خلاصه داستان قسمت ۳۲۴ سریال ترکی خواهران و برادران

در این مطلب برای شما خلاصه داستان قسمت ۳۲۴ از سریال پرطرفدار خواهران و برادران قرار داده ایم.

خلاصه داستان قسمت ۳۲۴ سریال ترکی خواهران و برادران
صفحه اقتصاد -

سریال ترکی خواهران و برادران روزهای یکشنبه، سه شنبه و جمعه ساعت ۲۱ از شبکه جم سریز و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود.

در قسمت ۳۲۴ سریال ترکی خواهران و برادران چه گذشت؟‌ 

عمر و اوگولجان با دیدن صرب به طرفش حمله میکنن که اورهان و سوسن جلوشونو میگیرن تا اتفاق بدی نیوفته دوباره سپس اونا از اونجا میرن و آکیف هم به شوال میگه بچه هاتو بردار از اینجا برو تو هم سپس بعد از رفتن آنها شنگول میگه من باید برم یکم حرف دارم باهاشون. او پیش آکیف میره و باهاش دعوا میکنه و میگه تو داری چیکار میکنی؟ تا ماشینشون همراهیشون میکنی؟ من که شنیده بودم حرفاتو با نباهت که میگفتی اون شوال احمدو کشته چرا از این استفاده نکردی بچه رو نجات بدی؟ آکیف بهش میگه فیلم پرت شدن ولی از ساختمان دست شوال بود از اون استفاده کرد و تهدید کرد که کاری به کارشون نداشت نباشم شنگول جا میخوره و میگه اون چجوری دستش افتاده؟ آکیف میگه نمیدونم از کجا ولی الان منو گرفته تو مشتش! شنگول جا خورده و میگه پس کاری نمیتونیم بکنیم نه؟ آکیف میگه فعلا نه.

آکیف با عصبانیت میره به خانه آیلا و باهاش دعوا میکنه و میگه اگه اون بچه الان تو این دردسره مقصرش تویی! آیلا میگه چی میگی؟ چیشده؟ آکیف میگه تو رفتی با شوال روانی همدست شدی و فیلم پرت شدن ولی از ساختمانو بهش دادی اونم از این مدرک سوء استفاده کرده و منو تو مشتش گرفته! آیلا میگه من فیلمو به کسی ندادم! درسته نگهش داشتم چون از تو هرچیزی برمیاد گفتم اگه دوباره خواستی کاری بکنی یه چیزی ازت داشته باشم ولی به هیچکی ندادم! آکیف میگه وس سوال از کجا دارتش؟ هان؟ آیلا فکر میکنه و میگه حتما از تو تبلت رفته دیده تو مدرسه جا گذاشته بودم وقتی برگشتم بردارمش دیدم رو میزشه و تو شارژ نیست نمیدونستم بدون اجازه میره تو تبلتم فضولی میکنه که! آکیف حرص میخوره و تبلتو میگیره و فیلمو پاک میکنه سپس باعصبانیت از اونجا میره.

آسیه به داخل زندان رفته و تو مسیر بردنش به سلولش یاد روز مرگ پدرش و بدبختی هایی که کشیدن و هنوز دارن میکشن میوفته و به آرامی اشک میریزه، وقتی به سلولش میره افراد اونجا از سن کمش تعجب میکنن و دلشون به حالش میسوزه. آکیف به خانه رفته و به نباهت میگه ماجرارو نباهت میگه عجب بی تربیتیه این شوال بدون اجازه دست به وسایل دیگران مگه میزنن؟ سپس به آکیف میگه چطوره من برم خونه شوال برای همدردی و حالشو بپرسم بعد تو یه فرصت  فیلمو پاک کنم آکیف میگه فکر خوبیه برو که فقط از خودت این کار برمیاد برو منو نجات بده. بچه ها به خونه رفتن و عمر گوشه ای نشسته و مدام گریه میکنه و حالش اصلا خوب نیست. آسیه عکس سه نفره اش با امل و عمر را تو دستش داره و یاد روزی میوفته که اون عکسو گرفتن و با ناراحتی و دلتنگی گریه میکنه.

نباهت به خانه شوال میره و باهاش حرف میزنه وقتی شوال میره قهوه درست کنه بیاره نباهت از تو کیفش دنبال گوشیش میگرده که شوال میاد و اونو میبینه و بهش میگه که میدونستم واسه همدردی نیومدی آکیف فرستادتت آره؟ نباهت جا خورده و چیزی نمیتونه بگه. شب آسیه دراز کشیده که مسئول سلولشون میره پیشش و میگه با نگهبان ها حرف زدم و واست وقت تلفن گرفتم پاشو برو. آسیه جا میخوره و میگه چی؟ واقعا میشه؟ او میگه آره ولی فقط دو دقیقه زود تموم میشه برو بهشون زنگ بزن آسیه خوشحال میشه و ازش تشکر میکنه. همگی پیش عمر هستن که یه تلفن ناشناس بهش زنگ میزنه اورهان میگه جواب بده ببین کیه خوب عمر با شنیدن صدای آسیه خوشحال میشه و میگه چجوری زنگ زدی؟

او میگه یه نفر بهم کمک کرد ولی فقط ۲ دقیقه وقت دارم عمر میزنه رو آیفون و همگی با آسیه حرف میزنن  و از دل تنگی‌شون بهش میگن عمر میگه نگران نباش هرجور شده از اونجا میارمت بیرون باشه؟ فردای آن روز عمر و اورهان با همدیگه میرن به دفتر وکیل او با دیدن پرونده میگه کارمون خیلی سخته باید با صرب حرف بزنیم که ادعاشو پس بگیره اگه این کارو بکنه روند دادگاه خیلی راحت تر میشه و تا دادگاه بعدی میتونیم آزادی مشروط واسش بگیریم عمر میگه اگه پس نگیره چی؟ وکیل میگه اگه قاضی حرفشو باور نکنه و مجرم بدونتش همونجوری که گفتم حداقل ۹ تا ۱۵ سال واسش زندان میبرن.

عمر میگه یعنی زندگیش تموم میشه؟ اون آرزو داره هنوز کنکور و دانشگاه نرفته و کلی کار داره! وکیل میگه کاری نمیشه و از اتاق میزه تا به کاری برسه که عمر به اورهان میگه باید برم با صرب حرف بزنم اورهان میگه منم باهات میام تنهایی یهو عصبی بشی کارو بدتر میکنی. زن سادو دوباره به دم در خانه سوزان میره و میگه بهم زنگ نزدین مجبور شدم دوباره بیام سوزان میگه شمارتون پاک شده بود نمیتونستم او میگه سادو فوت کرده و بهم قبل مرگش گفت باید بیام اینجا چیزیو بهتون بدم. آنها به داخل میرن و اون زن فلشی به سوزان میده او به لپ تاپ میزنه و میبینه که سادو میگه حرف هایی که بهتون زده بودم دروغ بود!....

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه