دانلود قسمت پانزدهم سریال ذهن زیبا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ذهن زیبا قسمت ۱۵
پخش سریال ذهن زیبا از اول ماه رمضان آغاز شده است، شما می توانید در این مطلب از صفحه اقتصاد قسمت پانزدهم سریال ذهن زیبا را با لینک مستقیم تلوبیون تماشا کنید.

سریال ذهن زیبا هر شب در ایام ماه رمضان از شبکه یک سیما پخش می شود. سریال ذهن زیبا اقتباسی آزاد از زندگی دکتر حسین بهاروند، محقق برجستهی ایرانی در حوزهی زیستشناسی است که چالشهای علمی و ذهنی او را به تصویر میکشد که امیرعلی دانایی شخصیت دکتر را ایفا می کند.
دانلود سریال ذهن زیبا قسمت ۱۵
https://telewebion.com/program/۰x۱۱۹d۶۶a۱
خلاصه داستان سریال ذهن زیبا قسمت ۱۵
حسین به فرودگاه رسیده که دکتر کاظمی رفته دنبالش. حسین بعد از سلام و احوالپرسی باهاش دنبال پروانه میگرده که دکتر بهش میگه خانم پروانه الان سه روزه تو بیمارستان بستریه حسین به هم میریزه و با همدیگه میرن سمت بیمارستان. تو مسیر دکتر کاظمی با حسین صحبت میکنه و اونو آروم میکنه که کم نیاره و از مسیرش منحرف نشه جلوی در بیمارستان تو ماشین حسین به دکتر کاظمی میگه که تونستم سلول رویانی موش بسازم از سلول قلب سلول عصبی بسازم دکتر کاظمی بهش لبخند میزنه و بهش دست مریزاد میگه حسین بهش میگه نمیدونم چرا وقتی یکم خوشحالی میکنم سریع از دل و دماغم در میاد! و به داخل میره. اونجا مادر پروانه را میبینه و با همدیگه سلام و احوالپرسی میکنند حسین ازش معذرت خواهی میکنه و میگه نتونستم خوب ازش مراقبت کنم به من سپرده بودینش امانتدار خوبی نبودم! او بهش میگه دیگه همچین حرفی نزن قبل از اینکه راهیش کنم باهات بیاد تهران به خدا سپردمش و ازش خواستم که مراقب دخترم باشه.
او حال پروانه را ازش میپرسه که بهش میگه بردنش از سرش ام آر آی بگیرن حسین جا میخوره و میگه از سرش چرا؟ و میره پیش دکترش تا باهاش صحبت کنه دکتر بهش میگه امکان داره بعداً لازم باشه چند تا از انگشتهای پاشو قطع کنیم به خاطر نرسیدن اکسیژن بهشون سیاه شده و برای جلوگیری از پیشروی باید قطع بشن حسین حسابی به هم میریزه و از درون خالی میشه. او به اتاق پروانه میره و بالشتشو بو میکشه و منتظر میشه تا پروانه بیاد. حسین وقتی به مرکز رویان میره اونجا دکتر کاظمی بهش میگه از استرالیا واست نامه اومده یه پیشنهاد کاری خوب با حقوق کافی همراه با خونه و ماشین و کلی امکانات حسین نامه را میگیره و دکتر کاظمی بهش میگه خب جوابت چیه؟ حسین میگه اگه خونش ویلایی باشه حیاط به اندازه کافی بزرگ باشه که چند تا مرغ و خروس و چند تا کانگورو بتونم توش نگه دارم قبول میکنم سپس میخنده و وقتی میخواد بره از دکتر میپرسه واقعا ازم نظرمو پرسیدی؟ دکتر کاظمی میگه من میدونستم جوابت چیه فقط میخواستم ببینم چه جوری نه میگی!
حسین میره بالا سر کارهاش سری بعدی وقتی میخواد بره بیمارستان رعنا خانم اونو تو کوچه میبینه و بهش میگه چرا انقدر دمقی؟ چی شده؟ او بهش میگه که خانمم بیمارستانه یکم درگیر اونجام، رعنا خانوم میگه ایشالا خدا شفاش بده من یه سری خرید دارم بیا با همدیگه بریم اونا رو انجام بدم، حسین میگه آخه باید برم بیمارستان بعدشم باید برم رویان! رعنا خانوم میگه اونارم انجام میدی دیر نمیشه سپس با هم میرن کمی خرید میکنن. تو مسیر برگشت رعنا بهش میگه که میخوام یه نذری بدم صبحانه فردا سبک بخور که ناهار بیا پیش خودم یه پلو خورشت جانانه بخوری، حسین قبول میکنه و از اونجا سریعاً میره به سمت بیمارستان. اونجا دکتر بهش میگه که باید سریعاً عمل بشه و دو تا از انگشتهای پای راستش قطع بشه حسین میره به پذیرش تا ببینه چقدر میشه پول عملش آنها بهشون میگن ۱۰۰ هزار تومن و نوبت عملتون هم سه شنبه دو روز دیگه است الان میتونین پرداخت کنین؟ حسین میگه نه ولی واستون میارم رزرو کنین. سپس میره پیش مادر پروانه و او ازش میپرسه که همه چیز رو به راهه یا نه؟ حسین میگه همه چیز خوبه کاراشم کردم سهشنبه عمل داره سپس وقتی به خانه میرن حسین پدر و مادر پروانه را راهی شهرستان میکنند که یه هفته شکیبا را با خودشون ببرن و دوباره برگردن.
بعد از رفتن آنها حسین شروع میکنه به جمع کردن وسایل تو خونه که زیاد باهاشون کار ندارن تا با فروختن اونا پول جور کنه اما لحظه آخر دلش راضی نمیشه و اون کارو انجام نمیده او یه سر به بیمارستان میزنه که پذیرش بهش میگه اگه پول نداری برو پیش رئیس بیمارستان مرد خوبیه باهات کنار میاد. حسین میره پشت در اتاق رئیس بیمارستان که منشی ازش میپرسه شما مشکل مالی دارین؟ حسین روش نمیشه که تایید کنه و بهشون میگه نه و از اونجا میره. او پیش پروانه میره و باهاش حرف میزنه و ازش معذرت خواهی میکنه پروانه میپرسه معذرت خواهی برای چی؟ حسین میگه اگه به جایی که الان هستم رفته بودم تو بخش ناباروری اونجا پول بیشتری گیرم میومد میتونستم ببرمت یه بیمارستان بهتر درمانهای قطعیتر! پروانه بهش میگه من هیچ مشکلی با اینجا ندارم ازتم خیلی هم راضیم حسین بهش میگه هنوز پول عملو نتونستم جور کنم پروانه میگه فدای سرت در واقع من ازت معذرت خواهی میکنم نمیدونی چقدر به هم میریزم وقتی خستگی و غمو تو چشمات میبینم! حسین وقتی به رویان میره دکتر کاظمی بهش میگه جوایزت از استرالیا اومد یه لوح تقدیر با یه تندیس و جایزه نقدی حسین با دیدن جایزه نقدی حسابی خوشحال میشه و سریعا به بیمارستان میره.
اما موقع پرداخت پول دلش راضی نمیشه و برمیگرده به موسسه سپس به یوسف لیستی از همکاراش میده که تو بردن اون جایزه سهم داشتن و ازش میخواد که بهشون بگه تو آزمایشگاه جمع بشن و حسین پولو بین همه تقسیم میکنه حسین به بیمارستان برمیگرده و با حالی درمانده گریه میکنه و کنار راه پله خوابش برده همکاراش به اونجا رفتم و دورشو گرفتن و اونو از خواب بیدار میکنند سپس پولو بهش نشون میدن و میگن اینم خودش یه کار گروهی دیگه! و پول عمل را پرداخت میکنند با همون پول جایزه حسین خوشحال میشه....
نظر شما