خلاصه داستان سریال غربت قسمت ۸
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۸ سریال غربت را مشاهده میکنید. همراه ما باشید.
هشتمین قسمت سریال غربت به کارگردانی امیر پورکیان در روز ۱۱ آبان ماه ساعت ۸ صبح منتشر شد، سریال غربت در ژانر درام، جنایی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم نماوا منتشر شده است، این سریال با بازی آناهیتا درگاهی، مهدی حسینی نیا، بهاره کیان افشار، حسین مهری، ترلان پروانه، سوسن پرور، فرید قبادی، لادن ژاوه وند، لطف الله سیفی، حامد رسولی و ستایش رجایی نیا می باشد. در این مطلب خلاصه داستان قسمت هشتم را خواهیم خواند.
خلاصه داستان سریال غربت قسمت هشتم
صنم و فرید شب رو تا نزدیکای صبح پیش محبوبه موندند و راضیش کردن تا به شاهرخ بگن قضیه رو لو بده، فرید میگه من دیدم فری تو ۱۸ سالگی چطور یه نفر رو تیکه پاره کرده الان که دیگه یه حیوونی شده واسه خودش. صنم میگه همه کله گنده ها برای اینکه روی یه صندلی بشینن سر خیلی ها رو زیر آب کردن ولی بعدش چی؟ اینطور که نمیشه داستان لانتوری علنی نبود اما ادی فرق میکنه داداش صیغه ایشه، آبرو و شرفش تو غربته میدونه اگه محبوبه سلیطه بازی کنه و دهن وا کنه دیگه باید با فری فیس تو فیس بشه، یا این خون اون رو میریزه یا اون، دیگه باید قید غربت رو بزنه، میزنه؟ محبوبه جواب میده نمیزنه. دلم میخواد برم تو روی فری بایستم و بگم دیدی دوباره دورت زدیم بی ناموس. صنم میگه بالاخره تا جمعه اینکار رو می کنیم.
صبح شاهرخ میره پیش محبوبه و محبوبه بهش میگه می خوام همه چیز رو لو بدم اما شاهرخ میگه اگه بگه خون میشه. شاهرخ گریه اش میگیره و پشیمون که چرا به محبوبه جریان رو گفته.
شاهرخ برمیگرده پیش ادی و براش صبحونه آماده میکنه اما ادی نمی خوره، شاهرخ میگه فکر کردم دیروز پول بردی برای نفربره تا تسویه کنی، ادی میگه نه ، اگه یارفروش رو ادب نکنم تا قیامت می خوام خودم رو بخورم اخلاق سگیمو که میدونی کینه شتری دارم ربطی به فری نداره خائن باید ادب بشه باید رفت بالای سرش با تیزی. دیشب حال فری خیلی خراب بود منم بهم ریختم، هیچ کس نمیتونه حالمون رو بفهمه ما با هم زندگی ها داشتیم که هیچ فیلمی نمیتونه نشونش بده. من هرجای دنیا باشم فری بهم زنگ بزنه خبردار میشم براش اما اخلاقش رو که می دونی من چون رفتم سر زندگیم نمیخواد بهم بگه، اما من این دو تا حرکت رو براش میام که وقتی رفتم پشتش خالی نباشه، دیگه تو عالم داداشی نخوام قبل رفتن بکنم که نمیشه.
شاهرخ میگه اون قدیما که بهم میگفتی بچه بودم تو مخم نمیگنجید اما الان می بینم دم خودم گرم ارزشش رو داشت، واقعا داشت ادی می میرم برات دلم می خواد یکم زن باشم برات. ادی میگه بعد از اون دو تا کاری که می خوام انجام بدم می خوام برات سنگ صبورت باشم خودمم خسته ام اما انگار دلم می خواد قبل اینکه پرونده شرارت رو بذارم کنار یه دل سیر کتک بخورم که دیگه دلم برای غربتی بازی تنگ نشه و نخاره براش. فردا پس فردا به بچه ام بگم آیت راهو ما تا تهش رفتیم یه دل سیر کتک خوردیم حالا هم داریم مثل آدم زندگی می کنیم بابا.
شب بعد هم صنم دوباره میاد دیدن محبوبه و بهش میگه نذار این بچه ( وحیده) دست و پاسوز ما بشه لااقل بذار اون خوشبخت بشه، بعد ازش می پرسه امانتی فریدون رو کجا گذاشته می خواد.
فری و ادی بساط جوجه آماده می کنن، شاهرخ به احلام میگه محبوبه نقشه هایی داره، احلام میگه دلم برای فری میسوزه اذیتهاش کم شده بود تا این قضیه پیش اومد اما دستش بهم نمیزنه که منو بزنه نمیدونم چش شده. فری به ادی میگه ما چمون شده من خودم تا سر کوچه میرم دلم برای احلام تنگ میشه فردا دست نگیری واسما، ما زنها رو بازی نمیدادیم نمیدونم این چیه دیگه، ادی میگه بچه خوشگلا بهش میگن عشق اما ما بهش میگیم خاطرخواهی. فری میگه به باد رفتیم پس حالا باید چیکار کرد؟ ادی میگه: مدارا.
علی با میثم میره باشگاه اسب سواری پدرش و با دوربینش همه جا رو زیر نظر میگیره و بعد میثم رو میفرسته و میگه که دست خالی برنگرده. میثم میره داخل دفتر باشگاه و سوئیچ ماشین سید جلال رو برمیداره و میاد سراغ ماشین از داخلش اسلحه رو برمیداره و میاره میده به علی.
علی بعد از تعطیلی باشگاه میره داخل اصطبل و سید جلال رو صدا میکنه و اسلحه رو بهش نشون میده و میگه یادته بچه بودیم میذاشتی تو داشبورد، خیلی نرمه. میدونی که مغز درستی ندارم و میزنم، سید جلال میگه چی می خوای؟ علی میگه ۱۱ سالم بود که مادرم خودشو خلاص کرد شاید بقیه ندونن دلیلش چیه اما من میدونم که تو بودی اما نمیدونم چرا به بقیه نگفت، سید جلال میگه مادرت روانی بود قرص می خورد فکر کرده بود من دایی رضات رو من سربه نیست کردم، علی میگه تو کردی ؟ بگو وگرنه خودم رو میکشم. سید جلال میگه آره من کردم می خواستم داراییم رو به باد بده هار شده بود ازم اخاذی می کرد من تازه داشتم پا می گرفتم اون دست انداز شده بود واسم. علی می پرسه فری آدم تویه؟ بعد از سید جلال می خواد که هرچی پول داره با موبایلش بزنه به کارت علی. بعد از این علی به سید جلال میگه برگرده بشینه بشماره تا خلاصش کنه. سید جلال میشمره، ۱،۲،۳،۴،۵ . صدای شلیک و بعد علی میاد بیرون و سوار ماشین میشه به میثم میگه که منو ببر خونه و به وحیده هم بگه جمعه بعدازظهر ترمینال آرژانتین باشه خودش با اسنپ بره منم خودم میرم. الان یه کار دیگه هم داریم...
نظر شما