دانلود قسمت سیزدهم سریال ذهن زیبا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ذهن زیبا قسمت ۱۳
پخش سریال ذهن زیبا از اول ماه رمضان آغاز شده است، شما می توانید در این مطلب از صفحه اقتصاد قسمت سیزدهم سریال ذهن زیبا را با لینک مستقیم تلوبیون تماشا کنید.

سریال ذهن زیبا هر شب در ایام ماه رمضان از شبکه یک سیما پخش می شود. سریال ذهن زیبا اقتباسی آزاد از زندگی دکتر حسین بهاروند، محقق برجستهی ایرانی در حوزهی زیستشناسی است که چالشهای علمی و ذهنی او را به تصویر میکشد که امیرعلی دانایی شخصیت دکتر را ایفا می کند.
دانلود سریال ذهن زیبا قسمت ۱۳
https://telewebion.com/program/۰x۱۱۹d۶۶a۱
خلاصه داستان سریال ذهن زیبا قسمت ۱۳
پروانه دردش گرفته و با حسین در حال رفتن به سمت بیمارستان هستند، بچه به دنیا میاد و آنها حسابی خوشحالند فردای آن روز حسین وقتی به بیمارستان میره پرستار بهش میگه با خانمتون صحبت کنین چون باید مرخص بشه ولی بچه چون زردی داره و دو هفته زودتر به دنیا اومده باید تو دستگاه باشه اما ایشون راضی نمیشن که مرخص بشن ما هم تخت اضافی نداریم! حسین میره پیش پروانه و باهاش حرف میزنه اون بهش میگه من نمیتونم از بچه دور باشم حسین میگه اینجا جا نیستش مجبوریم باید بریم کاری نداریم! پروانه بهش میگه تو راهرو میمونم تو حیاط منتظر میمونم من اصلاً باید باشم به بچه شیر بدم! اما حسین میگه نمیشه باید بریم و اونو به سمت خونه میبره سپس خودش به مرکز رویان برمیگرده. اونجا برای همه شیرینی میبره به مناسبت پدر شدنش همه بهش تبریک میگن. یکی از همکارهاش پیشش میره و میگه تو این سفر علمی که رفتم چیزهای خیلی جالبی فهمیدم.
اونا از سلول رویانی موش سلولهای دیگه به دست میآوردند حسین میگه یعنی چی؟ او واسش تعریف میکنه و میگه یعنی اینکه از یه سلول رویانی سلولهای عصبی، بینایی، گوارشی و چیزهای دیگه به دست میآورند حسین میگه اینکه خیلی خوبه! اگه بشه رو نمونه انسانی جواب بده خیلی واسمون خوب میشه او تایید میکنه سپس شروع میکنند به تحقیق کردن و بعد از موسسه میره به کتابخونه و شروع میکنه به خوندن کتابهای مختلف. روز بعد حسین از پروانه یه شیشه شیر میگیره و میره به سمت بیمارستان تا شیر را به بچه برسونه در آخر کامیون حمل مواد غذایی از اونجا رد میشه که از حسین میخواد تا سوار بشه تا یه مسیری اونو برسونه حسین بهش میگه شما همیشه از این مسیر رد میشین؟
اون میگه آره و همین ساعتها هر روز از اینجا رد میشم حسین میگه باشه پس اگه مشکلی نداشته باشه منم یه روزایی باهاتون هم مسیر بشم پولشم میدم اون مرد خوشحال میشه و قبول میکنه و میگه بهتر از تنهایی رفتنه! سپس با هم صحبت میکنند و از زندگی هم دیگه خبردار میشن که جفتشون یه دختر بچه دارند مرد درباره مشکل دخترش با حسین حرف میزنه که نابیناست و باهاش درد و دل میکنه حسین حسابی متاثر میشه و به هم میریزه و به بیمارستان میره و شیر بچه را تحویل میده. سپس میره به موسسه، دکتر کاظمی میگه خیلیا دارن روی این سلولهای رویانی آزمایش انجام میدن خوب چرا ما انجام ندیم، دکتر کاظمی میگه منظورت چیه؟
حسین میگه اگه این آزمایش جواب بده میدونین یعنی چند تا بیماری درمان میشه این یعنی پیشرفت یعنی به دست آوردن داروی خیلی از بیماریها! دکتر کاظمی قبول میکنه و بهش میگه تو این برگه هرچی لازمه بنویس تا ببینیم چیکار میتونیم بکنیم بعد از چند دقیقه از بیمارستان به موسسه زنگ میزنن و خبر میدن که پروانه خانم حسین بهاروند حالش بد شده و بیمارستانه حسین خودشو سریعاً به اونجا میرسونه. پروانه از این وضعیتش گریه میکنه و از بهاروند معذرت خواهی میکنه که درگیر این بیماری و بیمارستان شده حسین لبخند میزنه و چیزی نمیگه سپس قرار میشه چند شبی اونجا پروانه بستری بشه. حسین هر روز با همون راننده کامیون مسیر بیمارستانو میره و میاد یه روز حسین به همراه دکتر کاظمی میرن به دیدن یکی از افراد مهم مملکت بهش میگه با عصبانیت که منم میتونستم مثل شما پشت این میز بشینم و با گرفتن سمتهای مختلف خودمو ببرم بالاتر!
ولی این میزو این جایگاهو گذاشتم کنار و رفتم سراغ موسسه رویان من بهتون گفتم که این موسسه مثل بچه من میمونه و شماها هم باید بهم کمک کنید او بهش میگه خب الان مشکل کجاست؟ دکتر کاظمی میگه فکر کنین این موسسه بچه منه ولی الان نابیناست نمیبینه و به کمک احتیاج داره برای درمان شدن او بهش میگه دکتر رک و راست بگو چی میخوای؟ چیکار باید انجام بدی؟ دکتر عکس میکروسکوپی سلول رویانی را بهش نشون میده و ماجرا را واسش تعریف میکنه آنها از اونجا میرن سراغ دکتری دیگه که همکار آنهاست. آنها با دیدن هم حسابی خوشحال میشن و همدیگر را در آغوش میگیرند. دکتر کاظمی تعریف دکتر رو به حسین میکنه و میگه کارش خیلی درسته ولی مشکلش اینجاست که برای قطریا کار میکنه دکتر به کاظمی میگه من که همش اینجام و میخنده. کاظمی بهش میگه ما به کمکت احتیاج داریم دکتر میگه فقط بگو هرچی باشه قبوله حسین بهش میگه من فقط میخوام یکی که همکار ماست و تو این زمینه سلولهای رویانی فعالیت داره صحبت کنم و فقط برم پیشش عکس این سلول رویانیو ببینم که چه شکلیه فقط همین!
دکتر قبول میکنه و میگه اینکه چیزی نیست فردا باید یه سر بیام موسسه رویان، کاظمی با خوشحالی به حسین میگه این یعنی اینکه قبوله حسین خوشحال میشه. دوباره بعد از مرخص شدن پروانه حالش بد میشه و برمیگرده به بیمارستان حسین وقتی به اونجا میره دکتر بهش میگه خیلی ضعیفه بهتره تا تموم شدن دوره درمان تو خونه تنها نباشه حسین قبول میکنه و مادر پروانه برای مدتی میاد پیش آنها. زمان حال حسین برای شکیبا میگه سعی کن اولین چیزها را به خاطر بسپاری او بهش میگه مثل اولین باری که موهاتو بافتم، اولین باری که بردمت مدرسه، اولین باری که دستتو گرفتم شکیبا میگه مثل الان اولین باری که از پدرم تو این برکه زیبا عکس میگیرم! تلفن حسین زنگ میخوره و بهش خبر میدن که نیک دوستش فوت کرده او یاد خاطراتش با نیک میفته و ناراحت میشه....
نظر شما