باز هم از این که جیران خاتون خلعت سرخ به سر نکرده را ناراحت است و با او شروع به حرف زدن می کند که کوچول خان داخل می شود و می گوید گل نسا آمده است…
گل نسا نامه ی سلمان را به جیران می دهد و او می خواند که چشم هایش چهار تا می شود و حسابی ترسیده است.
کفایت خاتون به دیدار مهد علیا رفته تا او را راضی کند که ۵ سال دیگر زمین هایش را با همان قیمت قدیم اجاره دهد که اول او دندون گردی می کند اما در آخر با جواهراتی که کفایت خاتون بهش پیشکش می کند، می پذیرد و اجاره نامه را مهر می کند.
مهدعلیا اجبارا برای مراسم سلام حرم او را تنها می گذارد که کفایت خاتون با دیدن عکس شاه فقید تفی روی آن می اندازد و می رود.
زن ها عقدی و صیغه ای همه در صف سلام حرم ایستاده اند که سارای گرجی به همراه خواجه باشی برای دست بوسی مهدعلیا می رود و گلین حسابی رو ترش می کند و شروع به کل کل با مهدعلیا می کند اما او می گوید پسرم دست مرا پس نمی زند و همه را به صف می کند.
شاه با زن های عقدی اش خوش و بش می کند و در صف به دنبال جیران می گردد اما او دیر رسیده می آید و با همان خلعتی سرخ مقابل شاه می ایستد و تعظیم می کند.
شاه از دیدن او بسیار خوشحال می شود و دستور می دهد تا به همه یک اشرفی طلا بدهند و به خواجه باشی می گوید که جیران را برای حضور شرفیاب کند.
مهدعلیا با شنیدن این حرف حسابی جا می خورد اما هیچ نمی گوید.
خواجه باشی جیران را با خود می برد که کم کم پچ پچ زن های صیغه ای شاه شروع می شود و از این که آن ها برای رفتن به خلوت شاه انتخاب نشده اند ناراحت هستند.
سلمان برای سیاوش آب برده است و بهش آب می دهد و وقتی که حالش بیشتر جا می آید باز هم شروع به گربه می کند.
جیران در اتاق شاه نشسته و چشم هایش را به دستور قبله عالم بسته است، شاه نقاشی او را مقابل چشمانش می گیرد و می گوید اسم این درخت را درخت عشق گذاشته ام و بعد از کلی عشق بازی کلامی جیران را با خودش به خلوت همراه می کند.
بعد از تمکین خدیجه، سلمان دست و پای سیاوش را باز می کند و می گوید طالب به مطلوب رسید و صدقه سر قبله عالم آزادی… سیاوش با شنیدن این حرف سر جایش می نشیند و گریه می کند که سلمان هم به کنارش می نشیند و می گوید اگر قراوول نبودم جلوی تو خدیجه تجریشی کلاه بر می داشتم و تعظیم می کردم اما مجبور بودم و راهی نداشتم ممکن بود چند نفر بمیرن…
سیاوش راهش را می کشد برود که سلمان می گوید من به جیران خاتون قول دادم تا لباس قراوولی تنت کنم و توی ارگ همایونی نگهت دارم اما سیاوش می گوید این راه خوبی برای این که مرحم روی زخم بگذاری نیست و می رود.

خلاصه داستان قسمت 7 سریال جیران

شاه و جیران خاتون در کنار هم پای سفره غذا نشسته اند، اما جیران باز هم روی تلخ به خود گرفته است و شاه می گفت گمان می کردم اینجوری شود، خدیجه بی پروا جوابش را می دهد که شاه جا می خورد و می گوید از غضب ما نمی ترسی و خودش حرف را عوض می کند و از زندگی کودکی اش تا به حال می گوید.
سیاوش سلانه سلانه به در خروجی قصر می رود و سلمان دستور می دهد که اسبش را بهش بدهند و او از دروازه بیرون می رود تا خودش را به کوهسار برساند.
سلمان نامه دیگری به خدیجه نوشته است و می گوید هر چه تلاش کردم سیاوش قراوول شود، راضی نشد و طبق قول و قرارمون آزاد شد.
کوچول خان و عزیز آقا به اتاق جیران خاتون رفته اند از سکه هایی که شاه به کوهسار بخشیده حرف می زنند و می گویند که شاه به شما اجازه خروج داده است و هر چند وقت یک بار برای دیدار خانواده و سیاحت می تونید از قصر بیرون برین.
عزیز خان برای انجام باقی اوامر ملوکانه می خواهد پیش خواجه باشی برود که گل نسا هم همراهی اش می کند.
بعد از رفتن آن ها جیران در خلوت خودش حسابی گریه می کند.
سیاوش به مطرب خانه رفته است و گریه می کند و به ساقی می گوید چیزی برایش ببرد که خودش را هم فراموش کند.
سیاوش می می خورد و یکی از کسانی که آن جاست به سمتش می رود تا حالش را بگیرد و پراش رو بکند، سیاوش بی توجه به او می می خورد که مرد روش قمه می کشد و او عصبانی می زنتش و روی زمین پخشش می کند و به صاحب آن جا می گوید که باز هم برایش ببرد و همه سر جایشان می نشینند.
ناصرالدین شاه در اتاقش برای جیران ساز می زند و سعی در بردن دل دلربای تجریشی اش دارد.
سیاوش پول مطرب خانه را حساب می کند و می خواهد از آن جا برود که یه سری از لات و لوتا بخاطر مردی که زده بود سرش می ریزند و حسابی می زننش و مفت برش می کنند.
سیاوش خونین و مالی روی زمین ناله می کند و بعد از رفتن آن ها گوشه دیوار گریه می کند.
ناصرالدین شاه، جیران را به اتاقی برده است و می گوید این جا استراحت گاه شما است و بعد از آن عزیز آقا بهش آداب و رسوم قصر را آموزش می دهد که جیران هیچ کدوم را درست انجام نمی دهد.
گل نسا به همراه نیرو های شاه به کوهسار رفته و هدایای او را هم برده اند که همه اهالی مشغول شادی و رقص هستند. ممدلی خان هم هدایای شاه را بین اهالی ده پخش می کند.
گل نسا که سیاوش را بی حال گوشه درخت دیده بود به آشپزخانه رفته است و مقداری غذا برای او بر می دارد تا برایش ببرد که قبل از آن ننه آشوب به سراغ سیاوش رفته است و می گوید باید به قصر برگردی و برای عشقت بجنگی و می رود. بعد از رفتن او گل نسا برای سیاوش غذا می برد که سیاوش سراغ خدیجه را می گیرد اما او می گوید بهتر است فراموشش کنی و به سرعت می رود.
عزیزخان و سلمان با هم درباره نالایقی میرزا آقاخان نوری حرف می زنند و سلمان می گوید اگر شما بتوانید ثابت کنید من هم وارد عمل می شوم و کمکت می کنم.
میرزا آقاخان نوری صدراعظم مملکت درباره قحطی گوشت حرف می زنند که عزیزخان متوجه فساد درباریان می شود و میرزا آقاخان دست خط جدید می دهد که عزیزخان دیگر در جلسات حضور نداشته باشد و دستور می دهد که تمام حرف های این جلسه قلم گرفته شود.
سیاوش در زورخانه حرف می زند و با اتفاقی که افتاده دیگر حال قبل را ندارد و به هیچ کس روی خوش نشان نمی دهد.
میرزا آقاخان در اتاقش است که کفایت خاتون به اتاقش می رود.
میرزا آقاخان نوری برای حل کردن مشکل قحطی گوشت از او کمک می خواهد و کفایت خاتون هم می گوید تا مشکل مالیات حل نشود هیچ کاری نمی کنم و آقاخان هم برای اینکه دستش زیر ساطور اوست به اجبار دستور می دهد تا یک سوم مالیات را بپردازد و می رود.
سیاوش به قصر رفته و به سلمان می گوید می خواهم قراوول شوم و او هم بدون هیچ چون و چرایی می پذیرد و دستور می دهد که آماده اش کنند.

خلاصه داستان قسمت ۸ سریال جیران

ناصرالدین شاه به دیدار مردمی که برای دادن عریضه شرفیاب شده اند و او به علی خان حاجب دستور می دهد تا کاغذ تمامی رعیت جمع شود و بهش رسیدگی شود.
آقاخان نوری که از دیدن این رفتار شاه متعجب شده با پسرش کاظم حرف می زند و می گوید هر چقدر لازم باشه خرج می کنم تا تو داماد این خانواده شوی …
مهد علیا به دیدار شاه رفته است و بعد کلی خوش و بش مهد علیا ازش می خواهد که به تمام زن های اندرونی توجه کند و اجازه ندهد که زن هایش بی توجهی او را ببینند و آتیش به پا کنند.
شاه می گوید در اندرونی بگویید که شاه مدتی به سفر و شکار رفته و برای هیچ کس نیست و نگذارد که آتیشی بر پا شود و مادرش بهش تاکید می کند که تنها نرود و دو تایی برگردد.
کفایت خاتون به دیدار میرزا شفیع خان رفته است و می گوید نقشه ام به خوبی پیش رفته و قرارمان با تو هم سرجایش است و حالا بهتر است قائله را ختم به خیر کنی و بروی…
میرزا کاظم نوری برای پدرش سیاهه ای را می خواند که حسابی در آن از پدرش بد گفته است و او عصبی می شود و می گوید من سر این سیاهه نویس را می خواهم که همان لحظه بانو تاج الدوله او را فرا می خواند.
میرزا آقاخان نوری به تاج الدوله می گوید که او حسابی لایق اسمش است و برایش چرب زبانی می کند اما او روی خوش نشان نمی دهد که آقاخان نوری می گوید قصد دارم معین شما را ولیعهد مملکت کنم که تاج الدوله خوشش می آید و می گوید در ازاش از من چه می خواهی؟
میرزا آقاخان نوری که از باهوشی تاج الدوله خوشش آمده است می گوید در ازاش ملک زاده خواهر شوهرش شما را برای پسرم می خواهم.
قراوول ها در حال تمرین کردن هستند و خدیجه هم به همراه خواهرش و خواجه ها قصد بازار گردی دارند که در حین سوار کالسکه شدن، خدیجه سیاوش را در صف قراوول ها می بیند به اتاقش بر می گردد.
گل نسا به خدیجه می گوید که ننه آشوب او را به قصر برگردانده و شنیدم که می گفت تقدیر بهت مهلت داده تا بجنگی…
جیران خاتون از عزیز آقا می خواهد که به نزد شاه برود و وقت خلوت بگیرد تا او را راضی کند که در شکار همراهی اش کند.
جیران حسابی با دلبری سعی می کند شاه را راضی کند که او را با خودش ببرد اما ناصر قبول نمی کند و خدیجه قبل از رفتن می گوید من همان رعیت هستم و هیچ وقت هم قبیله ای شما نخواهم شد. ناصرالدین شاه با شنیدن این حرف به فکر فرو می رود اما هیچ نمی گوید.
ملک زاده که هنوز از مرگ امیرکبیر تو بهت است با گلین زن عقدی شاه حرف می زند و گلین هم که از مرگ پسرش حسابی ناراحت است می گوید دعا کن زودتر بمیرم و ملک زاده هم می گوید باعث و بانی تمام این مشکلات ناصر است.
آن ها در حال صحبت کردن هستند که تاج الدوله و ستاره و شکوه السلطنه به دیدار او می روند و می گویند باید کل این خاتون تجریشی را بخوابونیم اما گلین بی توجهی می کند و می گوید برای من اهمیتی ندارد و خودتون هر کاری دلتون می خواد انجام بدین.
ملک زاده با شنیدن این حرف ها مشتاق می شود تا جیران را ببیند و سراغش را از گلین می گیرد.
زن های عقدی شاه به دیدار مهد علیا رفته اند و ماجرای درخواست جیران را برای او گفته اند که مهد علیا، جیران را فرا می خواند و حسابی با حرف هایش او را تحقیر می کند که همان لحظه ملک زاده می آید و از جیران حمایت می کند و بعد از رفتن جیران او هم می رود.
جیران در اتاقش اشک می ریزد و نگران است که سیاوش در اردوی سلطنتی بلایی بر سر شاه بیاورد و دلگیر از لاف عشق پادشاه است.
ناصرالدین شاه در اتاقش قدم می زند و همان لحظه کوچول خان وارد اتاق جیران می شود و او را صدا می کند.
جیران به دستور شاه با او به شکار سلطنتی می رود که باعث عصبانیت تمامی اهل حرم می شود و مهد علیا با کینه رفتنشان را نگاه می کند.

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال جیران

تاج الدوله هم همزمان با شاه دخت می رسد و همه آن ها را دعوا می کند و خواجه روشن را هم می زند.
تاجی کم با شاه دخت حرف می زند و بعد از رفتن او، تاجی خواجه روشن را تشویق می کند و می گوید اگر با این ترفند، شاه دخت زن میرزا کاظم بشه صدراعظم را هم در دست می گیریم و بعد از کمی حرف تاجی به او تاکید می کند که باید سارای گرجی را روی بیاوریم این خاتون تجریشی را هم از میدان به در کنیم و می رود.
خواجه روشن در شهر می رود و مردی هم او را تعقیب می کند، روشن که گویا متوجه شده با زیرکی مرد را گیر می اندازد و چاقو زیر گلویش می گذارد و وقتی می فهمد آدم کی است، شاه رگش را می زند و با خون سردی محض به دنبال کار هایش می رود.
روشن به دیدار خدیجه خاتون چهریقی رفته است و می گوید مانعی بین شما و خواسته شما هست، ما باید جیران خاتون، بانوی تازه وارده اندرونی را از سر راه برداریم که بدجور دل شاه را برده است.
شاه و جیران خاتون در شکارگاه سلطنتی داخل چادر با هم حرف می زنند و جیران می گوید اگر مرد های شما به من تیر انداختن یاد بدهند، منم به سواره های شما تاختن یاد می دهم و حاضر می شود با سلمان مسابقه بگذارد تا به شاه ثابت کند.
شاه مسابقه ای بر پا می کند که قبل از شروع چشم جیران به سیاوش می افتد و مسابقه شروع می شود، جیران در مسیر به سلمان می گوید باید سیاوش را سریعا به قصر بفرستد که سلمان مقاومت می کند و او هم تهدیدش می کند که اگر این کار را انجام ندهد همه چیز را به شاه می گوید و به تاخت می رود.
سیاوش در حین مسابقه تا قبل از تمام شدن چند باری به شاه شلیک می کند که می فهمد تفنگش خراب است و پشت خیمه ها می نشیند.
جیران خاتون سریع تر از سلمان می رسد و پارچه را به شاه می دهد که شاه از خوشحالی سکه به سمت خدمتکار ها می ریزد و همه شادی می کنند.
سلمان به اجبار سیاوش را راهی می کند و می گوید این دستور جیران خاتون است و باید بروی.
خدیجه چهریقی مادر شاهزاده میرزا عباس به عمارت کفایت خاتون رفته است و از آمدن یهویی خاتون تجریشی حرف می زند که همه برنامه هایشان را بهم ریخته است.
خواجه روشن سر وقت نقره که برایش به پا گذاشته بود رفته و چاقو زیر گلویش می گذارد و می گوید این بار از خونت می گذرم اما دفعه بعدی در کار نیست و سرتو از تنت جدا می کنم.
جیران خاتون و شاه کنار یکدیگر نشسته اند و با هم میوه می خورند و گپ می زنند، شاه هم حسابی از حال و هوای این روز هایش با جیران خاتون حرف می زند و درد و دل می کند.
شاهزاده عباس میرزای قاجار به جایگاهش نشسته است که دسته های سه نفری مقابل او تعظیم می کنند و کنار می روند. خدیجه خاتون، مادر شاهزاده با خواجه نظیر صحبت می کند و می گوید هر چه سریعتر تخت پادشاهی به پسرم می رسد و حق هم به حق دار…
جیران و ناصرالدین شاه به ارگ همایونی بازگشته اند و به داخل اتاق شاه می روند که قبل از آن ها مهدعلیا داخل اتاق رفته و منتظر پسرش ناصرالدین شاه است و آن ها با دیدنش جا می خورند.
جیران بعد از سلام و آداب حرم به اتاقش می رود و شاه هم علت آمدن مهدعلیا را جویا می شود.
مهدعلیا بحث خدیجه چهریقی را به میان می کشد تا چشم شاه را باز کند و حواسش را بیشتر به جیران جمع کند که خاطر شاه از شنیدن اسم خدیجه و عباس میرزا مکدر می شود و به زمین و زمان لعنت می فرستد.
عباس میرزا که حاکم قم است، کار هایش را راست و ریست می کند و به اتاق مادرش می رود و خبر از دارالخلافه می گیرد که مادرش گله می کند و می گوید نباید وضعمان اینجوری می بود… پسرش می گوید من دنبال تاج و تخت کیانی نیستم که خدیجه خاتون رو ترش می کند و می گوید تو باید بخوای تا اون قوم الظالمین مثل امیرکبیر نکشنمون…

خلاصه داستان قسمت 10 سریال جیران

سیاوش در ارگ پادشاهی به پنجره اتاق همایونی نگاه می کند و سیب می خورد.

هر کدام از قراوول ها مشغول کاری هستند و سیاوش در اتاق استراحتشان نقشه ارگ را می کشد و مراقب است که کسی نبیند.
میرزا آقاخان نوری به اتاق مهد علیا رفته است و مهد علیا از این که او ظاهرا نزدیک است و در اصل دور شده گله می کند و می گوید تو سر همه را کلاه گذاشتی و هر یک از اعضای خاندانت را جایی جا داده ای و بیشتر از اسم قاجار اسم خاندان نوری است و دیگر باج به شغال نمی دهم.
مهد علیا قصد رفتن دارد که صدر اعظم جلویش را می گیرد و می گوید پیشنهاد جدیدی براتون دارم که اگر قبول کنید، خاندان قاجار و نوری تا ابد کنار هم می مانند…
مهد علیا بعد از شنیدن پیشنهاد صدراعظم به اندرونی خودش بازگشته و با دخترش ملک زاده حرف می زند و می گوید برای خودت مرد قدرتمندی پیدا کن و در آخر حرف هایش میرزا کاظم، پسر صدراعظم را پیشنهاد می دهد و می گوید اگر قبول نکنی و شاه صلاح بداند سریعا تو را به عقد او در می آورد، شاه دخت هم پای حرفش می ایستد و می گوید تو و ناصر برای من برادر و مادر خوبی نبودید ولی بعید می دونم شاه هنوز انقدر بی غیرت شده باشد.
تاجی و ملک زاده در حیاط ارگ با هم حرف می زنند و شاه دخت از اتفاقی که پیش آمده و خاستگاری میرزا کاظم را برای تاجی تعریف می کند که تاجی می گوید جیران ممکن است بتواند شاه را منصرف کند و بعد هم ادامه می دهد که بهتر است از او نخواهی چرا که ممکن است رویت را زمین بیاندازد اما ملک زاده بی اهمیت به ادامه حرف های تاجی به اتاق جیران می رود.
تاجی، خواجه اش را می پیچاند و به دیدن خواجه روشن می رود. او نگران است که جیران بتواند نظر شاه را عوض کند اما تاجی خیالش راحت است و می گوید این چاهی است که قراره جیران توش بیوفته و با پوزخند می رود.
شاه دخت در اتاق جیران با او حرف می زند و از خوبی ها و تنفرش نسبت به امیرش که عشق شد، می گوید. در آخر هم از جیران می خواهد کمکش کند و می رود.
جیران، عزیز آقا را صدا می کند تا برایش از شاه وقت خلوت بگیرد، اما گل نسا هول شده داخل می شود و کاغذی را به خواهرش می دهد و می گوید آن را بخواند.
جیران سریعا چادر به سر می کند و به سمت جایی می رود، سلمان سر وقت سیاوش که از دور دارد او را نگاه می کند، می رود و با خودش به جایی که جیران رفته، می برد.
جیران و سیاوش کلی با هم گریه می کنند و سیاوش بی تاب تر از خدیجه است و در آخر خدیجه آب پاکی را روی دستش می ریزد که تقدیر آن ها رقم خورده و او الان محرم مرد دیگری است و با چشم های گریان به اندرونی اش می رود.
سیاوش با حال خراب سر و صورتش را خیس می کند و جیران هم کمی سرخاب سفیداب می زند و از اندرونی اش بیرون می رود.
عزیزآقا ترسیده از نیامدن خاتونش در قصر می گردد و کوچول خان هم زیر گوش او می خواند که این خاتون، خواجه خراب کن است و با این کار هایش‌ ما را بدبخت می کند.
همان لحظه جیران از راه می رسد و عزیز آقا می گوید برایت از شاه وقت گرفته ام و منتظر شما هستند، باید هر چه سریع تر بروی.
جیران به اتاق شاه می رود که مهدعلیا را آن جا می بیند و ناچارا حرفش را خورده و نخورده بیرون می رود و به ملک زاده که منتظرش است می گوید مهد علیا آن جا بود و نتوانستم حرفی بزنم.
با بیرون رفتن جیران، مهد علیا پسرش ناصر را راضی می کند تا ملک زاده را عروس میرزا آقاخان نوری بکند و شبانه خودش به ملک زاده خبر می دهد که شاه موافقت کرده است.
خواجه باشی به همراه آدم های میرزا آقاخان نوری برای شاه دخت ایران زمین طبق برده اند و ساز و دهل می زنند.
سیاوش به تاخت می رود و وقتی که به کوهسار می رسد زیر درخت عصبانیتش را خالی می کند و داد می زند که ننه آشوب را می بیند و همان جا خسته روی زمین می افتد.
همه در حرمسرا پایکوبی و رقص می کنند و منتظر شاه دخت هستند که او با لباس مشکی می آید و مهد علیا به کناری می برتش می گوید بود و نبود تو اهمیتی ندارد پس به اندرونی ات می روی تا روزی که داماد به دنبالت بیاید و تو را ببرد سر خانه و زندگی….

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال جیران

مهمانی خاستگاری ملک زاده تمام شده است و مادر میرزا کاظم کنایه از نیومدن شاه دخت به خاستگاری می زند که مهد علیا به خوبی جواب او را می دهد و تا دم در همراهی اش می کنند که ملک زاده از اتاقش تمام هدایای آن ها را در حیاط قصر می ریزد، همه زیر لب حرف می زنند و مادر میرزا کاظم حسابی از این رفتار بدش آمده، اما مهد علیا تنها به او نگاه می کند و حرفی نمی زند.
شاه دخت قصد رفتن به محبس را دارد که مهد علیا جلویش را می گیرد و می گوید به جای محبس بایستی در اتاقت حبس شوی و تا زمانی که رخت سفید نپوشی حق بیرون آمدن از اتاق را نداری و هر کسی به این اتاق برود مورد غضب ما قرار می گیرد.
قبل از رفتن مهد علیا، جیران به در اتاق شاه دخت می رود و می خواهد جلوی او را بگیرد که نواب علیه او را هم به داخل می فرستد و در را رویشان قفل می کند.
کوچول خان که حسابی از حبس شدن خاتونش ناراحت است می گوید خواجه ای که اجازه بده خاتونش حبس شود خواجه نیست و تاپاله است.
سیاوش به خانه ننه آشوب رفته است و از می خواهد که ولیعهد بچه جیران باشد که ننه آشوب می گوید شرطش این است که از عشقش دست بکشی.
ننه آشوب طلسم مهر را مقابل چشم سیاوش می گیرد و می گوید این گردنبند تاریخ را به خود دیده است و گردن هر کس که باشد شهربانو می شود و مهدعلیا…
ننه آشوب، کاغذی را به سیاوش می دهد تا به جیران بدهد و بگوید که خرج این طلسم ۱۰۰ اشرفی است و طلسم ماه را باید خودش پیدا کند.
سیاوش، ننه آشوب را تهدید می کند که به زور گردن بند را ازش می گیرد که او می گوید همین الان هم می تونی ببریش ولی خب وردی که من بلدم رو هیچ کس بلد نیست…
ننه آشوب سعی می کند طالع سیاوش را بخواند اما نمی تواند که سیاوش می گوید طالع سیاه خواندن ندارد و می رود.
شاه دخت از اتفاقاتی که در گذشته ها افتاده برای جیران تعریف می کند و می گوید خدیجه که سوگلی پدرم بود جرئت و جسارت تو رو نداشت، امروز با حرف هایی که به ایل قاجار زدی حسابی خودتو به دردسر انداختی و من نباید ازت می خواستم که برایم کاری کنی و معذرت خواهی می کند…
خواجه باشی به اتاق شاه دخت می رود و می گوید مهد علیا امر کرده تا نوه ها را پیش ایشان ببریم، جیران که حسابی از این رفتار مهد علیا گیج شده سعی می کند اجازه ندهد اما شاه دخت که مادرش را می شناسد بی چون و چرا یادگاری های امیرش را پیش مادرش می فرستد.
مهد علیا و سارای گرجی به اتاق ناصرالدین شاه رفته اند، ناصر علت محبوس شدن خواهر و خاتونش را جویا می شود که مهد علیا می گوید او از کوچک تا بزرگ ایل قاجار را خفن داده و باید از حرمسرا اخراج شود.
ناصرالدین شاه، سارای گرجی را از اتاق بیرون می کند و می گوید من خودم خط نوشتم و حکم صادر کردم تا خاتونم آزاد شود که نواب علیه با ناراحتی و عصبانیت از اتاق بیرون می رود و تهدید هایش هم روی شاه تاثیری ندارد…
سیاوش کاغذی که ننه آشوب بهش داده بود را به گل نسا رسانده است. گل نسا کاغذ را به جیران داده است که او می گوید این چیز ها را قبول ندارم و آن را به گوشه ای اندازد که گل نسا آن را زیر چادرش قایم می کند تا کوچول خان که به اتاق آمده نبینتش.
کوچول خان، جیران را به اتاق شاه برده است و او می گوید تو سوگلی سلطان هستی و نباید تو این فتنه ها دخالت کنی…
تو از ملک زاد و ملک جهان هم برای ما عزیز تری و شعر های عاشقانه برای جیران می خواند.
رحمت به ارگ پادشاهی رفته تا سیاوش را ببیند که او خبر از لیلای کدخدا می گیرد و با دیدن چشم های اشکی اش او را به همان قهوه خانه ای که اولین بار در آن مست کرده بود می برد و باهاش می می زند.
صاحب قهوه خونه به سفارش سیاوش، رحمت که حالا مست شده را به میان می برد تا برقصد.
نقره به دیدار خواجه روشن رفته است و روشن به نقره می گوید برو پیش شازده بصیر و خبر از برادر سارای گرجی بگیر که از طفره رفتن نقره می فهمد شازده بصیر بهش چشم داشته و حسابی حالش خراب می شود.
ملک زاده کف اتاقش خوابیده است که مهد علیا به اندرونی اش می رود اما شاه دخت نه از جایش بلند می شود نه به مادرش سلام می کند.
مهد علیا سعی دارد او را راضی کند که از لیچار های ملک زاده باعث می شود که تو دهنی ای بهش بزند اما ملک زاده با بی رحمی هر چی از دهنش در می آید به مادرش می گوید و ملک جهان بعد از دعوای حسابی با شاه دخت به اندرونی خودش می رود و گردنبند ماه را به گردنش می اندازد.
مهد علیا به خانه ای رفته است و برای کسی حرف می زند و از دعوایش با ملک زاده تعریف می کند و برایش قهوه می برد که هیچ کس نیست جز سلمان…

خلاصه داستان قسمت 12 سریال جیران

مهد علیا با دادن قهوه به سلمان دل میدن و قلوه می گیرند، مهد علیا از سلمان می خواهد که او را ملک جهان خالی صدا کند تا برای چند وقت کوتاه هم که شده فراموش کند زن شاه قبلی و مادر شاه فعلی است.

نقره و خاتون دیگری به خانه شازده بصیر رفته اند، شازده بصیر در خانه با بهادر حرف می زند و می گوید تا کی می خوای همش کشتی بگیری که بهادر می گوید حسرت به دل کمربند پهلوانی مانده ام و اگر سر پا نباشم چجوری پهلوون اول دارالخلافه باشم…
نقره و آن خاتون از راه می رسند که شازده بصیر به کنارشان می رود و بعد از اطلاعات دادن درباره برادر سارای گرجی پیشنهاد وقت گذرونی به نقره می دهد که نقره می گوید اربابم برایت خاتون طلا فرستاده تا حسابی به خودت برسی شازده شهوتی…
نقره با اژدر به دیدن ساموئل می رود و شازده بصیر، خاتون طلا را با خود به اتاق می برد تا ببینتش که خواجه روشن روش چاقو می کشد و می گوید این تاوان کسی است که به نقره خاتون چشم دارد.
شازده بصیر به کل زیر همه چیز می زند و می خواهد که روشن ببخشتش اما روشن کم از گردنش را می برد و خون خودش را بهش می دهد تا بخورد و می گوید این طعم وصال نقره خاتون است و اگر باز هم چنین چیزی به سرت بزنه می کشمت.
نقره و خواجه روشن در مسیر برگشت باهم حرف می زنند و روشن می گوید یک خواجه با غیرت می ارزه به صدتا مرد بی غیرت و خیال نقره را از بابت شازده بصیر راحت می کند.
کاظم به دیدار پدرش رفته است و می گوید من نمی خواهم داماد شاه شوم و مادرم هم با این وصلت مخالفت است.
اما میرزا کاظم می گوید من همچین عروسی که روز اول با آفتابه مسی ازم پذیرایی می کند را نمی خواهم اما پدرش میرزا آقاخان نوری اصرار دارد که هر طور شده شما باید با هم ازدواج کنید و وصلت میان قاجار و نوری شکل بگیرد.
میرزا کاظم قبول می کند و می خواهد بیرون برود که می گوید ملک زاده ما را دوست ندارد و هیچ وقت قبول نمی کند که پدرش می گوید از این بابت خیالت راحت باشد به زنی قوی تر از مهد علیا سپرده ام تا ملک زاده را راضی کند و پسرش را در کوهی از تعجب تنها می گذارد.
تاجی در حیاط ارگ حسابی خواجه روشن را تحقیر می کند و می گوید تو عرضه ولیعهد کردن پسر من را نداری اما خودم این کار و می کنم و او را فقط لاف توصیف می کند و با لباس سفید به اتاق ملک زاده می رود.
شکوه السلطنه یکی از زن های عقدی شاه حرف های تاجی و خواجه روشن درباره گلین و پسرش محمود را می شنود که باعث بهم ریختنش می شود.
تاجی که نقطه ضعف و قلق ملک زاده را خوب بلد است با دست گذاشتن رو آن و حمایت از خون به ناحق ریخته شده میرزا تقی خان امیرکبیر حسابی ملک زاده را به فکر فرو می برد.
گلین که با دیدن پسر بچه های کوچک یاد محمودس افتاده گریه می کند و شکوه السلطنه هم به کنارش می رود تا همه چیز هایی که شنیده را می گوید، گلین باور نمی کند و متعجب است که یکی از کنیز ها آن ها را به سرای مهد علیا دعوت می کند.
تمام زن های عقدی و صیغه ای با خواجه هایشان به عمارت مهد علیا رفته اند، نوازنده ها می نوازند و خواجه ها می رقصند که تاجی، شاه دخت را با لباس سفید می آورد و مهد علیا بعد از بوسیدن دخترش کل می کشد و به تقلید از او تمام زن ها کل می کشند.
سیاوش، رحمت را برده پیش سلمان تا او را ببیند و راضیش کند که جز قراوول ها شود، سلمان اول قبول نمی کند و می گوید او نه پهلوانی بلد است نه رزم که سیاوش از قرائت و کتابتش تعریف می کند تا میرزا بنویس شود.
خدیجه چهریقی به دیدار پسرش رفته است و می گوید دارالخلافه آبستن بلوا است و تا چند روز دیگر باید راهی تهران شویم.
شاه به همراه تاجی و معین و مادرش مهد علیا در حیاط است و با هم تفریح می کنند که جیران آن ها را نگاه می کند و با حرف کوچول خان که از ولیعهد شدن معین می گوید، ناراحت به اندرونی اش می رود. از رفتار جیران معلوم است که دوست دارد شهربانو باشد و پسرش ولیعهد شود.
شاه دخت به دیدن جیران رفته است و کوچول خان با دیدنش سریعا پشت در می رود تا حرف هایشان را گوش دهد.
شاه دخت به او می گوید تو تنها زن این حرمسرا بودی که از من حمایت کردی و خودت را به دردسر انداختی… این تنها از دست کسی بر میاید که خودش هم داغ عشق دیده باشد.
جیران من و من می کند که ملک زاده همه چیز را می فهمد و می گوید می دانم ماندی تا روزی مهد علیای ایران شوی و برای این کار باید جوری به عشق ناصر لبیک بگویی که هیچ کس نگفته باشد و غیر این باشد می فهمد.
قراوول های خواسته و تعدادی دیگر از پهلوون ها درباره مراسم بازوبند پهلوانی همایونی حرف می زنند، همان لحظه شازده بصیر و بهادر از راه می رسند و با لات بازی سلمان که نمی خواهد در نزدیکی مراسم جشن و سرور دعوا و درگیری شود را مجبور می کنند که اسم بهادر هم لیست کشتی گیران روز عروسی نوشته شود.
سیاوش که خوب بهادر را می شناسد از سلمان می خواهد که خودش هم جز کشتی گیر ها باشد اما او قبول نمی کند و می گوید روز مراسم خودمون کلی کار داریم.
بهادر برای ثبت نام با شازده بصیر رفته است و سیاوش هم باهاش کل کل ریزی می کند و بدش نمیاد که باهم درگیر بشوند.

خلاصه داستان قسمت 13 سریال جیران

مراسم عروسی شاه دخت و میرزا کاظم پسر صدراعظم است، عروس دوماد به جای خود نشسته اند و باقی درباری ها نیز همینطور… شکوه السلطنه برای گلین چشم و ابرو می آید و به تاجی اشاره می کند، گلین هم با تنفر به تاجی نگاه می کند و از او رو می گیرد.
صدراعظم با کسی حرف می زند و می گوید علاوه بر لقب پسر خودم، شاهزاده معین هم باید امروز ولیعهد شود که او می گوید سفرای روسی را آماده کرده ام و جای هیچ نگرانی نیست و مشغول صحبت هستند که ناصرالدین شاه شرفیاب می شود و همه با حفظ احترام آرام می شوند…
همه پهلوونا در زورخانه دور هم هستند که بهادر همان لاتی که با کلی شامورتی بازی همراه شازده بصیر خودش را در میان پهلوونای ارگ اسم نوشته اند، بی رسمی می کند، سیاوش عصبی می شود و به سمتش حمله می کند که سلمان خان وارد می شود و جلوی سیاوش را می گیرد و او را هم تهدید می کند که اگر بی رسمی کند خودش خونش را می ریزد…
پهلوونا با هم همدل شده اند تا حواسشان به کشتی گرفتنشان با پهلوون اسفندیار باشد و مراقب پایش باشند. پهلوونا به مقابل شاه صف آرایی می کنند و مراسم کشتی آماده می شود، بهادر بی رسمی می کند و هیچ حواسش به پای مریض اسفدیار خان نیست…
آخرین مسابقه که دوئل بر سر بازوبند و کمربند پهلوونی است، شروع می شود، سیاوش و سلمان با نفرت به بهادر نگاه می کنند، یکی از درباریان پیغام یکی از سفیر های روس را بهش می رساند که درباره باخت پارسال است، شاه هم بهش می گوید اگر با آدمشون تونستند پهلوون اسفندیار ما را خاک کنند، من دو برابر آن را بهشون می دهم…
بهادر و پهلوون اسفندیار در حال کشتی هستند که بهادر دست روی زانوی پهلوون می گذارد و با بی رسمی او را می برد که همه درباریان بهم می ریزند، سیاوش با دیدن این صحنه به سمت سلمان خان می رود و با چشم هایش بهش می فهماند که می خواهد با او کشتی بگیرد، سلمان هم می پذیرد و کیسه ای پر از سکه توی جعبه می اندازد و با رخصت ناصرالدین شاه سیاوش را به روی زمین می خواند که جیران خاتون با دیدنش نفس نوی سینه اش حبس می شود اما حفظ ظاهر می کند.
بهادر با دیدن سیاوش او را جوجه خطاب می کند و به نایب می گوید زنگ را بزند.
صدراعظم جلوی مراسم را می گیرد و می گوید بهتر است قبل از شروع مراسم، مدعی بازوبند و کمربند استراحت کند و در آن زمان شاعر برایشان از شعر هایش برایشان بخواند و آن ها را مستفیض کنند.
خدیجه چهریقی به همراه پسرش شاهزاده عباس میرزا در مسیر رفتن به ارگ هستند تا بدون دعوت در مراسم عزت الدوله، شاه دخت ایران خواهر ناتنی عباس میرزا بروند و خدیجه خاتون به پسرش می گوید من امروز باید خاتون تجریشی را از میان بردارم وگرنه تنها فرصتم را نیز از دست می دهم…
شاعر همایونی شعر هایش را می خواند و یک شعر هم در وصف ولیعهدی معین می خواند، درباریان برایش پول پرتاب می کنند، صدراعظم به به و چه چه می کند، تاجی هم با لبخند به شاه نگاه می کند اما او با اخم سلمان را صدا می کند و می گوید مصاف آخر کشتی را راه بیاندازد…
سیاوش و بهادر با هم گلاویز شده اند و کری می خونند… بهادر دوبار موفق می شود تا سیاوش را هول بدهد اما در آخر سیاوش بلندش می کند و او را روی زمین می کوبد که همگی از خوشحالی دست می زنند و ناصرالدین شاه هم با لبخند رضایت نگاهشان می کند در این میان سارای گرجی هم او را می شناسد، ذوق زده برایش دست می زند…
سیاوش به سمت پهلوون اسفندیار می رود و دستش را می گیرد و با هم به سمت شاه می روند، سلمان هم برای جیران خاتون سر تکان می دهد تا آرام بگیرد، سیاوش می گوید بازو بند و کمربند پهلوونی شایسته پهلوون اسفندیار است و شاه هم می پذیرد که دوباره آن را به خود پهلوون اسفندیار بدهد.
کارد بزنی خون شازده بصیر در نمی آید و با نفرت به سلمان نگاه می کند. علی خان، میرزا کاظم را صدا می کند، داماد حسابی خوشحال است ولی غم و غصه از چشم های شاه دخت می بارد و ذره ای لبخند به لب ندارد، ناصرالدین شاه نشان طلا و لقب نظام الملک را به میرزا کاظم می دهد و می گوید این ها به خاطر علاقه به خواهرم بوده و برای پیشرفت خودت باید کاری کنی…
خواجه روشن، شرایط ورود شاهزاده عباس میرزا و مادرش به ارگ را مهیا می کند. خدیجه خاتون هم با پسرش حرف می زند و با هم به راه می افتند، مراسم عروسی هم چنان بر پا است و مرد ها رقص محلی می کنند و هر کسی به کاری مشغول است که خدیجه خاتون و شاهزاده عباس میرزا به میان مهمانان می روند.
ناصرالدین شاه با دیدن آن ها، مراسم را ترک می کند… مهدعلیا هم از جایش بلند می شود که کفایت خاتون می گوید این زنیکه را به من بسپرید و به سمتش می رود…
کفایت خاتون به او می توپد و می گوید بی رسمی کرده است و با اجازه مهد علیا مجلس را ترک می کند، مهد علیا هم با او را تهدید می کند که این بی حرمتی بی جواب نمی ماند و می رود، زن های عقدی شاه هم با هم می روند و جیران خاتون با تعجب آن ها را نگاه می کند.
خدیجه خاتون هووی مهد علیا هیچ نمی گوید و فقط با لبخند همه را نگاه می کند، میرزا کاظم هم به شاه دخت می گوید باهم بروند که او مقاومت می کند و می گوید لازم نیست…
خدیجه خاتون از دور با جیران خاتون خوش و بش می کند، عزیز آقا رو به جیران خاتون می گوید بهتر است زودتر بروند و او همه چیز را در اندرونی برایش توضیح می دهد…
نقره به دنبال خواجه روشن می گردد که او را پیدا می کند و روشن بهش می گوید که باید راهی براب ورود خدیجه خاتون و شاهزاده عباس به حرمسرا پیدا کند که نقره می فهمد همه این ها زیر سر او است…

خلاصه داستان قسمت 14 سریال جیران

همه در عمارت شاه مشغول هستند که کفایت خاتون سوار بر کالاسکه به همراه مبارک به سراغ سیاوش می روند و بابت کارش بهش پاداش می دهند و کفایت خانم به او می گوید که اگر روزی قصد داشتی تجارتی را شروع کنی حتما روی من حساب کن و بعد از تشکر های سیاوش، مبارک را که کمی آن طرف تر ایستاده را صدایش می کند تا با هم بروند.

بعد از رفتنشان، سیاوش و یکی از همراهانش که از قراوول ها است، با هم درباره کفایت خاتون حرف می زنند و او به سیاوش می گوید که این خانم مجرد است و اگر تو خودت و تو دلش جا کنی می تونی بگیریش که سیاوش رفیقش را روی کولش می اندازد و می رود.

جیران به همراه ندیمه و خواجه اش در حال رفتن به اتاقش است و با هم درباره عروسی خواهر شاه حرف می زنند که خدیجه خاتون والده شاهزاده عباس را می بیند و او را به اندرونی دعوت می کند تا کسی نبینتش که روشن گدا آن ها را می بیند و به سرعت به دنبال کوچول خان می رود و به او می گوید که خاتون و عزیز آقا مهمان دارند و به تو هیچی نگفته اند و آدم حسابت نکرده اند که کوچول آقا به سرعت به آن جا می رود تا سر از کارشان در بیاورد و روشن گدا هم با رفتن او از آن جا می رود.

شاه با وزرایش صحبت می کند و سلمان نیز در اتاق آن ها است به صحبت هایشان که درباره مشخص کردن ولیعهد است، گوش می کند. شاه شراب می خورد و حسابی خودش را دست بالا گرفته است و به وزیرش می گوید ما تو را میان خودمان و سفرا قرار نداده ایم که موی دماغمان شوی باید طرف ما باشی…

شاه برای خودش و وزیرش شراب می ریزد که عباس، حاکم قم، برادر سلطان بدون اجازه وارد اتاق شاه می شود و با دیدن شراب خوری آن ها شروع به پر حرفی می کند و از شاه دلیل آمدن علی خان فراش باشی را می پرسد و گمان می کند که شاه می خواهد او را بکشد که میرزا آقاخان دخالت می کند و می گوید بهتر است به قم برگردی و به حکومتت برسی که شاه هم ادامه می دهد و می گوید من از تو و مادرت حسابی بدم میاد اما فعلا تضمین زنده بودنت رو امضا کردم که عباس اصرار می کند او را هم مثل امیرکبیر بکشند و به این ماجرا پایان دهند که شاه به سلمان دستور می دهد تا او را به همراه مادرش سریعا به قم بفرستد که خواجه باشی وارد اتاق می شود و بدون مقدمه به شاه می گوید که خدیجه خاتون وارد حرمسرا شده است، همه تعجب می کنند و شاه بی اندازه از این اتفاق عصبی است.

جیران خاتون و خدیجه خاتون با هم در اتاقی نشسته اند که ندیمه و خواجه هم کنار آن ها هستند.

خدیجه خاتون از رابطه بدی که بین او و شاه است حرف می زند و از جیران می خواهد که باعث ایجاد صلح میان آن ها شود و نگران جدا شدن سر پسرش از بدنش است، جیران که از شنیدن این حرف ها حسابی ناراحت است به او قول می دهد که هر کاری از دستش بربیاید برای آن ها انجام دهد.

شاه عصبی وارد حرمسرا شده و به اتاق مادرش رفته و می گوید که شنیده خدیجه وارد حرمسرا شده اما مادرش مقاومت می کند و می گوید دروغ است که کوچول خان به گوش شاه می رساند خدیجه خاتون کجا است و با هم راه می افتند.

عزیز آقا به جیران خاتون می گوید بهتر است خدیجه خاتون زودتر برود که جیران مقاومت می کند اما خود خدیجه که شرایط را می داند عزم رفتن می کند و در همان زمان شاه وارد اتاقشان می شود.

شاه با توپ پر شروع به حرف زدن می کند که خدیجه خاتون با زبون بازی او را آرام می کند و شاه از خیر خون آن ها می گذرد و همه را از اتاق بیرون می کند تا با جیران تنها بماند. بعد از رفتن همه شاه به او می گوید می خواستم از تو فرزند پسر داشته باشم تا مادر ولیعهد باشی اما لیاقت عشق من را نداشتی و بدون این که به او اجازه توضیح بدهد از آن جا می رود.

شاهزاده و مادرش در مسیر رفتن به قم هستند که بعد از طی مسافتی، خدیجه خاتون از کالاسکه پیاده می شود و سوار بر اسبش به تنهایی می رود و به پسرش می گوید که آن ها بروند و خودش بعدش از چند ساعت به آن ها ملحق می شود.

شب هنگام، کفایت خاتون و خدیجه خاتون در خانه کفایت با هم حرف می زنند و خوشحال هستند که با کار جیران دیگر او از سر راهشان کنار رفته و به زودی شاه و مهد علیا هم از رده خارج می شوند.

نیروهای قراوول عزیزآقا خواجه جیران خاتون را به زیر زمین برده اند و او را در زندان شاه حبس کرده اند.

مهد علیا گردنبند خودش را از جعبه درآورده است و آن را به گردن سارای گرجی می اندازد و می گوید جوری جای جیران را برای پسرم پر کن که دیگر به سمت او نرود و دستش را مقابل آن دختر قرار می دهد تا ببوستش…

الیاس دانا به خانه کفایت خانم رفته است و به او می گوید که کسی با همان علامت پیدا شده است که باعث خوشحالی اش می شود و الیاس کاغذی مقابلش قرار می دهد که سریعا آن را می شناسد، الیاس دست می زند که دو نفر همان شخص را مقابل کفایت خاتون و او می نشانند و تتویی که روی پایش است را نشانش می دهند که او می گوید نشان درست است اما باید روی کشکک زانوی سمت چپ باشد نه راست…

الیاس به نیرو هایش دستور می دهد که او را ببرند و کفایت خاتون می گوید او کسی که ما می خواستیم نبود اما سالانه بهش ۱۰ اشرفی بدهید تا به گدایی نیوفتد و از خواجه اش می خواهد که زودتر شخص مورد نظر را پیدا کنند، چرا که طافتش طاق شده است و مبادا از روزی که او ناامید شود.

قراوول ها در اندرونی شان با هم شادی می کنند و می خندند که سلمان خان وارد می شود و می گوید دو روز فرصت دارین شادی کنید اما همایونی قصد سفر دارد و باید در سفر کاملا هوشیار باشید که سیاوش از او می خواهد تا چند روزی مرخصی بگیرد و استراحت کند، سلمان به او می گوید که شاه به جیران خاتون غضب کرده است و قصد سفر با خاتون دیگری دارد و توام می توانی استراحت کنی و می رود.

سیاوش نگران از حرف هایی که شنیده است و آن را با رحمت درمیان می گذارد که هر دو شان حالشان بد می شود و نگران هستند.

ندیمه ملک زاده به اتاقش رفته تا او را به سر سفره فراخواند که او بی اشتهایی را بهانه می کند اما همسرش که حالا نظام الملک شده به اتاق او می رود و از او خواهش می کند حالا که پدر و مادرش مهمانش هستند با هم به کنارشان بروند تا بی احترامی نشود. میرزا آقاخان نوری پدر شوهر ملک زاده صدر اعظم کشور از اتفاقی که دیروز در اندرونی افتاده حرف می زند و ملک زاده را از رفت و آمد با رعیت ها منع می کند و می گوید تو شاه دخت ایران زمینی و نباید با این افراد رفت و آمد کنی و همه را به خوردن غذا دعوت می کند که ملک زاده آب پاکی را روی دستش می ریزد و می گوید که من با آن ها رفت و آمد می کنم و به کسی ربطی ندارد و از پای سفره می رود و آن ها بی تفاوت غذایشان را می خورند.

خواجه باشی، خاتون جدید را به همراه نقره به کنار دیگر خواجه ها برده است تا از میان آن ها یکی را انتخاب کند که خواجه روشن می گوید من می خواهم خواجه این خاتون باشم اما خواجه گلشن به او غضب می کند که بعد از چند دقیقه سخنرانی خواجه روشن، خواجه گلشن سکوت می کند و نقره می خواهد که خود خاتون خواجه اش را انتخاب کند و او انگشت به سمت خواجه روشن می گیرد و خواجه گلشن بهش تبریک می گوید و با هم می روند.

با رفتن آن ها گلشن شروع به رقصیدن می کند و بقیه خواجه ها برایش گلشن دلقکه می خوانند.

گل نسا خواهر جیران قصد بیرون رفتن دارد که کوچول خان جلویش را می گیرد و گل نسا با او بحث می کند. جیران به دنبال خواهرش می رود و با او حرف می زنند که کوچول خان دست روی گل نسا بلند می کند و او را روی زمین پرتاب می کند و می گوید مهد علیا به من سپرده تا شما را ادب کنم و ماجرای ولیعهدی جدید را تعریف می کند که هر دو آن ها غم انگیز روی زمین می نشینند و جیران، کوچول خان را از اتاق بیرون می کند و خواهرش را در آغوش می کشد.

خلاصه داستان قسمت 15 سریال جیران

همسران شاه برای سلام شاه به صف ایستاده اند و جیران خاتون نیز میان آن ها است، بعد از آمدن قبله عالم، آن دو یعنی جیران خاتون و ناصرالدین شاه نیم نگاهی به هم می اندازند و شاه می رود.

خواجه باشی دربار رو به همسران شاه می گوید که قبله عالم خاستار حضور خاتون گرجی در این سفر است که باعث ایجاد همهمه در حرمسرا می شود.
جیران خاتون گردنبندی که مهدعلیا به گردن سارای گرجی انداخته را می بیند و آشوب می شود، یواشکی گل نسا را صدا می زند که با آمدن کوچول خان سکوت می کند.
بعد از مراسم سلام حرم، جیران به اتاقش می رود و کاغذی که ننه آشوب به او داده بود را نگاه می کند که طلسم نیمه ماه در آن نوشته شده و رو به خواهرش می گوید شاه را طلسم کرده اند و ننه آشوب درست گفته است.
شاه و سارای گرجی به همراه لشکر همایونی در حال رفتن به سفر هستند و جیران از پنجره اتاقش با گریه رفتن آن ها را تماشا می کند.
سلمان متوجه او می شود، جیران با گریه می گوید شکستن دل تاوان دارد و اونی که دم از عشق می زد حالا دلم را اینطور می سوزاند و گل نسا را آماده می کند تا پولی را به سیاوش برساند و بتواند طلسم خورشید را برای شاه بگیرد.
گل نسا با پول خواجه ای که بهش گیر داده را می خرد و به سراغ سیاوش می رود و برایش دست تکان می دهد و خودش را نشان می دهد.
سیاوش به سمتش می رود و گل نسا به او می گوید که از طرف جیران برایت پیغام آورده ام که سیاوش جا می خورد.
گل نسا به او یک کیسه سکه می دهد و می گوید این را به ننه آشوب برسان و به سرعت می رود.
پادشاه به همراه خاتون گرجی و لشکر همایونی در محل شکار می ایستند و خواجه روشن به سمتش می رود و از جیبش چیزی در می آورد و آن را در دامن خاتون می اندازد و می گوید سریع قایمش کند و برای وقتی که با شاه تنها شد باید استفاده کند.
گویا از قبل قول و قراری میان خواجه روشن و سارای گرجی گذاشته شده است که آن ها درباره اش صحبت می کنند و خواجه روشن باز هم تاکید می کند که اگر پای قول و قرارمان بمانی منم تا ابد مراقب تو و برادرت هستم.
شاه با دوربینش اطراف را دید می زند و سلمان هم کنارش ایستاده و احوال پرسش است که شاه از سفر قبلی و شکارش با جیران در دوشان تپه حرف می زند، او می گوید که مهدعلیا گفته ما در طالع هم نیستیم.
سلمان سعی می کند که شاه را راضی کند تا در سفر بعد دوشان تپه را قرق کنند و همراه با جیران خاتون به شکار بیایند که شاه قبول نمی کند و سوار کالاسکه اش می شود تا به محل اصلی شکار بروند.
ننه آشوب در خانه اش برای جیران طلسم خورشید را درست می کند و سیاوش را صدا می کند تا اشرفی ها را ازش بگیرد که سیاوش می گوید حرف های سری قبلتو نفهمیدم و ننه آشوب از جایش بلند می شود برایش توضیح می دهد. سیاوش اشرفی ها را به او می دهد و طلسم را می گیرد و می گوید گمون نکنم این کار ها جواب بدهد اما ننه آشوب حوابی بهش می دهد که سیاوش به فکر فرو می رود.
کوچول خان به داخل اتاق جیران خاتون می رود و می گوید مهدعلیا برای ولیعهدی معین جشن برپا کرده است و باید حاضر شوید.
بعد از رفتن او جیران کمی با گل نسا گپ می زند و حسابی بزک می کند تا اهالی حرم هوا برشان نداره که جیران از رده خارج شده…
زن های عقدی و صیغه ایه شاه در اتاق مهدعلیا جمع شده اند که تاج الدوله و معین به داخل می روند و کنار مهدعلیا می نشینند.
یکی از خواجه ها عزیزآقا را با لباس زنانه و صورت آرایش شده به داخل مجلس می برد و مهدعلیا حسابی او را خفت می دهد و مجبورش می کند که برای دردانه حرمسرا شاهزاده معین برقصد اگر نه از قصر بیرونش می کند تا به گدایی بیافتد.
عزیزآقا به ناچار شروع به رقصیدن می کند و هر یک از خواجه ها به شکلی وسط می روند و او را خورد می کنند که جیران از جایش بلند می شود و همه را ساکت می کند و از عزیزآقا عذرخواهی می کند.
این کار جیران برای مهدعلیا حسابی گران تمام می شود و به خاطر دخالتش دستور می دهد که عزیزخان را لخت و عور از قصر بیرون کنند، جیران هم برای آن که از حرفش کوتاه نیاید می گوید در این صورت باید من را هم بدون اذن شاه از اندرونی اخراج کنی.
سیاوش و رحمت در حال صحبت هستند که یکی از قراوول ها خبر می آورد مهدعلیا جیران خاتون را از قصر اخراج کرده است، سیاوش خودش مسئول بردن خاتون می شود و با رحمت آن ها را راهی ده کوهسار می کنند که به خانه پدرش برود.
جیران از کالاسکه پیاده می شود و به سیاوش می گوید قبل از خانه رفتن باید به اردوی شاه برود، سیاوش سعی می کند او را منصرف کند اما جیران با حرف هایش بهش می فهماند که دلش پیش شاه گیره و دیگر هیچی مثل قبل نیست…
سیاوش اسب رحمت را به خدیجه می دهد و او را راهی می کند اما قبل از این که برود طلسم ننه آشوب را هم بهش می دهد. جیران به تاخت می رود و سیاوش با چشم های گریان رفتن او را تماشا می کند و یاد حرف ننه آشوب می افتد.

خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال جیران

ننه آشوب سوار بر خرش می رود و درباره طلسم مهری که به جیران داده فکر می کند.
توضیح ( طلسم مهر خاتون را صاحب پسر با مقام و منزلت بالا می کند اما هیچ کس از سرنوشت صاحب طلسم ماه باخبر نیست و همینطور هیچ کس نمی داند زور کدام طلسم به آن می رسد. )
جیران خاتون سوار بر اسب در کوه و بیابان می رود تا بتواند محل اردوی شاه را پیدا کند. ناصرالدین شاه به همراه لشکر سلطنتی به محل اردو رسیده اند.
شاهزاده عباس در تراس عمارتش ایستاده که مادرش خدیجه چهریقی به کنارش می رود و می گوید امشب شب پس گرفتن تاج و تخت سلطنت است. شاهزاده عباس هم از این موضوع حسابی حالش گرفته است که شاه کشی با برادر کشی فرق می کند اما مادرش آرامش می کند و می گوید این به خواست خواجه بوده و گفته از روز تاج گذاری این قصد رو داشته است و بهش می گوید آفتاب که دربیاید روز تاج گذاریه توعه…
لشکر سلطنتی در حال آماده کردن غذای پادشاه هستند و او خود نیز به همراه خاتون گرجی در چادرش نشسته، با آوردن غذا ها، سارای گرجی سم را در جام شراب می ریزد و با بوقلمون ها از شاه پذیرایی می کند.
جیران از راه می رسد که قراوول ها جلویش را می گیرند اما او خودش را معرفی می کند و می گوید، می خواهم به نزد شاه بروم.
شاه در خلوتش با خاتون گرجی است و از او می خواهد که برای خودشان شراب بریزد و بنوشند. خاتون گرجی کمی جا می خورد اما برای این که شاه شک نکند، سعی می کند خونسردی خودش را حفظ کند، در همان لحظه سلمان به داخل چادر می رود و ماجرای آمدن جیران خاتون را تعریف می کند.
شاه از چادرش بیرون می آید و جیران سواره به او سلام می دهد و شاه بهش می گوید عیشمو خراب کردی مگه اون حرمسرا صاحب ندارد که تو این جایی…
جیران از اسب پیاده می شود و طلب آب می کند، رو به شاه می گوید به دست خط نواب علیه از حرمسرا اخراج شدم اما قبل از رفتن به خانه پدرم حرف هایی بود که باید به شما می گفتم…
شاه که حسابی حالش خراب شده است،
لیوان شرابش را دست سلمان می دهد و می گوید یکی از قراوول ها تمام جام را به سلامتی خاتون های وفادار ما بنوشد.
جیران می گوید من اول خدیجه خاتون را به اتاقم راه دادم تا کسی او را داخل کاخ نبیند و قسم می خورد که قصد کوچک کردن او را نداشته و نمی دانسته چنین کینه ای به میان است.
جیران سوار اسبش می شود تا از آن جا برود که ناصرالدین شاه جلویش را می گیرد و نگران حالش است که او می گوید دیگر دیر شده است و به تاخت می رود.
شاه حالش گرفته است که سلمان به سمتش می رود تا آرامش کند و چند قراوول را به سمت جیران خاتون بفرستد.
همان لحظه قراوولی که از شراب شاه خورده بود خون بالا می آورد و روی زمین می افتد که می فهمند قصد صدمه به جان شاه را داشته اند و همهمه زیادی راه می افتد.
خواجه روشن، پیشمرگ شاه می کشد و ظرف سم را در لباس او می گذارد و خودش را هم زخمی می کند.
خواجه روشن با حال خراب به مقابل شاه و سلمان می رود و بریده بریده حرف می زند و پیشمرگه شاه را خائن می نامد و می گوید با هم درگیر شدند.
قراوول ها به سراغ پیشمرگه می روند و ظرف سم را در لباسش میابند، شاه در چادرش با سلمان حرف می زند و عصبی است که ناگهانی یاد جیران می افتد و می گوید او مرا از مرگ نجات داد. جیران هم آشتی و هم قهرش برای من رحت است. سلمان در جواب این حرف شاه می گوید چند سواره به دنبال جیران خاتون فرستاده ام و می خواهد او را آرام کند که سواره ها از راه می رسند و می گویند هیچ خبری از جیران خاتون نبود.
تمامی قراوول ها پیاده راه می افتند و خود شاه هم به دنبالشان می رود و می گوید بیشتر از این قرار موندن ندارد.
کمی آن طرف تر جیران را داخل چاله ای پیدا می کنند که خون ریزی هم دارد و سریعا کالاسکه شاه را آماده می کنند و به قصر بر می گردند.
با خبر دار شدن تمامی افراد درون کاخ همهمه ای ایجاد می شود، خواجه ها بالای سر خواجه روشن نشسته اند و به او رسیدگی می کنند، خواجه گلشن هم حسابی از این که برادرش قاصد جون شاه را به سزای اعمالش رسانده خوشحال است.
ناصرالدین شاه هم دکتر فرانسوی را برای درمان جیران خاتون به عمارت همایونی برده و می گوید این دکتر امین امیرکبیر بوده و سال وبا همش بالای سر ملک زاده بود.
دکتر فرانسوی بالای سر جیران خاتون است که یکی از کنیز ها به کوچول خان می گوید اگر خاتونت زنده بماند، کارت زار است و می رود.
دکتر به اتاق شاه رفته و می گوید خونریزی خاتون به خاطر عادت ماهیانه اش است و با تب بالایی که دارد فردا می توانم تشخیص دهم.
دکتر به سلمان می گوید دارو ها را بگیرد و به دنبال دستیارش برود تا شب را کنار خاتونش بماند.
دکتر که مورد غضب شاه قرار گرفته اجبارا بالای سر خاتون می رود و سلمان را به دنبال دارو ها می رساند.
نقره یواشکی در حال رفتن پیش خواجه روشن است که خاتون گرجی به دنبالش می رود و گریه کنان می گوید آن ها هم باید به قولشان عمل کنند، خواجه گلشن به میان حرف هایشان می آید اما نقره او را دست به سر می کند و بعد به زور سارای گرجی را به اتاقش می فرستد.
نقره به اتاق خواجه روشن می رود و دستور می گیرد که دست نوشته اش را به مادر عباس میرزا برساند و بعد از کلی درد و دل نقره که می بیند روشن حال خوبی ندارد می رود.
شاه تمام کنیز ها را به خط کرده تا بالای سر جیران خاتون باشند و خودش هم در اتاقش کنار او است.
نقره نامه خواجه روشن را با چاپار امینش به عمارت مادر عباس میرزا رسانده است خدیجه چهریقی با خواندن نامه روشن حسابی عصبی می شود اما عباس میرزا پسرش می گوید دیگر حق کشتن برادرم را ندارید، از حالا به بعد از او اطاعت می کنم تا خیالش از من راحت شود و این کینه تمام شود.

خلاصه داستان قسمت 17 سریال جیران

تمامی وزرا مقابل ناصرالدین شاه جمع شده اند و صدراعظم برای شاه، ریش سفیدان و مهدعلیا حرف می زند و این اتفاق را به گردن قراوول خواسته می اندازد که ناصرالدین شاه می گوید من دشمن خودم را می شناسم و به موقع حکم اعدامش را بهش می دهم و هیچ کس از بیرون قصر حق ندارد در جریان این سوءقصد قرار بگیرد.

بعد از تمام شدن این مسئله و سخنرانی مهد علیا، صدر اعظم جلوی ناصرالدین شاه می ایستد و با عز و ناله ازش می خواهد که سریع تر مراسم خواندن خطبه ولایت عهدی شاهزاده معین را بخوانند تا بعد از شما تاج و تخت به دست غیر نیوفتد.
ناصرالدین شاه که از سوءقصد اخیر حسابی ترسیده اجازه این مراسم را صادر می کند تا هر چه سریعتر به اتاق جیران خاتون که در بستر بیماری است، برود.
خانواده خدیجه همه بر سر سیاوش ریخته اند و نگران نیومدن او هستند. اسدالله به او می گوید خواهر من کم کسی نیست و زن قبله عالم است که سیاوش می گوید دیگر نیست و خود مهد علیا نامه اخراجش از اندرونی را مهر زد… منم زورم بهش نرسید تا جلوی رفتنش به اردوگاه سلطنتی را بگیرم…
سیاوش، گل نسا را جلو می اندازد تا او شرایط را توضیح دهد، گل نسا هم می گوید سیاوش می تونست جلوی خدیجه را بگیرد اما نمی خواست دلش را بشکند.
سیاوش از جایش بلند می شود و می گوید باید برم خبری از خدیجه بگیرم، دلم شور می زند که همان لحظه رحمت در خانه آن ها را می زند و می گوید از طرف جیران خاتون براتون خبر آوردم…
گل نسا دوباره حاضر می شود تا با رحمت به قصر برود، سیاوش هم عصبی به تاخت به خانه ننه آشوب می رود و هر چه از دهنش در می آید بار او می کند و او را شیاد لاف زن و دروغ گو خطاب می کند و تو خونه دنبالش می گردد که پیدایش نمی کند و فرزین فضول از بالای دیوار بهش میگه بعد از رفتن تو بقچه اش را برداشت و خنده کنان رفت…
یکی از خواجه ها حسابی در مراسم حرمسرا می خندد و برای خانم ها می رقصد، مهد علیا هم از این که جیران جون ناصرش را نجات داده خوشحالی می کند، تاجی هم رو به دیگر زن های عقدی می گوید عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، قرار است به همین زودی با این اتفاق مراسم ولیعهد شدن معین من انجام شود.
ستاره و شکوه السلطنه با تعجب و بهت به او نگاه می کنند. ستاره چیزی در گوش مهد علیا می گوید که او حال و احوالش خراب می شود.
گلین کنار جیران بیهوش نشسته و بعد از مدتی به کنار ناصر می رود و‌ با هم حرف می زنند و ناصر به او می گوید جیران همیشه از تو به خوبی یاد می کرد و فقط تو اذن ورود به اتاق او را داری و از گذشته ها که در سن ۱۴ سالگی گلین را گرفته بود یاد می کند و او هم می گوید من تنها ۱۱ سالم بود با کلی آرزو و عروسک …
مهد علیا به اذن شاه به خلوت آن ها می رود و شاه بعد از بازخواست کردنش آرام می شود و مهد علیا هم قول می دهد که بعد از مراسم ولایت عهدی معین برای جیران خاتون ختم انعام بگیرد و برای شفایش قرآن به سر بگیرد…
سارای گرجی با در دست داشتن گردنبندی در حیاط ارگ راه می رود و گریه می کند، از طرفی دیگر خواجه روشن هم در اتاقش راه می رود و زخمش را گرفته است.
همه بانوان در حال تبریک گفتن به تاجی برای مراسم ولیعهدی پسرش هستند و او هم حسابی به دیگر خانم ها فخر می فروشد، گلین خواجه اش را صدا می کند تا شکوه را صدا کند و به اندرونی او ببرد.
گلین حسابی او را بازخواست می کند، شکوه به او می گوید که قدرت تاجی بیشتر از این حرف ها است، نباید باهاش دربیوفتیم. گلین با دل خون می خواهد او را رسوا کند اما شکوه پشتش را خالی می کند و می گوید من انکار می کنم و لباس هایش را می پوشد تا با خواجه اش به مراسم ولیعهد برود.
خواجه شکوه به او می گوید چرا اجازه ندادی گلین مراسم را بهم بزند که شکوه می گوید فعلا وقتش نیست و پا تند می کند تا به مراسم برود.
ناصرالدین شاه قبل از رفتن به مراسم به اتاق جیران می رود تا حال او را جویا شود. دکتر فرانسوی مشتلق می گیرد و می گوید خون ریزی بانوی شما عادی و معمولی نبود… جیران خاتون امروز به هوش اومدن و ‌با پرسیدن چند سوال دریافتم که حالشون خوبه و آبستن هستند.
ناصرالدین شاه بعد از کلی خوشحالی به مراسم می رود و بعد از انجام برخی تشریفات می گوید بعد از خواب مادرم که فتحعلی شاه را دیده بود و ارن ولایت عهدی معین را گرفته بود، خودم هم شب گذشته خواب پدرم را دیده بودم که ایشون به من گفتند ساعت سعد برای این مراسم هفت ماه دیگر است. او از معبران می خواهد که خوابش را تعبیر کنند اما همه آن ها می گوید هر چی شما بگید همان است و خواب همایونی تعبیر ندارد.
شاه هم تظاهر می کند ناراحت است و با لحنی غمگین می گوید پس ما ولایت عهدی معین را ۷ ماه به عقب می اندازیم و سریعا مجلس را ترک می کند تا به کنار جیران برود، تاجی هم با ناراحتی و عصبانیت دست پسرش را می گیرد و می رود.
جیران بالاخره بعد از گذشت چند وقت چشم هایش را باز می کند، ناصرالدین شاه، گل نسا و کوچول خان او را با خوشحالی نگاه می کنند، جیران سراغ عزیز آقا را می گیرد، ناصرالدین شاه هم با شنیدن آن، گل نسا را به دنبال عزیز آقا می فرستد…
تاجی در اندرونی اش، لباس ولیعهدی معینش را پاره می کند و گریه می کند، شکوه هر چه تلاش می کند، آرامش کند موفق نمی شود و او می گوید خاتون تجریشی شاه آبستن است و من بیچاره ترینم ولی شکوه خیالش راحت است که او زن عقدی نیست و خون قجری ندارد، حتی اگر پسردار هم بشود، پسرش نمی تواند ولیعهد شود.
عزیز آقا از زندان آزاد شده و به خدمت جیران رفته، شاه هم برای این که کاری کرده باشد همه خواجه ها را می رقصاند تا بخاطر این که در مراسم مهد علیا، عزیزخان را اذیت کردند، تنبیه شوند و به جیران می گوید خانواده تو مهمان ما شده اند و می توانی آن ها را ببینی…
سلطان خط می نویسد و به همانی که میرزا تقی خان امیرکبیر را کشت دستور می دهد تا در تاریخ مقرر شاهزاده عباس میرزا و خدیجه خاتون چهریقی مادرش را بکشد و تاکید می کند تا این ماجرا بین خودشون که صدر اعظم هم آن جا است، بماند…
علی خان بعد از قبول امر همایونی از اتاق شاه بیرون می رود و امر ناصرالدین شاه را به مهد علیا می گوید و می رود.

خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال جیران

مادر و پدر جیران به همراه اسدالله به ارگ رفته اند تا جیران را ببیند که اول از همه گل نسا به استقبالشان می رود.

مهد علیا و نقره آن ها را از داخل ارگ نگاه می کنند و مهد علیا می گوید تاجی قافله را به همچین آدم هایی باخت و سر تکان می دهد.
جیران کنار خانواده اش نشسته و حسابی با آن ها حرف می زند و رفع دلتنگی می کند، اسدالله هم تا می تواند به اطراف نگاه می کند و محو اندرونی شده است.
قراوول ها کنار هم نشسته اند که سلمان خان وارد می شود و سیاوش را به اتاقش صدا می کند. او به سیاوش می گوید که من باب ورود بی اجازه جیران خاتون به اردوگاه سلطنتی برنامه ای ریخته شده و باید بگویی که جیران خاتون از یک لحظه غفلت رحمت استفاده کرده است و به تاخت فرار کرد.
سیاوش نگران رحمت است که او می گوید به خاطر بارداری جیران خاتون او بخشیده می شود و یک اشرفی هم پاداش می گیرد، سیاوش با شنیدن خبر بارداری جیران، چشم هایش پر از اشک می شود که سلمان مقابلش می ایستد و او را دلداری می دهد.
کوچول خان به اتاق جیران خاتون رفته تا او را ببخشد و دوباره به کار بگیرتش که گل نسا پرو خطابش می کند و جیران هم رو به عزیز آقا می گوید هر تصمیمی که شما بگیرید، قبول است.
عزیز آقا هم کمی جلوتر می رود و مقابل کوچول خان می ایستد و او را از آن جا بیرون می کند.
خواجه روشن و خواجه گلشن با هم در قصر راه می روند و خواجه گلشن حسابی به او افتخار می کند، اما خواجه روشن با قیافه گرفته به داخل اتاقش می رود و کاغذی را زیر بالشتش می بیند.
خواجه روشن به دیدار صدراعظم رفته است و حالا مشخص شده است که او آدم میرزا آقا خان نوری است. میرزا آقا خان به خاطر کار های سر خود خواجه روشن قصد کشتن او را دارد اما روشن با التماس های بسیار راضی اش می کند تا این بار در ازای از سر راه برداشتن جیران خاتون زنده بماند.
جیران و عزیز آقا در قصر راه می روند که تاجی، شکوه السلطنه و ستاره و خواجه هایشان او را می بینند و با عصبانیت و حسرت نگاهش می کنند ولی تاجی با عصبانیت می گوید چنان خار و ذلیلش کنم که همه بگید مرحبا تاجی…
جیران و ناصرالدین شاه در اتاق کنار هم حرف می زنند و شاه ازش می خواهد او را ناصر صدا کند و جیران هم اطاعت می کند. ناصر می گوید قصد دارم اسم پسرمان را بگذاریم محمد میرزا تا در آینده او را محمد شاه ثانی صدا کنند اما جیران با ناراحتی بلند می شود و می گوید هیچ وقت این اتفاق نمی افتد و پسر ما شاه نمی شود، من زن عقدی شما نیستم و از اتاق بیرون می رود.
مهد علیا، خواجه گلشن را به خاطر مست و پاتیل بودن خواجه روشن برادرش بازخواست می کند اما به خاطر خوب بودن حالش برای او تنبیهی در نظر نگرفته و تنها می گوید خواجه هوشیاری برای سارای گرجی پیدا کن و می رود.
امین آقا به خانه کفایت خاتون رفته است و درخواست زیارت می کند. خواجه مبارک بعد از اذن کفایت خاتون، او را به داخل می برد و او می گوید که شاه حکم قتل شاهزاده عباس میرزا و مادرش خدیجه خاتون را صادر کرده است، کفایت خاتون با تعجب از جایش بلند می شود و می گوید هیچ وقت انقدر بد خبر نبودی و او را به سرکارش می فرستد.
سلمان به کنار نواب علیه رفته و او می گوید امشب همین جا می مانیم و شبی خوش در انتظارمان است و با اصرار های سلمان خبر کشته شدن شاهزاده عباس میرزا و خدیجه چهریقی در روز های آینده را به او می دهد و می گوید باید فکری هم به حال خدیجه تجریشی کنم که سلمان از جایش بلند می شود و لباس هایش را می پوشد تا برود … کفایت خاتون با الیاس حرف می زند و به دنبال راه چاره ای می گردد تا بتواند شاهزاده عباس میرزا و خدیجه چهریقی از کام مرگ نجات دهد. الیاس هم تصمیم می گیرد که تمامی نگاه ها رو به جایی به جز قم منحرف کنیم و کسی مسئولیت سوءقصد به جان شاه را گردن بگیرد. او می گوید ما مخالفین ظلم و جور بر علیه شاه شورش می کنیم و کسی دیگر با عباس میرزا و مادرش کاری ندارد، به جاش تو دل صدراعظم و شاه پر از تشویش می شود.
علی خان و آدم هایش برای کشتن آن ها خودشان را به ارگ شاهزاده عباس میرزا رسانده اند تا فرصت خوبی را به دست بیاورند و آن ها را به قتل برساند.
صدراعظم و شخص دیگری به اتاق ناصرالدین شاه رفته اند و صدر اعظم می گوید با توجه به غیرت و کفایت میرزا کاظم نوری، داماد شما لایق حاکم قم شدن را دارد، در همان لحظه سلمان از راه می رسد و کاغذ بلوای جدید را رو می کند و می گوید من از دستور همایونی خبر دارم، اما برادر شما و مادرش در سوء قصد هیچ تقصیری نداشتند و نباید کشته شوند.
صدراعظم سعی می کند با حرف هایش اجازه ندهد، سلمان تاثیری در نظر ناصرالدین شاه بگذارد اما سلمان کار خودش را می کند و دستخط جدیدی از شاه می گیرد.
علی خان و آدم هایش به سراغ خدیجه خاتون و شاهزاده عباس میرزا رفته اند تا هر دو را خلاص کنند، خدیجه پیش قدم می شود و می گوید اول من را بکشید، آدم های علی خان طناب به دور گردن او می اندازند و شروع به کشیدن می کنند که سلمان از راه می رسد و جلوی انجام حکم همایونی را می گیرد.
علی خان اصرار می کند تا اجازه بدهد که سریع تر آن ها را خلاص کند تا بیشتر از آن در چشم مردم ملعون نشود، سلمان از خدیجه خاتون و عباس میرزا می خواهد تا سوگند یاد کنند که هیچ وقت حرفی از اتفاق امشب نمی زنند و هر دو آن ها می پذیرند.
سلمان، علی خان و آدم هایش را به همراه دیگر قراوول های خواسته راهی می کند، خدیجه خاتون جلوی او را می گیرد و شروع به حرف زدن با سلمان می کند و می گوید ازم چیزی بخواه تا برایت جبران کنم و مثل سال های قبل بیشتر از این شرمنده نشوم.
از حرف های خدیجه چهریقی و سلمان می توان فهمید که آن ها در گذشته عاشق و معشوق بوده اند که گرفتار عشقی نافرجام شده اند، سیاوش بی سر و صدا به میان حرف آن ها می رود و سلمان را صدا می کند.
سلمان جا خورده سیاوش را بازخواست می کند اما او می گوید عده ای از این اتفاق خبردار شده اند و می خواهند شاهزاده و مادرش را ببینند تا خیالشان راحت شود.
سلمان یکی از قراوول ها را صدا می زند تا خدیجه خاتون را همراهی کند، بعد از رفتن آن ها، سلمان دست روی شانه سیاوش می گذارد و می گوید تو اولین نفری نبودی که زندگی باهات بد تا کرد و می رود.

خلاصه داستان قسمت 19 سریال جیران

میرزا کاظم برای ملک زاده شربت سکنجبین برده تا کامش را شیرین کند اما شاه دخت تلخ تر از این حرف ها است و رو ازش بر می گرداند…
میرزا کاظم سعی می کنه تا کمی با او حرف بزند و دلش را به دست بیاورد که او می گوید نمی دونم چی پیش خودت فکر کردی که پا گذاشتی جلو برای منی که بابات دشمن امیر من بود، میرزا کاظم می گوید که من در این ماجرا دست نداشتم و پدرم با همدستی مهدعلیا اون کار و انجام داد ولی ملک زاده بهش می پرد و می گوید اگر دست نداشتی نمی گفتی ماجرا می گفتی قتل امیرکبیر که ازش دو تا دختر مونده رو دستم و پدرت هم چشم دیدنشون رو نداره…
میرزا کاظم می خواهد جوابش را بدهد که صدای صدراعظم می آید و آن ها را صدا می کند. میرزا آقاخان نوری بچه های ملک زاده را برایش برده که او مات برده به آن ها نگاه می کند و باورش نمی شود. آقاخان می گوید که به اصرار کاظم پیش مهد علیا رفتم ولی درخواستم را قبول نکردند و مستقیما دستور گفتم از خود قبله عالم…
ایشون هم اجازه موندن بچه ها را به شما دادند و برای بچه ها القاب ملوکانه در نظر گرفتند، یکیشون تاج الملوک و دیگر هم همدم الملوک و سعی در مظلوم نمایی دارد هیچ نقشی در قتل امیرکبیر نداشته که با دیدن تلخی ملک زاده دست میرزا کاظم را می گیرد و می برد و می گوید بهتر است تو با مادر شوهر و خواهر شوهرت تنها باشی…
مادر شوهر و خواهر شوهرش شروع به قربون صدقه رفتن می کنند که ملک زاده ازشون اجازه می گیرد و به اتاقی می رود تا بچه کوچیکش را بخوابوند و آن ها بعد از رفتنش غر غر می کنند و فیس و افاده ای توصیفش می کنند…
میرزا آقاخان نوری با پسرش درباره قیچی کردن دم جیران خاتون و ولیعهدی معین پسر تاجی حرف می زنند و می گوید تو با پشتوانه ملک زاده می تونی موفق بشی و کل خاندان آقاخان نوری رو بر مملکت مسلط کنی…
خواجه گلشن خبر از رفتن بچه های ملک زاده به اندرونی شاه دخت می دهد، مهد علیا نقره را پی سارای گرجی می فرستد تا او را برای خلوت شاه آماده کند و بعد از آن شمشاد خواجه ستاره خاتون، خانم کوچیک ناصرالدین شاه را دک می کند و خودش ستاره را دعوا می کند و می گوید دست از جلف بازی بردارد، کمی سنگین و رنگین تر باشد.
جیران خاتون به همراه عزیز آقا و گل نسا در حیاط ارگ همایونی قدم می زند و هوا خوری می کند. کوچول خان از دور آن ها را نگاه می کند و شمشاد پیشش می نشیند و می گوید به هر کسی رو زدم تو را نخواستن و اگر از قصر بیرونت کنن میمیری…
کوچول خان با نفرت به جیران خاتون نگاه می کند و می گوید تشت رسوایی تو از پشت بوم قصر پایین می اندازم و بلند می شود تا به اتاق مهد علیا برود.
ناصرالدین شاه از این که سلمان او را از بدنامی به ظلم و جور نجات داده بود، تشکر می کند و شکایت دارد که اجازه نداد از دست زن بابا و برادر ناتنی اش راحت شود که سلمان می گوید من نمی تونم اجازه بدم شاه شاهان بدنام شوند و ناصرالدین شاه تمام خواسته اش این است که زودتر این تاج پادشاهی روی سرش محکم شود…
گلین به سر خاک پسرش محمود رفته است و به خواجه اش دستور می دهد که یک درشکه آماده کند تا به عمارت کفایت خاتون بروند.
کفایت خاتون پیشنهاد می دهد که به حرمسرا برود و میانه او تاجی را خوب کند اما گلین دلش هیچ جوره با او صاف نمی شود و حسابی با کفایت خاتون درد و دل می کند و می گوید کاش اجاقم کور بود و داغ جیگر گوشه نمی دیدم که کفایت به خودش می گیرد ولی گلین ازش عذرخواهی می کند و کفایت خاتون هم با دیدن حال او بهش پیشنهاد می دهد که پیش رمال تازه وارد تو بازار برود، هر چی از گذشته و آینده بگه راسته که گلین قلقلکش می آید تا پیش او برود و او هم مبارک را به همراه اقبال خان برای قرق به آن جا می فرستد.
خواجه باشی قصد بیرون کردن کوچول خان را دارد که او اصرار می کند اجازه بده قبل از آن مهد علیا را ببیند و حرف هایی برایش دارد که حتما از شنیدنش خوشحال می شود، خواجه باشی قبول نمی کند و می خواهد بیرونش کند که شکوه السلطنه به آن جا می رود و می گوید صبر کنید…
گلین و خواجه اش به خانه رمال رفته اند، رمال همان ننه آشوب است و شروع به گفتن می کند که گلین می گوید این حرفایی که تو زدی رو همه عالم و آدم می دونند و او را شیاد خطاب می کند.
ننه آشوب هم می گوید که شاید صیاد باشم ولی شیاد نیستم عجله کردی و نفهمیدی چه فرقی بین مرگ و قتل وجود داره… گلین از حرف های ننه آشوب جا می خورد و شر جایش می نشیند تا باقی حرف هایش را بشنود.
شکوه السلطنه با کوچول خان در اتاقش حرف می زند و می گوید از مهد علیا متنفرم و دوست دارم مهد علیا بعدی خودم باشم و اگر کوچول خان خودم نشی کاری می کنم که پرتت کنن پشت خندق و او هم از ترسش قبول می کند.
کوچول خان پیش او می نشیند و شکوه ازش می پرسد از جیران خاتون چی می دونی که به شمشاد گفته بودی؟ او می گوید می ترسم حرفی بزنم تا خونم ریخته شود ولی رازی ازش می دانم که اگر دهان باز کنم جیران خاتون از هستی ساقط می شود. شکوه السلطنه هم برایش قهوه و کیک می گذارد و راضی اش می کند تا جونش را نجات دهد و خودش مراقبش باشد.
گلین سوار درشکه شده است و می گوید تا روزی که ننه آشوب وعده داده پامو تو حرمسرا نمی گذارم و توام وظیفه داری به دایه ها بگی تا مراقب دخترم باشند و کم کسری برایش نگذارند و به خانه خواهرش پروین می رود.
خواجه اقبال هر چه به او التماس می کند تا از خر شیطون پایین بیاید قبول نمی کند و می رود.
ستاره و خواجه اش به اندرونی شکوه السلطنه رفته اند و با هم حرف می زنند، شکوه می گوید دلم برای کوچول خان سوخت، نگهش داشتم تا زاغ سیاه جیران را هم چوب بزند و به من اطلاع بدهد.
همان لحظه قنبر وارد می شود و می گوید کوچول خان خبر جدید آورده… او می خواهد بعدا با کوچول خان حرف بزند که ستاره ناراحت می شود و او هم می گوید کوچول خان داخل شود و همان جا حرف هایش را بگوید…
کوچول خان جلوی همه آن ها می گوید که جیران خاتون بارش کجه و قبل از قبله عالم عاشق یه پسر از ده خودشون بوده… شکوه به ستاره می گوید این خبر باید همان جا بمونه اما ستاره و شمشاد به بهونه دعوت از جای دیگر می روند و ستاره همه ماجرا را به تاجی می گوید…
تاجی با خواجه روشن دعوا می کند و می گوید خبر به این مهمی رو ستاره به من داده پس تو چه غلطی می کنی و به محض رسیدن شاه آبرویش را در تمام دنیا می برم که خواجه روشن مجابش می کند از این حرف ها به کسی چیزی نگوید، حرف باد هوا است مثل حرف های پشت سر شما که میگن با صدراعظم سر و سری و دارین و اجازه بدین بهم تا این بار من کار و پیش ببرم و کار خاتون تجریشی را یکسره کنم. همان لحظه خواجه تاجی می آید و می گوید مهمان شما رسیده است و با هم می روند.
کفایت خاتون به اندرونی تاجی رفته است، تاجی از نگرانی هایی که نسبت به جیران دارد برای او می گوید. کفایت خاتون هم تحفه ای را به تاجی می دهد و می گوید مطمئنم همه چی طبق رسوم پیش می رود و معین الدوله شما هم ولیعهد می شود. کفایت خاتون از جایش بلند می شود، برود که می گوید برای جدا کردن خاتون تجریشی از قبله عالم مثل گلین از قصر برین و در حرم عبدالعظیم پناه بگیرند.
ناصرالدین شاه و جیران در خلوت نشسته اند و جیران سوال از زمانی دارد که کی زن صیغه ای به زن عقدی تبدیل میشه و او می گوید جواب تمام سوالات داخل نامه پشت بوم نقاشی است، آن را به عزیز آقا می دهم تا برایت بیاورد و این حرف های آن شبی است که دل به تو دادم و شرم دارم جلوی روی خودم آن را بخوانی… مهدعلیا با عصبانیت وارد خلوت شاه می شود و می گوید تمام زن های عقدی به حرم عبدالعظیم رفته اند تا هم به جان قبله عالم دعا کنند و هم از وضع موجود گله و شکایت کنند از حضور همیشگی سوگلی شما در خلوت خودتان که بین آن ها تبعیق قائل می شوید. ناصرالدین شاه عصبی می شود و همه را بیرون می کند.

خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال جیران

علی خان در یکی از حیاط های ارگ منتظر نواب علیه است، مهد علیا به سراغش می رود و می گوید چرا از پس کشتن خدیجه خاتون و عباس میرزا برنیامدی و سرزنشش می کند که او می گوید اگر فقط چند دقیقه قراوول خواسته با حکم شاه دیرتر رسیده بود، کار آن ها تموم شده بود و می رود. بعد از رفتم علی خان، نواب علیه زیر لب اسم سلمان را صدا می کند که خواجه باشی هم به آن جا می رود و رو به او می گوید همسران شاه هم چنان بس نشسته اند تا خواسته هایشان برآورده شود و می رود.

تاجی، ستاره و شکوه السلطنه با خواجه هایشان در حرم تحصن کرده اند، ستاره ترسیده و می گوید ای کاش زودتر به حرم برگردیم ولی شکوه السلطنه پشت تاجی است و می گوید تا هر وقت که که تاجی بگه ما اینجاییم… آن ها همه از عزیز شدن جیران ترسیده اند و با هم حرف می زنند و خدمتکاران دربار هم ازشون پذیرایی می کنند. جیران برای سیاوش نامه نوشته است و می خواهد طلسم ماه که به گردن خاتون گرجی است را از آن خودش کند، او آن را به گل نسا می دهد تا آن را به رحمت برساند، عزیز آقا هر چه تلاش می کند جلویشان را بگیرد، موفق نمی شود و گل نسا نامه جیران خواهرش را به رحمت می دهد و او هم آن را به سیاوش می رساند. جیران در نامه برای سیاوش نوشته باید هر طور شده طلسم ماه را از آن خودش کند و ازش می خواهد فردا که خاتون گرجی به بازار می رود، گردنبند و هر چیز قیمتی دیگری هم که دارد را از او بدزدد و همه چیز طبیعی باشد و از آرزویش که می خواهد یک رعیت زاده ولیعهد شود و بعد از ناصر بر ایران حکومت کند، می کند.

سیاوش و رحمت با لباس های مبدل در بازار هستند، سارای گرجی به همراه درشکه چی و خواجه اش به خرید رفته و داخل پارچه فروشی می رود، رحمت کیسه پولی به چند نفر اراذل و اوباش می دهد تا حواس همراهان سارای گرجی را پرت کند و خودش از دور نگاه می کند و در موقعیت مناسب به سیاوش آمار می دهد که به سراغ سارای گرجی برود. سیاوش صورتش را می بندد و هر چه که دارد را به همراه طلسم ماه از او می گیرد ولی وقتی که رو بنده اش را کنار می زند او را می شناسد ولی به روی خودش نمی آورد و بدون این که بهش آسیب برساند ولش می کند تا برود.

صدراعظم و مهد علیا در اتاق شاه نشسته اند و ناصرالدین شاه هم از این که زن هایش بس نشسته اند و بدون اجازه او از حرمسرا بیرون رفته اند به مادرش می توپد و می گوید باعث و بانی تمام این ها شمایی که مهد علیا ناراحت می نشیند و هیچ نمی گوید… صدراعظم از تمام کار هایی که دارد حرف می زند و در آخر می گوید همه این ها به خاطر خاتون تجریشی است و مهر و عشق و علاقه شما همه این آتیش ها را به جان زن های عقدی و صیغه ای انداخته و با حرف هایش شاه را مجاب می کند تا میان تمام زن ها عدالت را رعایت کند، نواب علیه هم دل به دل او می دهد و از حرف هایش حمایت می کند… ناصرالدین شاه حرف های صدر اعظم را قبول می کند و خط می دهد که حرم به روال سابق برگردد و زنان خطا کار هم تا زمانی که کتبا اعلام ندامت نکنند حق حضور در حرم را ندارند و بعد از ۴۰ روز که عده شون سر آمد طلاقشان می دهیم.

مهد علیا سعی می کند جلوی او را بگیرد ولی ناصر می گوید کسی دیگر حق نداره شفاعت و وساطت کند و با گفتن کفایت مذاکرات هم دهن مهد علیا و هم دهن صدر اعظم را می بندد و سر جایش می نشیند. سیاوش در دارالخلافه راه می رود که گدایی به سمتش می رود و ازش پول می گیرد اما چهره سیاوش را می شناسد و می گوید تو قراوول شاه هستی و هنوز یادمه روز بلوا با چوب کلی توی سرم زدی و اشرفی که سیاوش بهش داده بود را پرت می کند تو صورتش و می رود… مهد علیا به خواجه باشی دستور می دهد هر طور که شده زن ها را بر گرداند و بگوید شرط شاه التماس و خواهش و تمناس و اگر لجاج کردن این مرقومه را بهشون بده و بگو حرم به روال قبل برگشته است… بعد از رفتن خواجه باشی، نقره به سمت نواب علیه می رود و می گوید حالا که در های حرم باز شده، بهتر است سارای گرجی را به خلوت شاه بفرستیم…

مهد علیا از حرف نقره خوشش می آید و می گوید او را شب جمعه به خلوت می فرستم و به سمت خاتون گرجی می رود که او می کوید امروز در بازار تمام زر و زیور آلاتم را به همراه گردنبندی که شما بهم دادین رو دزدیدن، مهدعلیا عصبی می شود و می گوید اون طلسم باید گردن تو باشه تا جیران از چشم شاه بیوفتد و تو سوگلی او بشی و دستور می دهد که کلانتر تمام زر و زیور ها را پیدا کند. سیاوش نامه ای برای جیران خاتون نوشته و آن را از طریق رحمت به گل نسا می دهد، سیاوش با رحمت حرف می زند و می گوید من به خاطر او هزار بار کج رفتم ولی این گردنبند صاحب داره و دیگه نمی خواهم هیچ وقت بخاطرش پامو کج بذارم و می رود…

عفت یکی از زن های صیغه ای شاه در حال رفتن به خلوت ملوکانه است که خدیجه تجریشی با دیدن او حالش بد می شود و داخل می رود. عزیز آقا کنار جیران می نشیند و می گوید حرمسرا به روال سابق برگشته است، چقدر امید داشتم که شاه بی رسمی کنه و پشت سوگلی اش بایستد… آن ها در حال صحبت هستند که گل نسا از راه می رسد و جیران با خواندن نامه سیاوش عصبی می شود. زن های حرمسرا در حیاط ارگ قدم می زنند و استراحت می کنند که خواجه روشن به دنبال نقره می رود و گلشن را به اندرونی مهد علیا می فرستد تا راحت با نقره حرف بزند. او به نقره می گوید که باید معشوقه جیران خاتون را پیدا کنی و هر چه سریع تر معین میرزا پسر تاجی را ولیعهد کنیم…

نقره بحث عشق و عاشقی خواجه روشن را پیش می کشد که از رد نگاهش حدس می زند، معشوقه او سارای گرجی است ولی روشن تایید نمی کند و می گوید هر وقت معشوقه جیران را پیدا کردی منم بهت میگم معشوقه ام کیه و می رود… سارای گرجی به همراه خواجه اش به اندرونی اش می رود و نامه ای برای سیاوش می نویسد و آن را به خواجه اش می دهد تا به سیاوش برساند… خواجه روشن که حواسش به آن ها است متوجه رفتن خواجه اش می شود.

خواجه سارا، نامه را به سیاوش می رساند، سارا برای او نوشته است که از اول هم او را شناخته و حالا در مخمصه ای گیر کرده است و قرار است آخر همین هفته او را به خلوت ملوکانه بفرستند و از سیاوش می خواهد که به خاطر نگه داشتن باکرگی و پاکی اش او را نجات دهد و ساعت و زمان قرار برای فرار را نیز برای سیاوش پشت برگه نوشته…

سیاوش با خوندن هر خط این نامه حالش خراب تر می شود، از طرفی دیگر سارا هم آماده فرار شده است و منتظر سیاوش است. طبق دستور نقره، شازده بصیر و آدم هایش همگی به سمت کوهسار روانه شده اند تا به دنبال معشوقه جیران خاتون بگردند، او با دروغ آقایی را گول زده و می گوید خاستگاه خواهرم کوهساری است و برای پرس و جو آمده ام، او هم فرزین فضول را نشانشان می دهد و می گوید او همه چیز را می داند و هر اطلاعاتی که بخواین را بهتون می دهد. بهادر و دو نفر دیگر از نوچه های شازده بصیر به سمت فرزین می روند.

خواجه باشی برای مهد علیا، خط تاجی را برده است که در آن تاجی کلی شرط و شروط نوشته است و نواب علیه می گوید اگر این ها به گوش سلطان برسد همه شان را به توپ می بندد و به خواجه باشی می گوید که نامه را بسوزاند تا به دست کسی نیوفتد… خواجه گلشن وارد شده است و اذن ورود جیران خاتون را می گیرد و او هم اجازه می دهد، جیران داخل می شود و می گوید می خواهم بدونم کی برای رفتن به خلوت ملوکانه نوبتم می شود که او می گوید شما چون بارداری و طفل قاجاری را حمل می کنی، تا روز فارق شدن به خلوت شاه نمی روی و بایستی مراقب فرزندت باشی، به خاطر همین نوبتت به سارای گرجی می رسد… جیران با ناراحتی از اتاق مهد علیا بیرون می آید و به عزیز آقا می گوید هر طور که شده باید ببینمش و هر هنری که داری را نشان بده و می رود…

خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال جیران

جیران و عزیز آقا با هم به حیاط ارگ رفته اند و جایی دور از دید همگان منتظر سیاوش هستند. سیاوش از راه می رسد و سلام می کند که جیران بابت گردنبند او را سرزنش می کند و سیاوش هم حسابی بهش می پرد و می گوید تو خیلی عوض شدی و با خدیجه ای که من توی کوهسار می شناختم زمین تا آسمون عوض شدی…
خدیجه هم که شرایط دیگر باب میلش نیست ازش سوال می پرسد، با منی یا بر منی و سیاوش هم می گوید من نه با توام نه بر تو و طلسم ماه را از جیبش در می آورد و‌می گوید این گردنبند را به صاحبش بر می گردانم و می رود.
سیاوش به اتاقش برگشته و رخت و لباسش را تغییر می دهد و به رحمت که آن جا است، می گوید دیگر نمی خواهم این جا و تو این دم و دستگاه باشم و او‌را راضی می کند که در ارگ بماند.
آدم های شازده بصیر، فرزین فضول را به چوب بسته اند و کتکش می زنند تا از زیر زبانش حرف بکشند، فرزین بلاخره دهان باز می کند و اسم سیاوش را می آورد و با تعریف هایش بهادر و شازده بصیر می فهمند که سیاوش همان قراوول شاه است که روز عروسی ملک زاده همه کشتی گیر ها را خاک کرد…
خواجه روشن در حال خواندن دستخطی است و نقره هم کنارش ایستاده و ازش کسب تکلیف می کند که او خیلی خوشحال می گوید همه چیز داره خوب پیش میره، توام به اون خواجه بگو دست نگه داره تا وقتی که من بهش بگم…
خدیجه در اندرونی اش با گلنسا درد و دل می کند و خودش را به خاطر تقدیر شومی که دارد لعنت می فرستد و گل نسا هم راضی اش می کند که فعلا وقت جا زدن نیست و به جای شاهی که در خلوت است باید به شاهی که به شکم می کشد، فکر کند…
شاه در خلوت خودش روسری جیران را بو‌ می کند و همه فکر و ذهنش پیش سوگلی اش است…
بهادر و باقی نوچه های شازده بصیر به می خانه ای که سیاوش در آن مست می کند، رفته اند و دنبال او می گردند ولی پیدایش نمی کنند و بهادر حسابی بهم می ریزد.
مهد علیا با خاتون گرجی حرف می زند و او را برای خلوت امشبش با شاه آماده می کند و‌ او را برای خرید لباس و‌ انگشتر هدیه برای شاه به بازار می فرستد و می گوید امشب باید تمام هنر هایت را رو کنی…
جیران تازه از خواب بیدار شده که گل نسا به اندرونی می رود و می گوید سلمان باهات کار داره و هر دو راه می افتند…
سلمان، جیران را به همراه یک خواجه از در مخفی و دیگری به اندرونی ناصرالدین شاه می برد تا با هم خلوت کنند… جیران و ناصر حسابی از دیدن همدیگر ذوق زده شده اند و با هم گپ و گفت می کنند تا کمی از دلتنگیشون کم بشود.
سارای گرجی با خواجه ها برای خرید لباس به دارالخلافه رفته اند، سیاوش نقشه ربودن سارا را کشیده و با ریختن سنگ جلوی درشکه شاهی، آن ها را متوقف می کند و با موفقیت خاتون گرجی را با خودش می برد….
مهد علیا و شاه در حال حرف زدن با هم هستند و نواب علیه حسابی از خوبی های سارای گرجی برای شاه می گوید تا شاه پسرش میلی و رغبتی نسبت به او پیدا کند که خواجه باشی سراسیمه داخل می شود و خبر ربوده شدن سارای گرجی را به آن ها می دهد و شاه از عصبانیت تنها داد می زند و سلمان را صدا می کند.
سیاوش و سارای گرجی سوار بر اسب از دروازه شهر خارج شده اند و به سمت محل امنی که سیاوش برای سارا در نظر گرفته اند، می روند.
خواجه باشی با خدم و حشم به حرم عبدالعظیم رفته و زن های عقدی شاه را به حرم می آورد و گلین هم از سمت دیگری از خانه خواهرش به ارگ می آید…
سلمان و تمامی قراوول ها سواره بر اسب راه افتاده اند تا خاتون گرجی و دزدی که او را ربوده را پیدا کنند…
خاتون گرجی و سیاوش در جایی سرسبز به استراحت نشسته اند و سیاوش به او می گوید که بعد از این که شما را جای امن برسانم به دنبال برادرت می روم و پیش شما میارمش…
مهد علیا با زن های عقدی ناصر حرف می زند و حسابی آن ها را به خاطر تندروی هایشان سرزنش می کند و در آخر همشون را به بچه دار شدن تشویق می کند و می گوید می خواهم دوباره رونق را به حرمسرا بر گردانم…
سارا و سیاوش در مخفیگاهشان مانده اند و منتظرم با روشن شدن هوا دوباره به مسیرشان ادامه بدهند، سیاوش بیرون می ماند تا کشیک بدهد و مراقب باشد. سارا به داخل اتاقکی که سیاوش ساخته می رود و آن جا می خوابد، سیاوش هم تکیه داده بر یک درخت و به طلسم ماه که در دستش است، نگاه می کند.

خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال جیران

با روشن شدن هوا، سارا گرجی لباس هایی که سیاوش بهش داده را پوشیده و آب روی سیاوش خواب می ریزد تا بیدار شود…
سیاوش از جایش بلند شده و نگاهشان در هم گره خورده است و سیاوش به خودش می آید و می گوید باید زودتر جمع کنیم و از این جا برویم و به راه می افتند.
قراوول ها از کنار آن ها می گذرند و سیاوش به خوبی خودشان را پنهان می کند و بر عکس مسیر آن ها سارا را به کلبه ای که قولش را داده بود، می برد.
سارا متعجب آن جا را می بیند و می پرسد پولش را از کجا آورده ای که سیاوش تمام طلا هایی که ازش دزدیده بود را بهش می دهد و می گوید این خانه را خودم با دست های خودم ساخته ام…
سارا متعجب از او می پرسد پس چرا این کار را انجام دادی که او می گوید گردنبند ماه و خاتون دیگری می خواست، سارا هم آن را به سیاوش می دهد و می گوید من دیگر به این نیازی ندارم و آن را به همان خاتون بده…
سیاوش در کلبه آب و غذا برای سارا می گذارد و باهاش حرف می زند که هیچ صدایی ازش نمی شنود و بیرون می رود. بهادر و نوچه هاش با چوب تو سر او می کوبند و دست و پا سارا را نیز بسته اند و با تهدید برادرش مجبورش می کنند که همه چیز را به گردن سیاوش بیاندازد.
خواجه باشی به شاه خبر می دهد که دزد و خاتون پیدا شده اند و سارا به اندرونی مهد علیا می برند، سارا هیچ نمی گوید و در آغوش نواب علیه تنها به نقره چشم می دوزد.
عزیز آقا برای جیران خاتون خبر می برد که دزد خاتون، سیاوش پنج سنگی است و الان در سیاه چاله انداختنش که حال خدیجه و گل نسا حسابی خراب می شود و ترسیده اند…
شازده بصیر قصد تغییر زندگیشو داره و به جای الواتی می خواد همنشین بزرگان و دلبری از شاه دخت قاجاری دارد، بهادر حسابی حالش خراب است و از او خواهش می کنه تا در رکابش بمونه ولی شازده بصیر بهش پول میده و میگه توام برای خودت خونه بخر و دست از الواتی بردار…
شازده بصیر حسابی امیدوار است و
نواب علیه با علی خان حرف می زند و می گوید مجازات این قراوول باید به دست تو انجام شود و نمی خواهم سلمان کاری کند مبادا آن گونه که باید مجازات نشود…
علی خان به سراغ سیاوش رفته است تا از او حرف بکشد و بکشتش و همه قراوول ها را بیرون می کند و می گوید اقرار کن که سلمان خطا جنبان تو بوده تا آزادت کنم که سیاوش بهش میگه پس از امیرکبیر هم همینجوری اعتراف کردی و پفیوز خطابش می کند که علی خان عصبی می شود و شروع به شلاق زدن او می کند.
یکی از قراوول ها برای سلمان خبر برده است که علی خان قصد اعتراف گرفتن بر علیه شما است و خود نواب علیه به شما شک برده است.
سارا در اتاقش گریه می کند که خواجه روشن و نقره به اتاق او می روند و روشن چاقو زیر گلویش می گذارد تا کارش را درست انجام بدهد…
علی خان دست های سیاوش را در روغن سرخ کرده است و می خواهد گوشت تن خودش را به خورد خودش بدهد و التماس های سیاوش هیچ تاثیری ندارد…
نقره، سارا را با خودش به سیاه چاله برده است و سارا تمامی حرف هایی که نقره و خواجه روشن برایش دیکته کرده اند را یکی یکی می گوید و دوباره با چشم های گریان به اندرونی اش بر می گردد…
علی خان دوباره شروع به شکنجه دادن سیاوش کرده تا اقرار به همدستی اش با سلمان بکند ولی سیاوش قبول نمی کند و علی خان هم می گوید اگر تا فردا اقرار نکنی صورتت را در روغن داغ می سوزانم و می رود.
علی خان به نواب علیه اطمینان می دهد که کار سلمان نیست و می رود…
نقره به دیدن خواجه روشن رفته است و می گوید می ترسم که سر من و شما تو این قضیه به باد برود، روشن هم بهش اطمینان خاطر میده که به زودی تشت رسوایی جیران خاتون به زمین می افتد و به اتاق تاجی می رود و می گوید معشوقه جیران دستگیر شده و کسی نیست جز پهلوون دارالخلافه، دزد ناموس همایونی سیاوش پنج سنگی…
تاجی کلی شوکه می شود و خواجه روشن را تشویق می کند و به اتاق ناصرالدین شاه می رود و شروع به شیرین زبونی می کند و در آخر می گوید خبر تلخ دارم که دل ناصر می لرزد و او را به نشستن دعوت می کند.
تاجی بدون هیچ مقدمه ای می گوید که قراوول خاطی، دزد ناموس حرم، معشوقه سابق جیران بوده است و از محضر شاه مرخص می شود…
همزمان با خروج او مهد علیا قصد وارد شدن دارد که از شنیدن صدای شکستن جا می خورد ولی تاجی بدون صبر می رود و مهد علیا هم از لای در شاهد عصبانیت پسرش است.

خلاصه داستان قسمت 23 سریال جیران

گلین و ملک زاده در اندرونی با هم نشسته اند و حرف می زنند، ملک زاده دلیل پریشونی گلین را ازش می پرسد که او می گوید قابل بیان نیست وگرنه همه جا جارش می زدم…

میرزا کاظم به جمعشون اضافه می شود و بعد از خوش و بش و بازی با بچه ها خبر عاشق و معشوقی سیاوش و جیران را بهشون می گوید و به ملک زاده زنهار می دهد که کاری به این قائله نداشته باشد، اما او می گوید وقتی همه تنهایم گذاشتند او پشتم ماند، منم تنهایش نمی گذارم…
نقره، سارای گرجی را به معبد و راز و نیاز برده تا با خدای خودش مناجات کند و اجازه ورود خواجه اش را بهش نمی دهد.
پدر پیتر، کشیش آن جا، با سارا صحبت می کند و می گوید ساموئل پیش من است و او را به من سپرده اند، سارا و برادرش با هم حرف می زنند و حسابی رفع دلتنگی می کنند، سارا هم از گذشته ای که براشون اتفاق افتاده می گوید…
جیران خاتون به همراه عزیز آقا و گل نسا در اندرونی نشسته اند که خواجه باشی به آن جا می رود و می گوید این خاتون در این اندرونی زندانی است و دیگر نه خواجه و نه کنیزی دارد، بدون اجازه قبله عالم و مهد علیا هم حق هیچ کاری ندارد…
سارا، اسباب بازی دوران کودکی ساموئل را به برادرش می دهد، ساموئل از او گله می کند که چرا تنهایش گذاشته اما سارا آرومش می کنه و میگه من هیچ وقت تو رو تنها نذاشتم، ما رو از هم جدا کردند، من انقد گشتم تا آخر مردی که ما را در بازار برده فروشان فروخته بود و پیدا کردم و گفت تو در تهران هستی، من هم پذیرفتم این جا کنیز شاه شوم تا دوباره به تو برسم…
ساموئل درباره فرار او با سیاوش حرف می زند که سارا مقابل خدایش زانو می زند، طلب بخشش می کند و گریه می کند.
ملک زاده به اندرونی برادرش رفته و با او سر حرف زدن را باز می کند، ناصر الدین شاه شروع به درد و دل با خواهرش می کند و از روز های اولی که جیران برایش ناز می کرده می گوید، ولی ملک زاده به خوبی آرامش می کند و می گوید اول از همه سلطان خودت باش، بعد سلطان این مملکت…
ملک زاده برکت عشق جیران را به رخ ناصر می کشد و می گوید جفایی که در حق امیر کردی را در حق جیران نکن، اول بگذار حرف بزند تا مطمئن شی که خطا کار بوده یا نه… اگر بود دستخوش جلاد با من و بعد از آن حریر قرمز جیران را از روی زمین بر می دارد، روی مبل می گذارد و می رود.
ناصر الدین شاه، جیران را به اندرونی اش فراخوانده که خواجه روشن او را می بیند و لبخند رضایت آمیز می زند.
ناصر در حضور ملک جهان و ملک زاده شروع به حرف زدن با جیران می کند و به او می گوید به گوشم رسیده جوانک برای انتقام از من، خاتون این حرمسرا را دزدیده بود، تو از این ماجرا خبر داشتی یا نه که جیران جواب می دهد و با نه گفتنش، ملک زاده نفس راحتی می کشد و بعد از آن ناصر الدین شاه از او می پرسد، آیا جز عشق من، عشق دیگری در دل داری که جیران با قاطعیت نه می گوید و ناصر سلمان را با صدای بلند صدا می کند و رو به مادر و خواهرش می گوید پس شما هم شاهدید که این خاتون چه گفت…
نقره و خواجه روشن با هم حرف می زنند و خواجه روشن خوشحال از این است که جیران راهی سیاه چاله شده است… نقره بهش میگه حکم شده قبل از آن به حمام بره و طیب و طاهر بشه تا قسم پاک بخورد… خواجه روشن میگه امروز حکم نه بلکه شمشیر عشق آن دو را می کشد…
جیران به همراه شاه به سیاه چاله می روند، جیران از دیدن سیاوش با آن حال و روز جا می خورد اما چیزی به روی خودش نمی آورد که شاه به سلمان خان دستور میده اون و شلاق بزنند و جیران را مجبور به دیدن می کند…
علی خان رو به شاه می گوید او از آدم های سلمان خان بوده که ناصر الدین شاه جا می خورد ولی قبل جواب دادن سلمان، خود سیاوش دهان باز می کند و می گوید سلمان خان هیچ نمی داند و نمی دانم شما چه اصراری به کشاندن پای سلمان خان به این ماجرا داری…
سلمان خانه به سمت جیران خاتون می رود و به او می گوید شما قصد شفاعت این جوان را نداری، جیران از جایش بلند می شود و می گوید این مرد را به خوبی می شناسم و از کودکی هم سفره اش بودم… شفاعتش نمی کنم و هر چه خاقان خواهند، حکم کنند و می رود…
شاه به واسطه آشنایی اش با جیران، مرگ آسان برایش در نظر می گیرد و می خواهد برود که سیاوش دهان باز می کند و می گوید من به خواست خود آن خاتون پذیرفتم ولی ناصر الدین شاه بدون محل دادن به او همراه با سلمان می رود…
جیران در اندرونی اش گریه می کند، به شکلی که نه گل نسا و نه عزیز آقا هیچ کدام نمی توانند، آرامش کنند…
ملک زاده به اتاق ناصر برادرش رفته و به او می گوید از این به بعد، قبل از حکم قتل دادن به خوبی فکر کن و مبادا اتفاق دیگری به مانند، قتل امیر من پیش بیاید و می رود.
ناصر الدین شاه به سرعت به اندرونی جیران می رود تا از او دلجویی کند و می گوید به عشق تو شک کرده بودم که مبادا به فکر قدرتی باشی که از قبل این طفل ممکن است به دست بیاوری… اما جیران به خوبی پاسخش می دهد و می گوید به تک تک نفس های طفلم قسم می خورم، من جیران تجریشی‌ عاشق شاه این مملکتم و از من نرجید که برای عشقم بجنگم…
بعد از رفتن ناصر از اندرونی، جیران در تنهایی خودش برای سیاوش اشک می ریزد و عده دیگری هم حسابی سیاوش در بند را شکنجه می کنند…
جیران در اندرونی اش، هر چه طلا و زر و سیم دارد را برای نجات سیاوش جمع می کند که عزیز آقا بهش التماس می کنه تا دست از این کار ها برداره ولی جیران گوش نمیده و هر چی که داره و نداره را در بقچه می بندد و به دست گل نسا می دهد تا با کمک عزیز آقا آن را به رحمت برساند…
رحمت حرف های گل نسا را گوش می دهد و آن بسته را به جایی می برد و زیر یک میز می گذارد…
آدم های علی خان دست از شکنجه سیاوش برنداشته اند و به محض این که ثانیه ای چشم روی هم می گذارد، روی او آب می ریزند که سیاوش به ستوه آمده تنها خدا را صدا می کند…

خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال جیران

سلمان خان و یکی دیگر قراول ها با هم حرف می زنند و نگران حکم سیاوش هستند، سلمان هم میگه بعید می دونم حکم سیاوش عوض شود و به اتاقش می رود…
سلمان خان زیر میزش جعبه ای می بیند که آن را بر می دارد و باز می کند، داخل آن را باز می کند که یک نامه و مقداری طلا توجهش را جلب می کند، جعبه و محتویات داخلش از طرف جیران است و دست به دامن او شده تا جون سیاوش را نجات دهد…
سلمان به تاخت به سمت سفارت بریتانا می رود تا آن جا با فاضل خان یکی از سفرا حرف بزند تا کاری از پیش ببرد که حتی پیشنهاد رشوه اش هم چاره ساز نیست و سلمان با گفتن بیشتر فکر کن می رود…
میرزا آقاخان نوری با پسرش میرزا کاظم حرف می زند و از این که دسیسه شون شکست خورده، حسابی حرص می خورد که میرزا کاظم میگه جیران زن هست ولی ضعیفه نیست، باید تن به تن باهاش بجنگیم و چی از این بهتر که زن باردار خودش طناب دار دور گردن معشوقه سابق بندازه و همه چی موکول میشه برای بعد از اعدام سیاوش تا جیران، ضعیف بشه که میرزا آقاخان پسرش را تحسین می کند و میرزا کاظم با لبخند و گفتن کفایت مذاکرات می رود…
جیران در اندرونی اش منتظر گل نسا است که او می آید و می گوید رحمت پیغام داد که تلاش های سلمان موثر نبوده است… جیران محکم روی پایش می کوبد و حالش هیچ خوب نیست…
روز اعدام سیاوش رسیده است و میدان را برای انجام حکم آماده کرده اند، ناصرالدین شاه هم در اتاقش آماده شده که سلمان به آن جا رفته و می گوید فاضل با شما کار دارد، فاضل پیشنهاد سفیر روسی برای دوئل میان کشتی گیر روس و سیاوش را مطرح می کند که ناصرالدین شاه نمی پذیرد و برای ادای حکم به میدان می رود…
بعد از ادای احترام همه به شاه، قراول ها سیاوش را آماده می کنند و علی خان شروع به خواندن حکم می کند، رحمت و سلمان اصلا حال خوبی ندارند، سیاوش هم نگاهی به جلادش می اندازد و اشهدش را می خواند…
ناصرالدین شاه، قراول خاصه، سلمان را صدا می کند و از او درباره غیاب جیران سوال می پرسد که او میگه عزیز آقا رخصت خواستن تا به خاطر وضعیت جیران خاتون که طفل شما را به شکم می کشد، از حضور معذور باشند و دوباره درباره جوابش به فاضل سوال می پرسد که سلمان با سیاست محض جواب می دهد و جوری برخورد می کند که او بهترین جواب را داده اما رخصت و عفو مولوکانه را به واسطه کشتی با کشتی گیر روس از او می گیرد و می گوید اگر باخت نه تنها خودش، بلکه مرا نیز گردن بزنید و می رود…
بعد از رفتن سلمان خان، ناصرالدین شاه هم از جایش بلند می شود و به سمت اندرونی اش بر می گردد، همهمه تمام جمع را فرا می گیرد، سلمان با نگاهش با فاضل حرف می زند و برای علی خان سر تکان می دهد که سیاوش را ببرند…
افرادی هم نظیر خواجه روشن و نقره و تاجی و میرزا آقاخان هم از این وضعیت ناراحت هستند…
بعد از اتمام مسابقه، سلمان به دیدن فاضل رفته تا هم پای قول و قرارش بماند هم ادامه نقشه را برایش بگوید و ازش می خواد دیمیتری کشتی گیر روس هر طور که شده به سیاوش ببازد…
عزیز آقا در اندرونی خاتونش می رقصد، گل نسا هم می زند و جیران غرق خنده است که ناگهان تو خودش می رود و استرس دارد که مبادا کشتی گیر روس برای باخت مقابل سیاوش رضایت ندهد…
سلمان به سیاه چاله رفته، همه را بیرون می کند و شروع به دعوا با سیاوش می کند و می گوید جیران همه دار و ندارش و به خاطر تو داد تا زنده بمونی و نقدا تا روزی که با کشتی گیر روسی بجنگی، زنده ای که سیاوش جا می خوره و میگه با این وضعیت از پسش بر نمیام که سلمان میگه گاو بندی شده و انقد سر کیسه جیران خاتون شل شده که اون روز پشت کشتی گیر روس به خاک مالیده شه…
سلمان قبل از رفتنش به سیاوش میگه که همه زخم های تنت به زودی خوب میشه، ولی زخم عشق تا ابد پیشته و به میرزا قلی میگه که سیاوش فعلا آزاد است ولی تا روز کشتی باید همه چیزش تحت کنترل باشد و حق خروج از ارگ را ندارد…
میرزا کاظم با پدرش حرف می زند و بهش می گوید که من به کل این اتفاق مشکوکم و بر این گمانم که کسی نقشه چیده تا این جوانک را از مرگ برهاند…
جیران به محضر ناصرالدین شاه رفته و با هم خلوت کرده اند، ناصر درباره باخت دو‌ سال پیش مقابل کشتی گیر روس می گوید و حالش حسابی مشوش است و می ترسد سیاوش ببازد و سفارت خانه روس چراغانی شود…
جیران برای ناصر دلبری می کند و او را به آرامش دعوت می کند، ناصرالدین شاه هم لذت می برد و او را همراهی می کند…
سیاوش حسابی تحت نظر است، دائما در حال تمرین و مداوا شدن است، لحظه ای هم از تلاس دست بر نمی دارد…
بلاخره روز مسابقه سیاوش و دیمیتری از راه رسیده، سیاوش استرس دارد، مربیش او را آرام می کند و می گوید کشتی میدان فن است نه زور…
ناصرالدین شاه شرفیاب می شود و بعد از ادای احترام اعضای قصر به او، دو کشتی گیر به همراه پهلوون دارالخلافه به میانه میدان می روند، قبل از شروع کشتی، سفیر روس و میرزا آقاخان به هم نگاهی می اندازند و به نظر میاد که نقشه ای با هم دارند…
سیاوش تلاش می کنه زیرگیری کنه اما موفق نیست و خودش زیرش گرفته می شود و سفیر روس و میرزا آقا خان به هم لبخند می زنند…
سیاوش دو‌ بار ضربه فنی می شود و برای استراحت می رود که پهلوون بهش میگه چشم امید همه به توعه، ناصرالدین شاه اصلا احوال خوشی ندارد و بابت این که اون روز گردنش را نزده، پشیمون است…
سیاوش دوباره به میدان می رود و دائم خاک میشه اما پشتش به خاک مالیده نمی شه…
سلمان از علامت های میان سفیر روس و میرزا آقاخان می فهمد که سفیر بد قولی کرده و به سمت سیاوش میره که سیاوش میگه چه ببرم چه نبرم منو می کشید که سلمان از در دیگه وارد میشه غیرت او را بیدار کند و موفق هم می شود…
سیاوش این بار حرفه ای وارد میدون شده و تمام خودش را به نمایش می گذارد که موفق میشه و جیران هم با تمام وجود خوشحالی می کند، تاجی چپ چپ به او نگاه می کند…
سیاوش و حریفش هم چنان با هم در دوئل هستند که پاچه شلوارک سیاوش پاره می شود و او آن را تا می زند تا راحت باشد، خالکوبی روی پای کفایت خاتون همانی است که او دنبالش است که به ناگهان از جایش بلند می شود و هول شده می ایستد، این کار کفایت خاتون از چشم های مهد علیا دور نمی ماند، اما گمان می کند که به خاطر استرس بازی است…
سیاوش بلاخره‌ دیمیتری ماخوف خاک می کند، همه مردم خوشحالی می کنند و اسم سیاوش بر زبانشان جاری است، سلمان خان، رحمت، جیران، سارای گرجی همه و همه درباریان به جز خواجه روشن و نقره و میرزا آقاخان خوشحال هستند…
ناصرالدین شاه با دیدن این صحنه از جای خودش بلند می شود و با غرور به سفیر روسی نگاه می کند، از ته دل می خندد و برای سیاوش دست می زند…
سیاوش که انرژی زیادی صرف کرده، بعد از خاک کردن پشت حریفش، همان جا کنارش فریاد بلندی از ته دل می کشد و سلمان هم خوشحالی می کند…

خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال جیران

ناصرالدین شاه با دیدن این صحنه از جای خودش بلند می شود و با غرور به سفیر روسی نگاه می کند، از ته دل می خندد و برای سیاوش دست می زند و به سمت جایش می رود و روی صندلی اش می نشیند…

سفرای روس و بریتانیا هم با صورت تو هم به هم نگاه می کنند و کار بزنی خون میرزا آقاخان در نمی آید…
سلمان به سمت ناصرالدین شاه می رود و بعد از تبریک می گوید، شما هنوز از خون این پسرک نگذشته اید که او هم تاکید می کند که سلمان با چرب زبونی و خواهش التماس می کنه که از خون سیاوش بگذرد و کشتن او به نفع سلطنت نیست که ناصر الدین شاه عصبی میشه و میگه چطور از این ملعون بگذرم که سلمان میگه قهرمان مملکت و نباید کشت، نباید شادی رعیت را به عزا تبدیل کنیم و با حرف هایش او را خوب می پزد و شاه از جایش بلند می شود و دستور آزادی و گذشتن از سیاوش را صادر می کند و او را به سلمان می سپارد و می گوید دیگر نمی خواهم ببینمش که سلمان چشم می گوید، دست قبله عالم را می بوسد و از سر راهش به کنار می رود…
روس ها با سر پایین از آن جا می روند، سیاوش بعد از آزادی اش، سر جایش می نشیند و سجده می کند که تمام مردم به همراه چند تن از قراوول ها و پهلوان به سمتش می روند و او‌ را روی دست می برند…
بهادر با نفرت سیاوش را نگاه می کند و زیر لب می گوید برات دارم…
قبله عالم قبل از رفتن به اندرونی اش، با سفرای روی حرف می زند و حسابی پز بردش را می دهد و می رود…
جیران با خوشی برای سیاوش هم چنان دست می زند اما بعد از چند لحظه با چشم های پر از اشک سرجایش می نشیند، رو بنده اش را می زند و به اندرونی اش می رود…
قراوول ها سیاوش را به استراحتگاهشان برده اند و می خواهند براش سور و سات راه بیاندازند که سلمان خان به آن جا می رود و به سیاوش میگه هر چی سریع تر از این جا به دور ترین جای ممکن برو تا شاه نظرش به تحریک اطرافیانش تغییر نکرده و لطف اون زن را جبران کن….
سیاوش سوار بر اسبش در میان تشویق قراوول ها از دروازه ارگ خارج می شود و به کلبه خودش می رود…
سیاوش به داخل خانه می رود و از آن جا گردن بند طلسم ماه را بر می دارد و دوباره بیرون می رود…
حال و روز میرزا آقاخان نوری اصلا خوش نیست، ملک زاده هم با لذت مقابلش سیب گاز می زند و می خورد…
ملک جهان و سلمان در خانه خودشان هستند و ملک جهان از سلمان بابت شکش به او و ترجیح علی خان دلجویی می کند اما ازش قول می گیرد که دیگر طبق ترجیح خودش کاری نکند و فرمان بر او باشد…
سیاوش با تعدادی از وسایلش به همان پاتوقش با جیران رفته و خاطرات گذشته اش را به خاطر می آورد و روی تابی که جیران همیشه آن جا می نشست، می نشیند و شروع به نوشتن چیزی می کند….
روز بعد، گل نسا پیغامی از رحمت برای خواهرش برده است و می گوید تنها چند کلمه است، شاخه درخت عشق… جیران از جایش بلند می شود و به همراه گل نسا و عزیز آقا با درشکه شاهنشاهی به سمت آن جا می رود، گل نسا، نامه و گردن بند را پیدا می کند و آن را به جیران می دهد، جیران در سکوت نامه اش را می خواند و طلسم ماه را به طلسم مهر وصل می کند و نامه را می سوزاند….
سیاوش به تاخت می رود تا هر چه می تواند از او دور تر شود، او به همان کاروانسرای میان راهی می رود و اتاقکی می گیرد که مشخص میشه، کسی زاغ سیاه او را چوب می زند و بعد از خوابیدنش با ۳ نفر دیگر بالای سرش می روند و بعد از بیهوش کردنش، دست و پایش را می بندند و یک گونی روی سرش می کشند و از آن جا می برنش…
آن ها آدم های کفایت خاتون هستند
ناصرالدین شاه به اندرونی جیران رفته و از دیدن او ابراز خوشحالی می کند که جیران هم شر‌وع به دلبری می کند و در فرصت مناسب پای وقت ملاقات خودش را وسط می کشد و می گوید دلم می خواد کل حرمسرا بدونه من سوگلی شمام و خاتونی که که قرار بود جای من و بگیره، تا ابد رنگ خلوت شما رو نبینه که ناصر میگه حرف شما حکم است و جیران با خوشی میگه دیگه می تونم با خیال راحت منتظر شاهزادمون بمونم و کنار ناصر می نشیند…
آدم های که سیاوش را دزدیده اند، آدم های کفایت خاتون نیستند و آدم های شازده بصیر اند، آن ها سیاوش را به کلبه خودش برده اند که او با دیدنشون می فهمه کار از چه قراره و بهادر برای گرفتن حالش رو به آدم هاش میگه که او را به داخل کلیه ببرند…
آدم های کفایت خاتون به کارونسرا رفته اند تا سیاوش را با خودشان ببرند که جای او را خالی می بینند و الیاس کاغذی را در جای خواب سیاوش پیدا می کند و به سرعت می روند…
بهادر دست و پای سیاوش را بسته و کنار او نشسته است که سیاوش او را نامرد خطاب می کند، بهادر با کلمه نامرد توی خودش می رود و شروع به گفتن از بدبختیای بچگیش تا به الان میگه و دوباره به سیاوش می پره و میگه تو بازو بند پهلوونی و ازم گرفتی که سیاوش میگه مرحم این زخمات زخم نیست، با کشتن من چیزی درست نمی شه که بهادر میگه نمی خوام بکشمت، اومدم با هم کشتی بگیریم، اما اگر خاک شی، همین جا خاکت می کنم…
آدم های بهادر، دست و پای سیاوش را باز می کنند و از سر نامردی، یکی از دست های سیاوش را می شکنند و بهادر کشتی را شروع می کند و با نامردی پشت هم سیاوش را روی زمین می کوبد، یکی از آدم های بهادر از آن ها دور تر ایستاده، بهادر پای سیاوش را هم می شکند و به آدم هاش میگه او را در چاله بیاندازند و به سمتش میره و با پاش انقد به صورتش می کوبه تا از ریخت و قیافه بیوفته…
سیاوش در حال جون دادن است که بهادر به سمتش میره و میگه سارای گرجی رو هم من ازت گرفتم، سیاوش توی صورت بهادر تف می اندازد که بهادر قمه شو بالا می بره تا بکشتش که یکی از آدم های خودش، خودش را جلوی او پرتاب می کند و کس دیگری از پشت قمه به سمت بهادر پرتاب می کند و تعداد زیادی آدم با قمه به جون آدم های بهادر می افتند و آن ها می کشند…
کمی بعد، الیاس و چند نفر دیگر بالای سر سیاوش می روند، پسری که خودش را فدایی او کرده بود، می میرد و الیاس دستور میده با عزت و شرف خاکش کنند و رو بنده ای به صورت سیاوش می زنند و می برنش…
سارا در خلوتش با خدای خودش است و از خدا می خواد تا سیاوش بفهمه که او خائن نبوده که نقره داخل اندرونیش میشه و میگه امشب باید به خلوت شاه بری که سارا میگه حتی اگر به قیمت جون برادرم هم تمام بشود، نمی رم، اگر هم به زور این کار را بکنی قطعا همه چیز را به شاه میگم که خواجه باشی داخل می شود و می گوید شاه فرماند داده شما فعلا از خلوت معاف هستید و می رود…
جایی در بیابان، کفایت خاتون و تعداد زیادی آدم در پشت سرش به مقابل الیاس و تخت روانی که سیاوش در آن است، می رسند، همه خوشحال هستند و بی تاب و با دیدن سیاوش شروع به گفتن جملات عربی می کنند و مشت هایشان را به آسمان پرتاب می کنند…
بلاخره بچه جیران به دنیا آمده است و او پسرش را در آغوش می کشد و بی اندازه خوش حال است…

خدیجه با چشم های اشکی صورتش را پایین می اندازد، ناصرالدین شاه مقابلش می ایستد که دیدن اشک های او اعصابش را خورد می کند و به عزیز آقا می گوید که از اتاقش بروند.
مهدعلیا و به همراه زن های عقدی و صیغه ایه شاه با هم حرف می زنند و تاج الدوله حسابی از این که یک دختر روستایی به خلوت شاه رفته و شاه او را به آن ها ترجیح داده گرد و خاک می کند که مهدعلیا همه زن های صیغه ای و خواجه ها را بیرون می کند و عزیزآقا را فرا می خواند و ازش سوالاتی درمورد جیران و نبودش می پرسد که او می گوید همه دستور از قبله عالم است.
تمام زن های عقدی شاه و مهدعلیا از حرف های عزیزآقا جا می خورند و عزیزآقا در آخر به مهدعلیا می گوید که شاه اجازه ورود هیچ کس حتی مهدعلیا به خلوت را نداده است.
خدیجه به خلوت شاه رفته است، شاه بعد از کلی ابراز علاقه، خلعتی سرخ را به او می دهد و می گوید در صف سلام حرم می بینمت و هر وقت این را به سر کردی یعنی قرار به کنارم بیای و قرار هم باشیم… تو برای من طعم شیرین عشق هستی و کامروایی به اجبار نمی خواهم.
سیاوش سوار اسب شده تا راهی کوهسار شود و به صاحب کاروانسرا می گوید بی قراری امون موندن بهم و نمی دهد و همین که به کوهسار برسم زخم های تنمم خوب می شود.
ننه آشوب در خانه اش عروسکی را روی آتش می اندازد و تمام تنش می لرزد که در همان زمان صدای گریه ی بچه ای بلند می شود.
میرزا آقاخان نوری به همراه پسرش به اتاق شاه می رود و پسرش می گوید که حرف های زشتی به گوشمان رسیده است و سیاهه ای را به شاه می دهد که در آن بد و بیراه به میرزا آقاخان نوری گفته اند و جناب مقام همایونی دستور می دهد که صاحب نوشته را پیدا کنند و گردنش را بزنند.
میرزا کاظم می گوید که ما به اختیار تام نیاز داریم تا جاسوس درمیان اندرونی رجال و دولت داشته باشیم و شاه در آخر می پذیرد و می گوید علاوه بر این صاحب این نوشته ها باید پیدا شوند و گردن زده شوند.
شاه به اتاقش رفته است و مقابل نقاشی جیران شعر های عاشقانه ای را زیر لب زمزمه می کند و او را دلبر می نامد.
خدیجه در حال آماده شدن برای مراسم سلام حرم است که عزیز آقا ازش می خواهد روسری که شاه بهش داده را سرش کند اما خدیجه زیر بار نمی رود و می گوید من به خلوت شاه هوس باز نمی روم…
در مراسم سلام حرم شاه با روی خوش به آن جا می رود اما با دیدن جیران عصبی بیرون می رود.
سلمان عزیزآقا و کوچول خان را بازخواست می کند و علت اکراه خاتون تجریشی از شاه را جویا می شود و کوچول خان می گوید شاید کارش از جای دیگر خراب است و سلمان دستور می دهد که هر جه سریعتر باید سر از راز این ماجرا در بیاورند.
آدم های شاه و قراوول ها در خانه کدخدا تجریش می روند و او را فلک می کنند، همه در میانه روستا جمع شده اند و زن کدخدا به خانه ممدلی رفته تا کمکش کنند. همان لحظه خواجه های خدیجه به همراه چند نفر دیگر از نیرو های قراوول ها به در خانه ممدلی رفته اند و سلمان در میدان شهر به او می گوید از مادر زاده نشده دختری به شاه مملکت نه بگوید سری بعد بدتر از این ها اتفاق می افتد.
ممدلی برای دخترش نامه می نویسد و گل نسا را راهی می کند تا خودش شخصا آن را به خدیجه برساند.
خواجه عزیز آقا و خواجه کوچول خان از اسدالله علت تمکین نکردن خدیجه خاتون را سوال می کنند اما او هیچ نمی گوید و با حمایت پدرش سکوت می کند…
در میانه راه سلمان دستور می دهد دختر را پیاده کنند و الباقی به ارگ بروند.
بعد از رفتن آن ها سلمان خودش به دنبال گل نسا می رود و به زور نامه را ازش می گیرد و با خوندن اسم سیاوش او را با چاقو تهدید می کند تا همه چیز را تعریف کند.
سیاوش به کوهسار رسیده است و فرزین فضول به سیاوش خبر می دهد که خدیجه عروس شاه شده و از کوهسار رفته است.
سیاوش با حال خراب به خانه می رود و با اسدالله بحث می کند می گوید تو که از دل ما خبر داشتی نباید اجازه می دادی خواهرت رو ببرند که ممدلی از راه می رسد و سیلی تو گوش سیاو می زند و باهاش دعوا می کند از طرف دیگر هم سیاوش اعتراف می کند که همه چیز یهو اتفاق افتاد و من رفتم پنج سر تا بی بی معصومه را با خودم بیاورم که عمرش به دنیا نبود…
با شنیدن این خبر همه شوکه می شوند که سیاوش سوار اسبش می شود و می گوید تا آخرین نفسم برای خدیجه می جنگم و اجازه نمی دم این طالع نحس برنده بشه.

خلاصه داستان قسمت ۶ سریال جیران

نقره سعی دارد با کسی حرف بزند اما خواجه اش می گوید باید کمی صبر کند تا بیاید
خواجه روشن به جایی که نقره است، رفته و قلیون می کشد و باهاش حرف می زند و در آخر هم بهش دستور می دهد که زیر گوش مهدعلیا برای بردن سارای گرجی به خلوت شاه خوب رجز بخواند.
عزیزآقا در محضر شاه ایستاده است و درباره عدم تمکین خدیجه حرف می زند و می گوید قصور از ما نبوده است و او مبهوت جلال جبروت شما شده است، شاه از جواب عزیزآقا خوشش آمده و بهش یک سلام حرم دیگر فرصت می دهد تا جیرانش خلعت سرخ به سر کند.
بعد از رفتن عزیزآقا شاه شعر های عاشقانه ای روی کاغذ می نویسد، سیاوش به تاخت به سمت جایی می رود که ننه آشوب را می بیند اما بدون هیچ ایستادنی رد می شود و می رود.
جیران در اتاقش نشسته است و با فرفره یادگاری سیاوش بازی می کند، کمی بعد به لب پنجره می رود و ننه آشوب را میان کسانی که در قصر راه می رود، می بیند و سرش را تکان می دهد که تصویرش از بین می رود. سلمان و نیرو های قراوول های همایونی با لاپورت فرزین فضول، سیاوش را گیر انداخته اند و با خودشان می برند.
سلمان بعد از این که آدم هاش حسابی سیاوش را کتک می زنند، او را از داخل گونی بیرون می آورد و با ضرب و زور و زبون سعی می کند بهش بفهماند که شاه مملکت عاشق معشوقه او شده است اما سیاوش نمی فهمد و با حرف هایش حسابی سلمان را آتیشی می کند که دوباره به نیرو هایش می گوید او را با شلاق بزنند.
نقره به سراغ شازده بصیر رفته تا سارای گرجی را با خودش به قصر ببرد، به محض ورود آن ها به قصر همه خانم های دربار و خواجه ها تماشایشان می کنند و خواجه عزیزآقا و کوچول خان نگران خود هستند که خاتونشان به خلوت شاه نمی رود.
سلمان، گل نسا را به زندانی که سیاوش در آن است برده و نامه ای را بهش می دهد تا به جیران بدهد و بگوید زنده و مرده بودن این جوان به تصمیم خواهر تو بستگی دارد.
دو نفر در حال آرایش و آراستن سارای گرجی برای مراسم سلام حرم هستند که نقره از راه می رسد تا او را پیش مهد علیا ببرد.
عزیز آقا باز هم از این که جیران خاتون خلعت سرخ به سر نکرده را ناراحت است و با او شروع به حرف زدن می کند که کوچول خان داخل می شود و می گوید گل نسا آمده است…
گل نسا نامه ی سلمان را به جیران می دهد و او می خواند که چشم هایش چهار تا می شود و حسابی ترسیده است.
کفایت خاتون به دیدار مهد علیا رفته تا او را راضی کند که ۵ سال دیگر زمین هایش را با همان قیمت قدیم اجاره دهد که اول او دندون گردی می کند اما در آخر با جواهراتی که کفایت خاتون بهش پیشکش می کند، می پذیرد و اجاره نامه را مهر می کند.
مهدعلیا اجبارا برای مراسم سلام حرم او را تنها می گذارد که کفایت خاتون با دیدن عکس شاه فقید تفی روی آن می اندازد و می رود.
زن ها عقدی و صیغه ای همه در صف سلام حرم ایستاده اند که سارای گرجی به همراه خواجه باشی برای دست بوسی مهدعلیا می رود و گلین حسابی رو ترش می کند و شروع به کل کل با مهدعلیا می کند اما او می گوید پسرم دست مرا پس نمی زند و همه را به صف می کند.
شاه با زن های عقدی اش خوش و بش می کند و در صف به دنبال جیران می گردد اما او دیر رسیده می آید و با همان خلعتی سرخ مقابل شاه می ایستد و تعظیم می کند.
شاه از دیدن او بسیار خوشحال می شود و دستور می دهد تا به همه یک اشرفی طلا بدهند و به خواجه باشی می گوید که جیران را برای حضور شرفیاب کند.
مهدعلیا با شنیدن این حرف حسابی جا می خورد اما هیچ نمی گوید.
خواجه باشی جیران را با خود می برد که کم کم پچ پچ زن های صیغه ای شاه شروع می شود و از این که آن ها برای رفتن به خلوت شاه انتخاب نشده اند ناراحت هستند.
سلمان برای سیاوش آب برده است و بهش آب می دهد و وقتی که حالش بیشتر جا می آید باز هم شروع به گربه می کند.
جیران در اتاق شاه نشسته و چشم هایش را به دستور قبله عالم بسته است، شاه نقاشی او را مقابل چشمانش می گیرد و می گوید اسم این درخت را درخت عشق گذاشته ام و بعد از کلی عشق بازی کلامی جیران را با خودش به خلوت همراه می کند.
بعد از تمکین خدیجه، سلمان دست و پای سیاوش را باز می کند و می گوید طالب به مطلوب رسید و صدقه سر قبله عالم آزادی… سیاوش با شنیدن این حرف سر جایش می نشیند و گریه می کند که سلمان هم به کنارش می نشیند و می گوید اگر قراوول نبودم جلوی تو خدیجه تجریشی کلاه بر می داشتم و تعظیم می کردم اما مجبور بودم و راهی نداشتم ممکن بود چند نفر بمیرن…
سیاوش راهش را می کشد برود که سلمان می گوید من به جیران خاتون قول دادم تا لباس قراوولی تنت کنم و توی ارگ همایونی نگهت دارم اما سیاوش می گوید این راه خوبی برای این که مرحم روی زخم بگذاری نیست و می رود.

خلاصه داستان قسمت 7 سریال جیران

شاه و جیران خاتون در کنار هم پای سفره غذا نشسته اند، اما جیران باز هم روی تلخ به خود گرفته است و شاه می گفت گمان می کردم اینجوری شود، خدیجه بی پروا جوابش را می دهد که شاه جا می خورد و می گوید از غضب ما نمی ترسی و خودش حرف را عوض می کند و از زندگی کودکی اش تا به حال می گوید.
سیاوش سلانه سلانه به در خروجی قصر می رود و سلمان دستور می دهد که اسبش را بهش بدهند و او از دروازه بیرون می رود تا خودش را به کوهسار برساند.
سلمان نامه دیگری به خدیجه نوشته است و می گوید هر چه تلاش کردم سیاوش قراوول شود، راضی نشد و طبق قول و قرارمون آزاد شد.
کوچول خان و عزیز آقا به اتاق جیران خاتون رفته اند از سکه هایی که شاه به کوهسار بخشیده حرف می زنند و می گویند که شاه به شما اجازه خروج داده است و هر چند وقت یک بار برای دیدار خانواده و سیاحت می تونید از قصر بیرون برین.
عزیز خان برای انجام باقی اوامر ملوکانه می خواهد پیش خواجه باشی برود که گل نسا هم همراهی اش می کند.
بعد از رفتن آن ها جیران در خلوت خودش حسابی گریه می کند.
سیاوش به مطرب خانه رفته است و گریه می کند و به ساقی می گوید چیزی برایش ببرد که خودش را هم فراموش کند.
سیاوش می می خورد و یکی از کسانی که آن جاست به سمتش می رود تا حالش را بگیرد و پراش رو بکند، سیاوش بی توجه به او می می خورد که مرد روش قمه می کشد و او عصبانی می زنتش و روی زمین پخشش می کند و به صاحب آن جا می گوید که باز هم برایش ببرد و همه سر جایشان می نشینند.
ناصرالدین شاه در اتاقش برای جیران ساز می زند و سعی در بردن دل دلربای تجریشی اش دارد.
سیاوش پول مطرب خانه را حساب می کند و می خواهد از آن جا برود که یه سری از لات و لوتا بخاطر مردی که زده بود سرش می ریزند و حسابی می زننش و مفت برش می کنند.
سیاوش خونین و مالی روی زمین ناله می کند و بعد از رفتن آن ها گوشه دیوار گریه می کند.
ناصرالدین شاه، جیران را به اتاقی برده است و می گوید این جا استراحت گاه شما است و بعد از آن عزیز آقا بهش آداب و رسوم قصر را آموزش می دهد که جیران هیچ کدوم را درست انجام نمی دهد.
گل نسا به همراه نیرو های شاه به کوهسار رفته و هدایای او را هم برده اند که همه اهالی مشغول شادی و رقص هستند. ممدلی خان هم هدایای شاه را بین اهالی ده پخش می کند.
گل نسا که سیاوش را بی حال گوشه درخت دیده بود به آشپزخانه رفته است و مقداری غذا برای او بر می دارد تا برایش ببرد که قبل از آن ننه آشوب به سراغ سیاوش رفته است و می گوید باید به قصر برگردی و برای عشقت بجنگی و می رود. بعد از رفتن او گل نسا برای سیاوش غذا می برد که سیاوش سراغ خدیجه را می گیرد اما او می گوید بهتر است فراموشش کنی و به سرعت می رود.
عزیزخان و سلمان با هم درباره نالایقی میرزا آقاخان نوری حرف می زنند و سلمان می گوید اگر شما بتوانید ثابت کنید من هم وارد عمل می شوم و کمکت می کنم.
میرزا آقاخان نوری صدراعظم مملکت درباره قحطی گوشت حرف می زنند که عزیزخان متوجه فساد درباریان می شود و میرزا آقاخان دست خط جدید می دهد که عزیزخان دیگر در جلسات حضور نداشته باشد و دستور می دهد که تمام حرف های این جلسه قلم گرفته شود.
سیاوش در زورخانه حرف می زند و با اتفاقی که افتاده دیگر حال قبل را ندارد و به هیچ کس روی خوش نشان نمی دهد.
میرزا آقاخان در اتاقش است که کفایت خاتون به اتاقش می رود.
میرزا آقاخان نوری برای حل کردن مشکل قحطی گوشت از او کمک می خواهد و کفایت خاتون هم می گوید تا مشکل مالیات حل نشود هیچ کاری نمی کنم و آقاخان هم برای اینکه دستش زیر ساطور اوست به اجبار دستور می دهد تا یک سوم مالیات را بپردازد و می رود.
سیاوش به قصر رفته و به سلمان می گوید می خواهم قراوول شوم و او هم بدون هیچ چون و چرایی می پذیرد و دستور می دهد که آماده اش کنند.

خلاصه داستان قسمت ۸ سریال جیران

ناصرالدین شاه به دیدار مردمی که برای دادن عریضه شرفیاب شده اند و او به علی خان حاجب دستور می دهد تا کاغذ تمامی رعیت جمع شود و بهش رسیدگی شود.
آقاخان نوری که از دیدن این رفتار شاه متعجب شده با پسرش کاظم حرف می زند و می گوید هر چقدر لازم باشه خرج می کنم تا تو داماد این خانواده شوی …
مهد علیا به دیدار شاه رفته است و بعد کلی خوش و بش مهد علیا ازش می خواهد که به تمام زن های اندرونی توجه کند و اجازه ندهد که زن هایش بی توجهی او را ببینند و آتیش به پا کنند.
شاه می گوید در اندرونی بگویید که شاه مدتی به سفر و شکار رفته و برای هیچ کس نیست و نگذارد که آتیشی بر پا شود و مادرش بهش تاکید می کند که تنها نرود و دو تایی برگردد.
کفایت خاتون به دیدار میرزا شفیع خان رفته است و می گوید نقشه ام به خوبی پیش رفته و قرارمان با تو هم سرجایش است و حالا بهتر است قائله را ختم به خیر کنی و بروی…
میرزا کاظم نوری برای پدرش سیاهه ای را می خواند که حسابی در آن از پدرش بد گفته است و او عصبی می شود و می گوید من سر این سیاهه نویس را می خواهم که همان لحظه بانو تاج الدوله او را فرا می خواند.
میرزا آقاخان نوری به تاج الدوله می گوید که او حسابی لایق اسمش است و برایش چرب زبانی می کند اما او روی خوش نشان نمی دهد که آقاخان نوری می گوید قصد دارم معین شما را ولیعهد مملکت کنم که تاج الدوله خوشش می آید و می گوید در ازاش از من چه می خواهی؟
میرزا آقاخان نوری که از باهوشی تاج الدوله خوشش آمده است می گوید در ازاش ملک زاده خواهر شوهرش شما را برای پسرم می خواهم.
قراوول ها در حال تمرین کردن هستند و خدیجه هم به همراه خواهرش و خواجه ها قصد بازار گردی دارند که در حین سوار کالسکه شدن، خدیجه سیاوش را در صف قراوول ها می بیند به اتاقش بر می گردد.
گل نسا به خدیجه می گوید که ننه آشوب او را به قصر برگردانده و شنیدم که می گفت تقدیر بهت مهلت داده تا بجنگی…
جیران خاتون از عزیز آقا می خواهد که به نزد شاه برود و وقت خلوت بگیرد تا او را راضی کند که در شکار همراهی اش کند.
جیران حسابی با دلبری سعی می کند شاه را راضی کند که او را با خودش ببرد اما ناصر قبول نمی کند و خدیجه قبل از رفتن می گوید من همان رعیت هستم و هیچ وقت هم قبیله ای شما نخواهم شد. ناصرالدین شاه با شنیدن این حرف به فکر فرو می رود اما هیچ نمی گوید.
ملک زاده که هنوز از مرگ امیرکبیر تو بهت است با گلین زن عقدی شاه حرف می زند و گلین هم که از مرگ پسرش حسابی ناراحت است می گوید دعا کن زودتر بمیرم و ملک زاده هم می گوید باعث و بانی تمام این مشکلات ناصر است.
آن ها در حال صحبت کردن هستند که تاج الدوله و ستاره و شکوه السلطنه به دیدار او می روند و می گویند باید کل این خاتون تجریشی را بخوابونیم اما گلین بی توجهی می کند و می گوید برای من اهمیتی ندارد و خودتون هر کاری دلتون می خواد انجام بدین.
ملک زاده با شنیدن این حرف ها مشتاق می شود تا جیران را ببیند و سراغش را از گلین می گیرد.
زن های عقدی شاه به دیدار مهد علیا رفته اند و ماجرای درخواست جیران را برای او گفته اند که مهد علیا، جیران را فرا می خواند و حسابی با حرف هایش او را تحقیر می کند که همان لحظه ملک زاده می آید و از جیران حمایت می کند و بعد از رفتن جیران او هم می رود.
جیران در اتاقش اشک می ریزد و نگران است که سیاوش در اردوی سلطنتی بلایی بر سر شاه بیاورد و دلگیر از لاف عشق پادشاه است.
ناصرالدین شاه در اتاقش قدم می زند و همان لحظه کوچول خان وارد اتاق جیران می شود و او را صدا می کند.
جیران به دستور شاه با او به شکار سلطنتی می رود که باعث عصبانیت تمامی اهل حرم می شود و مهد علیا با کینه رفتنشان را نگاه می کند.

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال جیران

تاج الدوله هم همزمان با شاه دخت می رسد و همه آن ها را دعوا می کند و خواجه روشن را هم می زند.
تاجی کم با شاه دخت حرف می زند و بعد از رفتن او، تاجی خواجه روشن را تشویق می کند و می گوید اگر با این ترفند، شاه دخت زن میرزا کاظم بشه صدراعظم را هم در دست می گیریم و بعد از کمی حرف تاجی به او تاکید می کند که باید سارای گرجی را روی بیاوریم این خاتون تجریشی را هم از میدان به در کنیم و می رود.
خواجه روشن در شهر می رود و مردی هم او را تعقیب می کند، روشن که گویا متوجه شده با زیرکی مرد را گیر می اندازد و چاقو زیر گلویش می گذارد و وقتی می فهمد آدم کی است، شاه رگش را می زند و با خون سردی محض به دنبال کار هایش می رود.
روشن به دیدار خدیجه خاتون چهریقی رفته است و می گوید مانعی بین شما و خواسته شما هست، ما باید جیران خاتون، بانوی تازه وارده اندرونی را از سر راه برداریم که بدجور دل شاه را برده است.
شاه و جیران خاتون در شکارگاه سلطنتی داخل چادر با هم حرف می زنند و جیران می گوید اگر مرد های شما به من تیر انداختن یاد بدهند، منم به سواره های شما تاختن یاد می دهم و حاضر می شود با سلمان مسابقه بگذارد تا به شاه ثابت کند.
شاه مسابقه ای بر پا می کند که قبل از شروع چشم جیران به سیاوش می افتد و مسابقه شروع می شود، جیران در مسیر به سلمان می گوید باید سیاوش را سریعا به قصر بفرستد که سلمان مقاومت می کند و او هم تهدیدش می کند که اگر این کار را انجام ندهد همه چیز را به شاه می گوید و به تاخت می رود.
سیاوش در حین مسابقه تا قبل از تمام شدن چند باری به شاه شلیک می کند که می فهمد تفنگش خراب است و پشت خیمه ها می نشیند.
جیران خاتون سریع تر از سلمان می رسد و پارچه را به شاه می دهد که شاه از خوشحالی سکه به سمت خدمتکار ها می ریزد و همه شادی می کنند.
سلمان به اجبار سیاوش را راهی می کند و می گوید این دستور جیران خاتون است و باید بروی.
خدیجه چهریقی مادر شاهزاده میرزا عباس به عمارت کفایت خاتون رفته است و از آمدن یهویی خاتون تجریشی حرف می زند که همه برنامه هایشان را بهم ریخته است.
خواجه روشن سر وقت نقره که برایش به پا گذاشته بود رفته و چاقو زیر گلویش می گذارد و می گوید این بار از خونت می گذرم اما دفعه بعدی در کار نیست و سرتو از تنت جدا می کنم.
جیران خاتون و شاه کنار یکدیگر نشسته اند و با هم میوه می خورند و گپ می زنند، شاه هم حسابی از حال و هوای این روز هایش با جیران خاتون حرف می زند و درد و دل می کند.
شاهزاده عباس میرزای قاجار به جایگاهش نشسته است که دسته های سه نفری مقابل او تعظیم می کنند و کنار می روند. خدیجه خاتون، مادر شاهزاده با خواجه نظیر صحبت می کند و می گوید هر چه سریعتر تخت پادشاهی به پسرم می رسد و حق هم به حق دار…
جیران و ناصرالدین شاه به ارگ همایونی بازگشته اند و به داخل اتاق شاه می روند که قبل از آن ها مهدعلیا داخل اتاق رفته و منتظر پسرش ناصرالدین شاه است و آن ها با دیدنش جا می خورند.
جیران بعد از سلام و آداب حرم به اتاقش می رود و شاه هم علت آمدن مهدعلیا را جویا می شود.
مهدعلیا بحث خدیجه چهریقی را به میان می کشد تا چشم شاه را باز کند و حواسش را بیشتر به جیران جمع کند که خاطر شاه از شنیدن اسم خدیجه و عباس میرزا مکدر می شود و به زمین و زمان لعنت می فرستد.
عباس میرزا که حاکم قم است، کار هایش را راست و ریست می کند و به اتاق مادرش می رود و خبر از دارالخلافه می گیرد که مادرش گله می کند و می گوید نباید وضعمان اینجوری می بود… پسرش می گوید من دنبال تاج و تخت کیانی نیستم که خدیجه خاتون رو ترش می کند و می گوید تو باید بخوای تا اون قوم الظالمین مثل امیرکبیر نکشنمون…

خلاصه داستان قسمت 10 سریال جیران

سیاوش در ارگ پادشاهی به پنجره اتاق همایونی نگاه می کند و سیب می خورد.

هر کدام از قراوول ها مشغول کاری هستند و سیاوش در اتاق استراحتشان نقشه ارگ را می کشد و مراقب است که کسی نبیند.
میرزا آقاخان نوری به اتاق مهد علیا رفته است و مهد علیا از این که او ظاهرا نزدیک است و در اصل دور شده گله می کند و می گوید تو سر همه را کلاه گذاشتی و هر یک از اعضای خاندانت را جایی جا داده ای و بیشتر از اسم قاجار اسم خاندان نوری است و دیگر باج به شغال نمی دهم.
مهد علیا قصد رفتن دارد که صدر اعظم جلویش را می گیرد و می گوید پیشنهاد جدیدی براتون دارم که اگر قبول کنید، خاندان قاجار و نوری تا ابد کنار هم می مانند…
مهد علیا بعد از شنیدن پیشنهاد صدراعظم به اندرونی خودش بازگشته و با دخترش ملک زاده حرف می زند و می گوید برای خودت مرد قدرتمندی پیدا کن و در آخر حرف هایش میرزا کاظم، پسر صدراعظم را پیشنهاد می دهد و می گوید اگر قبول نکنی و شاه صلاح بداند سریعا تو را به عقد او در می آورد، شاه دخت هم پای حرفش می ایستد و می گوید تو و ناصر برای من برادر و مادر خوبی نبودید ولی بعید می دونم شاه هنوز انقدر بی غیرت شده باشد.
تاجی و ملک زاده در حیاط ارگ با هم حرف می زنند و شاه دخت از اتفاقی که پیش آمده و خاستگاری میرزا کاظم را برای تاجی تعریف می کند که تاجی می گوید جیران ممکن است بتواند شاه را منصرف کند و بعد هم ادامه می دهد که بهتر است از او نخواهی چرا که ممکن است رویت را زمین بیاندازد اما ملک زاده بی اهمیت به ادامه حرف های تاجی به اتاق جیران می رود.
تاجی، خواجه اش را می پیچاند و به دیدن خواجه روشن می رود. او نگران است که جیران بتواند نظر شاه را عوض کند اما تاجی خیالش راحت است و می گوید این چاهی است که قراره جیران توش بیوفته و با پوزخند می رود.
شاه دخت در اتاق جیران با او حرف می زند و از خوبی ها و تنفرش نسبت به امیرش که عشق شد، می گوید. در آخر هم از جیران می خواهد کمکش کند و می رود.
جیران، عزیز آقا را صدا می کند تا برایش از شاه وقت خلوت بگیرد، اما گل نسا هول شده داخل می شود و کاغذی را به خواهرش می دهد و می گوید آن را بخواند.
جیران سریعا چادر به سر می کند و به سمت جایی می رود، سلمان سر وقت سیاوش که از دور دارد او را نگاه می کند، می رود و با خودش به جایی که جیران رفته، می برد.
جیران و سیاوش کلی با هم گریه می کنند و سیاوش بی تاب تر از خدیجه است و در آخر خدیجه آب پاکی را روی دستش می ریزد که تقدیر آن ها رقم خورده و او الان محرم مرد دیگری است و با چشم های گریان به اندرونی اش می رود.
سیاوش با حال خراب سر و صورتش را خیس می کند و جیران هم کمی سرخاب سفیداب می زند و از اندرونی اش بیرون می رود.
عزیزآقا ترسیده از نیامدن خاتونش در قصر می گردد و کوچول خان هم زیر گوش او می خواند که این خاتون، خواجه خراب کن است و با این کار هایش‌ ما را بدبخت می کند.
همان لحظه جیران از راه می رسد و عزیز آقا می گوید برایت از شاه وقت گرفته ام و منتظر شما هستند، باید هر چه سریع تر بروی.
جیران به اتاق شاه می رود که مهدعلیا را آن جا می بیند و ناچارا حرفش را خورده و نخورده بیرون می رود و به ملک زاده که منتظرش است می گوید مهد علیا آن جا بود و نتوانستم حرفی بزنم.
با بیرون رفتن جیران، مهد علیا پسرش ناصر را راضی می کند تا ملک زاده را عروس میرزا آقاخان نوری بکند و شبانه خودش به ملک زاده خبر می دهد که شاه موافقت کرده است.
خواجه باشی به همراه آدم های میرزا آقاخان نوری برای شاه دخت ایران زمین طبق برده اند و ساز و دهل می زنند.
سیاوش به تاخت می رود و وقتی که به کوهسار می رسد زیر درخت عصبانیتش را خالی می کند و داد می زند که ننه آشوب را می بیند و همان جا خسته روی زمین می افتد.
همه در حرمسرا پایکوبی و رقص می کنند و منتظر شاه دخت هستند که او با لباس مشکی می آید و مهد علیا به کناری می برتش می گوید بود و نبود تو اهمیتی ندارد پس به اندرونی ات می روی تا روزی که داماد به دنبالت بیاید و تو را ببرد سر خانه و زندگی….

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال جیران

مهمانی خاستگاری ملک زاده تمام شده است و مادر میرزا کاظم کنایه از نیومدن شاه دخت به خاستگاری می زند که مهد علیا به خوبی جواب او را می دهد و تا دم در همراهی اش می کنند که ملک زاده از اتاقش تمام هدایای آن ها را در حیاط قصر می ریزد، همه زیر لب حرف می زنند و مادر میرزا کاظم حسابی از این رفتار بدش آمده، اما مهد علیا تنها به او نگاه می کند و حرفی نمی زند.
شاه دخت قصد رفتن به محبس را دارد که مهد علیا جلویش را می گیرد و می گوید به جای محبس بایستی در اتاقت حبس شوی و تا زمانی که رخت سفید نپوشی حق بیرون آمدن از اتاق را نداری و هر کسی به این اتاق برود مورد غضب ما قرار می گیرد.
قبل از رفتن مهد علیا، جیران به در اتاق شاه دخت می رود و می خواهد جلوی او را بگیرد که نواب علیه او را هم به داخل می فرستد و در را رویشان قفل می کند.
کوچول خان که حسابی از حبس شدن خاتونش ناراحت است می گوید خواجه ای که اجازه بده خاتونش حبس شود خواجه نیست و تاپاله است.
سیاوش به خانه ننه آشوب رفته است و از می خواهد که ولیعهد بچه جیران باشد که ننه آشوب می گوید شرطش این است که از عشقش دست بکشی.
ننه آشوب طلسم مهر را مقابل چشم سیاوش می گیرد و می گوید این گردنبند تاریخ را به خود دیده است و گردن هر کس که باشد شهربانو می شود و مهدعلیا…
ننه آشوب، کاغذی را به سیاوش می دهد تا به جیران بدهد و بگوید که خرج این طلسم ۱۰۰ اشرفی است و طلسم ماه را باید خودش پیدا کند.
سیاوش، ننه آشوب را تهدید می کند که به زور گردن بند را ازش می گیرد که او می گوید همین الان هم می تونی ببریش ولی خب وردی که من بلدم رو هیچ کس بلد نیست…
ننه آشوب سعی می کند طالع سیاوش را بخواند اما نمی تواند که سیاوش می گوید طالع سیاه خواندن ندارد و می رود.
شاه دخت از اتفاقاتی که در گذشته ها افتاده برای جیران تعریف می کند و می گوید خدیجه که سوگلی پدرم بود جرئت و جسارت تو رو نداشت، امروز با حرف هایی که به ایل قاجار زدی حسابی خودتو به دردسر انداختی و من نباید ازت می خواستم که برایم کاری کنی و معذرت خواهی می کند…
خواجه باشی به اتاق شاه دخت می رود و می گوید مهد علیا امر کرده تا نوه ها را پیش ایشان ببریم، جیران که حسابی از این رفتار مهد علیا گیج شده سعی می کند اجازه ندهد اما شاه دخت که مادرش را می شناسد بی چون و چرا یادگاری های امیرش را پیش مادرش می فرستد.
مهد علیا و سارای گرجی به اتاق ناصرالدین شاه رفته اند، ناصر علت محبوس شدن خواهر و خاتونش را جویا می شود که مهد علیا می گوید او از کوچک تا بزرگ ایل قاجار را خفن داده و باید از حرمسرا اخراج شود.
ناصرالدین شاه، سارای گرجی را از اتاق بیرون می کند و می گوید من خودم خط نوشتم و حکم صادر کردم تا خاتونم آزاد شود که نواب علیه با ناراحتی و عصبانیت از اتاق بیرون می رود و تهدید هایش هم روی شاه تاثیری ندارد…
سیاوش کاغذی که ننه آشوب بهش داده بود را به گل نسا رسانده است. گل نسا کاغذ را به جیران داده است که او می گوید این چیز ها را قبول ندارم و آن را به گوشه ای اندازد که گل نسا آن را زیر چادرش قایم می کند تا کوچول خان که به اتاق آمده نبینتش.
کوچول خان، جیران را به اتاق شاه برده است و او می گوید تو سوگلی سلطان هستی و نباید تو این فتنه ها دخالت کنی…
تو از ملک زاد و ملک جهان هم برای ما عزیز تری و شعر های عاشقانه برای جیران می خواند.
رحمت به ارگ پادشاهی رفته تا سیاوش را ببیند که او خبر از لیلای کدخدا می گیرد و با دیدن چشم های اشکی اش او را به همان قهوه خانه ای که اولین بار در آن مست کرده بود می برد و باهاش می می زند.
صاحب قهوه خونه به سفارش سیاوش، رحمت که حالا مست شده را به میان می برد تا برقصد.
نقره به دیدار خواجه روشن رفته است و روشن به نقره می گوید برو پیش شازده بصیر و خبر از برادر سارای گرجی بگیر که از طفره رفتن نقره می فهمد شازده بصیر بهش چشم داشته و حسابی حالش خراب می شود.
ملک زاده کف اتاقش خوابیده است که مهد علیا به اندرونی اش می رود اما شاه دخت نه از جایش بلند می شود نه به مادرش سلام می کند.
مهد علیا سعی دارد او را راضی کند که از لیچار های ملک زاده باعث می شود که تو دهنی ای بهش بزند اما ملک زاده با بی رحمی هر چی از دهنش در می آید به مادرش می گوید و ملک جهان بعد از دعوای حسابی با شاه دخت به اندرونی خودش می رود و گردنبند ماه را به گردنش می اندازد.
مهد علیا به خانه ای رفته است و برای کسی حرف می زند و از دعوایش با ملک زاده تعریف می کند و برایش قهوه می برد که هیچ کس نیست جز سلمان…

خلاصه داستان قسمت 12 سریال جیران

مهد علیا با دادن قهوه به سلمان دل میدن و قلوه می گیرند، مهد علیا از سلمان می خواهد که او را ملک جهان خالی صدا کند تا برای چند وقت کوتاه هم که شده فراموش کند زن شاه قبلی و مادر شاه فعلی است.

نقره و خاتون دیگری به خانه شازده بصیر رفته اند، شازده بصیر در خانه با بهادر حرف می زند و می گوید تا کی می خوای همش کشتی بگیری که بهادر می گوید حسرت به دل کمربند پهلوانی مانده ام و اگر سر پا نباشم چجوری پهلوون اول دارالخلافه باشم…
نقره و آن خاتون از راه می رسند که شازده بصیر به کنارشان می رود و بعد از اطلاعات دادن درباره برادر سارای گرجی پیشنهاد وقت گذرونی به نقره می دهد که نقره می گوید اربابم برایت خاتون طلا فرستاده تا حسابی به خودت برسی شازده شهوتی…
نقره با اژدر به دیدن ساموئل می رود و شازده بصیر، خاتون طلا را با خود به اتاق می برد تا ببینتش که خواجه روشن روش چاقو می کشد و می گوید این تاوان کسی است که به نقره خاتون چشم دارد.
شازده بصیر به کل زیر همه چیز می زند و می خواهد که روشن ببخشتش اما روشن کم از گردنش را می برد و خون خودش را بهش می دهد تا بخورد و می گوید این طعم وصال نقره خاتون است و اگر باز هم چنین چیزی به سرت بزنه می کشمت.
نقره و خواجه روشن در مسیر برگشت باهم حرف می زنند و روشن می گوید یک خواجه با غیرت می ارزه به صدتا مرد بی غیرت و خیال نقره را از بابت شازده بصیر راحت می کند.
کاظم به دیدار پدرش رفته است و می گوید من نمی خواهم داماد شاه شوم و مادرم هم با این وصلت مخالفت است.
اما میرزا کاظم می گوید من همچین عروسی که روز اول با آفتابه مسی ازم پذیرایی می کند را نمی خواهم اما پدرش میرزا آقاخان نوری اصرار دارد که هر طور شده شما باید با هم ازدواج کنید و وصلت میان قاجار و نوری شکل بگیرد.
میرزا کاظم قبول می کند و می خواهد بیرون برود که می گوید ملک زاده ما را دوست ندارد و هیچ وقت قبول نمی کند که پدرش می گوید از این بابت خیالت راحت باشد به زنی قوی تر از مهد علیا سپرده ام تا ملک زاده را راضی کند و پسرش را در کوهی از تعجب تنها می گذارد.
تاجی در حیاط ارگ حسابی خواجه روشن را تحقیر می کند و می گوید تو عرضه ولیعهد کردن پسر من را نداری اما خودم این کار و می کنم و او را فقط لاف توصیف می کند و با لباس سفید به اتاق ملک زاده می رود.
شکوه السلطنه یکی از زن های عقدی شاه حرف های تاجی و خواجه روشن درباره گلین و پسرش محمود را می شنود که باعث بهم ریختنش می شود.
تاجی که نقطه ضعف و قلق ملک زاده را خوب بلد است با دست گذاشتن رو آن و حمایت از خون به ناحق ریخته شده میرزا تقی خان امیرکبیر حسابی ملک زاده را به فکر فرو می برد.
گلین که با دیدن پسر بچه های کوچک یاد محمودس افتاده گریه می کند و شکوه السلطنه هم به کنارش می رود تا همه چیز هایی که شنیده را می گوید، گلین باور نمی کند و متعجب است که یکی از کنیز ها آن ها را به سرای مهد علیا دعوت می کند.
تمام زن های عقدی و صیغه ای با خواجه هایشان به عمارت مهد علیا رفته اند، نوازنده ها می نوازند و خواجه ها می رقصند که تاجی، شاه دخت را با لباس سفید می آورد و مهد علیا بعد از بوسیدن دخترش کل می کشد و به تقلید از او تمام زن ها کل می کشند.
سیاوش، رحمت را برده پیش سلمان تا او را ببیند و راضیش کند که جز قراوول ها شود، سلمان اول قبول نمی کند و می گوید او نه پهلوانی بلد است نه رزم که سیاوش از قرائت و کتابتش تعریف می کند تا میرزا بنویس شود.
خدیجه چهریقی به دیدار پسرش رفته است و می گوید دارالخلافه آبستن بلوا است و تا چند روز دیگر باید راهی تهران شویم.
شاه به همراه تاجی و معین و مادرش مهد علیا در حیاط است و با هم تفریح می کنند که جیران آن ها را نگاه می کند و با حرف کوچول خان که از ولیعهد شدن معین می گوید، ناراحت به اندرونی اش می رود. از رفتار جیران معلوم است که دوست دارد شهربانو باشد و پسرش ولیعهد شود.
شاه دخت به دیدن جیران رفته است و کوچول خان با دیدنش سریعا پشت در می رود تا حرف هایشان را گوش دهد.
شاه دخت به او می گوید تو تنها زن این حرمسرا بودی که از من حمایت کردی و خودت را به دردسر انداختی… این تنها از دست کسی بر میاید که خودش هم داغ عشق دیده باشد.
جیران من و من می کند که ملک زاده همه چیز را می فهمد و می گوید می دانم ماندی تا روزی مهد علیای ایران شوی و برای این کار باید جوری به عشق ناصر لبیک بگویی که هیچ کس نگفته باشد و غیر این باشد می فهمد.
قراوول های خواسته و تعدادی دیگر از پهلوون ها درباره مراسم بازوبند پهلوانی همایونی حرف می زنند، همان لحظه شازده بصیر و بهادر از راه می رسند و با لات بازی سلمان که نمی خواهد در نزدیکی مراسم جشن و سرور دعوا و درگیری شود را مجبور می کنند که اسم بهادر هم لیست کشتی گیران روز عروسی نوشته شود.
سیاوش که خوب بهادر را می شناسد از سلمان می خواهد که خودش هم جز کشتی گیر ها باشد اما او قبول نمی کند و می گوید روز مراسم خودمون کلی کار داریم.
بهادر برای ثبت نام با شازده بصیر رفته است و سیاوش هم باهاش کل کل ریزی می کند و بدش نمیاد که باهم درگیر بشوند.

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه