خلاصه داستان سریال غربت قسمت ۷

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۷ سریال غربت را مشاهده میکنید. همراه ما باشید.

خلاصه داستان سریال غربت قسمت ۷
صفحه اقتصاد -

هفتمین قسمت سریال غربت به کارگردانی امیر پورکیان در روز ۴ آبان ماه ساعت ۸ صبح منتشر شد، سریال غربت در ژانر درام، جنایی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم نماوا منتشر شده است، این سریال با بازی آناهیتا درگاهی، مهدی حسینی نیا، بهاره کیان افشار، حسین مهری، ترلان پروانه، سوسن پرور، فرید قبادی، لادن ژاوه وند، لطف الله سیفی، حامد رسولی و ستایش رجایی نیا می باشد. در این مطلب خلاصه داستان قسمت هفتم را خواهیم خواند.

خلاصه داستان سریال غربت قسمت هفتم

علی تو استخر با دوستش صحبت می کنه و انگار یه نقشه هایی دارند، بهش میگه بی ادب رو باید ادب کرد، اول باید بریم سراغ بابام بعد هم سراغ فری چزی. سراغ فری جزئ بدون کالیب ( اسلحه) نمیشه رفت. دوستش میگه تو دن کیشوت من سانچو دستیارت، اصلا بزن بترکون من باهاتم همه جوره. 

شاهرخ با اومدن ادی براش تیپ دخترونه زده ، ادی میپرسه اینجا چرا اینقدر سوت و کوره؟ شاهرخ میگه حکومت نظامیه، دلیلش رو میپرسه که چیشده؟ شاهرخ میگه رکب زدن، ادی میگه اونموقع که رکب میزدن تو کجا بودی؟ میگه من وسط بودم، خودمو کشیدم کنار نبودم اونجا، ادی میگه پس چرا به فری نگفتی؟ شاهرخ میگه چی میگفتم واسه کاری که ته اش معلوم نبود اگه میگفتم میخواست واسه کاری که نشده همه رو خفت کنه، ادی میگه باید میگفتی. فری این همه وقت هواشونو داشت. ادی به شاهرخ میگه میدونی تبعید هر یه روزش یه سال و یه ماهه، بدبخت مردی که اون تو باشه و یه محرم نداشته باشه زنش رو بسپاره بهش، میدونستی من و فری دست داداشی داده بودیم؟ من تا گیر کردم ناموسم شد ناموسش، پنجاه سال هم باشه حبسش رو می کشم اینه که منو زمینگیر کرده، باید بهش می گفتی. 

باران مشغول بادکش گذاشتن پشت فری بود و بهش درباره اینکه مونده بود بین بقیه و نمی‌دونست چیکار کنه مونده بوده بره یا نره.

ادی بعد از دو سه ساعت خواب بیدار میشه و مشغول تمرین بوکس میشه. محبوبه میاد پیششون، ادی بهش میگه دوره گرگ صفتیه اما به حرمت بقیه جوابت رو میدم. محبوبه هم میگه فریدون زنده بود جرات داشتی اینطور بگی؟ بعد میگه می خوام تلفن بزنم اما ادی اجازه نمیده ، محبوبه میگه قرص های آقام تموم شده باید به صنم بگم حکومت نظامی هم که باشه مریض ها قرار نیست بمیرن. ادی میگه شاهرخ خودش زنگ میزنه، بعد به شاهرخ میگه زنگ بزنه صنم اما شاهرخ میگه من با صنم قهرم فکر میکنه من فروختمشون، ادی راضی میشه که محبوبه خودش زنگ بزنه . محبوبه با صنم حرف میزنه و قرار میذارن همدیگه رو ببینن. بعد محبوبه یجوری که ادی متوجه نشه به شاهرخ میگه خودت به ادی بگو فری چه بلایی سرت اورده، شاهرخ میگه اگه بگم بین من و فری کیو انتخاب میکنه؟

سریال غربت

محبوبه به وحیده میگه دارم پیداش میکنه، وحیده میگه تو چه رویی داری فری به تو پول بده نیست، آمارشو هم داشته باشی پای خودت هم گیره، اما محبوبه میگه نه آمار خودشو دارم داستان داشته با شاهرخ، حالا تو فکر کن ادی بفهمه چی میشه؟ وحیده میگه خون میشه اگه با خون میخوای برسی برس من نیستم دارم میرم، با علی حرفهامو زدم هر چی باید بدونه رو گفتم تو هم هیچ جوری نمیتونی جلومو بگیری، باور کن هر جوری که تو و صنم فکر کردید به این مال برسید نمیشه، کافیه به علی بگم با خونوادم میام، اصلا مهم نیست فری بفهمه نمیتونه کاری کنه دیگه میگن پسر سید جلال ازدواج کرده و دست خونواده زنش رو گرفته برده، باور کن میشه. این مال ماله مردمه، من به اون خدایی که تو کتاب درسی خوندم رسیدم اون نخواد نمیشه، اوناییکه واسشون جنگیدی فروختنمون جون وحیده ول کن بریم.

شب فری و رفیقاش میان دیدن ادی، فری میگه نبودی مار تو آستین نیش زد. داود بپاشون بود. فری به شاهرخ میگه برو به بچه ها بگو بیان سازشون رو هم بیارن آخه داداشم اومده. با اومدن شاهرخ و بچه ها مشغول بزن و بکوب میشن. 

شب صنم و فرید میان دم قرار با محبوبه، فرید میگه خیلی وقته می خوام بیام بهتون بگم باور کنید تقصیر من نبود من گفتم میترسم بخدا شرمنده تونم زنداداش، صنم میگه محبوبه میدونه تقصیر تو نبوده، محبوبه میگه فرید دمت گرم پای آبجی من وایستادی. 

 شاهرخ به احلام نگاه بدی میکنه، احلام میگه نکنه فکر کردی من لو دادم پس چرا در رو قفل کرده روم، سفته های آقام گیره، همه چی زندگیم گیره اما تو خونم نیست، شاهرخ میگه مگه تو خونه من هست. شاهرخ به احلام میگه فردا فری رفت آقات رو میارم ببینیش، احلام خوشحال میشه.

محبوبه قضیه رو به صنم میگه و بهش میگه شاهرخ می‌ترسه ادی حرف فری رو باور کنه این وسط گیر کرده عاشقه دیگه. 

فری به ادی میگه جدی می خوای بری ؟ ادی میگه اگه تو نخوای نمیرم، اما فری میگه برو به زندگیت برس اما قبل رفتنت یه کاری لزت می خوام نه نمیاری، سهراب عمه صغری جاسازه با غربتی های بالا ریخته، ادی میگه ادبشون میکنم ساطوری. فری میگه چرتکه میندازیم حساب کتاب تون رو میدم.

صنم به محبوبه میگه حالم بده هی میخوام یادم بره چه رکبی خوردیم نمیشه می خوام دورشون بزنم، محبوبه میگه من، صنم میگه شاهرخ نمیتونه بگه اما تو میتونی بهش بگی...

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت صفحه اقتصاد هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت صفحه اقتصاد هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد