تازه ترین حرفهای مازیار لرستانی از سختی های زندگی اش ؛ در دنیای مازیار لرستانی نمیشه و نشد معنی ندارد!

مازیار لرستانی با تغییر جنسیت خود حرفها و زندگی اش نیز تغییراتی کرد که خواندنش در این مطلب بسیار جذاب خواهد بود.

تازه ترین حرفهای مازیار لرستانی از سختی های زندگی اش ؛  در دنیای مازیار لرستانی نمیشه و نشد معنی ندارد!
صفحه اقتصاد -

مازیار لرستانی، متولد ۳۱ خرداد ۱۳۴۵، در تهران، فارغ التحصیل مقطع کارشناسی رشته کارگردانی نمایش از دانشگاه تهران، فارغ التحصیل کارشناسی ارشد از مجتمع فیلمسازی باغ فردوس در رشته فیلمنامه نویسی، سرپرست و موسس گروه تئاتر آگر، کارگردان و نویسنده حرفه ای تئاتر در مرکز هنرهای نمایشی، رئیس فرهنگسرای سالمند، طراح و رئیس خانه پیشکسوتان هنر، مدیرعامل موسسه فرهنگی هنری ودود لرستانی، مدرس دانشگاه و بازیگر در طول چهل سال در تئاتر، سینما و تلویزیون است. وی همچنین نویسنده چند مجموعه تلویزیونی موفق در تلویزیون بوده است. با مازیار لرستانی پس از سکوتی چند ساله گفتگویی مفصل و خواندنی داشته ایم که با هم می خوانیم.

این تصمیم می شود گفت شجاعانه کی گرفته شد؟ چه مقطع زمانی و در چه شرایطی به آن رسیدید؟

من از بچگی اصولا تصور نمی کردم که جز پسر چیزی باشم. همبازی هایم پسرهای کوچولوی هم سن و سال خودم بودند و همیشه به ماشین سواری علاقه داشتم. در واقع بازی هایی که انجام می دادم، بازی هایی بودند که معمولا پسر بچه ها انجام می دادند. با بچه های کوچه دوچرخه سواری می کردیم و تا سن قبل از دبستان در واقع هیچ تصور جنسیتی در مورد من بود. بعد از دبستان وقتی که وارد مدرسه شدم و ناچار شدم روپوش دخترانه بپوشم، ناراحتی عجیبی حس می کردم و... از یقه سفید و روپوش پوشیدن خوشم نمی آمد. چون مدرسه ما مختلط بود، من دوست داشتم مثل آن قسمت دیگر مدرسه که پسرها درس می خواندند، من هم کت شلوار می پوشیدم. شاید تا قبل از 4 سالگی در عکس ها دامن و پیراهن تن من می کردند، ولی بعد از آنکه مادر و پدرم اختیار انتخاب لباس را به خودم واگذار کردند، دیگر هیچ وقت دلم نخواست لباس دخترانه بپوشم و بیشتر عکس های من که موجود است، با بلوز و پیراهن و لباس های جین پسرانه است و تا سال ها بعد هم لباس های شخصی من به همین منوال بوده است. یادم می آید یک اورال جین و یک کت داشتم که خیلی برای من عزیز بودند، مخمل بودند و همیشه فکر می کردم وقتی بزرگ شوم کت و شلواری با جلیقه می خرم که البته هنوز هم آن را نخریده ام! (می خندد) در همان بچگی هم اصولا دلم می خواست من را کامبیز یا مازیار صدا کنند و فکر می کردم شهره من نیست و آن را دوست نداشتم. از بچگی تمایل و علاقه عجیبی به حضور در جمع پسرهای کوچک فامیل داشتم تا جمع های دخترانه!

مازیار لرستانی

سال ها و سال ها مردم شما را با چهره و اسمی دیگر می شناختند، فرآیند این تغییر چقدر سخت بود؟

البته برای من این تطبیق جنسیت سخت تر از هر ترنس دیگری بود، به خاطر اینکه من به دلیل نوع شغلم که بازیگری بود، وجهه ای در دل مردم داشتم و به دلیل لطف ویژه خداوند، محبوب آحاد مردم هم بودم، من را دوست داشتند و تعقیب و حمایت می کردند. بنابراین اگر آدمی بودم که شغل من این نبود و بعد اینقدر مورد مهر مردم نبودم، کار من به مراتب راحت تر بود، چون با بازی هایم خاطره هایی برای مردم ساخته بودم و تصاویری درست کرده بودم که خیلی توضیح این تغییر به مردم سخت می شد و اینکه کسی نمی دانست من چقدر از درون درد می کشم و چقدر لازم است که برای سلامت روح خودم این مشکل عدم تطبیق جنس با روح را تنظیم کنم. چیزی که طبق فتوای امام خمینی و مراجع دیگر شرع و طبق رسوم عرف، طبق علم روز ژنتیک و طبق تمام مکاتب روانشناسی مجاز برای احراز یک زندگی سالم لازم بود و من مجوز این کار را قانونا و شرعا داشتم، ولی اینکه بخواهم این کار را انجام بدهم، خیلی به درازا کشید.

پس چرا این مسئله اینقدر طول کشید؟

برای اینکه من اول باید مسئله را با خودم حل می کردم. به هر حال من یک راه طولانی را رفته بودم و در دوران جوانی نبودم که به راحتی بشود یکباره این کار را انجام داد. من وارد میانسالی شده بودم و همین نشان می داد که این کار بر اثر شور و شوق جوانی نبوده و بر اثر یک شعور و بینش بوده است. زمان زیادی گذشت و من برای خودشناسی در جلسه های زیاد روانپزشکی و تراپی حضور داشتم و سعی کردم راجع به خودم به درستی تحقیق کنم و این فرایند شاید بالغ بر 20 سال طول کشیده تا خودم با خودم به یک نتیجه ای برسم که با خودم چند چند هستم و چکار می خواهم بکنم و بعد اقدام کرده ام، بازتاب این اتفاق چه خواهد بود و چه پیش خواهد آمد، چون برای من بسیار سخت تر از یک آدم عادی بود، زیرا علاوه بر مناسبات خانوادگی، طایفه ای و قومیتی و همه اینها که اغلب آدم ها دارند، من یک وجهه هنری تثبیت شده هم داشتم که به مرور زمان 40 ساله در جامعه هنری شکل گرفته بود، و نه تنها در جامعه هنری، که در عمق خاطرات باورپذیر مردم کاملا جا افتاده بودم. برای من خیلی سخت بود و برای مردم هم خیلی سخت تر از من بود (می خندد) ولی به مرور زمان من و مردم و علاقه مندان داریم با هم این مسئله را هضم می کنیم، زیرا جا افتاده تغییرات به زمان نیاز دارد و آن فرصتی است برای اینکه مردم هم بدانند هنرمند مورد علاقه آنها فقط چهره اش عوض شده، ولی ذات این شخصیت همان است و این آدم هنوز هم می تواند لحظات شاد و غمگین برای آنها با داستان سرایی هایی داشته باشد و خاطره ها بسازد.

در یک جامعه پر از آدم های متفاوت که شاید تعداد قابل توجهی از آنها ذهن های همچنان بسته ای دارند، بازخوردها بعد از آن اتفاق قابل پیش‌ بینی بود؟ آمادگی داشتید؟

در واقع من ابتدا به ساکن این کار را نکردم و وقتی به نتیجه رسیدم که می خواهم این کار را بکنم، آرام آرام از اولین عمل های پنهان شروع شد و بعد وقتی عمل های اولیه انجام شد، مراحل قانونی را شروع کردم. همان زمان در حرکت دیزالوگونه تغییر را انجام دادم، مثلا بلوزهای مردانه با شلوار و روسری و کلاه می پوشیدم، بعد کم کم تغییر لباس دادم... با اینکه از سال ها پیش و طبق دستور پزشک مجوز مکتوب داشتم که می توانم به دلیل این مشکل با لباس جنس واقعی خودم تردد کنم، اما چون من چهره ای بودم که مردم می شناختند و دلم نمی خواست ناگهانی و طوفانی و شوک آور این کار انجام بشود، برای همین پس با آرامش و طمانینه دست به تغییر آرام پوشش زدم. شاید بعد از این که اعلام کردم و در صفحه ام عکس می گذاشتم، باز هم مردم می پرسیدند چرا کلاه را از سر برنمی دارید؟! من می خواستم کلاه را هم بردارم، اما زمان برای خودم خریدم تا فضا را مساعد کنم، برای اینکه نشان بدهم قصد من رسیدن به ذات خودم است، نه شوآف و یا هیچ انگیزه خاص دیگری پشت این نیست، چیزی جز رسیدن به سلامت روح و یگانگی وجود.

عکس العمل جالبی هم بوده که در ذهنتان مانده باشد؟

رفتار مردم بعد از اعلام من به نحو عجیبی صمیمانه تر، دوستانه تر، مهربانانه تر شد، انگار اینکه من این نقاب را برداشته ام. آنها به من احساس نزدیکی بیشتری کرده اند و من برای آنها باورپذیرتر شده بودم. از مغازه دار و همسایه و اهالی محل تا فامیل و دوست و غریبه و آدم های خیابان! بله؛ برخوردهای خیلی جالبی با من می شد و مثلا من یادم می آید همان روزهای اول که خیلی پریشان بودم که چه اتفاقی برای من خواهد افتاد و واکنش ها چگونه خواهد بود، خانواده، شغلم، درآمدم چه می شود؟ خیلی پریشان با این افکار داشتم رانندگی می کردم که به طور ناگهانی و برای اولین بار به یک ماشین شاسی بلند برخورد کردم و ماشین من روی آن خط انداخت. همینطور که ایستادم، فقط یک لحظه خدا را صدا زدم و از او خواستم که این مصیبت را از سر من بی پول بگردان! چرا که باید برای تعمیر آن، کل ماشین خودم را می فروختم، نگذار سمت من بیاید و خیلی از من مراقبت کن! چون من با توجه به اینکه دستمزد آخرین کاری که کرده بودم را صرف آیین بدرقه پدر مرحومم و درمان سه بار کرونا گرفتن و بیمارستان رفتن خودم شده بود، هیچ نقدینگی نداشتم. اتفاقی که افتاد این بود که آن آقایی که راننده ماشین بود، یک عاقله مردی بود، پایین آمد و گفت: چرا زدی داداش؟! من گفتم واقعا معذرت می خواهم، واقعا معذرت می خواهم، واقعا معذرت می خواهم و سه بار تکرار کردم و آن آقا گفت با معذرت خواهی که کاری درست نمی شود! یکدفعه در شاگرد راننده باز شد و یک خانم همسن و سال این آقا که چادری هم بود، پیاده شد و گفت: مازیاره، مازیاره! حاجی مازیاره! بعد آن آقا که فهمیدم همسر ایشان است و حاج آقا هم بود، گفت: مازیار دیگه کی هست؟ خانم گفت: همان که تغییر جنسیت داده، حاجی من خودم خستارتت را می دم! شوهر این خانم رو به من کرد و گفت: اِ! تویی؟ برو، برو حلالت! گفتم: آخه ماشینتان خط افتاده، گفت: برو، تو نمی دانی چه کردی، برو! و من در مهر و محبت از یک زوج میانسال در حالی که چشمانم پر از اشک بود، جدا و سوار ماشینم شدم. به خدا گفتم همین برخورد، یک دنیا می ارزید و بعد از آن و در این سه سال، این مردم مهربان و فهیم با من بی نظیر مهربانی ها و همدلی ها کرده اند و من همینجا از همه آنها سپاسگزار هستم.

و ناگهان تصمیم گرفتید که همه چیز را علنی کنید؟ 

به این آسانی نبود، در دو نوبت و دو چهل روز خودم را در یک حال معنوی و در گفتگو با خدا ایزوله کردم و بعد از این دو چله نشینی که بین عید قربان و عید غدیر بود، فکر کردم زمان آن رسیده که اعلام کنم. خوب یادم می آید همینطور که داشتم پستی می گذاشتم و حتی شاید قصدم اعلام کامل هم نبود، به طور ضمنی نوشتم که: اسم ها از آسمان می آیند، ما ز یاریم و به یار برمی گردیم. این پست را با عنوان هشتک مازیار لرستانی گذاشتم که مثل توپ ترکید و فردایش ناگهان دیدم تمام تلویزیون های ایرانی و خارجی، رادیو و همه جا این مسئله را اعلام کردند، راستش خودم شوکه شدم و وقتی می دیدم، زبانم بند آمده بود. نفهمیدم چه شد که اینقدر فراگیر شد و اعلام وجودی انسانی متفاوت از چیزی که قبلا بود، یکدفعه به رسمیت جهانی شناخته شد.

مازیار لرستانی

مراحل قانونی به چه شکل پیش رفت؟

بعد از آن که اعلام کردم، دنبال مراحل قانونی رفتم که همین یک مقدار اسباب ناراحتی دوستان را در پزشکی قانونی فراهم کرده بود و من آنجا گفتم که مهمترین چیز قبل از قانون که خود بشر آن را می نویسد، این است که من خودم با خودم به توافق برسم، زیرا قانون را از روی بشر می نویسند. خودم با خودم به توافق رسیده بودم و آن اعلام، عهدی بود که با خدای خود و جهان هستی داشتم و حالا آمده ام دنبال مراحل قانونی. مسیر قانونی شد تا به اینجا رسید.

سوالات عجیب در ذهن خبرنگاری که همیشه دنبال پرسش های چالشی است، مثل واگن های یک قطار ردیف می شوند، مثلا با واکنش های همکاران خود چه کردید؟

همکارهای من چندین نوع واکنش داشتند. آنهایی که خیلی به من نزدیک بودند، از دو یا سه سال قبل می دانستند و آرام آرام در جریان تغییرات ریز من بودند و می دانستند که خانواده من هم در حمایت جریان تغییرات من هستند. ما چون ایل هستیم، در جمع کل خانواده، من این را مطرح کرده بودم و از بزرگترها اجازه گرفته بودم و با رضایت کامل پدر و مادر و بزرگان خانواده انجام شده بود. دوستان بسیار نزدیک من در هنر همه می دانستند. آدم های دیگر دو سه دسته شدند؛ یک دسته به کلی قید من را زدند و آشنایی با من را انکار کردند و اصلا سراغی از من نگرفتند و ناپدید شدند، یک دسته هم با محبت و مهرشان از تبریک گفتن ها شروع کردند تا حمایت معنوی، در کنار من بودند و قوت قلب دادند. همین جا لازم است از هنرمند فقید امین تارخ و هنرمندان باارزش پرویز پرستویی و فرهاد آئیش تشکر کنم. همین جا از همه سپاسگزار هستم، چون به هر حال هر کسی به هر شکلی و با هر واکنشی به من کمک کرد که خودم را سریع با شرایط جدید منطبق کنم. 

سرنوشت آن روپوش ها و لباس ها چه شد؟

از وقتی به طور قانونی من مجوز گرفتم که می توانم لباس واقعی جنسیت اصلی خودم را بپوشم، تمام لباس های قبلی ام را بخشیدم به دوست و آشنا و فامیل و آنهایی که فکر می کردم از آنها استفاده می کنند، ضمن اینکه لباس های بیرون من فقط لباس های روپوش و مانتو بود که دیگر به درد من نمی خورد و آنچه در کمد من وجود داشت، همان لباس هایی بودند که همیشه می پوشیدم و هنوز هم می پوشم و آنها همچنان سر جای خودشان هستند، چون همیشه من یک شلوار مردانه یا جین می پوشیدم، چند بلوز مردانه و تیشرت آزاد و فقط چیزهایی که با آنها به مکان های رسمی می رفتم را هدیه دادم.

و الان جای آرایش کردن را با چه چیزهایی پر می کنید؟

(می خندد) عباس جان! شما تا حالا دیده اید من آرایش کرده باشم؟

این سوال خیلی از مردم است.

من هرگز در زندگی ام غیر از زمانی که جلوی آینه گریم نشسته ام و برای نقش، آرایش و گریم شدم و جلوی دوربین یا سر صحنه تئاتر رفته ام، هرگز آرایش نکرده ام و در کلِ وسایل شخصی من هرگز لوازم آرایشی وجود نداشته است. من به تنها چیزی که علاقه دارم، بوهای خوش است و همیشه با ادکلن حال می کنم. از زیور آلات هم فقط یک ساعت داشته ام که بعد از این تطبیق جنسیت، ساعت مردانه ای را هدیه گرفته ام که همین جا از دوست عزیزی که آن را به من هدیه داد، تشکر می کنم. من اصولا طرفدار ساده پوشی و ساده زیستی هستم و به نظر من درون آدم ها باید پر و جذاب باشد، نه بیرون آنها.

