خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت شانزدهم + دانلود قسمت ۱۶ سریال تاسیان
خلاصه قسمت شانزدهم و دانلود قسمت ۱۶ سریال تاسیان را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خواهید خواند.

سریال تاسیان در ژانر تاریخی عاشقانه در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمیو منتشر می شود، سریال تاسیان به کارگردانی تینا پاکروان و با حضور بازیگرانی چون هوتن شکیبا، بابک حمیدیان، مهسا حجازی، محمدرضا غفاری، مجید یوسفی، رضا بهبودی، نسرین نصرتی، امیرحسین صدیق، پوریا شکیبایی، افشین حسنلو، مهرداد نیکنام، محمد شیری و مائده طهماسبی و... مهران مدیری و محمدرضا شریفینیا تهیه شده است. خلاصه داستان قسمت شانزدهم سریال تاسیان را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه قسمت ۱۶ سریال تاسیان
با باز شدن در توسط حوری، شیرین وارد خونه میشه، جمشید میگه من میخواستم بگم، شیرین میگه شما میخواستید منو با کی آشنا کنید؟ منو باش که همیشه فکر می کردم این حق بابات نیست که از بچگی به پای تو مونده، جمشید میگه هما بهت گفته؟ شیرین میگه پس هما هم میدونه. من فکر میکردم پدری که این همه سال به پای من نشسته تا من نامادری نداشته باشم حق داره که بخواد با کسی ازدواج کنم که اون می خواد. جمشید میگه کَس نه ناکَس! شیرین با ناراحتی میگه اون ناکس نیست حداقلش اینکه اومده بهم گفته، برام گل فرستاده، تو نبود شما مراقب خونواده تون بوده، بعد از آزادیتون اومده کارخونه... جمشید میپره تو حرف شیرین که بعدش با ماشین به من زده که از شر من خلاص بشه به تو برسه، نکنه با این پدرسگ ادمدی تا اینجا؟ پس خسرو ، امیره؟ فقط اون نشونی حوری رو داشته. شیرین میگه تصادف کار اون نبوده. جمشید میگه من نباید واسه کارهام به تو توضیح بدم. شیرین میگه من توضیح نخواستم ظاهرا فقط باید هما میدونسته، اما دیگه اجازه نمیدم واسه من تصمیم بگیرید. جمشید عصبانی میشه میگه تو چی میفهمی. حوری میگه میشه آرومتر هم حرف بزنید. شیرین میگه نه نمیشه. جمشید میگه این چه طرز برخورده بعد میگی بزرگ شدم، مگه میشه آدم عاشق بازجوش بشه که اسمش جعلیه، تو اصلا میدونی اونا به خونواده ما میان یا نه؟ مگه از جنازه من رد بشی با این ازدواج کنی، یه کاری نکن از این مملکت ببرمت یه بلایی هم سر این پسره بیارن. شیرین میگه منو تهدید می کنید چه شبهایی که از خونه رفتید بیرون فکر کردم ناراحتید نگو پیش حوری جونت بودی. ممنون حوری جون دیگه با خیال راحت میرم و نگران بابام نیستم، میرم با کسی که عاشقشم ازدواج می کنم اونم با وجدان راحت. جمشید میگه یادم نمیاد بی احترامی به بزرگتر رو بهت یاد داده باشم، بعد یکی میزنه تو گوش شیرین و بهش میگه گمشو برو خونه. حوری میگه این چه کاریه میکنی خجالت بکش. شیرین به حرفهای حوری که بهش میگه صبر کنه باهم حرف میزنیم اهمیت نمیده و میره. حوری میاد و به جمشید میگه خجالت بکش از کارت این همه سال تحمل کردی که شیرین آسیب نبینه اما با کار امشب تو حق داره که از من متنفر بشه واقعا که ناامیدم کردی.
شیرین سوار موتور امیر میشه و برمی گرده. امیر بهش میگه من چیکار کنم حالت خوب بشه اما شیرین بدون حرف و با ناراحتی میره خونه و در رو می بنده.
شیرین با عصبانیت چمدونش رو برمیداره تا لباس هاش رو بریزه توش، مریم میگه دیدم سوار موتورش شدی آشتی کردید؟ هما میگه کاری نکن که نشه جمعش کرد، شیرین میگه یه عمر بهمون گفتید پنهون کاری نکنیم سر ماجرای عمو منوچهر هممون بدبخت شدیم که کسی حق نداره و نباید پنهون کاری کنه جز شما، جز بابا؟ هما میگه من چیزی قایم نکردم چی شده؟ شیرین میگه معشوقه بابام رو دیدم. هما میگه خجالت بکش. شیرین در حالی که وسایلش رو جمع می کرد میگه یه عمر اومدی گفتی شیرین بابات بجز تو کسی رو نداره منم خر شدم نشستم سر جام، شیرین اینو بپوش ، اینو بخون ، با این حرف نزن ، این کارو نکن هر چی گفتید گفتم چشم. هما میگه من تازه فهمیدم اما وقتی شنیدم خوشحال شدم تو چرا ناراحتی؟ شیرین میگه من ناراحت نیستم خداروشکر دیگه به من احتیاج نداره. مریم میگه الان کجا میری؟ نمیشه که تنهایی بری وایستا با هم میریم یه جا حرف میزنیم. شیرین میگه من می خوام برم یه گوشه ای گم و گور بشم. هما می گه بابات اومد چی بگم بهش؟ شیرین میگه دارم خفه می شم نمی خوام کسی بهم توجه کنه، من میرم حتی اگه مثل بابام بخوابونی تو گوشم دیگه نمیذارم هیچ کس جلومو بگیره.
امیر تو خونه نشسته بود صدای زنگ میاد، در رو باز می کنه می بینه شیرین اومده با چمدون و وسایلش. تعارفش میکنه بیاد داخل. شیرین عذرخواهی میکنه که ببخشید سرزده اومدم نمیدونستم کجا برم؟ امیر میگه این چه حرفیه اینجا خونه خودته تا آخر عمر هم اینجا باشی بازم کمه. راهنمایی اش می کنه داخل اتاق و کمد رو براش خالی میکنه. بهش میگه نمی خواد به من توضیح بدی بعد شب بخیر میگه و از اتاق میاد بیرون. اما ته دلش خوشحال بود که شیرین اومده پیشش. چند دقیقه بعد شیرین می بینه که امیر از خونه میره بیرون و تا صبح تو محوطه می مونه و همونجا خوابش می بره.
صبح جمشید بر می گرده خونه و سراغ شیرین رو می گیره، هما میگه رفته که نبینتت، می موند تا یکی دیگه بزنی تو گوشش؟ جمشید میگه دخترمه باید تربیتش کنم، این زن ۱۵ سال پای من نشسته بعد این دختره تو چشماش نگاه میکنه لغز می خونه. هما میگه فقط به فکر خودتی و حوری؟ اون دختره کل زندگیش باباشه، سلطان قلبشه، الگوشی هر کی رو انتخاب میکنه می خواد شبیه باباش باشه. جمشید میگه این پسره دوزاری کجاش شبیه منه طبقه اجتماعیش به من نمی خوره. هما میگه جمشید یادت رفت کارگر بودی؟ خونواده ما کی بودن؟ اینو که دیگه تو خودمون می تونیم بگیم. اتفاقا دخترت رفته سراغ کسی که عین باباش باهوشه، جربزه داره، خونواده میفهمه چیه. جمشید با داد میگه بازجوشه، شکنجه بلده. هما میگه بازجویی که کار هر روز تویه من بزرگش کردم می شناسمش، یه جوری باهاش رفتار کردی که سوال جواب بازجوش اصلا به چشمش نیومده، شنیدم شکنجه اش هم کردی؟ بعد با گریه میگه آدم رو دختر دست بلند می کنه؟ اونم جلوی زنی که برای بار اول دخترش رو می بینه؟ اصلا این حوری کی هست که جلوش میزنی تو صورت شیرین؟ جمشید میگه چرا دوباره بند کردی به حوری؟ من میگم دختر من کجاست؟ هما میگه وسایلشو جمع کرد رفت گفت خسته ام. جمشید میگه اون رفته بعد تو داری به من درس روانشناسی میدی؟ نکنه با این پسره رفته باشه؟ هما میگه کاش رفته باشه، پسره اونقدر دوستش داره که من خیالم ازش راحته، هر چی جمشید می پرسه شیرین کی رفت کسی جواب نمیده.
امیر نون تازه و صبحونه میخره میاره خونه، تلفن زنگ می خوره، سپیده بهش میگه ساعت ۹ بیاد ببینتش کار واجب داره.
شیرین میاد از امیر عذرخواهی میکنه که دیشب زابراهش کرده. امیر میز صبحانه رو می چینه برای شیرین موسیقی میذاره و مشغول خوردن میشن. شیرین از امیر می پرسه حالا الان چی میشه؟ امیر میگه هر چی تو بخوای همون میشه خیالت راحت. من ساعت ۹ یه قرار دارم بعدش میتونم نرم سرکار و برگردم. شیرین میگه میشه نری سر اون کار من هر بار اومدم راجع به کار تو با بابام حرف بزنم نشد، امیر میگه کمی زمان میبره نمیتونم یکدفعه استعفا بدم دیگه نرم.
امیر میره اداره اما جلوشو میگیرن نمیذارن بره داخل، میگه سعید رو صدا کنن اما سعید قبول نمیکنه بیاد بیرون. امیر میگه به رئیس بگید کلاشو بزاره بالاتر اینجا از تو بایگانی هم دارن دستور میدن. اینجا برای هر کی شر بود واسه من خیر داشت، من اومده بودم بگم دیگه نمیام.
مریم میاد پیش شیرین، بهش میگه دایی پیدات بکنه شاید تو قسر در بری ولی اون بدبخت رو میزنه شل و پل میکنه، من اصلا فکرش رو نمی کردم دایی رومئو ژولیت بازی بلد باشه اونم یواشکی، مامانم گفت ۱۵ ساله زنشه. با شنیدن این حرف شیرین بیشتر شوکه میشه، مریم میگه من جای تو بودم خوشحال میشدم عدو شود سبب خیر. بعد بخاطر اینکه حال و هوای شیرین عوض بشه ازش درباره امیر می پرسه و اینکه دیشب تا حالا چیکار کردن.
امیر میره سر قرار با سپیده البته کمی دیر میرسه. از سپیده می پرسه باز چی شده؟ من از بچگی تو رو مثل خواهر می دونستم، سپیده میگه من بدون تو نمی تونم از دیشب تا حالا نخوابیدم، تو واقعا یکی دیگه رو دوست داری؟ امیر میگه آره من از کسی دیگه خوشم اومده خیلی هم دوستش دارم چیکار کنم؟ سپیده میگه من بدون تو نمیتونم. امیر میگه منم بدون اون نمیتونم، اگه واقعا منو دوست داری تمومش کن یکم به خودت فکر کن من بیشتر بخاطر اینکه تو راحت باشی و منو نبینی از اون خونه اومدم بیرون. سپیده میگه من خودم رو کشتم دانشگاه تهران قبول بشم که هر روز تو رو ببینم. امیر میگه تو بیخود کردی، ما اصلا بدرد هم نمیخوریم تو رو روح عزیز تمومش کن الان یکی ما رو اینجا ببینه خوبه؟ سپیده میگه تموم آرزوی من از بچگی تو بودی خرابش نکن. امیر میگه تو که دیدی من چقدر تنهام بذار این خواهر واسم بمونه قسمت میدم مرگ من. بعد امیر بی توجه به اشکهای سپیده سوار موتورش میشه و میره.
امیر یه شاخه گل میاره برای شیرین می بینه مریم هم اونجاست. گل رو میده به شیرین و میگه دیگه نمیرم ساواک بذار هر اتفاقی می خواد بیفته، شیرین خوشحال میشه و میگه دیگه تمومه میتونیم بریم؟ امیر میگه چیزی شده؟ مریم میگه نرید چیزی میشه و دایی ام میاد سراغتون. امیر با خوشحالی میگه پس بریم که نشه.
امیر و شیرین سوار ماشین میشن و میرن همون بهشتی که امیر قولش رو داده بود سمت خونه مادربزرگش تو شمال.
جمشید زنگ میزنه از رضا آدرس و شماره امیر رو میخواد اما رضا میگه آدرسی ازش ندارم بعد از سپیده میخواد که شماره امیر رو بهش بده، سپیده میگه گفته به هیچ کس ندم، اما با اصرار رضا مجبور میشه بگه.
جمشید بلافاصله زنگ میزنه خونه امیر اما خب اونا نبودن که جواب بدن، بعد زنگ میزنه تیمسار تا از طریق شماره آدرس امیر رو پیدا کنه. جمشید با رضا میرن دم خونه امیر هرچی در میزنن بی فایده است بعد جمشید با ضرباتی که به در وارد میکنه در رو باز میکنه وارد خونه میشن، همه جارو میگردن، شیرین روی آینه نوشته بود که ؛ برای آخرین بار تو را خدانگهدار که می روم به سوی سرنوشت، شیرین... جمشید از فرط عصبانیت آینه رو میشکنه.
سعید دوباره از حوری بازجویی می کنه، حوری میگه دفعه آخریه که قبول کرده بیاد تا ثابت کنه که از چیزی نمیترسه. سعید میگه من بعدا متوجه شدم که چرا از شنیدن خبر تصادف بهم ریختید چون همسر و فرزندتان رو توی تصادف عمدی از دست دادید. حوری میگه عمدی چیه؟ سعید توضیح میده که وقتی همسرتون کودک سه ساله شما رو به کودکستان میبرده تصادف کرده و این خبر تو دایره تجسس عمدی ثبت شده ولی عجیبه که پیگیری قانونی نشده. حوری میگه تا حالا کسی درباره عمدی بودن تصادف چیزی به من نگفته. سعید میگه حتما دستی تو این تصادف بوده و پرونده رو بستن که کسی چیزی نفهمه، سعید شماره مستقیم خودش رو به حوری میده که اگه حرفی داشت باهاش تماس بگیره، بعد یه سری عکس از تصادف که داخل پرونده بوده به حوری نشون میده که حوری می بینه رجب زاده هم تو صحنه تصادف داخل عکس ها هست ...
نظر شما