خلاصه داستان سریال گردن زنی قسمت ۹

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد بطور اختصاصی خلاصه داستان قسمت ۹ سریال گردن زنی را که در روز ۱۸ آبان منتشر شده است را می خوانید.

خلاصه داستان سریال گردن زنی قسمت ۹
صفحه اقتصاد -

نهمین قسمت سریال گردن زنی به کارگردانی سامان سالور در روز جمعه ۱۸ آبان ساعت ۱۲ ظهر منتشر شد، سریال گردن زنی در ژانر درام، معمایی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر شده است، این سریال با بازی کیسان دیباج، حسن معجونی، مهران غفوریان، سمیرا حسین پور، ترلان پروانه، الیکا ناصری، رؤیا نونهالی، پژمان بازغی، مهدی حسینی نیا، ستایش رجایی نیا و ... می باشد. در این مطلب خلاصه داستان قسمت نهم را خواهیم خواند.

خلاصه داستان سریال گردن زنی قسمت نهم

مراسم یادبود ختم نیما و باران با حضور خانواده ها و آشناها برگزار شد، بهمن به منصور میگه با مانی درباره این ایده ای که داده حرف بزنیم که چرا این یارو رو گفت قبر بچه ها چال کنیم. 

امیر و رضا میان سر خاک بردیا عصبانی میشه که چرا اومدند؟ همه دور امیر جمع میشن که چی شده؟ امیر میگه قاتل پیدا شده، همه میگن خداروشکر حالا کجاست؟ امیر میگه دم صبح به قتل رسیده، نامزد قاتل هم به اسم طناز فعلا متواریه، می پرسن یعنی دختره زده کشته؟ امیر میگه بعید میدونم اون بتونه اینکار رو بکنه، حتما همدست داشته. مانی میگه مطمئن باشید یه سرش به تارا شیخ نی خوره. فریبرز از بابای پسره میپرسه که امیر میگه از شبی که اومده دم خونه شما آب شده رفته تو زمین.

موقع برگشتن از سر خاک، هستی میاد به مونا میگه میدونم وقتش نیست اما می خواستم درباره پیامی که داده بودی صحبت کنم باهات، سوار ماشین مونا میشه و بهش میگه میدونم که از رابطه من و مسعود یه چیزهایی متوجه شدی ولی اونطور که فکر میکنی نیست . مونا میگه من اینطوری فکر می‌کنم که تو با بابای صمیمی ترین دوستت ریختی رو هم، غیر اینه؟ هستی میگه آخه تو از اوضاع زندگی من چی میفهمی؟ واقعا فکر می کنی تو زندگی من همه چیز مرتبه و درسته که من تصمیم درست بگیرم. مونا میگه من نمی خواهم نصیحت کنم اما وقتی می بینی اونیکه دنبالشی سر سفره ای که هستی نمی خواد باشه چرا بی خیالش نمیشی اون زندگیش رو ول نمیکنه تو رو بچسبه این تویی که می مونی پشت در. هستی میگه من خیلی احمقم فکر می کردم تو لااقل حرفهامو گوش میدی بعد قضاوتم می کنی. مونا میگه گوش میدم اما نمیتونم بهت حق بدم چون فکر می‌کنم آدمها باید حد و حدود خودشون رو بدونن. هستی جواب میده حالا که داری یکطرفه قضاوت میکنی اینو بدون من هر کاری که کردم و حال و روزم اینه گیسو ازم خواسته بود اون این بازی رو شروع کرده بود، مونا از این حرف جا می خوره. آفاق اون لحظه سر میرسه و هستی از ماشین پیاده میشه و میره، آفاق از مونا میپرسه چیزی شده که اونم میگه تو راه بهت میگم.

موقع برگشت بهمن و بردیا با هم تو ماشین بودن که بهمن میزنه تو جاده خاکی بردیا می پرسه چی شده؟ بهمن یه جا نگه میداره و بردیا رو میکشه پایین و بهش میگه عین آدم بگو چیکار کردی؟ برای چی وقتی عکس دختره رو دیدی حالت بد شد؟ بردیا میگه این دختره طناز بخاطر دوست دخترم داره ازم باج میگیره باورکن من تو این قصه کاری نکردم.

مسعود و گیسو میرن کافی شاپ و به یاد قدیم میفتن، مسعود میگه من می خوام هم شوهر باشم هم پدر من می خوام که دوستم داشته باشی، بعضی وقتا یه چیزهایی میان سراغت بهت میگن که چی می خواستی باشی من می خوام جبران کنم ، یکدفعه سیمین سر میرسه و میگه چون حرفمون زنونه است بهتره شما بری پیش فریبرز که بیرون کافه هست، با رفتن مسعود سیمین میگه ما می‌خواهیم از اون خونه بلندشیم، گیسو میگه بمن چه ربطی داره. سیمین میگه با این وضعیت اگه اون سه دونگ رو هم بفروشیم چیزی دستمون رو نمیگیره، فکر کردم بعد از این همه کار که فریبرز در حقتون کرد کمترین کار اینه که اون سه دونگ دیگه خونه رو هم به نامش بزنید. گیسو میگه پس باج می خواهی خیلی کثافتی، سیمین میگه اگه خدای نکرده پلیس قضیه چاقوی بردیا و ... بفهمه چی میشه. گیسو میگه تو چقدر رو خودت کار کردی که اینقدر عوضی شدی؟ تو فکر نمیکنی پای فریبرز هم وسطه؟ سیمین میگه فریبرز به درک من به فکر آینده بچمم، شما که خودت مادری درک می کنی.

سریال گردن زنی

مسعود میره پیش فریبرز، فریبرز بهش میگه خوب کاری کردی اون شب نیومدی قبرستون، اوضاع خیلی خیت بود. مسعود میگه اگه چیزی نگفتم تا الان فکر نکن خیلی زرنگی. فریبرز میگه نه من که خدمت کردم بهتون، جنازه اگه میموند بوش در میومد پای بچه هات گیر بود دهنم باز نشده. مسعود میگه طوری میزنم دهنت که اگه بخواهی هم نتونی باز کنی. سیمین برمیگرده و میگه باید بریم میوه فروشی کارتن موزی بگیریم اسباب کشی داریم به خونه جدید. فریبرز میگه من خوراکم اسباب کشیه. بعد با هم میرن.

امیر و رضا دوربین های مترو رو چک می‌کنند تا ببینن کی موبایل بابای شاهرخ دستش بوده و روشنش کرده اما کسی رو نمی بینن، امیر میگه من هنوز فکر میکنم کار یکی از اعضای خونوادست مگه اینکه روشن شدن موبایل اتفاقی باشه که نیست، یکی می خواد که ما فکر کنیم همه چیز زیر سر طنازه. رضا میگه هر چیه به گذشته اشون ربط داره باید ببینیم کی از مردن بچه ها سود میکرده، والا بخاطر سرقت اصلا نیازی به خونریزی نبوده. امیر میگه مگه اینکه نیما و باران یه چیزی از کسی میدونستن که ممکن بوده یه چیزی رو بهم بریزه، رضا میگه اگه کار تارا شیخ باشه اونوقت از خونواده ها میاییم بیرون، رضا میگه امیر بنظرت اونقدر وضعشون خوب بوده که بخاطر ارث اینکار رو نکنن، امیر ولی جوابی نداشت و فقط میگه دیدی که ماجرای سرمایه گذاری بچه ها رو تو کانادا شنیدن قیافشون چطور شد.

مونا آفاق رو میرسونه خونه و بهش میگه باید بره پناهگاه و غذای حیوونا و واکسنشون رو بزنه، بعد رفتن مونا آفاق میاد جلوی گاراژ یه نگاه بندازه که یه صدایی میشنوه می‌ترسه و وارد خونه میشه، همه جارو چک می کنه، اما چیزی نمیبینه.

پلیس عکسای طناز و نامزدش شاهرخ رو به پدرش نشون میده اونم شاکی میشه که اون نامزدش نیست و فامیل دورمونه، صدبار بهش گفتم که من مرضیه(طناز) رو بهش بدم. پلیس به برادر طناز میگه اگه میخوای نجاتش بدی باید حرف بزنی، برادر طناز که نابینا بود میگه من وکیل می خوام ، امیر میگه تو که نمیبینی ولی از در پشت اومدید که دوربینش خرابه و وجودتون ثبت نشده، کسی که وارد نشده میتونه خارج هم نشده همسایه ها شهادت دادن که خواهرتو کتک میزدی، پرونده قتل وسطه باید حرف بزنی، برادر طناز میگه گمونم موبایلی که پسره براش خریده خونست، امیر، رضا رو صدا میکنه که با برادره برن موبایل رو بیارن یکدفعه برادره سوتی میده معلوم میشه نابینا نیست، اونم میگه یکم زیادی فیلم بازی کردیم که خدمت نریم. 

وکیل شیخ میره پیشش و میگه بهت گفتم نیما ریگی تو کفششه، مانی رفته انبار و فیلمارو پیدا کرده، شهناز میگه یه سری عکس داره که یه دختر بچه توشه تو مطمئنی نگار باهات نبوده؟ شیخ میگه نه نبود، شاید بابای دختره یحیی گفته باشه.

بهمن ، بردیا رو میرسونه خونه و بهش میگه بگرده طناز رو پیدا کنه. بردیا میگه من نمیدونم پای این دختره چطور این وسط باز شد من فقط سر قضیه پانی بهش پول میدادم نمیدونم کجای ماجراست. بهمن میگه اگه دختره رو بگیرن بفهمن باتو رابطه داشته کم نیست برات اگه بهم دروغ نگی پشتت رو خالی نمیکنم و میره.

بهمن میره محل کار مانی و بهش میگه بشینه تو ماشین باهاش حرف داره، به مانی میگه چی شد سریع پیشنهاد دادی یارو رو ببریم تو قبر بچه ها؟ مانی میگه اگه با یه پنجه بوکس و یه پیشنهاد میتونید منو ببرید بالا کور خوندید منم میتونم به یه چیزهایی شک کنم، مخصوصا به بردیا. من هنوز به شیخ شک دارم اما کسی حرفم رو باور نداره. اون موقع که من نگران رفتن شیخ بودم تو اونجا چیکار میکردی؟ بهمن میگه من دنبال یه آتو بودم که باران بی خیال بشه ، اون یارو با وکیلش خیلی هفت خطن یه مدرک درست و حسابی می خواد. اگه مدرک پیدا کردی خودم تا تهش هستم. مانی میگه یه چیزی پیدا کردم تا تهش معلوم میشه، امشب دارم میرم باهام میای؟

گیسو با هستی قرار میذاره و بهش یه چک صد تومنی میده و میگه از قرارمون بیشتر نوشتم بگیر، هستی میگه چقدر می ارزیدم؟ بیشتر نوشتی چون شدم آب توبه مسعود، من بیشتر از این حرفها می ارزم، اندازه زندگیت. گیسو میگه پیاده شو تا چشمم بهت نیفته. هستی میگه دیگه ازت نمی‌ترسم من عاشق مسعودم، گیسو میگه چه غلطا، هستی میگه مراقب دهنت باش اگه دهن منم باز بشه برات خیلی بد میشه، گیسو میگه معلومه تازه کاری بوی کباب شنیدی، بعد یه چک دیگه برمیداره و میگه یه رقمی بده، هستی میگه همونقدر که زندگیت می ارزه. گیسو می گه خاک تو سرت که نفهمیدی از مسعود وفا در نمیاد، هستی میگه فکر کن جوونیای خودت رو می بینی ببین بقیه چی میکشن، شنیدم خودت هم جوون بودی عاشق یکی دیگه بودی، گیسو میگه اطلاعات غنی و بدرد بخوری داری. هستی میگه این که چیزی نیست مسعود تو خلوت خیلی چیزها بهم گفته.

چک رو میگیره میگه گیسو جون سه برابرش کردی؟ گیسو میگه سیصد که چیزی نیست سرتا پات رو هم طلا بگیرم جات وسط خلاعه، هستی میگه بد سوختی اما چک میره واسه این که منو سوزوندی فقط موندم به مسعود بگم آدمت بودم یا نه من صبرم کمه تا فردا بهم خبر بده. گیسو بهش میگه حالا که تصمیم گرفتی من تا آخرش باهاتم ، فردا پیش باباتم با تموم چیزهایی که واسه مسعود فرستادی. هستی میگه من چیزی برای از دست دادن ندارم.

آفاق از یخچال کیک عروسی بچه ها رو در میاره و تکه میکنه تا با چای بخوره اما داخل کیک چاقوی بردیا رو پیدا می کنه. 

عزیز تو اتاق مخصوص خودش با آتی نشسته بود و کیک می خورد ...

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه