اختصاصی صفحه اقتصاد
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال افعی تهران + زمان پخش
در این مطلب از سایت صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال افعی تهران از نظرتان می گذرد، همراه ما باشید.
سریال افعی تهران مجموعه ای نمایشی به کارگردانی سامان مقدم و تهیهکنندگی جواد فرحانی است. این مجموعه محصول سال ۱۴۰۲ در پلتفرم فیلم نت است. سریال افعی تهران هر چهارشنبه ساعت ۸ صبح در پلتفرم فیلم نت پخش می شود.
داستان سریال افعی تهران
خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال افعی تهران (قسمت آخر)
تو یک دورهمی دوستانه که تمام همکارهای آرمان هم اونجا هستند به مناسبت تولد آرمان شهریار پیش عرفان میره و از دوست دخترش که نامزد پدر آرمان بوده تعریف میکنه. عرفان میگه درست میگی خیلی خوشگله شهریار میگه آره خیلی خوشگله اما منظور من زیباییه ظاهریش نیست زیبایی باطنیشه که قلبمو تکون داده. پژمان جمشیدی پیش آرمان میره و بهش میگه شنیدم میخوای فیلمتو اکران نکنی اگه این تصمیمو گرفتی من پشتتم! سپس باهاش درد و دل میکنه و از تمام سختیهای کارش چه در دوران فوتبال و چه در دوران سینما بهش میگه که خیلیا پشتم نبودن و به درهای بسته خوردم اما پا پس نکشیدم موفقیت هم تو همینه ادامه دادن ولی اینو بدون که من پشتتم و حمایتت میکنم. بچهها با همدیگه درباره آرمان بحث میکنن و شهریار میگه کارگردان نباید پا پس بکشه باید هر اتفاقی که افتاد کارشو پیش ببره تا به ثمر برسه عرفان میگه دیگه آرمان بیچاره باید چیکار میکرد که نکرد؟ این همه مخالف سر راهش سبز شد از همه طرف بهش فشار آوردن تا مانع ساخت فیلمش بشن دیگه بیچاره تا مرز سکته هم رفت!
پژمان به همراه آرمان از اونجا رد میشن که آرمان میگه چیکار میکنی؟ پشت سر من دارین حرف میزنین؟ عرفان میگه آره یه سریا نقدتون میکنن یه سریا ازتون تعریف میکنن همون موقع آهنگ تولدت مبارک پخش میشه و همگی برای آرمان میخونن. همان موقع با اومدن الهه به همراه بابک به اونجا آرمان حسابی سوپرایز میشه و با تمام وجودش پسرشو بغل میکنه سپس کیک تولد میاد و او شمع ۵۰ سالگیشو فوت میکنه. بابک شروع میکنه به رقصیدن و همگی حسابی خوش میگذرونن. آرمان به همراه الهه گوشهای میشینه و آرمان به پای الهه اشاره میکنه و میگه چی شده؟ چیکار کردی با خودت؟ الهه میگه هیچی تو جت اسکی این شکلی شد آرمان میگه اون وقت با کی؟ الهه میگه با بابک آرمان میپرسه کدوم بابک؟ الهه بحثو عوض میکنه و با طعنه بهش میگه که احتیاجی نیست انقدر ازم تشکر کنی که چرا با این پام با بابک اومدم اینجا آرمان میخنده و میگه تشکر میکنم واقعاً خیلی واسم ارزشمند بود که اومدین مخصوصاً بابت آوردن بابک ولی نگفتی که با کدوم بابک؟
الهه بهش میگه بابک بیانی پسر خودمون آرمان خیالش راحت میشه. الهه ازش میخواد که هدیه بابکو که باز کرد خوشحال بشه و بهش میگه که واست مسواک برقی خریده سپس درباره موضوعی که آرمان دربارش فکر میکنه برای ساخت فیلم بعدیش حرف میزنند. آرمان میگه موضوع درباره یک زن و شوهری هستش که از هم جدا شدن و یه بچه دارند الان اون زن بنا به دلایلی پشیمون شده و میخواد برگرده به زندگیش الهه چپ چپ نگاش میکنه میگه آها یعنی فقط زن میخواد که به زندگیش برگرده؟ اون مرد چی؟ آرمان بهش میگه اون مرد هم بالاخره به خاطر بچهشون که این وسطه قبول میکنه و با همدیگه میخندن الهه بهش میگه به نظرم اصلاً فیلمو نساز اوضاعش از این بدتر میشه. بعد از کمی خوش گذرونی جودی به آرمان زنگ میزنه تا به دم در بره. وقتی به اونجا میره با بازپرس پرونده افعی تهران روبرو میشه او ازش میپرسه که ۱۱ بهمن کجا بوده آرمان تقویمو میبینه و میگه من اون شب رفتم به شمال یه روزه رفتم و اومدم چون که همسر سابقم پسرمو برده بود کیش و حالم خوب نبود وقتی دلیلشو میپرسه.
بازپرس بهش میگه پدر مرضیه کشته شده و میخوام ازت بپرسم که چرا به مرضیه قول دادی که نمیذاری دست پدرش به بچهاش برسه؟ الانم که اون اتفاق افتاده آرمان که فهمیده به او شک کردن میگه من فقط یه قول الکی دادم آقای جودی هم تو اتاق بود دید که منو لای منگنه گذاشته بود و مدام ازم قول میخواست منم همینجوری یه قولی دادم سپس بعد از نشون دادن فیلم کنار دریا در ۱۱ بهمن به داخل خانه برمیگردد. فردای آن روز الهه و آرمان به همراه بابک پیش مژگان به جلسه تراپی میرن آنها درباره اینکه آرمان میخواد بره به کیش و با همدیگه زندگیشونو دوباره از اول شروع کنند صحبت میکنند. مژگان میگه که این خیلی خوبه سپس ۵ دقیقه با هر کدومشون تنها میخواد صحبت کنه. مژگان از حال الهه میپرسه و میگه خوشحالی الان؟ حالت بهتره الهه تایید میکنه و میگه آره آرمان خیلی تغییر کرده. بعد از اتمام جلسه تراپیش از جلسه بیرون میره و آرمان پیش مژگان میره آرمان ازش میپرسه که بعد از رفتن به کیش میتونن جلسات تراپی را آنلاین برگزار کنند؟
مژگان میگه که دیگه احتیاجی به این جلسات نیست و بهتره کامل از زندگی هم بیرون بریم سپس روی برگه باهاش صحبت میکنه و ازش میخواد چیزی نگه چون احتمال داره اتاقش شنود بشه سپس بهش میگه من درباره مادرت تحقیق کردم بیماری هانکینگتون داشته و داروش چیزی بوده که با یک سری داروی دیگه ترکیب شده و سمی تولید کرده که باعث فلجش شده مثل همون سمی که افعی تهران استفاده میکرده. سپس با بغض و گریه بهش میگه که من به کسی چیزی نگفتم از این اطلاعات چون دلم به حال افعی تهران سوخت. ارمان ازش میپرسه از من نمیترسی؟مژگان میگه نه سپس برگهها را آرمان میسوزونه. او وقتی از جلسه بیرون میاد به یاد میاره که روز سهشنبه ۱۱ بهمن برای اینکه ثابت کنه تهران نبوده در استودیو و با استفاده از جادوی سینما از خودش فیلم گرفته جوری که انگار شمال بوده در صورتی که به خانه پدر مرضیه رفته و او را کشته چون خودش افعی تهران بوده. پایان.
خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال افعی تهران
آرمان خواب دوران کودکیش را میبیند که از خواب میپره و از خواب بدی که دیده میره پیش مادر و پدرش و ازشون میخواد تا شب را پیش آنها بخوابه اما مادرش میگه نمیشه برو تو اتاقت چشماتو ببند تا خوابت ببره، سپس کودکی آرمان پیش دوران بزرگسالی آرمان میره و ازش میخواد تا کنارش بخوابه آرمان خودش را در آغوش میگیرد و از خواب میپره. آرمان و الهه به تراپی پیش مژگان میرن الهه به مژگان میگه تو این چند وقتی که بابک پیش آرمان بوده کلاً از این رو به اون رو شده بهش میگم این چه بازیه که داری انجام میدی همش کشت و کشتاره خوب نیست واسه تو میگه بابام گفته میتونی بازی کنی چیزی نمیشه، بهش میگم یشتر از دو ساعت در روز نمیتونی با تبلت بازی کنی چشمات کور میشه برگشته بهم میگه بابام گفته میتونی بازی کنی هیچیت نمیشه! هرچی میشه جواب میده کلاً پررو بارش آورده. آرمان و مژگان سر بابک با همدیگه بحث میکنن و آرمان میگه این بچه وقتی اومد پیشم افسرده بود و با کسی حرف نمیزد حالا الان که صحبت میکنه حالش خوبه به جای دستت درد نکنه اومدی اینجا دادگاه راه انداختی! سپس بحثو میکشونه به اینکه چرا تو نامزدیت به هم خورد؟ الهه میگه اصلاً نمیخوام دربارش صحبت کنم و به تو ربطی نداره الان این جلسه تراپی برای من نیست برای بابک این جلسه تشکیل شده.
آرمان میگه چرا ربط داره جاش هم همین جاست که دربارهاش حرف بزنیم که چرا نمیتونی ازدواج کنی! میدونی چرا؟ چون که تو فقط از دور زیبایی وقتی یکی نزدیکت میشه و کامل میشناستت از ازدواج باهات پشیمون میشه آنها درباره این موضوع با همدیگه کل کل و دعوا میکنند. مژگان بهشون میگه اینجوری نمیشه برای حال بابک و زندگی بهتر اون باید یک سری از مشکلات بین خودتونو حل کنین. آرمان میگه راه حل اینه که بابک بیاد پیش من زندگی کنه و این خانم هر وقت که خواست بیاد بابک را ببینه الهه لبخند میزنه و میگه نه بابا چرا میخوای ادای بهترین پدر دنیا رو در بیاری؟ من چه جوری میتونم بابک را به تو بسپارم! تویی که ۵ سال پسرتو نخواستی الان دوباره میخوایش! از کجا معلوم دوباره بعداً میای و میگی نمیخوایش؟ بچه اسباب بازی نیست! مژگان وقتی بحث و دعوای آنها را با همدیگه میشنود بهشون میگه تا جایی که الان متوجه شدم اختلاف شما از وقتی با هم بیشتر شده که آرمان موقع زایمان شما تو ترافیک مونده و پیشتون نبوده. الهه میگه کدوم ترافیک؟ ای کاش واقعاً تو ترافیک بود ایشون جلوی در بیمارستان وایساده بود و جرات نمیکرد بیاد داخل و مسئولیت پدر شدن را بر عهده بگیره!
یکی از آنها پیشنهاد میده که بیاین ژانر رو از اجتماعی در بیاریم و تبدیلش کنیم به دارک کمدی مردم وقتی بیان این فیلمو ببینن قطعاً میخندن آرمان حسابی عصبی شده و به هم ریخته سپس بعد از رفتن آنها آرمان میگه ببین کارم به کجا رسیده که اینا باید بیان منو مسخره کنن و بهم بخندن! سپس به فرهاد میگه ببین چه بلایی سرم اوردی که بعد از ۳۰ سال تجربه نقد سینما اینا میان به ریش من میخندن! فرهاد میگه مجبوریم اکرانش کنیم آرمان بعد از زدن حرفاش میگه ببین من اجازه میدم این روی پرده سینما بره یا نه و از آنجا بیرون میزنه. آرمان تو مترو به ری اکشنهای بهلولی و یاری فکر میکنم و حسابی فشارش میره بالا. یکی از مامورین مترو وقتی او را میبینه سریعا به بیمارستان منتقلش میکنند. آرمان وقتی به هوش میاد از پرستار میپرسه که چشم شده سکته کردم؟ او میگه نه رد کردین فشارتون رو ۲۰ رفته بود ولی الان خوبین فرهاد به اونجا اومده و بهش میگه اگه بلایی سرت میومد نمیدونستم باید چیکار کنم فکر کردم و فهمیدم تو راست میگی بیشتر من مقصرم تو این وضعیت هر وقت خواستی اکران میکنیم تهش میافتم زندان دستم به سینا میرسه دو تا چک میزنم بهش که حداقل دلم خنک شه آرمان میخنده. مژگان تلفن صحبت میکنه و به پشت خط میگه من نمیتونم بیام باید برم پیش عماد تو پزشکی قانونی به کسی چیزی نگو سپس وقتی کارش تموم میشه تو ماشین میشینه و حسابی به هم ریخته و حالش خوب نیست یه نفر بهش زنگ میزنه و ازش میخواد سریعتر پروندهها رو بیاره بذاره سر جاش تا گیر نیفتاده….
خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال افعی تهران
زمان کودکی آرمان، مادر آرمان با خواهرش حرف میزنه و میگه من میخوام برم بعد از چند وقت که جاگیر شدم میام دنیال آرمان. زمان حال، آرمان با سلمان پسر همسایه آقای عزیزخانی حرف میزنه و او معذرت خواهی میکنه که این موقع شب مزاحمش شده آرمان میگه نه من کلا بی خوابم مشکلی نیست او بهش یه کارت میده و میگه برو کلینیک خواب منم اینجوری بودم ولی الان راحت میخوابم آرمان تشکر میکنه و میگیره کارتو. او پیشنهاد بازی تخته نرد میده که آرمان میگه بلد نیستم و میره. آرمان طبق عادت هر شبش پایین تخت میخوابه و دستشو میزاره روی تخت به یاد بابک و به زور خودشو میخوابونه. فردای آن روز آرمان به عرفان فیلمبردار پروژه اش میگه برای همراه کلینیک خواب ازت میخوام امشب بیای باهام میتونی؟ او میگه نه امشب نمیتونم سپس میره به سیاوش میگه که اونم میگه باید برم جایی نمیتونم و در آخر داوود راننده اش میگه من میام ساعت و مکانش بگو. نیلوفر از آرمان میپرسه که تو از فرهاد پول گرفتی؟ آرمان میگه چطور؟ نیلوفر میگه هیچی خواستم بگم رسمش نیست پول پروژه بین خودتون تقسیم بشه! و با دلخوری میره. وسط فیلمبرداری سکانس ها یه نفر میاد و میگه باید دوربینو برداریم ببریم نیلوفر میاد خبرو به آرمان میده که آرمان جا میخوره و میگه یعنی چی؟ او زنگ میزنه به فرهاد و میگه اینجا چخبره؟ اومدن میخوان دوربینو ببرن!
سپس با کلافگی میگه الان من چیکار کنم؟ بدم ببرن؟ و بعد از کمی حرف زدن با فرهاد تلفنو قطع میکنه و به عرفان میگه بده دوربینو ببرن انگاری باید ببرن. کلافه میشه. آرمان یه کلینیک خواب رفته و اونجا هرچی به داوود زنگ میزنه برنمیداره که مجبور میشه به سلمان زنگ بزنه که همزمان جفتشون میرسن و سلمان میره و داوود میمونه. بعد از ویزیت شدن توسط دکتر از دکتر میپرسه قراره چجوری امشب خوابم ببره؟ او میگه خیلی راحت این ماسک اکسیژنو میزنین و راحت تا صبح میخوابین. آرمان میخوابه و خاطره ای از بچگیشو خواب میبینه که پدرش در حال فرستادن اون به جایی هست که هم کار کنه هم درس بخونه. فردای آن روز دکتر ازش میپرسه خوابم دیدین؟ او میگه نه یکسری از اتفاقات گذشته به حالت کابوس چرا یه خوابم دیدم که آدم های آشنا تو زندگیم دست همو گرفتن آهنگ میخونن دکتر بهش میگه اولین کاری که باید بکنین رفتن پیش یه مشاوره بقیه کارهاش دست ماست و میره. آرمان مهران مدیری را اونجا میبینه و باهاش حرف میزنه و میگه انقدر حالم بده که شمارو مهران مدیری میبینم او میخنده که آرمان میپرسه شما اینجا چیکار میکنین؟ او میگه من که بی خوابم اومدم اینجا اوضاع شما چطوره؟ آرمان میگه منو دکترها جواب کردن دیگه و میخنده که مهران مدیری میگه اولشه درست میشه. بعد از رفتنش آرمان میره پیش سلمان که او بهشون میگه از بیمارستان زنگ زدن حال بابام خوب نیست و باهم سریع میرن بیمارستان. اونجا بهش میگن که پدرش مرده که سلمان گریه و با پدرش درد و دل میکنه که داوود میره پیشش و آرومش میکنه.
تو مسیر رفتن از بیمارستان آرمان گریه اش میگیره. آرمان برای دیدن پسرش یه سر میره کیش پیش بابک و برمیگرده و بعد از کمی وقت گذروندن با همدیگه برمیگرده. او شب میره به خانه سالمندان پیش مادرش و بعد از سلام کردن و حال و احوال پرسیدن بهش میگه بزار عکس نوه تو بهت نشون بدم و عکس بابکو نشون میده و میگه چند روز پیش تولدش بود رفته الان کیش ازم دوره نمیدونم تو چجوری منو تنها گذاشتی و رفتی! به خودت نگفتی چه بلایی سرم میاد؟ بعد از فوت خاله نگفتی کجام چیکار میکنم؟ تو بچگیم همیشه فکر میکردم اونی که داد میزنه آدم بده ست واسه همین اون موقع رو پاش زدم وقتی سرت داد میزد ولی تو بلایی که سر بابام آوردی خیلی بد بود. بابا هم مرده میدونی رمز گوشیش چی بود؟ سال تولدت! تلفنش زنگ میخوره و فرهاد بهش میگه ببین آرمان یه جنازه پیدا شده با سم همون افعی تهران زنگ زدم بگم که هنوز افعی تهران زنده ست! از بالا گفتن باید هرچی سریعتر همین فیلم اکران بشه با همه ی کم و کاستیاش. آرمان عصبی میشه و میگه میدونی منو تو چه وضعیتی قرار دادی؟ مورد تمسخر همه قرار گرفتم! فرهاد میگه میان تو دفتر فیلمو میبینیم ببینیم چیکارش کنیم آرمان از کلافگی تلفنو قطع میکنه….
خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال افعی تهران
دوران کودکی آرمان، یک روز در خانه آرمان شاهد دعوای پدر و مادرش هست که مادرش از یاور میخواد که زیر مجوزی که اومده زیر دستش امضا کنه تا با پول زیرمیزی که بهش میدن زندگیشون از این رو به اون رو بشه یاور قبول نمیکنه و میگه من کار خلاف انجام نمیدم مادر آرمان به یاور میگه اگه انجام ندی یه نفر دیگه انجام میده و شیتیلشو میگیره و کلافه و عصبی میشه و رومیزی را میکشه یاور عصبانی میشه و شروع میکنه به کتک زدنش که آرمان وقتی میبینه زورش به پدرش نمیرسه چکشی روی پای پدرش میزنه یاور عصبانی میشه و او را اخل انباری حبس میکنه. بعد از مدتی یاور به خاطر حرفهای زنش شروع کرده به رشوه گرفتن و کار مردم را راه انداختن اما علاوه بر رشوه گرفتن چند تا پرونده دیگه را میندازن گردنش و یاور میافته تو زندان. یک روز آرمان به همراه مادرش برای ملاقات یاور به زندان میرن اونجا مادر آرمان به یاور میگه میخوام ازت جدا بشم یاور جا میخوره و میگه من به خاطر اصرارهای تو اون کارها را انجام دادم و الان افتادم اینجا صبر کن همه چیز درست میشه اما مادر آرمان میگه نمیخوام جوونیم تباه بشه یاور میگه پس جوونی من چی؟ در آخر میگه هر غلطی میخوای بکنی بکن ولی آرمانو وارد بازیات نکن.
مژگان به محل فیلمبرداری آرمان میره که او با دیدنش سوپرایز میشه و بعد از احوالپرسی ازش میپرسه از اینورا؟! سپس با همدیگه پشت مانیتور میشینن و صحبت میکنن مژگان ازش میپرسه چی شد؟ یهو اومدن وسط جلسه تراپی بردنت و پروندتم گرفتن ازم! آرمان میگه هیچی یه سوء تفاهمی بیش نبود چند تا سوال کردن آزاد شدم. مژگان میگه بعد از رفتننت بابک خیلی بیتابی کرد سراغ مامانشو میگرفت منم به الهه زنگ زدم و اونم اومد بچه رو برد آرمان میپرسه الهه چیزی بهت نگفت؟ مژگان میگه چرا اول یه نگاه عمیقی به سرتا پام انداخت ازم پرسید که از کجا همو میشناسیم منم گفتم تراپیستتم آرمان میپرسه چیز دیگهای نگفت؟ همین؟ مژگان میگه آره همین مگه چیز دیگهای باید میگفت!؟ آرمان شروع میکنه یه پلن فیلمبرداری کردن که مژگان بعد از اتمام کارش بهش میگه فکر میکردم کار ما فقط سخته نگو کار تو از من سختتره! آرمان میگه واقعا کار خودتو سخت میدونی؟ سختترین کاری که انجام میدی از پشت میزت بلند شی بری سمت اون دستگاه پوز و میخندند که آرمان بهش میگه ولی اهمیت کار شما خیلی بیشتر از اهمیت کار منه با حرف زدن باهات خیلی بیشتر از یه تراپی رو زندگیم اثر داشتی. صدای آهنگ جشن تولد تو فضا پخش میشه و آرمان میره پیش بابک و تولدشو تبریک میگه همه دوره بابک جمع شدن و بهش هدیه میدن سپس جلوش کیک تولد میزارن بابک حسابی خوشحال شده و شروع میکنه به رقصیدن همگی عکس دسته جمعی میگیرند و بابک شروع میکنه به باز کردن کادوهاش مژگان به آرمان میگه ای کاش به منم میگفتی با یه هدیه میومدم آرمان میگه میتونی یه جلسه رایگان تراپی بهش بدی مژگان میخنده و میگه با این پدری که داره کارش با یه جلسه تراپی حل نمیشه و با هم میخندن.
مژگان به آرمان میگه تو چیزهایی داری که خیلیا حسرتشو میخورن سپس با همدیگه به بابک که داره میرقصه نگاه میکنند آرمان میگه یادمه دوتا راه گذاشته بودی جلوی پامون یکی به عنوان تراپیست تو زندگیم باشی و اون یکی، مژگان حرفشو قطع میکنه و میگه یه راه سومی هم هست که الان میخوام بهت بگم میخوام یه جلسه با تو و الهه با هم بیاین این بهترین کاریه که میتونم برات انجام بدم سپس جفتشون سکوت میکنند. شب آرمان قد بابک را کنار دیوار علامت میزنم و با همدیگه روی کاناپه دراز میکشن و آرمان که میبینه بابک داره کارتونشو تو تلویزیون شکسته میبینه تو سایت شروع میکنه به گشتن تلویزیون. فردای آن روز بابک نمایش داره تو مهد کودک که آرمان به اونجا میره نمایش موضوعش شازده کوچولو هست که بابک نقش روباه را بازی میکند وسطهای نمایش مادرش از کیش میرسه و با دیدن پسرش قربون صدقهاش میره. بعد از تمام شدن نمایش تو حیاط مهد کودک الهه به آرمان میگه میخواد بابکو با خودش ببره کیش آرمان میگه خانواده نامزدتو میخوای چیکار کنی؟
الهه بهش میگه به هم زدیم آرمان میگه همه چیز خوب پیش میرفت که چی شد! الهه میگه نمیخوام دربارهاش باهات صحبت کنم آرمان میپرسه کی میرین الهه میگه امشب فردا باید برم سر کار آرمان ازش میپرسه وقتی میری سر کار بابک کجا میمونه؟ الهه بهش میگه همون جایی که همیشه میموند. شب الهه با بابک میخوامن سوار تاکسی بشن آرمان هم میخواد بدرقه کنه اما الهه بهش میگه کارو سختتر نکن و نمیخواد فرودگاه بیای همین جا ازش خداحافظی کن. جدا شدن آنها از همدیگه سخت شده آرمان به بابک قول میده که بعد از تمام شدن کارش پیشش به کیش بره بابک با ناراحتی تو ماشین نشسته و آرمان پنهانی گریه میکنه سپس از هم خداحافظی میکنند و آنها میرن. حال آرمان زیاد خوب نیست و شبانه به دل جاده شمال میزنه تا طلوع آفتاب را تماشا کند هنگام طلوع خورشید از خودش فیلمی میگیره و برای بابک میفرسته….
خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال افعی تهران
آرمان و آیلین دوست دختر پدرش رفتن به کافه و اونجا در حال حرف زدنن درباره پدرش که میز کناری جشن تولد میگیرن که آرمان میگه این یه تجاوز روحیه واقعا فکر کن دو نفر دارن حرف میزنن خلوت میکنن بعد یهو جشن تولد میگیرن و سر و صدا میکنن! همان موقع صاحب تولد آرمان را میشناسه و میگه مشتاق دیدار آقای بیانی ببخشید اگه مزاحمتون شدم آرمان میگه نه خواهش میکنم مبارک باشه خوش باشین، آیلین میگه فکر میکردم الان تیکه پاره اش میکنین چون میشناختن شمارو حل شد؟! آرمان میگه نه چون جرأت عذرخواهی کردن داشت و باهاش درباره پدرش ادامه میده به صحبت کردن. شب آرمان برنامه خودشو به صورت آنلاین میبینه و همزمان ناخن های بابک را میگیره. آرمان فردای آن روز میره جلسه تراپی با مژگان و باهاش حرف میزنه و بعد از چند دقیقه مژگان هم باهاش درد و دل میکنه و میگه چند وقت پیش یه مراجعه کننده داشتم که خیلی نحیف و ظریف بود. مادر و پدرش میومدن میگفتن که خیلی پرخاشگری میکنه عصبانی میشه بیش از حد ولی من اونجوری باور نمیکردم تا اینکه یه روز مادرش اومد گفت با چاقو مارو تهدید میکنه که میکشمتون منم باهاش حرف زدم و موفق شدم تا یه حدودی آرومش کنم و خود مادر و پدرش خیلی مقصر بودن تو اون رفتارش تا اینکه خبر دادن بهم مادرشو با چاقو کشته واسه اون قضیه بارها رفتم دادگاه و تشخیصی که داده بودن واسه مریضیش من نتونسته بودم بفهمم و واسه همین من خیلی استرس میگیرم و میترسم تأثیری که باید بزارم روی مراجعه کننده هام خوب نباشه یا جوریکه باید باشه نباشه مخصوصا تو!
بعد از چند دقیقه بازپرس جواب با مامورش به اتاق میرن و به آرمان میگه طبق این حکم شما بازداشتین و باید باهامون بیاین. آرمان مجبور میشه بابکو بزاره پیش مژگان و میره. جودی به آرمان میگه این بازجویی خیلی مهمه حواستو جمع کن روی لبه تیغی! او میره تو اتاق و ازش بازجویی میکنن که چرا تو برنامه زنده گفتین که افعی تهران شاید زنده باشه!؟ آرمان میگه به خاطر تماس هایی که با پژمان شده بود نظرشو گفتم همین مسئول پرونده بهش میگه شما اطلاعاتی داشتین که فقط من میدونستم و پزشک، پزشکی قانونی و خود افعی تهران مثلا نوع سمی که استفاده میکرده. آرمان میگه من اونارو به سختی متوجه شدم رفتم سر صحنه و کلی تحقیق کردم مسئول پرونده میگه چرا به ما چیزی نگفتی؟ آرمان میگه خیلی زشت بود که من بیام به شما بگم! سپس در آخر آرمان میگه که تو برنامه حالت طبیعی نداشته و برای اولین بار مواد زده بوده او با گرفتن آزمایش صحت حرفشو تایید میکنه و میگه باید یه فیلم ضبط کنین و تکذیب کنین اون حرفتونو بعد برین آرمان این کارو میکنه. مژگان به الهه خبر داده بود که بابک تنهاست و ماجرای آرمان میگه الهه سریعا با پرواز از کیش به تهران میاد و با بابک میره شهربازی. آرمان بهش زنگ میزنه و خیالش راحت میشه سپس الهه میگه تو برو خونه ما میایم. شب وقتی الهه به خانه آرمان میره بهش میگه من بچه مو میبرم با خودم هرکی خواست قبولش میکنه هرکیم نخواست نمیکنه من نمیخوام این اتفاق دیگه واسه بچه ام بیوفته که تنها باشه آرمان میگه خیالت راحت دیگه این اتفاق نمیوفته خیلیم خوشحالم بابکو آوردی اینجا خودم ازش مراقبت میکنم. الهه با آرمان حرف میزنه و بهش میگه میتونی واسش پدری کنی؟
خلاصه داستان قسمت ۹ سریال افعی تهران
روز اول فیلمبرداری فیلم افعی تهران شروع شده و سکانس های روز اول با سختگیری های آرمان بیانی گرفته میشه. آیلین با رومینا شروع میکنن باهم صحبت کردن و رومینا بهش میگه واسه سیاوش غذا آوردی؟ خیلی رابطه تون پیش رفته! آیلین میگه آره با هم خوب کنار میایم. بعد از آنها شروع میکنن به گرفتن سکانس های پژمان جمشیدی. پژمان که خبر اعدام شدن افعی تهران را گرفته جرأتش بیشتر شده و به آرمان میگه دیگه دوپهلو حرف نزنیم بهتره با باید اینور باشیم یا اونور دیگه! تند حرف بزنم؟ آرمان میگه باشه. فیلمبرداری انجام میشه. آرمان به یک برنامه نقد فیلم میره که اونجا با سازنده اون فیلم بحث و دوعا میکنه و میگه یه مشت جفنگیات ریختی تو فیلمت بعد میای از نبوغ های نهفته تو جامعه حرف میزنی؟ بحث وسط برنامه بالا میگیره و وسط برنامه اونجارو ترک میکنه. آرمان به تراپی میره و با مرجان درباره این برنامه درد و دل میکنه و میگه مقصر منم که میرم تو این برنامه های پیش پا افتاده که مجبور بشم با این چیزا در بیوفتم! مژگان میگه ولی تو خودت دلیل محکمی داشتی واسه رفتن به اونجا!
آرمان میگه آره یه دلیل اونم پول، پول واسه همه مهمه آرمان از حرف های مژگان کمی گیج میشه و میگه من الان با تو دارم حرف میزنم یا شما خانم تراپیست؟! مژگان میگه تا وقتیکه که تو این اتاق حرف میزنیم تراپیستم سپس بهش میگه از بابک اینجا کم نوشتی چرا؟ آرمان میگه چی بگم؟ یا تو دست و پامه یا روی مخم! مژگان میگه رابطه تون خوب شده؟ آرمان تایید میکنه و میگه آره یه رابطه معمولی بین پدر و پسر همون چیزی که همیشه آروم میکردم داشتم مژگان خوشحال میشه که آرمان برای درمانشان این زمینه ازش تشکر میکنه و میگه این جلسات کی تموم میشه؟ مژگان میگه اونو من و تو تعیین میکنیم. سر فیلمبرداری سکانس بعدی به آرمان میگن که پژمان حالش خوب نیست وقتی میره پیشش او به پژمان، فرهاد و مسئول پرونده افعی تهران میگه که یه نفر بهم زنگ زد خودشو افعی تهران معرفی کرد و گفت باید طرف من باشی تورو چه اصلا به بازیگری برو فوتبالتو بازی کن! سپس حالش بد شده و از صحنه فیلمبرداری میره. شب سر میز شام الهه به آرمان زنگ میزنه و بهش میگه تو به چه حقی بابکو نمیبری به اون مهدکودک؟ او میگه اونجا اصلا جای مناسبی نیست حتی میگه من بچه هایی که مادر و پدرشون از هم جدا شدن ثبت نام نمیکنم! الهه میگه تو جای دیگه ای سراغ داری؟ اگه نداری فردا میری میزاریش تو همون مهدکودک!
آرمان میگه چیزی شده؟ او میگه آره ولی تو کسی نیستی که بخوام باهاش درد و دل کنم و قطع میکنه! آخر شب آرمان فیلم برنامه که وایرال شده را میبینه. فردای آن روز تو راه فیلمبرداری راننده آرمان بهش کلیپی تو فضای مجازی از سازنده فیلمی که او نقدش کرده را نشون میده و میگه که من فیلم بعدیمم استارت خورده و باید بگم که پژمان جمشیدی به خاطر کارگردانی نابلد آرمان بیانی صحنه فیلمبرداریو ترک کرده و رفته! و گفته اندازه دانشجو ترم ۱ کارگردانی این آقای بیانی بارش نیست! او عصبی شده و بهم ریخته. سر فیلمبرداری پیمان حضور پیدا نکرده و بچه های ست فیلمبرداری کارشون رو هواست چون نمیدونن باید چیکار کنن و میگن همه ی این سکانس هایی که گرفتیمم چون نیومدن به دردمون نمیخورن دیگه! آرمان با فرهاد حرف میزنه و او میگه خیالت راحت میرم باهاش حرف میزنم تا بیاد سپس بهش چکشو میده و میگه ببخشید دیر شد آرمان میگه مال بقیه بچه هارو هم دادی؟ او میگه دارم کم کم میدم تو به فکر خودت باش در ضمن واست یه برنامه اوکی کردم تا بری درباره این فیلم هایی که پخش شده حرف بزنی فقط اصلا به هیچ وجه از تماسی که به پژمان شده نگو آرمان میگه پس چجوری از خودم دفاع کنم؟ او میگه هر دروغی میخوای بگی بگو ولی اینو نگو پخشم زنده ست حواست باشه.
نیلوفر میبینه آرمان یه چیزی از دست راننده اش گرفت کشید نیلوفر بهم میریزه و میگه داره چیکار میکنه؟ سپس میره جلوشو میگیره و میگه الان باید بری جلوی آنتن حواست هست؟ فیلمبردار بهش میگه بزار یکم آروم بشه الان عصبیه بره جلوی دوربین بد میشه. برنامه شروع میشه و مجری با آرمان مصاحبه میکنه و درباره فیلمشو و حرف های پژمان جمشیدی میپرسه که آرمان اول میگه تو هر فیلمی گیر و گره هایی وجود داره و از طرف نهاد های مختلف هیچ فشاری رومون نیست پژمان هم یخورده ناخوشه خوب بشه برمیگرده و از بیخ و بن شایعه ست مجری میگه مهران مدیری مهمانمان هستن و دارن میان که آرمان تو فکر میره و همه چیزو میگه که از جاهای مختلف رومون فشار آوردن که اگه اینجوری نیازی نمیزاریم فیلم جلو بره! و پژمان جمشیدی هم ترسیده چون یه نفر بهش زنگ زده و تهدیدش کرده و خودشو افعی تهران جا زده یا باهاش شوخی کردن یا این موضوع میاد وسط که هنوز دستگیر نشده مجری تو فکر میره که آرمان میگه فکر کنم نیمه اول برنامه کلیشه ای یه هیجانی توش اومد!….
خلاصه داستان قسمت ۸ سریال افعی تهران
آرمان به یاد میاره که تو مدرسه ناظم مدرسه شروع میکنه به کتک زدنش. فیلمبرداری سریال افعی تهران شروع شده و هرچی با بازیگر بچه حرف میزنن تا گریه کنه و فیلمو بگیرن اون گریه نمیکنه و آرمان میگه اینجوری نمیشه یجوری گریه شو دربیارین سپس میره باهاش حرف میزنه و میگه مامانت کجاست؟ او میگه اون پشت داره منو میبینه آرمان میگه ولی نیست رفت اون دختر بچه میگه نه هست مطمئنم ولی آزمان بهش میگه که رفت تورو اینجا تنها گذاشته اون بچه میترسه و شروع مینه به گریه کردن و فیلمو میگیرن بعد از فیلمبرداری بابک میره پیش دختر بچه و آرومش میکنه و کنارش وایمیسته. پژمان جمشیدی تو اتاق گیریمه و با آرمان حرف میزنه و درباره نقشش و دیالوگاش باهاش مشورت میکنه که خبرنگار زنگ میزنه و باهاش مصاحبه تلفنی میکنه و میگه در حال حاضر تو چه پروژه ای هستین؟ او میگه اتفاقا الان تو اتاق گریم پروژه افعی تهران هستم کاری از آقای بیانی خبرنگار میگه چه دل و جرأتی آفرین پژمان میگه اگه از نظر اینکه با یه فیلم اولی دارم کار میکنم باید بگم فیلمنامه خیلی قویه و مطمئنم که کارگردانی آقای بیانی هم خیلی عالیه.
آرمان به مژگان میگه تو تراپی که وقتی بچه بودم تو مدرسه با پول گرفتن از بچه ها واسشون مشقاشونو مینوشتم شاید همین باعث شده که نویسنده بشم مژگان میگه میخوام سری بعدی لیستی بنویسی از کسانی که تو هر زمینه ای روت تاثیر گذاشتن. تو صحنه فیلمبرداری فردی به نام شکوهی میاد که آرمان ازش استقبال میکنه و یادش میاد که او ناظم مدرسه شون بوده که کتکشون میزده. فرهاد بهش میگه از بالا دستور اومده که پایان فیلم باید عوض بشه آرمان میگه من نمیتونم فیلم کسی دیگه ای را بسازم من فیلم خودمو میسازم فرهاد ازش میخواد که بره خونه فکر کنه بعدا حرف میزنن آرمان قبول میکنه. آرمان به شکوهی میگه ما می رسونیمتون سپس تو مسیر آرمان بهش یادآوری میکنه که یادت میاد بچه ها رو میزدی؟ و از خشونتش میگه که شکوهی زیربار نمیره و میگه من همیشه مخالف تنبیه بدنی بودم! اما آرمان یادش میاره و با عصبانیت تو جاده از ماشین بیرونش میکنه و میره. پدر افعی تهران به دیدنش میره و آرمان و گروهش فیلم میگیرن در حضور بازپرس اون زن با پدرش حرف میزنه و میگه اینا تقصیر توعه وقتی بچه بودم اومدم بهت گفتم که بقالی محله چیکار کرد باهام گفتی خفه شدو. به کسی چیزی نگو به زور با کسی که دوسش نداشتم ازدواج کردم که حکم اینو داشت که انگار هرروز بهم تجاوز میشد! همونجا قاتل شدم و بچه مو نجات دادم! بعد از رفتنش پدرش گریه میکنه. شب به آمران خبر میدن که فردا حکم افعی تهران اجرا میشه….
خلاصه داستان قسمت ۷ سریال افعی تهران
ارمان تو خیابون تراپیستشو میبینه و میره پیشش و میگه چیشده؟ اینجا چیکار میکنی؟ او بهش میگه یهو ماشینم خاموش شد منتظرم تا امداد خودرو از راه برسه آرمان بهش میگه برو پشت فرمون بشین و استارت بزن او هم همین کارو میکنه و وقتی پیاده میشه از آرمان میپرسه چی شد؟ آرمان میگه راستیتش نمیدونم من اصلاً از ماشین سر در نمیارم حتی رانندگی هم بلد نیستم فقط خواستم یه استارت بزنی شاید از شانسم ماشین روشن میشد و فکر میکردی من درست کردم آنها با همدیگه میخندند. سپس از آرمان میپرسه چرا به جلسات تراپیت دیگه نیومدی؟ آرمان میگه راستیتش خیلی احتیاج دارم اما دوست دارمم بیرون از اون اتاق با همدیگه در ارتباط باشیم مشاورش بهش میگه نمیشه باید یکیو انتخاب کنی آرمان میگه پس بیرون از تراپی، دوباره با همدیگه میخندن او با حرف زدنش و رفتارش به آرمان نشون میده که خودشم از او خوشش اومده. آرمان به زندان میره تا به درخواست افعی تهران با هم حرف بزنند و ازش میخواد تا فیلمو جوری بسازه که پسرش وقتی بعداً دید بدونه که به خاطر چی اعدامش کردن برای چی اون قتلهارو انجام داده، اگه نمیتونه بهم افتخار کنه حداقل سرشو پایین نندازه و خجالتم نکشه.
آرمان بهش قول میده که تو فیلم مشخص باشه که دلیل کارهاش چی بوده سپس همان موقع میگه نیره شریفی کسی که ۹ ماه پیش کشتمش و کسی هم از محل جنازهاش خبر نداره حتماً تا حالا خانوادهاش تو مفقودیا دنبالش میگشتن بازپرس پرونده سریعا دستور میده تا اسم نیره شریفی را تو قسمت مفقود شدهها بگردند. آنها این اسمو تو قسمت گمشدهها پیدا میکنن که ۴۱ سالش هم هست او با عصبانیت به داخل اتاق بازجویی میره و ازش میپرسه محل جنازهاش کجاست؟ افعی تهران میگه این اسمو فقط با اومدن آقای کارگردان گفتم محل جنازشم فقط به پدرم میگم بازپرس بهش میگه تو ممنوع الملاقاتی! اما افعی تهران حرف خودشو دوباره تکرار میکنه. آرمان بیاتی به دفتر کارش میره و اونجا جلسه دورخانی را شروع میکنند اما رومینا به خاطر اینکه بازیگری بلد نیست چند تا تپق میزنه عرفان فیلمبردار گروه تو جلسه با کناری شروع میکنه سر موضوعی خندیدن که رومینا به خودش میگیره و فکر میکنه اونو دارن مسخره میکنن و جلسه را ترک میکنند. تهیه کننده که رومینا دوست دخترش هست ناراحت میشه و از جلسه بیرون میره.بعد از چند دقیقه برمیگرده و میگه یا باید عرفان جلوی همه از رومینا عذرخواهی کنه یا باید اخراج بشه.
تو جلسه تراپی آرمان با مشاورش شروع میکنه صحبت کردن و از این قضیه که خیلی داره اذیتش میکنه باهاش صحبت میکنه او بهش میگه که به خاطر ساخته شدن فیلمم بعضی وقتا باید کارهایی بکنم که خودم از خودم حالم به هم میخوره سپس تعریف میکنه که خودش پیش رومینا رفته و وقتی بعد از حرف زدن باهاش دیده که زیر بار نمیره که اشتباه میکرده خودش از طرف عرفان ازش معذرت خواهی کرده رومینا هم جلوی گروه گریم آرمان را کوچیک میکنه که آرمان حسابی به هم میریزه و عصبی میشه اما خودشو کنترل میکنه. سپس به مشاور میگه که الان که باهات در میون گذاشتم یه کمی بهتر و راحت شدم مشاور بهش میگه خوبه خوشحالم اصلاً اینجا واسه همینه. بعد از جلسه تراپی آرمان به دنبال بابک میره که یه کمی هم دیر کرده سپس با هم به رستورانی میرن که با گروهش اونجا قرار گذاشته. در رستوران رضا یزدانی در حال پیانو زدن و خواندن است که آرمان با دیدنش به گروهش میگه من با آرمان و سیامک انصاری تو یه مدرسه بودم بعد از تمام شدن قطعهاش رضا پیش آرمان میاد و با هم کمی درباره گذشته حرف میزنند و از خاطراتشون میگن سپس بهش میگه به مناسبت اینکه تو روز تولدم همدیگرو دوباره دیدیم برای سریالی که میخوای بسازی یه ترک میخونم آرمان ازش تشکر میکنه. آخر شب آرمان برای اینکه فیلمبرداری سریالش داره شروع میشه استرس داره…..
خلاصه داستان قسمت ۶ سریال افعی تهران
داوود از بچه های تیم آرمان، آرمان و پسرشو به خانه اش میرسونه که تو راه آرمان با دیدن رستورانی اونجا میگه ماشینو نگه داره و با بابک به داخل میره سپس به صندوقدار میگه من حدود ۳۵ سال پیش اومدم با پدرم اینجا غذا خوردم و فرار کردیم پولشو ندادیم اومدم حساب کنم صندوقدار به پدرش که صاحب اونجاست میگه و او با آرمان دعوا میکنه که غلط کردین فرار کردین آرمان میگه آقای محترم من اون موقع بچه ای بیش نبودم! سپس بعد از گرفتم قیمت میبینه فاکتورشون ۴ میلیون شده سپس جا میخوره و بعد از حساب کردن میره از اونجا. فردای آن روز حاضر شدن تا بابک را بزاره مهدکودک و بره دفتر کارش که صدایی میشنوه و به بیرون میره او میبینه صاحب خانه اش عزیزخانی تو راهرو حالش بد شده و سریعا به بیمارستان میبرنش. اونجا دکتر میگه سکته کرده و اگه دیرتر میاوردینش معلوم نبود چه بلایی سرش میومد. پسر عزیزخانی به اونجا میاد و تشکر میکنه که رسونده پدرشو به بیمارستان و میگه ای کاش قبلش به من زنگ میزدین که بگم بیمارستان خصوصی نیارین.
آرمان میگه پدرتون سکته کرده دکتر میگفت اگه دیرتر میاوردمش معلوم نبود چه بلایی سرش بیاد. سپس او میگه من کار دارم بای برم شما هم برین به کارهاتون برسین پدرم هیچیش نیست حالش خوبه و میره. نیلوفر منشی و از بچه های تیم آرمان بهش زنگ میزنه و میگه کجایی؟ علی مصطفی اومده دعواش شده خودتو سریع برسون او به سرعت به طرف دفتر کارش میره. اونجا فرهادو میبینه که داغون شده و نیلوفر میگه طناز طبابایی هم وقتی فهمیده یکیو جاش گذاشتین بهت یه پیام داده و یه آرمان نشون میده که او با تعجب میگه اینارو الان با منه؟ سپس میره. آرمان به مهدکودک میره دنبال بابک که اونجا مربی بابک میگه امروز بابک رفت از دوستش معذرت خواهی کرد بوسش کرد بغلش کرد و باهم آشتی کردن آرمان خوشحال میشه و میخواد توپی را شوت کنه بده به بچه ها که میخوره تو صورت یه دختر بچه آنها شوکه میشن و میرن تا خون دماغ بچه را تمیز کنن مادر اون دختر با آرمان دعوا میکنه و از اونجا میرن. او به همراه گروهش به طرف بازداشتگاه میرن تا با افعی تهران کمی صحبت کنن واسه ساختن فیلم. افعی تهران بهش میگه کسیو بزارین جای من تو فیلم که یکم خوشگل باشه پسرم میخواد ببینه فیلمو و گریه اش میگیره آرمان بهش میگه اگه میخوای خوب ساخته بشه فیلم بهم چیزهاییو بگو که به پلیس نگفتی او میگه بپرس تا بهت بگم. آرمان باهاش حرف میزنه و میگه چرا شوهرتو کشتی؟ او میگه چون بچه مو اذیت میکرد آرمان میپرسه یعنی هیچ راه دیگه ای نبود؟ او میگه چرا، بچه مو میکشتم!
آرمان میگه ولی گفتی شوهرت سومین قتلته چرا؟ او میگه واسه اینکه من فقط کشتن با سم بلد بودم میخواستم خیلی زجر بکشه و بمیره! چون فهمیده بودم فقط کتک نمیزده بچه مو بلکه آزار و اذیتش چیزهای دیگه هم بوده و گریه میکنه. آرمان میگه برای امروز بسه سپس موقع رفتن بهش میگه تو بازیگر خیلی خوبی میشدی چون بازیگر باید دروغگوی خوبی باشه تو توش تبهر داری! شوهرتو کشتی واسه اینکه اعدامت کنن خودتو افعی تهران جا زدی تعداد قتل هاتم گفتن ۷تا جنازه پیدا کردن تو هم گفتی ۷نفرو کشتم وگرنه کی میتونه حدس بزنه که افعی تهران چند نفرو کشته و میره. آرمان تو دفتر با همون سیدی قرار داره واسه همکاری باهاش تو فیلم که قبل از شروع صحبت ها هومن میگه من میخواستم اینو بسازم ولی منصرف شدم چون یه روز افعی تهران بهم زنگ زد و گفت اگه منو بی عرضه و قاتل جلوه بدی میام بالاسرت و من ترسیدم کشیدم کنار بهت توصیه میکنم تو هم بکشی کنار جون خانواده ات در خطره. آرمان میگه الان که افعیو گرفتن! همون میگه اونی که به من زنگ زد مرد بود نه زن سپس بعد از کمی حرف زدن میره که آرمان میره تو فکر و فکر میکنه واسه این اینو میگه که بکشه کنار و خودش بعدا بسازه. افعی تهران تو اداره پلیس به بازپرسش میگه میخوام به یه قتل دیگه اعتراف کنم ولی فقط به اون کارگردان فیلم میگم….
خلاصه داستان قسمت ۵ سریال افعی تهران
آرمان اصلاحیه های لازمو با خودش برده خونه و بررسی میکنه و میخونه که هرجور با خودش کلنجار میره میبینه نمیتونه قبول کنه و به فرهاد زنگ میزنه و میگه نمیسازم فیلمو. مادر شاهین یکی از بچه های گروه آرمان فوت میکنه و خبرش به گوش آنها میرسه. آنها باهم تصمیم میگیرن تا شب برن به خونه مادر شاهین برای مراسم. آنها حاضر میشن و به اونجا میرن گه شاهین با دیدن آنها تو بغل آرمان گریه میکنه و آنها بهش تسلیت میگن. مراسم نی زنی و تار و فلوت شروع میشه و مجلس گرم میشه. موقع خوردن شام شده و فرهاد به شاهین میگه که نمیخوای شام بدی بهشون؟ او میگه باید شام بدم؟ آنها میگن آره دیگه این موقع شب اومدن باید حداقل یه چلوکباب بدی دیگه شاهین میگه واقعا؟ باشه پس زحمتشو بکشین دیگه دستتون درد نکنه و میره که آنها جا میخورن و آرمان میگه الان شام مراسم مادرش افتاد گردن ما؟ سپس آرمان میگه حالا عیب نداره ۲۰ پرس چلو کباب کافیه دیگه همان موقع تعداد زیادی وارد مجلس میشن که فرهاد میگه فقط همین الان ۲۰ نفر اومدن که! در آخر سفارش میدن و مراسم به خوبی جلو میره. وقتی غذا را میارن آرمان میره پایین تا حساب و کتاب کنه و غذارو تحویل بگیره که وقتی میبینه مبلغ فاکتور ۹ میلیون شده شوکه میشه و میگه اشتباه شده حتما چون من فقط ۲۰تا کباب کوبیده خواسته بودم!
سپس متوجه میشه به جای کوبیده برگ آورده و میگه برو عوضش کن کوبیده ای که خواسته بودم بیار و باهمدیگه سر مبلغ و اشتباهی که کرده بحث میکنن که همان موقع امین حیایی به اونجا میاد و پیک با دیدنش جا میخوره و میخواد باهاش سلفی بگیره امین حیایی با آرمان صحبت میکنه و میگه چیشده؟ آرمان میگه هیچی که پیک میگه پولشو نمیده تحویل بگیره امین میگه بزار من حساب کنم بالاخره این همه فیلم های مارو نقد میکنی بزار یکبار من مهموناتون کنم اما آرمان میگه نه اصلا نمیشه شما برو بالا اینجا یه مشکل دیگه هست که من کوبیده خواستم ولی برگ آوردن امین میگه برگ که خوشمزه تره حالا بزار من حساب کنم مشکل پوله! آرمان نمیزاره که همان موقع دو نفر از ترک موتور میان پایین و میگن مشکل چیه آقای حیایی؟ و جوری رفتار میکنن که طرفدار امین حیایی هستن و به آرمان میگن که باهاش درست حرف بزنه.
سپس بعد از گرفتن فیلمی با حیایی به سرعت میرن که آرمان متوجه میشه کیف پولشو دزدیدن امین فکر میکنه داره بهونه میاره و میگه بزار من حساب کنم نمیخواد تهمت بزنی به طرفدارهای من و کسی باور نمیکنه که واقعا کیفشو زدن فرهاد بعد از حساب کردن به داخل میرن. مهمونها با دیدن امین حیایی ولش نمیکنن که باعث کلافگی امین حیایی شده. طلبکار فرهاد اومده اونجا و پیداش کرده سپس ازش میخواد یا دو میلیاردشو بده یا دستبند بزنه ببرتش که آرمان امین حیاییو میاره تا حرف بزنه و فرصت بگیره اون زن قبول میکنه و میگه با این ضمانت که اگه پولمو نداد خودتون میدین بهم درسته؟ امین تو عمل انجام شده قرار میگیره و میگه کمکش میکنم تا درست بشه اوضاع. فیوز میپره و بابک از ترس میره تو بغل آرمان پدرش. آنها به کوچه میرن تا برای آبرو داری فعلا از برق شهری استفاده کنن تا به مامور برق بگن بیاد که آرمان متوجه شده بابک تو فکره و تو جو عزاداری و روش تاثیر گذاشته که بهش میگه پدر و مادرها هیچ وقت بچه هاشونو ول نمیکنن نترس و بغلش میکنه. سپس به بچه های تیمش میگه باشه فیلمو میسازیم آنها خوشحال میشن به شدت….
خلاصه داستان قسمت ۴ سریال افعی تهران
آرمان به خاطر میاره که پدرش برای تنبیه اونو مدام تو انباری تاریک و سرد حبس میکرد. فرهاد پیش آرمان میره تو دفتر کار و باهاش حرف میزنه و میگه قراره از ارشاد بیان و باید به نکاتی که میگن عمل کنیم تا مجوز ساخت صادر بشه اگه باهاشون راه نیای یکی دیگه میسازه سپس اونا میان و برگه اصلاحیه لازمو بهش میدن و میرن. شب خاله بابک به آرمان زنگ میرنه که میاد بابکو با خودش میبره ال به کارش برسه او خوشحال میشه اما وقتی رفتار خودش و بچه هاشو با پسرش میبینه منصرف میشه. فردای آن روز تو مترو آرمان به فرهاد پیام میده که هرچی فکر کردم با اصلاحیه ها کنار نیومدم نمیتونم اینارو قبول کنم.آرمان تو جلسه تراپی تلفنش مدام زنگ میخوره و او هم جواب میده روانشناس بهش میگه شما قرار بود وقتی وارد این اتاق میشین واسه تراپی تلفنتونو خاموش کنین ولی شما اینجا هم کار خودتونو میکنین انگار میخواین همه جا کارگردانی بکنین! آرمان میگه این واجب بود صاحب خونه پدرم بود باهاش اینجا قرار گذاشتم. بعد از اومدن صاحب خانه پدرش از اتاق بیرون میره که او باهاش حرف میرنه و از طلبش میگه آرمان میگه طلب پدرم به من چه ربطی داره؟
او ازش میخواد تا طلب پدرشو پرداخت کنه که آرمان میگه من اگه رابطه نزدیکی با پدرم داشتم که بخوام طلبشو بدم از همه دیرتر نمیفهمیدم که مرده برو میخوای هرکاری بکنی بکن به من ربطی نداره طلبش. آرمان تو برنامه نقد فیلم و سریال در حال حرف زدن با مهمان برنامه ست که پسرشو پشت صحنه میبینه با یه دختر بچه حرف میزنه و گونه اش را می بوسه. جلسه بعدی تراپی آرمان به روانشناس میگه امروز رفتم مهدکودک پسرم رفته بازوی هم کلاسیشو جوری گاز گرفته که کبود شده! من الان با پدر و مادر اون بچه چجوری رفتار کنم؟ چی بگم بهشون؟ چجوری تو روشون نگاه کنم؟ بعد از کمی حرف بدن ازش میپرسه آهنگی که واستون فرستادمو گوش کردین؟ دکتر میگه وقتی قبول کردی که اینجا تحت درمان باشی پس چاچوب منو هم قبول کردی هر ارتباطی بیرون از این اتاق با من ممنوعه آرمان میگه من اونو فرستادم تا منو بهتر بشناسین دکتر میگه من تو همین اتاق حدی که باید بشناسمتون میشناسم نگران نباشین آرمان میگه پس بهم بگین من الان چجوری با پدر و مادر اون پسر حرف بزنم. شب تو خونه آرمان میخواد از والدین اون بچه عذرخواهی کنه و پیام صوتی بفرسته که بابک مدام از دهنش صدا درمیاره و آرمان ازش میخواد ساکت بشه چون صداش میره تو ویس اما بابک آروم نمیگیره که آرمان مجبور میشه تایپ کنه به جای ویس گرفتن.
موقع خواب بابک به آرمان میگه من خوابم نمیبره میشه بغلم کنی؟ آرمان میگه نه خیر خیلی کار خوبی کردی امروز بغلتم بکنم؟ بابک ناراحت میشه و با ناراحتی پشتشو میکنه و میخوابه که آرمان دلش نمیاد و از پشت بغلش میکنه. جلسه بعدی تراپی آرمان دوباره درباره بابک با دکتر کمی حرف میزنه و از ورز اولی که اومده بود خونه اش میگه که همه جارو بهم ریخت حتی تلویزیونم شکست دکتر میگه تو چی گفتی بهش؟ آرمان میگه هیچی عصبی بودم حرفی نزدم او میگه خوب کردی که تو عصبانیت ساکت موندی بابک الان تو تنش بزرگیه به خاطر جابه جاییش از پیش مادرش به اینجا باید مراعات کنین. سپس از مادرش دوباره میپرسه که آرمان بعد از کمی حرف زدن عصبی میشه و میگه چرا منو خوب نمیکنی؟ حال منو ببین! تا کی همش از مادرم میخوای بپرسی بری تو قدیم؟ دکتر میگه این وضعیت یه روزه واسه شما پیش نیومده که بخواین تو دو سه روز خوب بشین! آرمان با عصبانیت باهاش بحث میکنه و میگه فقط به فکر پول گرفتنی منتظری سر تایم بگی زمان تموم شد که کارت بکشیم سپس خودشو خالی میکنه و از اونجا میره….
خلاصه داستان قسمت ۳ سریال افعی تهران
دوران کودکی آرمان؛ پدرش باهاش صحبت میکنه و ازش میپرسه که کدوم یکی از درساشو بیشتر دوست داره آرمان میگه هیچ کدوم! آرمان به موسسه آموزش بازیگری و نقد سینما میره تا بره سر کلاسش. بعد از اتمام کلاس دوست دختر پدرش بهش میگه بهتر نیست من برم تو همون حیاطه بازیگری؟ از نقد خوشم نیومد! آرمان میگه آره برو کلاس هاشو بنویس او بهش میگه کلاس مگه لازمه؟ من که دیگه بازیگر شدم مو انتخاب کردین دیگه! سهراب میگه به فکر فیلم من نباش فیلمم هنوز رو هواست! معلوم نیست اوکی بشه یا نه بعد اصلا نباید سرمایه گذاریت فقط رو من باشه وقتی این حرفه رو دوست داری بزارین زندگیت نظم بده! دوست دختر اسپانسر فیلم آرمان که باعث بهم خوردن قرارداد کاری شده بود به اونجا اومده و میگه من نمیخواستم اینجوری بشه چون من به یه نقش ساده راضی بودم نقش اول نمیخواستم! وقتی فهمیدم دبه عنوان اسپانسر دوست پسرم چیکار کرده خیلی بهم ریخته ام! بعد از چند دقیقه وقتی به اتاق کارش میره میبینه که الهه اومده اونجا و میگه اومدی بابکو ببری؟ الهه میگه نه کار مهمی پیش اومده سریع برگشتم تا به این بهونه وسایل واجب بابکو هم بهت بدم سپس ازش میخواد تا بابکو ببینه اما آرمان میگه نه نمیزارم بچه رو هوایی کنی! برو از اینجا! همان موقع به آرمان زنگ میزنن و میگن یه نفرو پیدا کردیم دارویی که میخواستینو داره احتمالا او سریعا به اونجا میره که الهه هم دنبالش میره و میگه منم میام.
آنها به انبار کیرن و پسری به اونجا میاد و میگه پیدا نشد نداریم آرمان عصبی میشه و میگه همین؟ این همه راه منو کشوندی اینجا بعد میگی نداری؟ اون پسر داشت میرفت که الهه آرومش میکنه و میگه این مرد کارگردانه یکم بهم ریخته اصلا داشت از ظاهرت تعریف میکرد که واسه فیلمش ازت استفاده کنه! که اومدی خودت اون پسر جوگیر میشه و شماره پلاک مغازه ای در طبقه پایینه بهشون میده و میگه نگو از طرف منی که بیرونت میکنه. اونا بالاخره موفق میشن دارو را با پولی گزاف به قیمت ۲۵ میلیون بخرن . تو مسیر برگشت الهه میگه باید برم آیینه و شمعدون بگیرم سپس سوار تاکسی میشن و اونجا آرمان درباره رابطه اش با بابک نامزدش میپرسه که باهم چجورین الهه میگه خیلی خوبه حواسش بهم هست و خیلی روم حساسه آرمان میگه کی میای بابکو ازم بگیری ببری؟ الهه میگه من از خدامه بچه ام بیاد پیش خودم! فقط بزار این عقد تموم بشه خودم میام پسرمو با خودم میبرم نمیزارم پیشت بمونه! آرمان درباره رابطه نامزدش بابک با پسرش بابک میپرسه که الهه میگه خداروشکر خیلی خوبن مشکلی این وسط باهم ندارن آرمان خداروشکر میکنه. همان موقع بابک با الهه تماس تصویری میگیره که او از آرمان میخواد خودشو نشون نده و حواسش باشه تو فیلمش نیوفته چون خیلی حساسه.
سپس درباره کتاب قصه ای حرف میزنه و میگه این کتاب قصه کفشدوزکو بابک خیلی دوست داره شب ها بدون این خوابش نمیبرد واسش بخون حتما آرمان با شنیدن کفش دوزک یاد گذشته در دوران کودکی اش میوفته که با کفش دوزک ها بازی میکرد. آرمان میره بابک را از مهدکودک برمیداره که نزدیک خونه شون فرهاد جلوشو میگیره آرمان میپرسه تو کجایی؟ چرا جواب نمیدی؟ فرهاد میگه چون طلبکارا دنبالمن! الان مثلا ترکیه ام سپس بهش میگه اسپانسر دوباره اومد بیا بریم حرف بزنیم باهاش آرمان با دیدن اسپانسر میگه بیام که دوباره توهین کنه؟ نمیام ولی در آخر با اصرارهای فرهاد قبول میکنه اسپانسر میگه اون شب هیچ کدوممون تو وضعیت خوبی نبودیم سپس ازش میخواد باهم همکاری کنن که آرمان میگه فکرامو میکنم تا ۲،۳ روز آینده خبرشو میدم و میرن. تو خونه موقع خواب برای بابک قصه میخونه که بابک سراغ مامانشم میگیره و آرمان میگه کار داشت سریع رفت فقط اومد وسایلتو بده زود میاد دوباره….
خلاصه داستان قسمت ۲ سریال افعی تهران
آرمان در حال گزینش کردن کسایی هست که اومدن برای تست بازیگری. آرمان بابک را به یک مهدکودک میبره تا اونجا باشه که به کارهاش برسه منشی مهدکودک ازش میخواد فرم را پر کنه که آرمان میگه من به اندازه کافی بابکو نمیشناسم بیشتر پیش مادرش بوده من از فرم عکس میگیرم میفرستم واسه مادرش تا پر کنه واستون بفرستم او قبول میکنه ولی آرمان بهش میگه تا ساعت ۲ اینجاست؟ بیشتر نمیشه؟ سپس پوستر تئاتر کودکانو میبینه که آرمان اسم بابکو اونجام مینویسه و میگه بعد از کلاس تو این کلاس هم شرکت کنه بهتره. او به الهه زنش زنگ میرنه و میگه بدترین زمان ممکن آوردی این بچه رو پیش من که رو فیلمم دارم کار میکنم همش درباره کودک آزاری و ضرب و شتم هستش! الهه میگه راحت ترین کار اینه موقعی که پیش بابای درباره اینا حرف نزنی! سپس حرفاشو میزنه و تلفنو قطع میکنه. بازپرسی به فامیلی جودی پرونده افعی تهران دستشه که میره پیش آرمان و بهش میگه با این فیلمتون اجازه نمیدم کار مارو ببرین زیر سوال و مارو ناموفق جلوه بدین! آرمان میگه شما فکر میکنین موفق بودین تو دستگیریش؟ سکوت عمیقی بینشون حکم فرما میشه که جودی میگه منظورم اینه یا باهم این فیلمو میسازیم یا باهم! آرمان متوجه میشه و میگه فهمیدم. وقتی شب به خانه میره با بابک قایم موشک بازی میکنن که بابک لب تراس میره مخفی میشه که آرمان میترسه و ازش میخواد دیگه اونجا نره.
آرمان پیش مشاور رفته تو جلسه دوم مشاور میپرسه که چجوری با الهه آشنا شده آرمان میگه تو صف بلیط فیلم فجر باهم آشنا شدیم که به زور دوستاش اومده بود اونجا جذبش شدم چون خیلی خاکی بود با هرچیز کوچیکو ساده ای خوشحال میشد و کیف میکرد شبشم رفتیم باهم شام خوردیم. تا ازدواج کردیم بعدا و فهمیدم که داره برای من خودشو تغییر میده یعنی موزیکی که من گوش میدادم گوش میداد، فیلم هایی که من میدیدم میدید سلیقه شو نزدیک به من میکرد تا وقتی بچه مونو به دنیا آورد یهو تغییر کرد و گفت نمیخوام دیگه واست تغییر کنم و شد همون دختری که قبلا میشناختمش و از این بابت خوشحال بودم ولی این اذیتم میکرد که تو خوشیا نمیخواست کنارش باشم و تنهایی با دوستاش بود تا اینکه از هم جدا شدیم، زمان مشاوره تموم میشه و میره به دفتر کارش. بازیگرها میان و آرمان با دوتا از دستیارهاش ازشون تست میگیرن و گزینش میکنن.
آرمان از بازی مونا دوست دختر پدرش خوشش میاد و میگه خوب بودی آفرین یه دختر تو اتاق نشسته و مدام یا با تلفن حرف میزنه و تمرکز بقیه رو بهم میریزه یا میخنده و نظر میده که آرمان کلافه میشه و به منشیش میگه ایشون کیه؟ بگین برن اصلا تست نمیگیرم ازشون او بهش میگه آشناعه آقای فیضی هستن آرمان میگه آشنا هرکی که هست بگو بره. اون دختر با عصبانیت میره. شب فرهاد تو دفتر کار پیش آرمان میره و میگه تو چیکار کردی؟ آرمان میگه چیکار کردم مگه؟ فرهاد میگه این دختررو که رد کردی دوست دختر اسپانسره بوده الان زنگ زده میگه همه چیز تموم شد پروژه خوابید! سپس باهم میرن به دم در خانه اسپانسر منتظر میمونن تا بیان، وقتی میرسن فرهاد با آرمان جلوی مرده میرن و باهاش صحبت میکنن که کوتاه بیاد اما او هرچی از دهنش در میاد میگه و در آخر از اونجا میرن. تو مسیر جودی به آرمان زنگ میرنه و میگه افعی تهران اعتراف کرده و پرونده بسته شده و تلفنو قطع میکنه….
خلاصه داستان قسمت ۱ سریال افعی تهران
آرمان بیانی نقد کننده و کارگردان سینماست و پیش یه روانشناس به اسم مژگان میره. روانشناس ازش میپرسه که چرا اینجارو انتخاب کردی؟ او دلایلشو میگه و اول درباره کودکی اش و رفتارهای بد پدرش با خودش حرف میزنه سپس باهاش درباره قاتلی حرف میزنه که به افعی تهران معروفه و میگه طبق تحقیق هایی که کردم کساییو میکشه که سابقه کودک آزاری داشتن اصلا به خاطر همینه که دوست دارم فیلمشو هم بسازم. شب آرمان به تئاتری میره ولی به خاطر شدت مسخره بودن چرت میزنه و خروپف میکنه که صحنه بهم میخوره و او را بیرون میکنن آرمان میگه والا من تو رخت خوابم به زور قرص میخوابم این نمایش انقدر چرت و آبکیه که خوابم گرفت اصلا سپس از گیشه پولشو پس میگیره. فرهاد دوست و همکار آرمان به اونجا میره و بهش میگه مژده بده اسپانسر پیدا کردم! آرمان میگه چی میگی؟ اصلا این پروژه به خاطر کودک آزاری و ماجرای قتل و قاتل دورش یه خط قرمز کشیدن و اجازه کار نمیدن تو میگی اسپانسر جور کردی؟ فرهاد میگه نمیدونم بگم خوشبختانه و یا متأسفانه با این قتل جدیدی که انجام داده اجازه ساخت سریالتو دادن آرمان جا میخوره و میگه واقعا؟ حالا اسپانسر کی هست؟
فرهاد میگه یه پسر پولدار عشق سینما. فردای آن روز آرمان تو کلاس درس هست و در حال آموزش به هنرجوهاش که یه زن جوان بهش زنگ میزنه و میگه من از دوست های پدرتون هستم خیلی وقته ازش خبر ندارم هرچی در میزنم درو باز نمیکنه نگرانشه کلیدساز گفتم بیاد ولی میگن تا از فامیل های درجه یکیشون کسی نیاد درو باز نمیکنه و ازش خواهش میکنه که سریع خودشو برسونه. آرمان میرسونه خودشو و وقتی در باز میشه میبینن که مرده. شب فرهاد بهش زنگ میزنه که کجایی؟ قرار داشتیم با اسپانسر! او که کلا یادش رفته میگه بابام مرده. فردای آن روز پدرشو دفن میکنن. آرمان میره به دفتر کارش که میبینه الهه همسر سابقش بابک بچه شونو آورده گذاشته اونجا ت یه مدت پیش آرمان بمونه. آرمان که نمیتونه نگهداری کنه به الهه زنگ میزنه و ازش میخواد تا بابک را ببره چون اصلا شرایط نگهداری بچه رو نداره اما الهه میگه خانواده نامزدم دارن میان کیش نمیتونم از بابک مراقبت کنم اما الهه میگه باید برم بهت زنگ میرنم. آرمان بابک را میبره به داروخانه محل کار سایا خواهر الهه و ازش میخواد تا بابکو نگه داره اما اونم نمیتونه.
شب تو خونه آرمان از پس بابک برنمیاد و او باعث میشه تلویزیون بیوفته و بشکنه که آرمان خودشو کنترل میکنه تا چیزی به او نگه. فلش بک به جلسه تراپی، آرمان میگه به روانشناس که فکر میکردم اگه پدرم بمیره ناراحت بشم و حسم بهشو دوباره احساس کنم ولی وقتی مرد انگار نه انگار! نمیدونم این بده یا خطرناکه ولی هیچ حسی نداشتم حتی یه قطره اشک! روانشناس میگه بی خوابی هاتون و اینکه نمیتونین با پسرتون ارتباط بگیرین از همین نشأت میگیره که بهش میپردازیم، ۵ دقیقه از تراپی مونده میخواین از مادرتون حرف بزنین؟ آرمان میگه اون یه فرشته بود وقتی ۱۵،۱۶ ساله بودم باهاش سر یه موضوع احمقانه قهر کردم از اون وضعیت که هی قربون صدقه ام میرفت و منت کشی میکرد خوشم میومد حس خوبی میداد بهم واسه همین قهرمو کش دادم تا وقتی از مدرسه اومدم دیدم یه جا پر از آمبولانس و پلیسه رفتم جلو دیدم مادرم تصادف کرده مرده، رفته بود نون خامه ای بگیره چون من دوست داشتم سپس اشک میریزه.جلسه تراپی تموم میشه و آرمان مثل همیشه هندزفری را تو گوشش میزاره و مسیری طولانی را همراه با گوش دادن به موسیقی پیاده روی میکنه…
نظر شما