دانلود قسمت هفتم سریال یزدان از تلوبیون + لینک مستقیم سریال یزدان قسمت هفتم + خلاصه داستان سریال یزدان قسمت ۷
سریال یزدان هر شب از شبکه ۳ سیما منتشر می شود، علاقمندان می توانند در این مطلب از صفحه اقتصاد قسمت هفتم سریال یزدان را با لینک مستقیم تلوبیون تماشا کنند.

سریال «یزدان»، به کارگردانی منوچهر هادی در ژانر اجتماعی، پلیسی ساخته شده که داستانی پیچیده و جذاب از زندگی اجتماعی شخصیتهایی چون «یزدان» و «قیام» را به تصویر میکشد. این سریال داستان زندگی یک مأمور به نام عماد را روایت میکند که به دنبال داستانهای اجتماعی گمشده در گوشه و کنار شهر میگردد. در هر قسمت از سریال، عماد با کشف ابعاد جدیدی از این داستانها، به حل معماهایی اجتماعی و انسانی میپردازد. سریال یزدان هر شب از شبکه سه سیما منتشر می شود.
دانلود سریال یزدان قسمت هفتم
https://telewebion.com/episode/۰x۱۲f۰f۰۲۷
لینک پخش زنده سریال یزدان قسمت ۷ از شبکه سه
https://tv۳.ir/conductor?date=۱۴۰۴-۰۲-۲۱
خلاصه داستان سریال یزدان قسمت ۷
توی مهد کودک مربی بچهها از آنها خواسته که با پدر و مادرشون به اونجا بیان برای یه جشن و لباس کار پدرهاشونو بپوشند. یه پسر بچه به اسم مانی که پدرش آتش نشانه با کار پدرش مشکل داره و نمیخواد تو جشن شرکت کنه. مربیش میره پیشش و میگه چرا نمیای داخل مانی؟ مادر و پدر مانی ماجرارو واسش توضیح میدن که دلیلش چیه مربی مانی بهش میگه چرا با این شغل مشکل داری؟ پدرت هر آتیش روشن بشه میاد خاموشش میکنه! جون خیلیارو نجات میده! مانی میگه نمیخوام با این لباس بیام اونجا سپس لباسهای خودشو میپوشه و به داخل میرن. مربی مانی با مادر مانی صحبت میکنه و میگه بارها دیدم که رابطه خیلی خوبی با پدرش داره چرا با شغلش مشکل داره و کنار نیومده؟ او بهش میگه اوایل زندگیمون یه عملیات میره که دستش میسوزه مانی با دیدن زخم دست پدرش از شغلش خوشش نمیاد. عماد عرفانی با وکیل رفته به اداره و آنها بهش میگن که شکایت خانم قیام رفته به دادگاه اونم گفته تا زمانی که نیاد خودش اون آشغالارو از تو دفترم جمع کنه رضایت نمیدم!
عماد بهشون میگه من بارها اومدم بهتون گفتم تو اون گزارشم نوشتم که این خانم مافیای زباله است ولی کسی کاری پیش نمیبره! او بهش میگه یکم زمان میبره ولی شدنیه عماد میگه پس کی؟ الان چند روزه! سپس رئیسش بهش میگه چند بار پسرتون امیرعلیو دیدیم با یکی از همکارهای خانم ماجراش چیه؟ دیدارهاشون داره زیاد میشه! عماد لبخند میزنه و میگه چیزی نیست کار خیره میخوان یه زندانیو آزاد کنند سپس از اونجا بیرون میره. امیرعلی رفته سر محل کار تمنا کمالی ازش میخواد تا با هم صحبت کنند تمنا بهش میگه چرا دوباره اومدین من حرفامو زدم! رضایت بده نیستم! امیرعلی بهش میگه خب رضایت نده ولی بیا خودت بهش ماجرارو بگو گن نمیتونم! بگم برای اینکه پدرشو ببینه باید بدونه که چرا تو زندانه تمنا بهش میگه چرا پای منو وسط میکشی؟
خودت برو بهش بگو و بعد از کمی صحبت کردن از اونجا میره. فردای آن روز مانی وقتی پدرش اونو میرسونه به مهد کودک مانی ازش میپرسه که به خاطر حرف دیروزم ازم ناراحت شدی؟ پدرش ازش میپرسه نه واسه چی باید ناراحت بشم؟ مانی میگه چون لباس شغلتو نپوشیدم و نخواستم مثل تو بشم او میگه نه هر کسی میتونه شغل خودشو خودش انتخاب کنه تو هم هر وقت بزرگ شدی شغلی که دوست داشتیو انتخاب میکنی مانی میگه میدونی دوست دارم چیکاره بشم؟ دیگه نمیخوام موبایل فروش بشم! پدرش میپرسه چیکار؟ مانی بهش میگه دوست دارم دکتر بشم پدرش میگه اینکه خیلی خوبه دکتر چی؟ مانی میگه دکتر پماد میخوام یه پمادی درست کنم که تمام چین و چروکها رو خوب کنه بعد بدم تو استفاده کنی که دیگه تو استخر خجالت نکشی با همدیگه تو خونه دوبنده بپوشیم و کشتی بگیریم درش لبخند میزنه.
امیرعلی با یزدان آماده شدند و با همدیگه میرن به حیاط محل کار خانم کمالی او وقتی به اونجا میاد از دیدن یزدان جا میخوره وقتی جلو میره با آنها سلام و احوالپرسی میکنه و به یزدان میگه که به من نگفتن قراره با شما ملاقات کنم! امیرعلی به یزدان میگه که شناسنامه شو به خانم کمالی نشون بده او با دیدن شناسنامه دستنویس یزدان بهش میگه شناسنامه من همراهم نیست وگرنه بهت نشون میدادم که خیلی وقته اسم پدرم خط خورده و دیگه کنارم نیست! سپس به امیرعلی میگه با همدیگه کمی تنهایی صحبت کنیم و سرزنشش میکنه که چرا بدون گفتن به او اون پسر بچه را آورده! امیرعلی میگه آوردم تا باهاش حرف بزنین و بگین ماجرای پدرشو تمنا بهش میگه که من نمیتونم همچین چیزیو بهش بگم! منو تو همچین موقعیت سختی قرار ندین! در آخر قبول میکنه که بره با یزدان کمی صحبت کند و ازش میپرسه که تا حالا به این فکر کردی که شاید پدرت فوت کرده باشه؟
یزدان بهش میگه آره اینکه از پدرت اصلاً خبر نداشته باشی خیلی بدتر از اینه که پدرت مرده باشه چون شب که میخوای بخوابی نمیدونی باید واسش فاتحه بفرستی یا اینکه فردا قراره ببینیش بعد از کمی حرف زدن یزدان به امیرعلی میگه من جلوی در منتظرتم و از اونجا میره. تمنا به امیرعلی میگه تو پسر خیلی خوبی هستی سپس شناسنامه یزدان را بهش میده و میگه از من هرچی که میخوای بخواه به غیر از رضایت امیرعلی بهش میگه هرچی؟ تمنا تایید میکنه امیرعلی بهش میگه با من پس ازدواج کن! تمنا که جا خورده سریع از اونجا میره. فردای آن روز بالاخره عماد موفق شده تا حکم جلب خانم قیام را بگیره و اونو دستبند زده سوار ماشین میکنن و میبرن. عماد خودش به داخل اتاق قیام میره آشغالهایی که ریخته بوده را جمع میکنه. مهد کودکی که مانی اونجاست انفجاری صورت میگیره و آتش سوزی میشه همکارهای پدر مانی به اونجا میرن و مانی و بقیه را نجات میدهند اما خود پدر مانی به یه عملیات دیگه میره و با نجات دادن دو بچه جون خودشو فدا میکنه و شهید میشه. بعد از اون روز مانی دیگه با لباس پدرش میره مهد کودک….
نظر شما