دانلود مستقیم قسمت ۱۴ سریال بدل + خلاصه داستان سریال بدل قسمت ۱۴

سریال بدل هر شب بعد از اذان مغرب از شبکه سه سیما منتشرمی شود، در این مطلب از سایت صفحه اقتصاد لینک دانلود قسمت چهارده سریال بدل را خواهیم دید.

دانلود مستقیم قسمت ۱۴ سریال بدل + خلاصه داستان سریال بدل قسمت ۱۴
صفحه اقتصاد -

سریال بدل به کارگردانی علی مسعودی می باشد، این سریال با هنرنمایی شهرام قائدی، داریوش سلیمی، ساعد هدایتی، اشکان اشتیاق ، گیتی معینی، فرحناز منافی ظاهر و ... در سال ۱۴۰۲ ساخته شده است.

سریال بدل در ماه رمضان هرشب بعد از افطار و اذان مغرب به افق تهران از شبکه سه سیما منتشر می شود، در اینجا لینک دانلود سریال بدل و خلاصه داستان سریال بدل قسمت هشتم را خواهید دید.

دانلود سریال بدل قسمت ۱۴ از شبکه سه

https://telewebion.com/episode/۰x۱۱f۳۷۷۴۴

خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال بدل

کیوان و رضا رفتن تو بازار آزاد تا دلارهاشونو تبدیل کنند به ریال دو نفر که مامور مخفی بودن بهشون شک می‌کنند به خاطر داشتن اون همه دلار با خودشون، انها زنگ می‌زنن و با اومدن مامورها آنها را می‌برند کلانتری. تو بازداشتگاه سپس باهاشون صحبت می‌کنن و برای ثابت شدن صحت حرفاشون به مکرم زنگ می‌زنند تا به اونجا بره. مکرم به همراه حاج آقا و کربلایی راهی میشت به سمت کلانتری و اونا را از بازداشتگاه آزاد می‌کنند. مکرم اونارو سرزنش می‌کنه و میگه خب اونا هم حق داشتن دیگه این همه دلار دستت گرفته رفتی تو بازار خوب معلومه که بهت شک می‌کنن! کربلایی اونارو سرزنش می‌کنه و میگه والا چند روز اومدیم مشهد همش یا شمارو داریم از تو کمپ در میاریم یا تو بازداشتگاه! دیگه بدون اطلاع دادن به ما حق ندارین جایی برین!

آنها میرن به خونه که بعد از چند دقیقه دوباره کیوان و رضا می‌خوان برن بیرون کربلایی جلوشونو می‌گیره و میگه کجا می‌خواین برین؟ آنها میگن جایی کار داریم یکی از دوستامون تو خارج از کشور بهمون گفتن دارین میرین مشهد برین یه سر به خانواده‌ام بزنین و پیاممونو بهشون برسونین ما هم داریم میریم اونجا کربلایی باور نمی‌کنه حرفشونو که مکرم و حاج آقا ازش می‌خوان آروم باشه و میگن جای خاصی نمی‌خوان برن! سریع دو ساعته میرن و میان مکرم بهشون میگه برای ناهار خونه باشین آنها قبول می‌کنند. اما دوباره آنها را تو بازداشتگاه می‌اندازن و دوباره آنها میرن از اونجا بیرون میارنشون.

موقع عصر دوباره رضا و کیوان از خونه بیرون می‌زنند که کربلایی دنبالشون میره تا جلوشونو بگیره اما آنها فرار می‌کنند،  دوباره آنها را تو بازداشتگاه می‌اندازند چون سوار تاکسی شده بودند که ماشین دزدی بوده حاج آقا با کربلایی و مکرم به کلانتری رفتن تا آنها را بیرون بیارن. آنها حسابی کلافه شدند دیگه وقتی به داخل خونه میرن دوباره رضا و کیوان می‌خوان از خونه برن که این دفعه مکرم جلوشونو می‌گیره و اجازه نمیده و میگه برین داخل. فردای آن روز مشتری به طب الشفا میره و از قاسم می‌خواد تا او را معاینه کنه چون مزاجش ریخته به هم و دل درد داره. قاسم فکر می‌کنه دوباره از طرف مکرم اومده تا اونو امتحان کنه ازش می‌پرسه شما یعنی اومدین اینجا من معاینه‌تون کنم؟ او تایید می‌کنه قاسم میگه یعنی شما مکرم عطاران ابوالقاسم عطاران نمی‌شناسین؟

اون مرد میگه نه قاسم بهش میگه یعنی همینجوری رهگذری داشتی از اینجا رد می‌شدی گفتی بیای تو؟  او کلافه میشه و میگه برو بابا دیوونه بهتره خودتو درمان کنی! و از اونجا میره. رضا و کیوان رفتن پیش نجاری به نام عیوض آنها هرچی اونو صدا می‌زنند خبری ازش نیست که یک دفعه از داخل سرویس بیرون میاد. انها جا می‌خورند و میگن که چرا هرچی صدا می‌زنیم جواب نمیدین؟ سپس او ازشون می‌پرسه که اینجا چیکار دارین؟ کیوان خودشو معرفی می‌کنه و میگه من همونیم که از تهران زنگ زدم گفتم یه در هست می‌خوام واسم بسازین اون می‌شناستش سپس با همدیگه گرم صحبت میشن و بهشون میگه خیالتون راحت یه در می‌سازم عین چیزی که خواستین آنها ازش می‌پرسند که چقدر طول می‌کشه او میگه کم کم دو ماه.

کیوان و رضا جا می‌خورند و میگن خیلی زیاده دو ماه! ما آخر این ماه بلیط داریم باید برگردیم خارج از کشور عیوض بهشون میگه اشکالی نداره شما آدرس بهم میدین من خودم وقتی ساختم می‌فرستم اصلاً خودمم میرم نصبش می‌کنم کیوان میگه نه نمیشه آخه خودم باید بالا سر کار باشم و ازش می‌خوان تا کمتر از یک ماه تحویل بده به جاش پول بیشتری میدن او وقتی دلارهای تو دستشونو می‌بینه قبول می‌کنه و ازشون بیعانه می‌گیره. همگی تو خونه مادر هاشم وسایلشونو جمع کردن تا شب اتوبوس میاد برگردن به سمت تهران. شاگرد مظفر میره به طب الشفا و از قاسم زردچوبه و فلفل سیاه می‌خواد اما او بهش چیزی نمیده و میگه حتما تو رو هم دکتر فرستاده منو امتحان کنی آره؟

او کلافه میشه و میگه چی میگی دیروز اونجوری رفتار کردی با آقا مظفر الانم این شکلی؟! اصلاً زنگ می‌زنم به خود دکتر بهش میگم که کار مارو راه نمی‌ندازی! قاسم فکر می‌کنه دارن مسخره بازی در میاره و میگه باشه زنگ بزن او واقعاً زنگ می‌زنه به مکرم و گلگی می‌کنه و وقتی تلفنو میده به قاسم او با شنیدن صدای مکرم جا می‌خوره، شاگرد مظفر بهش میگه که تازه روپوشتونم پوشیده! بعد از قطع تماس قاسم بهش میگه بیا تو چیزایی که می‌خوای بدم. همگی راهی شدن به سمت تهران فردای آن روز مکرم رفته دم در مغازه و با مظفر و نانوای محل در حال صحبت کردنه و بهشون میگه که دکتر کیوان الان دیگه خواستگار رعناست آنها بهش تبریک میگن. 

قاسم اینو می‌شنوه و به هم می‌ریزه چون رعنارو دوست داره. اون وقتی تورج را تنهایی تو خیابون می‌بینه صداش می‌زنه تا بره داخل و با انواع و اقسام خوراکی‌ها ازش پذیرایی می‌کنه و حین خوردن او ازش سوال می‌کنه و میگه اصلاً تو به عنوان برادر کوچکتر از این دکتر که اصلاً فکر نکنم دکتر باشه تحقیق کردی؟ که می‌خوای خواهرتو بهش بدین؟! تورج بعد از کمی حرف زدن بهش میگه اصلاً به تو چه؟ و از اونجا با عصبانیت میره...

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه