خلاصه داستان سریال از یاد رفته قسمت ۱۵ + دانلود سریال از یاد رفته قسمت پانزدهم
در این مطلب از سایت صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت ۱۵ سریال از یاد رفته را به همراه لینک دانلود این قسمت آورده ایم که خواهید خواند.

پانزدهمین قسمت سریال «از یاد رفته» به کارگردانی برزو نیک نژاد و تهیهکنندگی مجتبی وحیدی روز دوشنبه ساعت ۲۰ به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی فیلم نت منتشر میشود و پخش آن به صورت هفتگی در این پلتفرم ادامه مییابد.
دانلود قسمت ۱۵ سریال از یاد رفته
خلاصه داستان سریال از یاد رفته قسمت اول تا آخر
خلاصه داستان سریال از یاد رفته قسمت پانزدهم
شهاب و پریسا مشغول تمیز کردن خونه و آب دادن به باغچه بودن که یهو آب بازیشون می گیره و شهاب خیس خالی میشه، به پریسا میگه حالا من چجوری برم با این لباس ها، پریسا میگه نگران نباش برات از لباس های دایی مازیار میارم بپوشی، شهاب میره اتاق پدرش رو می بینه، مازیار عشق ماشین و موتور بود تو اتاق کلی ماشین دکور و پوستر بود، یکی از لباس های پدرش رو برمیداره تا بپوشه، به یاد پدرش اشک میریزه.
بهزاد و آرش بعد از اون اتفاق میرن خونه خالی نادیا و دوش می گیرن، بهزاد میگه من میرم اونجا تا ببینم ردی ازمون نمونده باشه، شاید اسلحه رو هم تونستم پیدا کنم، آرش میگه پسره گفت آزمون مدرک، عکس و فیلم داره داده به یکی تا اگه طوریش شد رد ما رو بزنه، بهزاد میگه مهم نیست تو که داری میری اونور. آرش میگه کاش مرده بودم، بهزاد عصبانی میشه که آره من گفتم اسلحه رو برای من بگیر، چرا کشتیش، الان برو مدارکت رو جمع کن انگار نه انگار، تمام مشارکت رو جمع می کنی و میاری اگه زنت پرسید الکی میگی میخوای برگردی شرکت همه چیز رو درست کنی تا شک نکنه، دو روز صبر می کنیم بعد میفرستم بری.
شهاب میره دنبال آرش خونه بهزاد وقتی میبینه کسی جواب نمیده به پریسا میگه از مامانش بپرسه شاید برگشته باشه خونه خودشون، همون موقع امیر و رفیقاش میرسن و خریدهاشونو از تو ماشین برمیدارن و میرن بالا، شهاب از ماشین دوستای امیر عکس می گیره.
مهتاب میز شام چیده بود که آرش میاد خونه، بهش میگه بشین کارت دارم، آرش به اجبار می شینه، مهتاب میگه من زشتم؟ آرش میگه نصف شبی وقت گیر آوردی الان مهمه من یا تو خوشگلیم یا زشتیم وسطه این همه مصیبت؟ بعد شب بخیر میگه و میره.
شهاب میرسه خونه می بینه نوشین تو ماشین جلوی در خوابش برده صداش می کنه، نوشین با دیدن لباس مازیار تن شهاب میگه اینو از کجا اوردی؟ شهاب میگه پریسا بهم داد از تو اتاق پدر برداشتم. نوشین میگه ول کن اون شرکت رو، میدونم پریسا رو دوست داری بخاطر اون میخوای برگردی، اونا خیلی خطرناکن، نوشین گریه میکنه شهاب میگه بیا بریم یه دور بزنیم آب و هوات عوض بشه.
بهزاد میرسه سر صحنه قتل، جنازه رو میندازه تو چاه مکانیکی و بنزین میریزه روش و آتیشش میزنه ، اسلحه رو هم پیدا می کنه و برمیداره میره.
کتایون در حال دیدن آلبوم های قدیمی بود میترا میرسه خونه میگه بابا هر روز میشست پای عکسها چون عذاب وجدان داشت، تو چرا این کار رو می کنی؟یه هفته است هر روز میری سر خاک بابا که چی؟ میشه بی خیال گذشته بشی، قراره کلی اتفاقات خوب بیفته. کتایون میگه دیگه کاری به خوب و بدش ندارم، فقط دلم میخواد هر چی میشه ارزش کارهایی که کردم رو داشته باشه، میترا میگه مطمئن باش ارزشش رو داشته فقط نشو عین پیرزن هایی که شوهرشون مرده، تو سنی نداری الان وقتشه بری سفر و گردش، کتایون عصبانی میشه و میگه چرت نگو با منم کار نداشته باش، تو حواست به خودت و شرکت باشه. میترا میگه اوضاع شرکت روبراهه بهزاد هم اومده تو بازی ما، کتایون میگه مراقب همون بهزاد باش، میترا میگه من نمیدونم تو چه مشکلی با بهزاد داری باور کن اونم شبیه ماست، کتایون میگه مشکل اینه که شبیه ماست پس هر کاری ازش برمیاد، ما فقط همدیگه رو داریم حتی ابهری هر طرف کاسه اش چرب تر باشه همون ور میره، میترا میگه بهزاد فرق داره، چون مطمئنه من دوستش دارم، کتایون جوری میزنه تو گوش میترا که میفته زمین و بعد میگه دوست داشتن مال بدبخت بیچاره هاست که نفهمن تو چه فلاکتی افتادن نه تو که وارث باباتی، حوصله ات سر رفته یه خوبشو بردار نه شوهر سابق خواهر ناتنی ات.
شهاب، نوشین رو میبره پاتوقش کلیمانجارو، به نوشین میگه وقتی قصه بابابزرگ و بابا و تو رو شنیدم به همه جا شک کردم الا اینجا، امیدوارم قصه اینجا دروغ نباشه، نوشین میگه دروغ نیست، اونموقع ها خودمم عاشق موتور بودم، هر وقت رو موتور میشستم میرفتم رو دیوار دلم نمیخواست بیام پایین، نمی فهمیدم نمایش کی تموم میشد یادش بخیر، وقتی بابات با اون موتورش پیداش شد خیلی دمق شدم دعا می کردم بخوره زمین اما واردتر از اینها بود،عشقی میومد و پول نمی گرفت، یه روز بزور منو جای خودش فرستاد تو دیوار نگو میخواست براندازم کنه، وسط برنامه اومد اون پایین من دست و پامو گم کرده بودم نزدیک بود با موتور بخورم زمین، همونجا فهمیدم عاشقش شدم، باسواد، باشعور، فهمیده آدم به این حسابی هیچ وقت ندیدم، آخر نفهمیدم چرا اسم اینجا رو گذاشت کلیمانجارو.
میترا دم صبح به بهزاد زنگ میزنه و ازش آدرس کله پزی می گیره، بهزاد آدرس میفرسته و با هم اونجا قرار میذارن، میترا سفارش میده اما بهزاد میگه من کله پاچه دوست ندارم، بعد میپرسه صورتت چی شده، میترا میگه با مامانم بحثم شد اما چیز مهمی نیست، بهزاد میگه اگه مهم نبود باید الان خونه می بودی نه اینجا، میترا میگه نه که مامانم خودش گند زده با یکی ۲۰ سال بزرگتر ازدواج کرده فکر میکنه منم می خوام گند بزنم، بهزاد میگه خوشبحال من، تا حالا کسی برای من دعوا نکرده بود چه برسه کتک بخوره، میترا میگه جو نگیردت یه بحث مادر و دختری بود، بهزاد میگه تو هم دعوات شد اومدی پیش من، میترا میگه تا حالا نشده بود تو تنهایی با من دعوا کنه چه برسه که روم دست بلند کنه، بهزاد میگه کاش مادر منم زنده بود هر روز یه چک میزد تو گوش من، زن دوم بابام بود، ۷ ساله بودم بابام مرد، من تو خونه بابام غریبه شدم با یه مشت خواهر و برادر ناتنی، باز خداروشکر که پدر و مادر تو بودن، میترا میگه فکر نمیکنم فرقی با تو داشت، یه عمر مامانم با کینه مازیار و مینو و مهتاب بزرگم کرد، منم دوست داشتم دختر لوس بابام باشم، اصلا فکر کنم منم سر راهی بودن، بهزاد میگه اهمیت نده همه تو این دنیا گیر یه چیزی هستن منم گیر توام، از این به بعد کی جرات میکنه دست رو تو بلند کنه. از این به بعد هم چیزی درباره من خواستی بدونی به خودم بگو.
آرش تمام مدارک و پولهاشو از تو خونه جمع میکنه، پاسپورتش رو پیدا نمیکنه، مهتاب میاد و پاسپورتش رو پرت میکنه جلوش و میگه بردار وسایلت رو هم جمع کن برو ، جوری که هیچ وقت برنگردی، هیچی جا نمیذاری اگه بمونه میندازم دور، آرش میگه دیشب حالم خوب نبود ببخشید، میرم شرکت بیا با هم حرف میزنیم، مهتاب میگه بری شرکت چیکار، شهاب الان همه کارست تو هم یه آدم بدرد نخور، آرش میگه شرکت همه چیزش روشنه میتونی حسابرس بیاری، مهتاب میگه من دیگه با تو کاری ندارم حالم ازت بهم میخوره، آرش میگه منم اگه تحمل کردم بخاطر پریسا بود، مهتاب میگه کاری کردی که پریسا هم نمیخواد ببینتت، پای اونو وسط نکش اگه پدری هم کردی از جیب من و بابام بوده، تو بدون من هیچی نیستی، آرش میگه خیالم رو راحت کردی اگه تا الان یه کم دلم گیر تنها موندنت بود دیگه نیست، اگه میدونستم متنفری از من زودتر میرفتم.
آرش به پریسا زنگ میزنه و میگه من دارم میرم شاید دیگه همدیگه رو نبینیم بیا باهات می خوام حرف بزنم.
بهزاد با نادیا سر ساختمون قرار میذاره، نادیا میاد و میگه صراف ترکیه جوابم رو نمیده من دیگه به حسابها دسترسی ندارم. بهزاد میگه لازم نکرده تو دیگه کارت تمومه شده، بعد یه پاکت دلار بهش میده که همه حقوقته که توافق کرده بودیم، بگیر و برو، نادیا میگه الان که دیگه همه چیز داره درست پیش میره برم؟ بهزاد میگه امن ترین زنی که میشناختم تو بودی حیف توقع نداشتم دو سره بازی کنی، نادیا جا میخوره، بهزاد میگه از وقتی فهمیدم از اون بالا انداختمت پایین قیافه آدمهای مظلوم رو هم در نیار خودت میدونی چیکار کردی، نادیا میگه کارت رو درست کردم گندش درنیاد، اگه دو طرفه بازی کردم مجبور بودم، برای اینکه خودم رو میخواستم نجات بدم، مثل اینکه تو پشتم رو خالی کردی، رفتی عاشق میترا شدی با اینکه من کنارت بودم. بهزاد میگه چی میگی؟ برو تا جاییکه میتونی دور شو. بهترین لحظات زندگی من وقتی بود که رو کاناپه خونه تو می خوابیدم اما نمیدونم چی به میترا گفتی ماجرای ۸۰۰ میلیارد رو از دهنش شنیدم میتونستم نابودت کنم اگه نکردم فقط بخاطر این سالهاییه که پابه پام اومدی، نادیا میگه تو اصلا زنها رو نمیشناسی، نه عشق منو شناختی نه بازی میترا رو فهمیدی، بهزاد میگه باشه بذار فکر کنه برنده است من یه عمر باختم که یه روز ببرم، نشناختی منو.
آرش جلوی کافه محل کار حانیه با پریسا قرار میذاره، پریسا میگه این همه کافه حتما باید میومدیم اینجا، آرش میگه جوون که بودم هیچی نداشتم، هم پیش بابابزرگت کار می کردم هم دانشجو بودم، عاشق دختری بودم به اسم حانیه، دلم میخواست یه زندگی قشنگ بسازم اما هر چی حساب کردم دیدم نمیشه، پا گذاشتم رو قلبم رفتم سراغ عقلم، رفتم سراغ مامانت، شدیم زن و شوهر اما هیچ وقت دوستش نداشتم، پریسا میگه دلم نمیخواد راجع به این چیزها حرف بزنیم فکر کردم میخوای راجع به حساب کتاب شرکت بگی، آرش میگه راجع به هر چی بخواهیم حرف بزنیم باید اینا رو بهت بگم، این قهوه رو حانیه برات ریخت همون که عشقم بود و هست، پریسا میخواد بره، آرش نمیذاره و میگه من این زندگی رو به خاطر تو تحمل کردم تو برام موندی و برام مهمی، پریسا میگه من اگه برات مهم بودم باهام سر قضیه شهاب لجبازی نمی کردی، من حرفهاتو باور نمی کنم. اصلا من به درک مامانم و شرکت چی میشه؟ آرش میگه مامانت اونقدر داره که به هر جا بخواد میرسه، شرکت هم برام ارزش نداره، پریسا میگه آره میدونم ارزش نداره تو خودخواهی فقط خودت برای خودت مهمی، ولی برای من و شهاب شرکت مهمه حق نداری ول کنی بری، آرش میگه الان انتظار داری بیام جلو شهاب سر خم کنم که ببخشید تو دوره مدیریت من نصفه نقدینگی گم شده و نمیدونم کجاست، پریسا میگه بیا همینو بگو، اگه با شهاب حرف نزنی تا آخر عمرم هیچ وقت نمی بخشمت، آرش میگه کسی حرفم رو باور نمیکنه، پریسا با عصبانیت چمدون آرش رو از تو ماشین میندازه بیرون و تنها میره.
مهتاب تو خونه تنها بود حالش بد میشه با اینکه قرصش رو میخوره اما میفته زمین و ...
نظر شما