و تغییراتی که جز تغییرات ظاهری داشته اید را خودتان بهتر می دانید، در مورد آنها صحبت کنید.

به دلیل هورمون تراپی زیر نظر پزشک و بالا رفتن تستسترون و عمل جراحی برداشتن تمام اجزای زنانه از جسمم، می توانم بگویم این تغییرات نه تنها در جسم، بلکه در روح من هم تأثیراتی داشته و خلق و خوی مردانه و منشی تند و تیزتر، رک تر و صریح تر به من داده است و کمی هدفمندتر شده ام. کمتر احساساتی می شوم و متوجه شده ام که هورمون ها بسیار نقش مهمی در شخصیت آدم ها دارند. می شود گفت هشتاد درصد واکنش های آدم ها براساس هورمون های آنهاست و من از این هورمون های جدید و مردانه بسیار لذت می برم.

قبل از مصاحبه و وقتی عکاسی انجام می شد، شعف قابل توجهی در پوزیشن های شما جلوی دوربین دیده می شد، این شور از کجا می آید؟

خب وقتی که نقابی وجود ندارد و قرار نیست نقشی بازی کنم و قرار است خود خود خودم باشم، پس با تمام وجود جلوی دوربین، خودم خواهم بود و این خود واقعی من همیشه پر از شور و انرژی و شادمانی است. معمولا غم با پنهان کاری و نقاب زدن می آید و شادمانی عمیق زمانی است که قرار نیست آدم نقش بازی کند و حضور واقعی خودش است؛ بدنی که با آن آشتی کرده و روحی که درست در غالب بدن قرار گرفته است، چون می دانید، تطبیق جنسیت در مورد افراد ترنس همین است، یعنی روح مردانه در جسم زنانه یا روح زنانه در جسم مردانه، و در این حالت، شخص معمولا تا قبل از عمل جراحی به این سندروم هولناک گرفتار است. اصلا خودش و بدنش را دوست ندارد و وقتی که با عمل های جراحی و تعویض هویت اجتماعی و گرفتن شناسنامه جدید و ظاهرش شبیه به روحش تطبیق پیدا می کند، کم کم در یک آشتی با خودش قرار می گیرد و شعف در وجود آدم عمیق و نهادینه می شود.

مازیار لرستانی

سوالی که شاید سوال خیلی از خوانندگان ما هم باشد، چرا اسم مازیار را انتخاب کردید؟ 

من سال ها به اسم ودود لرستانی هشتگ گذاشتم و می خواستم اسم خودم را ودود بگذارم، ولی در نهایت بعد از آن دو دوره چله نشینی، احساس کردم باید اسمی را که از کودکی دلم می خواست و همیشه می گفتم من مازیار هستم، آن اسم، اسم من باشد و همانطور که دیدید، سال ها برای هشتک ودود لرستانی هیچ اتفاقی نیفتاد، اما یک بار هشتک مازیار لرستانی و ما ز یاریم! همه گیر شد و یکی دو نفر از دوستان من که در زمینه حروف ابجد کار می کنند و علوم اعداد و ارقام و اسامی را بلد هستند، به من گفتند این بود که باید این اسم می آمد، برای همین در 4 سال گذشته خیلی ودود لرستانی به زبان ها نمی نشست و اسم واقعی تو این است. من باور دارم که اسم ها از آسمان می آیند و خداوند برای ما انتخاب می کند، ما ز یاریم و به یار برمی گردیم.

برای والدینی که فرزندی دارند که اعلام می کند نمی خواهد دختر یا پسر باشد و مشکلی در این زمینه دارد، چه نکاتی را پیشنهاد می کنید؟

به هر حال مادران و پدران باید با دقت فرزندانشان را ببینید و از افکار آنها با اطلاع باشند، برای آنها احترام قائل باشید. نه صفر درست است و نه صد، بین صفر و صد اعداد بسیاری است. نه سفید و نه سیاه، نگرش های این چنینی آدم را محدود می کند، بین سفید و سیاه طیف وسیع رنگهاست. آدم ها ممکن است همانطور که اثر انگشتشان با هم فرق دارد، همانطور که مردمک چشم هر آدمی با مردمک چشم دیگری فرق دارد، همانطور هم خلق و خو و منش و رفتار آنها فرق داشته باشد. ممکن است جنسیت آنها هم تغییری داشته باشد، آدم ها شبیه به هم نیستند و این تفاوت زیبای خلقت الهی است. باید خلقت الهی را قدر بدانیم، ارزش گذاری و با احترام با آن برخورد کنیم و اگر با خلقت خدا بجنگیم، با خدا جنگیده ایم. امروزه علم ثابت می کند و فقه پویای اسلامی می پذیرد. به هر حال اگر والدین ذره ای احساس می کنند که بچه هایشان تمایلات دگرگونه دارند و رفتارهای نامتعارف از دید اجتماع و عوام دارند، بدون دعوا و جر و بحث و امور بازدارنده، آنها را به سمت یک روانکاو خوب ببرند (در بین روانکاوها آدم های بسیار بد هم وجود دارند و آدم های بسیار خوب هم وجود دارند.) بگردند بهترین را پیدا کنند و از آدم های متخصص خوش نیت کمک بگیرند، برای اینکه ببینند اگر مشکل واقعا ریشه ای است، برای آن کاری کنند و اگر در حد مسائل سطحی تر است، با روانکاوی قضیه باز می شود و برای تعادل آن، قدم هایی برداشته خواهد شد. چون این بخش خیلی تخصصی است ،من فقط می توانم راهنمایی بکنم که پدران و مادران به جای جنگیدن با بچه ها سعی کنند آنها را درک کنند، برای رشد آنها در هر شکل و غالبی که هستند تلاش کنند، چون به هر حال اگر مخالفت بکنید، با آنچه خداوند ساخته، پس با خداوند مخالفت کرده اید و زندگی کودک خویش را به تباهی کشانده اید.

خب یک مقدار هم در مورد فعالیت های هنری شما در این روزها صحبت کنیم. برای تمرکز فکری و ایده پردازی های جدید نوشتاری چه راهکارهایی را پیشنهاد می دهید؟

معمولا تدریس دارم، کلاس هایی می گذارم و در زمینه های مختلف راهکارهای عملی هنری برای ایجاد خلاقیت که در طول سالیان به دست آورده ام را در اختیار نسل جدید می گذارم. در این زمینه هم شرکت کننده ها باید با حضور در کلاس های من به جواب سوال های خود برسند و شرح آن در این مصاحبه نمی گنجد.

مخاطبان از چه طریقی می توانند در این کلاس ها شرکت کنند؟

از طریق پیج اینستاگرام تحت عنوان 

maziyarlorestanireal

(با تیک آبی)

در مسیر زندگی تان هر بار که ناامید شده اید چه چیزی یا چه کسی باعث می‌ شد به مسیر برگردید؟

در طول زندگی ام، مثل همه آدم ها، خیلی زیاد ناامید شده ام. تلاش کرده ام، به در بسته خورده ام، روح من زخمی شده و مثل همه رنج کشیده ام و هر بار با آتش مقدس امید که در دلم روشن است، دوباره گرم شده ام و به حرکت ادامه داده ام. من کاراکتری هستم که اصطلاحا آن را کاراکتر جنگجو می نامند... برای من، نشدن معنا ندارد، آنقدر تلاش می کنم تا به دست بیاورم. من هرگز از حرکت در راستای رشد باز نمی ایستم.

می دانیم می نویسید و قلم بسیار خوبی هم دارید. پیش آمده برای یکی از کاراکترهایی که نوشته اید گریه کنید، عاشق آن بشوید یا حتی از یکی از کاراکترهایتان متنفر بشوید؟

من وقتی می نویسم، معمولا همزمان بازی می کنم، راه می روم و آن پرسوناژ را زندگی می کنم، با خودم حرف می زنم و احساساتم خیلی غلیان پیدا می کند و با حال و هوای قهرمان یا کاراکتر قصه ام کاملا زندگی می کنم... بله، اقرار کنم که خیلی پیش آمده که با آنها رنج کشیده ام و از شادی کاراکترهایم بلند بلند خندیده ام. گاهی قطره اشکی ریخته ام و چشمانم خیس شده. آنها بخش هایی از وجود من هستند که از طریق قلمم روی کاغذ من می آیند.

کدام نقش خودتان را تا امروز بیشتر از بقیه دوست داشتید؟

من فکر می کنم هنوز نقشی را که دلم می خواسته بازی نکرده ام، من به تازگی در کسوت جدید قرار گرفتم و چون سیکل هورمون تراپی، سیکلی طولانی بوده است و باید دو سال و نیم طول بکشد و من در این راه فقط یک سال است که مشغول درمان هستم، به خاطر همه اینها چهره من کم کم دارد آماده می شود که در نقش واقعی دنیای امروزم حضور پیدا کنم.

و حالا دوست دارید با این تغییر چه نقش هایی را بازی کنید؟

پیشنهادهای زیادی داشته ام، اما دلم می خواهد بهترین ها را انتخاب کنم و در نقش های عمیق تر و یا کمدی های فاخر بازی کنم، به نحوی که از تیپ فاصله گرفته و بازی هایم بیشتر بازی ها کاراکترها باشد.

زمان هایی که فعالیت هنری ندارید، مشغول چه فعالیت هایی هستید؟

وقت هایی که خانه هستم، بیشتر وقت من صرف دیدن فیلم، گوش کردن موسیقی، نوشتن می شود و کتاب می خوانم. هفته ای یک روز به تمیز کردن خانه مشغول می شوم و به ریختن لباس ها در ماشین لباسشویی، آویزان کردن آنها و بازی با گربه هایم که بهترین مونس های من و همدم 14-13 ساله زندگی من هستند. جدای از آن، باقیمانده اوقاتم را صرف رسیدگی به خانواده و عزیزانم می کنم.

زمانی که پروژه ای به موفقیت می رسد یا روی صحنه با تشویق مردم روبه رو می شوید، اولین چیزی که در ذهن شما می آید چیست؟

همیشه وقتی که مورد تشویق قرار می گیرم و عمدتا در صحنه تئاتر که خیلی واضح است، در آن لحظه فکر می کنم که خدا کند این یک شور، لحظه ای نباشد و کار هنری من بتواند عمیقا در مخاطب تاثیرگذار باشد.

دوست دارید مردم شما را با چه شخصیتی به یاد بیاورند؟

سوال سختی پرسیدید! به هر حال هر کسی دلش می خواهد الگوی خوبی باشد و من هم از این قاعده مستثنا نیستم. امیدوارم از این به بعد مسیر زندگی من چنان باشد که مردم و خداوند راضی باشند و خودم رستگار.

بیشترین دایرکتی که دارید، شامل چه موضوعاتی می شود؟ 

معمولا در دایرکت ها علاقه مندان به بازیگری و کسانی که علاقه مند هستند در زندگی شان تغییر عمده ای، نه الزاما در زمینه تطبیق جنسیت، بلکه هر تغییری مثلا آدم ها دلشان می خواهد به دانشگاهی که دوست دارند بروند، ازدواج کنند، لاغر بشوند، در سن پیری به آرزوهای جوانی دست پیدا کنند و... همه به شکلی وقتی می خواهند تغییر بزرگی در زندگی بدهند، برای من پیام می گذارند و راهکار می خواهند. البته اینها همه لطف دارند و به شکلی، من را الگوی خودشان قرار داده اند که در میانسالی توانسته ام به آرزویم برسم. معمولا دایرکت ها در رابطه با این است که چه کنیم؟ مسئله ما این است و شما چه راهنمایی می کنید؟

آن وقت شما چه می گویید؟

آنهایی را که در توانم باشد راهنمایی می کنم، در غیر این صورت عزیزان را به روانکاوها، روانشناس ها، جامعه شناس ها ارجاع می دهم و برنامه ریزان شاخص موفقیت فردی را به آنها معرفی می کنم. به این ترتیب با تمام توان به مخاطبانم انرژی خوب می دهم.

حدس می زنید واکنش ها نسبت به این گفتگو چگونه باشد؟ 

باید دید، برای من نظر مخاطبین، مردم، ارباب مطبوعات و اهل ادبیات بسیار مهم است.

و اگر قرار بود خودتان یک سوال مطرح کنید و به آن پاسخ بدهید، آن چه سوالی بود؟

من سوالم را از خدا و جهان هستی می پرسم و سوال من این است: کی در کوچه ما چراغانی می شود؟!

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه