خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال جذر و مد + دانلود قسمت ۱۳ سریال جذر و مد
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه ای از قسمت سیزدهم سریال جذر و مد به همراه لینک دانلود آن را برایتان آورده ایم که در روز چهارشنبه منتشر شد.

سریال «جذر و مد » به کارگردانی محمد حسین لطیفی و تهیهکنندگی مهران مهام از روز یکشنبه ۱۱ خرداد ماه ساعت ۸ صبح به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی استارنت آغاز شد، این سریال در روزهای یکشنبه و سه شنبه از این پلتفرم منتشر می شود. آرش مجیدی، سعید چنگیزیان، مهرو نونهالی، سمیرا حسنپور، آزاده زارعی، حسین سلیمانی، بردیا دیانت و فقیهه سلطانی نیز از بازیگران این سریال می باشند. در ادامه خلاصه قسمت سیزدهم سریال جذر و مد را خواهید خواند.
خلاصه قسمت سیزدهم سریال جذر و مد
امیر دوباره زنگ میزنه به فائقه بهش میگه تو که اینقدر با مادر من مشکل داری و بخاطر کارهاش رفتی اون سر دنیا حالا چطوره که به مادر زنگ میزنی اما جواب تلفن های منو نمیدی؟ فائقه میگه اگه ناراحت میشی دیگه جواب تلفنهای اون رو هم نمیدم، امیر میگه چرا بهش نگفتی که دیگه قرار نیست برگردی؟ فائقه میگه وظیفه توئه بگی نه من، چون تو باید رفاه و آسایش ما رو تامین میکردی. امیر میگه من رفاه تو رو تامین نکردم؟ تو چی کم داشتی؟ فائقه میگه یه مرد باجربزه، تو اینقدر ضعیفی که من تو این سالها همه چیز رو ریختم تو خودم، هر چی مادرت گفت گفتم چشم، مادرت حتی نذاشت من برای بچه ام عزاداری درست بکنم، همش بهم گفت قوی باشم تا این غم تو رو نابود نکنه، پسرم داغدیده است اینا رو به من میگفت انگار من داغدیده نبودم، من مجبور بودم تنهایی عزاداری کنم تا تو غصه نخوری. امیر میگه نمک رو زخمم نپاش برگرد اینجا هر چقدر میخوای داد بزن و حرف بزن، پرهام رو اذیت نکن با احساساتش بازی نکن برگرد. فائقه میگه من برنمی گردم، امیر دو تا راه داری یا میایی اینجا یا ...، امیر می پره وسط حرفش و میگه واسه من خط و نشون نکش لطفا، صبر منو امتحان نکن، اون بچه بفهمه داری تمارض میکنی یه لحظه هم پیشت نمیمونه. فائقه میگه هر اتفاقی بیفته پرهام پیش من میمونه. امیر میگه خب لعنتی فرق تو با مادر من چیه؟ عین همون کاری که مادرم با من کرد تو داری میکنی، فائقه بدون خداحافظی گوشی رو قطع میکنه. امیر اونقدر عصبانی میشه که داد میزنه.
مادر میخواد بره بیرون به حنانه میگه که به کسی نمیگی من بیرونم.
گوهر میخواد بره سر پروژه عکس و فیلم بگیره برای تبلیغ، همون لحظه امیر میرسه و میگه بمونه با هم برن، با اینکه گوهر اصرار داشت که خودش بره اما امیر اجازه نمیده، توی مسیر امیر میگه فهمیدم که بخاطر حرفهای زالی خواستی تنها بری، گوهر میگه خب منم باید بیشتر مراقب رفتارم باشم، دوست ندارم کسی پشت سر شما صحبت کنه، بچه های شرکت دلیل احترام و رفتار من به شما رو نمیدونن، طبیعیه که اینطور برداشت کنن، شما خیلی به من و پدرم و خواهرم لطف داشتید، یه حرفی داشتم اما روم نمیشه بگم، راجع به حمید شوهر خواهرمه خیلی آدم کاری و دست به آچاریه گفتم اگه میشه براش یه کاری انجام بدید، امیر میگه باشه بگید بیاد ببینمش، گوهر میگه نمیخوام بخاطر من اینکار رو بکنید، امیر میگه مگه نمیگید آدم فنی هست باید بیاد دفترم باهاش حرف میزنم. گوهر میگه اگه خواهرم بفهمه بال درمیاره، امیر میگه پس همین الان بهش زنگ بزن خبر بده، گوهر زنگ میزنه به اختر و با ذوق بهش خبر میده که به حمید بگو بیاد دفتر مهندس گفته قطعی استخدامه، حالا خودشون باهاش تماس می گیرن.
مادر میره بنگاه املاک عموش، عمو کمی از خاطرات گذشته اش درباره ملک بانو میگه، بعد میگه چه عجب اومدی سراغ ما، ملک بانو میگه حق داری عمو جان دلگیر بشی، عمو میگه من دیگه خیلی ساله از کسی انتظار ندارم. ملک بانو میگه شما هم رفتی تو خط عمه ها، هر کی ندونه شما خودت میدونی که همه اون ملک و املاک از پدر من بوده اون بود که زد به نام پدرش تا یه مرد زمین خورده دوباره سرپا بشه، نمیدونست که یه عده رو متوقع میکنه، بعد ازش میپرسه شما از رضوان خبر دارید؟ عمو میگه مگه زنده است؟ ملک بانو میگه نمیدونم شما از این موضوع به کسی چیزی نگفتی؟ عمو میگه نه من راز تو رو با خودم میبرم تو قبر، ملک بانو جریان پیام های رضوان رو برای عمو میگه و اینکه مدام تهدید میکنه که به بچه هات میگم چیکار کردی. عمو میگه مگه قرار نبود بچه هات بزرگ شدن بهشون بگی. ملک بانو میگه نتونستم بعدش هم دیگه نخواستم چون مطمئن بودم دیگه برنمیگرده باید پیداش کنم، شما از برادر ناتنی اش اکبر بنا خبردارید؟ عمو میگه اون ۴۵ ساله مرده خودم رفتم تشییع جنازه اش اگه زنده هم بود اصلا خودش رو وارد این کثافت کاری ها نمی کرد. ملک بانو میگه به دخترش آیدا چی؟ ممکنه بهش گفته باشه؟ عمو میگه اگه گفته بود که همون موقع که خار و ذلیل کرده بودی میگفت، اتفاقا تو مراسم ختم پدرش دیدم خیلی خانم برازنده ای شده، راستی گناه آیدا چی بود که تقاص رضوان رو از این بینوا گرفتی، ملک بانو بهش بر میخوره بلند میشه میگه اعصابم به نبش قبر نمیکشه باید برم فقط کمکم کن پیداش کنم.
امیر و گوهر کارشون سر پروژه تموم میشه، میخوان برن آیدا میرسه و از دور اونها رو میبینه.
نیلوفر دنبال بهنام میگرده پیداش نمیکنه میره انبار از باقری سراغش رو میگیره ، باقری بهش زنگ میزنه اما جواب نمیده، نیلوفر میگه تو میدونی این دو تا کجان که هردوشون جواب نمیدن، باقری خودش رو میزنه به اون راه که منظورتون از اون دو تا کیه؟ نیلوفر میگه به شعور من توهین نکن، تو از رابطه این دو تا خبر داری پردیس همه چیز رو بهم گفته، اگه بهنام رو پیدا کردی بهش بگو پدر پردیس به شدت از دستش عصبانیه اگه بفهمه ماجرای غیب شدن پردیس ربطی به اون داره دمار از روزگارش درمیاره.
شهباز میره جلوی شرکت با زالی حرف میزنه، اما زالی میگه من رضایت نمیدم، شهباز میگه مهندس یه چیز دیگه میگفت حالا یه اتفاقی افتاده رضایت بده برم، زالی میگه مهندس واسه خودش گفت من رضایت نمیدم، زدی فکم رو داغون کردی قفسه سینه ام آسیب دیده نفس نمیتونم بکشم، شهباز میگه شلوغش نکن من اصلا دستم بهت نخورد، زالی میگه فیلمهای دوربین مداربسته رو نشونت بدم لات بازی هاتو می بینی برو همدیگه رو دادسرا می بینیم. شهباز میگه دادسرا آخر خطِ برای من اونوقت یه سنگ قبر خوشگل و مشکی هم واسه خودت بگیر. همون لحظه گوهر و مهندس میرسن، گوهر میره به شهباز میگه تو اینجا چیکار می کنی؟ زالی میگه تو رو خدا خانم مردانی اینو بردار ببر مغزم رو خورد، شهباز میگه با این ماشین اومدی؟ بعد میره سراغ امیر و میگه شما اینطوری قول میدی؟ یه رضایت نتونستی از این کارمند زپرتی بگیری؟ امیر میگه اگه ادبیاتت اینطوری باشه نمیتونیم با هم حرف بزنیم، بعدش هم من به کسی قول ندادم اما اگه رضایت میخوای راه داره، شهباز میگه راهش چیه؟ امیر زالی رو صدا میکنه بهش میگه اگه ایشون ازت عذرخواهی کنه دیه ات رو هم کامل بده شما رضایت میدی یا نه؟ زالی میگه هر چی شما بگید، با اینکه شهباز عذرخواهی درستی نکرد اما قرار میشه زالی در ازای دیه رضایت بده.
نیلوفر میره به امیر میگه پردیس سه روزه امتحانش تموم شده غیب شده، گوشیش رو جواب نمیده، یکی از همکلاسی هاش گفته رفته تهران، نکنه این دو تا با هم باشن اگه فردوس بفهمه قیامت میکنه. امیر میگه حتما فهمیده بهنام رو اخراج کردید قهر کرده، هنوز هیچی نشده قهر کرده یه کم دیگه لجبازی کنی معلوم نیست چی میشه ها، اون دختر بچه اس حساسه، تو و فردوس باید عاقل باشید، نیلوفر میگه فردوس دیونه شده من چطور میتونم عاقلش کنم؟ امیر میگه میتونی بگی با اون قهره اما با تو در ارتباطه، نیلوفر میگه سه روزه دارم همینو بهش میگم. امیر میگه خوبه همینطور ادامه بده، منم با بهنام تماس میگیرم اگه مشکلی بود بهم میگه.
باقری زنگ میزنه به بهنام بهش میگه که خانم مهندس سراغتون رو میگرفت چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ بهنام میگه پردیس رفته خونه دوستش تهران گفت به اونا نگم تو هم لو نده.
گوهر دو ساعت بیشتر میمونه شرکت تا کارهاشو انجام بده، امیر هم میمونه و از اتاقش با دوربین گوهر رو تحت نظر میگیره، وقتی میبینه گوهر کارش تموم شد امیر هم سریع بلند میشه از شرکت میاد بیرون، به گوهر میگه دیر وقته بیایید سوار ماشین بشید تا برسونمتون. آیدا از سر پروژه با ماشین تا جلوی شرکت امیر و گوهر رو تعقیب بود وقتی میبینه امیر دوباره گوهر رو سوار ماشینش می کنه میره دنبالشون، امیر تو مسیر میخواد چیزی بگه که متوجه میشه گوهر خوابش برده.
ملک بانو تا دیر وقت دنبال یه نشونی از رضوان بود اما پیدا نمیکنه و بالاخره برمیگرده خونه، رضوان بهش پیام میده که مگه نگفتم خودم میام سراغت؟ ملک بانو میگه تو جراتش رو نداری بیای سراغم خودم پیدات می کنم، تو قرارمون رو زیر پا گذاشتی، رضوان میزنه چه قراری من چیزی یادم نمیاد. بهش میگه پیدات کردم خودم یادت میارم.
گوهر از خواب بیدار میشه میگه ۲ ساعته خوابیدم؟ امیر میگه ۱ ساعت و ۴۷ دقیقه، دلم نیومد بیدارت کنم سر کوچه نگه داشتم، الان که دیگه شما خوابیدید و دیگه خوابتون نمیاد منم تو خونه شام ندارم بریم یه جا با هم شام بخوریم بعد من میرسونمتون من خیلی بدم میاد تنها شام بخورم، گوهر قبول میکنه و با هم میرن. آیدا همچنان امیر رو تعقیب میکرد و از کارهای امیر متعجب.
فردوس میره سراغ بهنام و ازش میپرسه دختر من کجاست؟ هرچی بهنام میگه اینجا نیست فردوس قبول نمیکنه، بهش میگه اصلا شمال نیومده، خطش خاموشه منم نتونستم باهاس حرف بزنم، فردوس عصبانی تر میشه و میگه تو غلط میکنی باهاش حرف بزنی، من سر دخترم با کسی شوخی ندارم، اگه مادرت رو دوست داری و نمیخوای که داغت رو ببینه از من و خونواده ام فاصله بگیر، ۱۰۰متر، ۱۰۰۰ متر، ۱۰۰۰ کیلومتر، همینطور هم میزد تو گوش بهنام، بعد از رفتن فردوس بهنام از عصبانیت مشتش رو گره میکنه و خودش رو کنترل میکنه.
موقع خوردن غذا گوهر از مادر امیر میپرسه که راسته که میگن معمار بودن؟ امیر میگه آره هم مادرم و هم پدرشون خیلی معمارهای خوبی بودن، گوهر میگه پدرتون چی؟ امیر یه حالی میشه گوهر از سؤالش عذرخواهی می کنه، امیر میگه بابا بنا بود، شاگرد پدربزرگم. گوهر میگه خیلی وقته فوت شدند؟ امیر میگه جواب این سوال سخته ، نمیدونم زنده هست یا فوت شده، خیلی سال پیش بیشتر از سی سال پدرم رفت و دیگه برنگشت، مادرم خیلی پیگیر شد و دنبالش کرد آخرش خبردار شد که ترکش کرده، اینطوری کمی راحتتر با قضیه کنار اومد الانم نمیدونم زنده است یا مرده، گوهر عذرخواهی میکنه و میگه نمیخواستم ناراحتتون کنم.
تمام این مدت آیدا تو ماشینش نشسته بود و از بیرون امیر و گوهر رو می دیدید که تو رستورانن.
امیر گوهر رو میرسونه خونه اش و خداحافظی میکنه، شهباز همون موقع از خونه اشون میاد بیرون، گوهر به امیر میگه که شما تشریف ببرید، شهباز ماشین امیر رو می بینه که جلو خونه گوهر هست، با سرعت میره جلو و ....
نظر شما