خلاصه داستان سریال گردن زنی قسمت ۱۳ + لینک مستقیم دانلود قسمت ۱۳ سریال گردن زنی
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد بطور اختصاصی خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال گردن زنی را که در روز ۱۶ آذر منتشر شده است را می خوانید.
سیزدهمین قسمت سریال گردن زنی به کارگردانی سامان سالور در روز جمعه ۱۶ آذر ساعت ۱۲ ظهر منتشر شد، سریال گردن زنی در ژانر درام، معمایی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر شده است، این سریال با بازی کیسان دیباج، حسن معجونی، مهران غفوریان، سمیرا حسین پور، ترلان پروانه، الیکا ناصری، رؤیا نونهالی، پژمان بازغی، مهدی حسینی نیا، ستایش رجایی نیا و ... می باشد. در این مطلب خلاصه داستان قسمت سیزدهم را خواهیم خواند.
خلاصه داستان سریال گردن زنی قسمت سیزدهم
فریبرز، دست و پای بردیا رو می بنده و آویزونش میکنه تو زیرزمین، سیمین بهش میگه اگه دو دقیقه دیرتر میرسیدی معلوم نبود چی بشه، فریبرز میگه خداروشکر بخیر گذشت. سیمین میگه مهم اینه که زود ازین موقعیت بیرون بیاییم. به فریبرز میگه تو چقدر ترسناکی برات مهم نیست اونیکه آویزونش کردی بچه خواهرته؟ فریبرز میگه کدوم خواهر؟ اونیکه بخاطر اینکه جیگر مادرمو آتیش بزنه لباس کهنه هاشو تن من می کرد؟ یا اونیکه شعور نداره بفهمه دست من نبوده خواهر برادر شدیم با هم، گردن من نیست که بابامون یکیه، اون خودش زنه ولی اینقدر نمیفهمه که مادر من اگه چاره داشت زیر ننه اش رو پاک نمی کرد، من از اون خونواده خیلی بدی دیدم مادر من بخاطر یه شناسنامه از حق و حقوقش گذشت. فقط عزیز آدمه من چیزی نخواستم دنبال حقمه، اگه مثل آدم میدادن مجبور نبودم از حلقومشون در بیارم. سیمین میگه تو که به این ماجراها ربطی نداری؟ فریبرز جون بچه اش رو قسم می خوره که فقط موبایل رو برداشته و آدم نکشته.
امیر و مونا میرن کافه خیابونی و باهم چای می خورن تا حرف بزنن، امیر از مونا می خواد موبایل رو بده ببینه، مونا میگه یه سری چیزهاش خصوصی هستن و باید بهمدیگه اعتماد کنن.
گیسو تو اتاقش جعبه مدارک رو باز میکنه و برگه ای که داخلش نوشته بود گیسو موکل و نیما دادگر وکالت ملک شمیرانات رو داده مچاله میکنه بعد با اومدن بهمن میندازه تو جعبه و میره ببینه بهمن چی میگه.
بهمن با مانی اومدن که از گیسو حقیقت رو بپرسن، بهمن میگه میشه بگی داستانت با تارا شیخ و دارو دسته اش چیه؟ مانی هم عکس و فیلمهاش رو نشون میده، گیسو میگه آفرین مانی خان چه ادبیات و تحقیقاتی خوشحالم پیگیر کار من هستی، جاسوس منی. مانی میگه اگه تا الانم چیزی بینتون نبوده از این به بعد هست وگرنه چرا معینی رو میبری کلانتری و بعنوان وکیل بردیا معرفی می کنی. گیسو عصبانی میشه و میگه نباید جواب بدم. مانی میگه تا جواب ندی نمیرم. گیسو میگه شما نمی فهمید منم حوصله توضیح ندارم. مانی عصبانی میشه و با وساطت بهمن میره.
امیر صداها و فیلمهای هستی رو می بینه، مونا میگه فکر میکنی ماجرای مسعود به کشته شدن بچه ها ربط داره؟ امیر میگه آره شاید مرتبط باشن شاید نه، باید بررسی بشه، بعد به مونا میگه میدونم الان خیلی دیره ولی احساس میکنم حالم باهات خوبه و دلم می خواد رابطه ام باهات بیشتر باشه، مونا میگه الان وقت خوبی نیست، امیر میگه میدونم بهت حق میدم اما خسته شدم از بس به پشت سرم نگاه کردم دیدم هیچ کس تو زندگیم نیست و تنهام. مونا میگه میدونم دفترچه خاطرات رو خوندی و دیدی چه حسی بهت داشتم ولی اون مال قبله، اگه حالت باهام خوبه باید بخاطر خودم باشه نه بخاطر برد و باختت.
مونا بیاد نیما میفته روزی که میاد و ازش نظرش رو درباره باران میپرسه و بهش میگه که با امیر کات کردن. مونا میگه باران خوبه به شرطی که از امیر دل کنده باشه.
آفاق شبونه میره تا چاقو رو بیاره، سایه میگه چرا چاقو رو ندیم به امیر؟ ما که تو قتل این یارو شریک نبودیم چرا بترسیم. با آماده شدن آفاق، مونا هم سر میرسه و میگه الان وقتش نیست امیر خیلی زود همه چیز رو پیدا میکنه، الان نرو چاقو رو بیاری اثر انگشتت میمونه روش برامون بد میشه.
سیمین به بردیا میگه من نمیدونستم اینطور میشه، تقصیر تو و فریبرز نیست، اگه پای فریبرز گیر باشه بچه ام بی پدر میشه، بردیا میگه به امیر زنگ بزن کمکمون میکنه، گیسو اگه بفهمه کمکم کردی هرکاری برات میکنه. اما سیمین میترسه و نمیتونه کمکش کنه.
معینی فیلم مانی رو به تارا نشون میده که رفته بودن انبار تایرها.
بهمن شبونه میره پیش منشی تارا شیخ و بهش میگه فکر میکنم این چند وقته داری منو می پیچونی، بهم بگو غیر از من از گاوصندوق باران و نیما کی خبر داشت؟ اونم میگه هیچ کس، بهمن میگه با گفتن هیچ کس یعنی من قاتلم؟ اون میگه نه من اینو نگفتم، بعد میگه شیخ هم میدونست ولی فکر کنم مامانت و پیمان هم میدونستن.
زمانی که تو دفتر جلسه خصوصی داشتن منشی از همه چیز عکس میگیره و بلیط ها و محل اقامت رو بهشون میده و نیما به پیمان میگه که اونها رو میذارم تو گاوصندوق خونه.
مسعود یه ساک برمیداره و داخلش چندتا لباس و کتاب میذاره، متوجه میشه گیسو داره میره بیرون ازش میپرسه کجا؟ گیسو میگه به تو ربط نداره تو اومدی وسایلت رو جمع کنی بری خب برو. مسعود میگه من مثل تو نیستم آدمها رو زیر پام له کنم تا ثابت کنم که رییسم. تو که بلد نبودی واسه دخترت اشک بریزی چرا نداشتی ما برای این دوتا جوون عزاداری کنیم الانم برو تو چون من شوهرم.
گیسو میگه اگه شوهر بودی دستت تو جیب خودت بود، مسعود میگه من خواستم دوستت داشته باشم، تو اگه بابات پولدار نبود چیکار میکردی، من صبر کردم، تو توی جمعمون یزدان رو بیشتر دوست داشتی اما صبر کردم چیزی نگفتم. گیسو و مسعود توی حیاط مشغول جروبحث میشن و عزیز از دور شاهد بگومگو اونها میشه.
عزیز به آتی میگه چون فریبرز نیست مرتیکه فکر کرده هر غلظی میتونه بکنه بعد با یه شیشه نوشابه تو دست میاد دوباره تو حیاط و به مسعود میگه گیسو کو نباید دعواش میکردی، مسعود میگه من دعواش نکردم اون داشت منو دعوا میکرد بعد یه شکلات میده به عزیز و میگه بیا من شکلات میدم بهت.
بهمن میاد خونه آفاق، میگه میدونم دوست ندارید من اینجا باشم، آفاق میگه اشتباه می کنی من فقط از خودم بدم میاد که کور بودم ندیدم چه بلایی سر خانواده ام اومده فقط کاش هرچی میشد باران و نیما زنده بودن، شماها نه خونواده حالیتون میشه نه نون و نمک و همسایگی، بهمن میگه من با مانی بزرگ شدم و از اول با این عروسی مخالف بودم چون نیما اونطوری که نشون میداد و دوست داشتید نبود، بعد عکس نیما و بقیه رو تو دفتر شیخ به آفاق نشون میده، مونا میگه این چیز تازه ای نیست ما میدونستیم همه کارهاشونو دفتر تارا شیخ انجام دادن، بهمن میگه آره ولی نمیدونستید که قبل همه این ماجراها گیسو و نیما با شیخ زدوبند کردن، من بعد از اون اتفاق دارم تموم زورم رو میزنم ببینم اینجا چه خبره، الان میفهمم بعد اینهمه سال چطور یه آدمی مثل گیسو رو تونستی تحمل کنی چون عین همید، بچه محبوب و ته تغاریتون رو طوری گنده میکنید که نمیخواهید قبول کنید شاید پاشو کج گذاشته. من الان صدام درومده چون مطمئن نبودم گفتم شاید بشه با شما حرف زد.
مونا میگه تو که همیشه همه چیز رو بهم میگفتی چرا الان نمیگی، مثلا چرا نمیگی جسد اون یارو رو کجا بردید؟ بهمن به مونا میگه تو قبر بچه ها بردیم، مونا شوکه میشه میگه شما آدمید شرف دارید؟ بهمن میگه مانی گفت، مسعود رد کرد اما فریبرز گفت اینطوری پیداش نمیکنن. مونا با گریه میگه فقط به آفاق و سایه هیچی نگو.
مونا به یاد باران میفته و زمانیکه بیلیارد باهم بازی میکردن و باران از کادوی امیر و عطری که براش خریده رونمایی میکنه.
نگار از خونه باباش میاد بیرون و باباش باهاش تلفنی حرف میزنه که جایی نره و تو محوطه بمونه، نگار با مانی قرار گذاشته و منتظرشه، مانی میرسه و میرن باهم کافه کنار خونه. نگار میگه قضیه دخترت به مامانم مربوط بشه سر مامانم چی میاد؟ مانی میگه همه می فهمن من دروغ نگفتم، نگار میگه من مامانمو پرسیدم، مانی میگه بستگی داره، نگار میگه اینطوری نمیذارن از ایران بره؟ مانی میگه اول باید بفهمن کارش بوده یا نه. مانی میگه تو امروز باهاش بودی؟ تو بهم زنگ زدی پس یه چیزهایی میدونی که بهم کمک میکنه، من اگه حقیقت رو بدونم با مامانت کاری ندارم من از وقتی شادی رفته زندگیم بهم ریخته شاید اگه بود اینطور نمیشد. تا حالا شده از ته دلت بدونی یه چیزی درسته و مطمئن باشی ولی همه بگن اشتباه میکنی، الان دقیقا تو این موقعیتم. اصلا خودتو بذار جای من، تو صحنه تصادف بودی و بگن روز قبل تصادف ماشین دزدیده شده و هیچ اثری از ماشین و دزد نیست، تو بودی میذاشتی بهت بگن دیونه؟ نگار میگه قول میدین اگه راستشو بگم نذارید مامانم رو اذیت کنن؟ اگه اونروز من پشت فرمون بودم چی؟ مانی عصبانی میشه و میگه منو مسخره کردی مگه خودت زنگ نزدی بیام. نگار میگه اونروز پشت فرمون مامانم بود اما ...
نگار تعریف میکنه که اونروز خواب بوده و با مامانش قهر کرده بوده مامانش پشت فرمون نازش رو میکشیده که یکدفعه تصادف می کنه و تا می بینه مانی دنبالشه گاز ماشین رو میگیره و فرار میکنه....
دانلود قسمت ۱۳ سریال گردن زنی
"https://filmnet.ir/contents/scPO۸۹y/The-Beheading-S۰۱-E۰۱"
نظر شما