خلاصه داستان سریال آبان قسمت دوازدهم + دانلود سریال آبان قسمت ۱۲

در این مطلب می توانید همراه با دانلود قسمت ۱۲ سریال آبان خلاصه ای از این قسمت را نیز بخوانید ، قسمت دوازدهم سریال آبان روز چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۲۰ منتشر خواهد شد.

خلاصه داستان سریال آبان قسمت دوازدهم + دانلود سریال آبان قسمت ۱۲
صفحه اقتصاد -

سریال آبان در ژانر ملودرام، عاشقانه ساخته شده است که رضا دادویی کارگردانی این سریال را برعهده دارد، در این سریال بازیگران مطرحی چون شهاب حسینی،  امین حیایی،  لاله مرزبان، مینا ساداتی، بهاره کیان افشار، رحیم نوروزی و ..‌. حضور دارند. در ادامه خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال آبان را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه داستان سریال آبان قسمت ۱۲

پلیس به آبان گوشزد میکنه که تو هلدینگی که مشغول به کار شده زد و بندهای زیادی وجود داره که باید حواسش رو جمع کنه و هر مورد مشکوکی که دید بهشون اطلاع بده و از ملاقاتش در این باره به کسی چیزی نگه.

ثابت آخرین طبقه هلدینگ ایستاده بود و آبان میاد پیشش میگه می خوای بپری؟ ثابت میگه آره اما جراتش رو ندارم. آبان بهش میگه خیلی تند رفتی که بابک رو از شرکت بیرون کردی، اما ثابت با خونسردی میگه هر اومدنی یه رفتنی داره وقت رفتن بابک هم شاید الان بود. آبان میگه شاید گاهی وقتها برای تغییر باید بعضی آدمها رو از دست بدی این حرف خودته. ثابت از رفتن بقیه کارمندا می پرسه، آبان میگه زودتر فرستادمشون تا به تعطیلاتشون برسن. آبان پیشنهاد میده که از بالابر واسه رفتن به پایین استفاده کنند، ثابت با اینکه می‌ترسید اما با مسئولیت آبان قبول می کنه. موقع پایین اومدن آبان از ثابت میپرسه چرا همه چیز رو سخت میکنه؟ ثابت جواب میده چون اینطوری بار اومده و زندگی هیچ وقت براش آسون نگرفته. آبان میگه زندگی کار خودش رو میکنه و این ما هستیم که سخت و آسون گرفتنش رو انتخاب می کنیم، بخاطر همین من دلم برای زمان بچگی تنگ میشه چون اونموقع همه چیز آسون بود بد نیست گاهی گریزی به بچگی بزنی. ثابت میگه بچگی من همیشه سوال بوده از همه چیز و هم جا که رسیدن به جواب برام تلخ تموم میشد، واسه همین مجبور شدم زود بزرگ بشم. آبان میگه اشتباه تو همینه شاید کلا راه رو اشتباه رفتی و آرزوت رو اشتباه انتخاب کردی. آبان میگه قبلا خیلی به دل طبیعت میزدم اما زندگی این فرصت رو از من گرفت، الان فقط گاهی تو رویاها تصور می‌کنم که چه چیزهایی رو می خوام. بعد میگه تو تصورم بوی دریا اومد. ثابت میپرسه برنامه ات واسه تعطیلات چیه؟ یه چیزی خریدم هنوز ندیدمش می خوام برم بهش سر بزنم، اگه دوست داری با من بیا، حالا با یه مردی که یه چشمش کوره و یه پاش لنگه میتونی بیای دو سه روز همراهی کنی؟ آبان با خنده میگه باید ببینیم چی میشه.

ثابت یه خونه برای هدیه می گیره، هدیه با مانی میاد پیش ثابت، ثابت بهش میگه به هرچی که گفته بودم عمل کردم، این خونه، این طلاق نامه و اینم پول بعنوان مهریه. هدیه میگه الان من باید تشکر کنم یا تو باید از من بخاطر لطفی که بهت کردم تشکر کنی؟ ثابت میپرسه چه لطفی؟ هدیه میگه من تو رو از دست برادرت نجات دادم یا تو منو. ثابت میگه از سروش می ترسی؟ هدیه میگه نباید بترسم؟ ثابت بهش میگه نه سروش عاشقتر از اونه که بخوای ازش بترسی، تو همه کارهارو بخاطر بچه ات و عشق به اون انجام دادی همینو بهش بگی میفهمه. هدیه میگه واقعا فکر میکنی میفهمه؟ همون لحظه سروش میاد داخل و هدیه جا میخوره. ثابت به سروش میگه خواستم بدونی خان داداشت یا حرفی نمیزنه یا اگه میزنه بهش عمل میکنه، بعد رو به هدیه خداحافظی میکنه و میره. سروش مانی رو بغل میکنه و ازش میپرسه تاحالا اذیتت کردم و تنهات گذاشتم؟ مانی میگه نه. سروش رو به هدیه میگه ولی تو اذیتم کردی. هدیه میگه خسته نشدی اینقدر دنبالم گشتی؟ من گم نشده بودم، ازت فرار کردم.

آبان

ثابت و آبان میرن سمت خونه تو راه بلیط هواپیما برای شمال رو اکی میکنه. ثابت ، آبان رو تحریک میکنه که چراغ قرمز رو رد کنه هرچی آبان میگه خطر داره و جریمه میشیم ثابت میگه اشکال نداره برو. اما تو چراغ قرمز بعدی قبول نمیکنه که ردش کنه.

هدیه ساندویچ درست میکنه و میده مانی، اونم میره تو اتاقش بخوره، سروش در رو قفل میکنه بعد بدون اینکه چیزی بگه روی مبل دراز میکشه، هدیه براش ساندویچ میاره، سروش میگه یه ماهه درست نخوابیدم خوابم میاد. هدیه میگه یه ماهه دنبالم گشتی که الان بیای جلوم بخوابی؟ نمیخوای چیزی بپرسی یا بدونی؟ سروش میگه چی بگم؟ ازت بپرسم چرا زنداداشم شدی؟ هدیه میگه مجبور شدم بخاطر تو، بخاطر خودم و مانی که اون مرتیکه نمیذاشت ببینمش. سروش میگه چرا بهم نگفتی؟ میگفتی من می فهمیدم. هدیه میگه چیو میفهمیدی تو زن نیستی نمیدونی. سروش می گه الان توقع داری چی صدات کنم؟ من چند وقته دنبالتم تا بخودم ثابت کنم هیچکس خرتر از من نیست. برای اینکه اونروز که خواب بودم می خواستی بری منه احمق نفهمیدم، که وقتی فریبرز رو دیدی وا دادی. هدیه میگه فکر کردم منو شناختی، من اگه قرار بود جلوی فریبرز وا بدم الان اینجا نبودم. سروش میگه منو به چی فروختی؟ هدیه میگه فریبرز برات برنامه داشت، می خواست تو بشی زن اون دختره آبان. سروش میگه اصلا چرا دارم باهات حرف میزنم؟ کلید رو میندازه جلوی هدیه و میگه بیا بلدی که وقتی خوابم فرار کنی.

فردا صبح ثابت با آبان راهی شمال میشن، آبان میگه نیازی نبود با هواپیما بیاییم اما خب وسط اینهمه کار سوپرایز خوبی بود. ثابت میگه پس خودتو برای سوپرایز بزرگتر آماده کن. اول میرن کنار دریا و بعد راهی ویلا میشن. یه ویلا تو دل روستا. وقتی می‌رسند ثابت نظر آبان رو درباره ویلا میپرسه. آبان میگه قشنگه خوشم میاد. ثابت میگه پس مبارکه واسه تو گرفتم. آبان میگه دلیلی نداره قبول کنم، من اگه همچین جایی داشته باشم دیگه نمیتونی تهران منو پیدا کنی اونموقع دوباره دست تنها میشی. ثابت میگه عیب نداره یوقت دیدی خودمم کندم اومدم اینجا ور دل خودت. این خونه یه دست مهربون میخواد که مرمتش کنن مثل خودم من دیدم دستت خوبه گفتم بسپرم دست تو. آبان میگه گاهی وقتها ازت میترسم، فکر می‌کنم میبینی چی تو ذهنمه، تو فهمیدی تا دیدمش دلم واسش رفت.

آلما میاد پیش امیر و میگه بیاد چیزی رو بهش بده، امیر که با آلما از اتاق میان بیرون میبینه یه کیک دست بهار هست و باهم آهنگ تولد می خونن، امیر از حضور بهار تعجب میکنه، می خواد شمع رو فوت کنه بهش میگن آرزو کنه اما امیر میگه من آرزویی ندارم بهتره آلما جای من آرزو کنه، آلما میگه آرزو می‌کنم خاله بهار کلا پیش ما بمونه. بهار میگه این آرزوی تویه آرزوی بابات که نیست. آلما میگه تو از کجا میدونی بعد به امیر اصرار میکنه کیک رو فوت کنه تا بخورند اما امیر فوت نمیکنه.

ثابت میگه نمیدونم وقته خوبیه یا نه اما می خوام چیزی بگم، من حس سنگی رو دارم که از تو دلش یه چشمه زده بیرون، بخاطر همین میخوام این حس رو با کسی که باعثش بوده قسمت کنم، من نمیدونم چطور از کسی که میخوای تو زندگیت باشه دعوت کنم اما فکر کنم یه چیزی باید بندازی پشت قباله اش تا بهش نشون بدی که چقدر تو تصمیمت جدی هستی، من الان می خوام از این فرصت استفاده کنم و سند ۶ دونگ این خونه و یه وکالت نامه که مطابق اون، ۱۰ درصد کل سهام هلدینگ مال تو میشه، تا بدونی برای همراهی کردن تا آخر عمر با تو هم جدی هستم هم مشتاق، آبان میگه این تنها راهی بود که برای بیان احساساتت به ذهنت رسید؟ ثابت میگه بنظرم عرفش اینه. آبان میگه من رو اینطوری شناختی؟ ثابت جا میخوره و میگه قصد جسارت نداشتم. آبان میگه بعدا راجع بهش حرف می‌زنیم بهتره الان برم به راننده زنگ بزنم تا از پرواز جا نمونیم.

بهار آلما رو می خوابونه و میخواد که بره، امیر میاد و صداش میکنه که دیر وقته می خوای بری؟ بهار میگه شمع رو فوت نکردی، صبح آلما بیدار شد بگو تا صبح موندم بعد رفتم، دادگاه دارم بیاید برم. امیر میگه امشب رو گفتم فردا رو چیکار کنم؟ بهار میگه مگه قراره هرشب بمونم اینجا؟ امیر میگه نه ولی بچه مدام بهونه ات رو می گیره. بهار میگه بچه یا بابای بچه؟ خرجش یه فوت بود نکردی. بعد با دلخوری میره سوار ماشین میشه، امیر میاد و می پرسه تو خودت می خواستی بمونی؟ بهار میگه هرکاری تو بگی میکنم. امیر میگه اگه می خواستم ده ساله پیش بهت می گفتم بمونی دیگه. بهار میگه باشه اونموقع نگفتی الان بگو. امیر میگه باید قبلش تکلیف یه چیزی رو برام روشن کنی، آبان بخاطر حرف ثابت که نخواد جدا بشیم رفت زندان، اون زندگیشو دوست داشت خودت هم اینو میدونی، تو گفتی من خیلیا رو میشناسم جدا شدن اما خوش و خرم دارن زندگی می کنن، مشکلی نیست تو دلشو بزرگ کردی و دم گوشش خوندی، چرا؟ بهار میگه تو الان داری میگی من داستان رو چیده بودم؟ یعنی آبان منتظر من بود بره سمت ثابت، همه تقصیرها افتاد گردن من؟ من اگه همچین قصدی داشتم همون روز تو کافی شاپ بهش میگفتم بین ما چی بوده، اونموقع که سر بچه دعواتون شد من نذاشتم بچه اش رو بندازه، الان این حرفها رو برای من میزنی؟ امیر میگه یکساعت جای من زندگی کنی می بینی من چطور دارم دست و پا میزنم زندگیم رو نگه دارم من الان به همه شک دارم، به تنها کسی که شک ندارم آلما هست. لازم نیست کسی بمن بگه چیکار کنم چی بگم چی نگم. بهار با گریه میگه همش منتظر بودم بهم بگی بیا تو و نرم تا به اندازه ده سال با هم حرف بزنیم. بعد شیشه ماشین رو میده بالا و میره. آبان‌ شبونه میاد هلدینگ و اتاق کار ثابت رو تغییر دکوراسیون میده. فردا کارمندهای شرکت میان و موقع حضور به دستگاه اثر انگشت میزنن اما دستگاه اثر انگشت یک سری از اونها رو قبول نمیکنه، آبان میاد و میگه من لیست ۱۸ نفره دادم به دستگاه تا اجازه ورود نداشته باشند، بینشون ازدحام میشه و میگن حق ما نیست بعد از اینهمه سال اینکار رو با ما کنن. ثابت میاد و میگه من از ایشون بعنوان معاون خواستم تا باگ های این سیستم رو شناسایی کنند، اگه ایشون اینطور خواستن مورد تایید منم هست. منصور میاد تا اونها رو ساکت کنه، آبان میگه من پرونده همه رو خوندم یه سری ها با حداقل پتانسیل در حال کار هستن من به این کار میگم ترک بی سرو صدا، اگر میایید سرکار باید تلاش کنید مهارتهاتون را ارتقا بدید. یه جوری که انگار اولین روز کارتون هست. تصمیم بر اینه از ماه آینده حقوقتون بر اساس خروجی شما باشه نه بر اساس حضور و غیابتون. فقط یک هفته به شما فرصت میدم تا روز جدید رو باهاتون آغاز کنم. اینطوری همه راضی به سر کارشون رفتن.

آبان آماده میشه و میره برای صرف صبحانه با ثابت، ثابت بهش میگه عجیبه که دقت نکرده بودم که چقدر زیبایی. آبان هم میگه چه میز صبحانه جذابی. ثابت میپرسه دوستش داری؟ آبان میگه عالی چی بهتر از این. ثابت میگه لباست رو میگم. آبان میگه خوش سلیقه ای دیگه، تو دوستش داری؟ ثابت میگه آره لیدی تمام عیاری، آبان میگه چیدمان اتاقت رو میگم، ثابت جواب میده آره از اولم میدونستم خوش سلیقه ای، خودت نمیدونستی. آبان میگه تو زندگی آدم یه دوره ای هست که شرایطش با سلیقه هاش جور در نمیاد. ثابت میگه حالا جوره؟ آبان جواب میده لابد جوره که اینجام. ثابت میگه پس چرا بهم نمیگی که مثلا دوستم داری یا بعنوان یه مرد هنوزم اینقدری ازم مونده که یه کسی مثل تو بتونه عاشقش بشه، هر چند با یادگاری هایی که از رفاقت با بابک برام مونده انتظار ندارم کسی حس عاشقانه بهم داشته باشه فکر کنم بقیه بیشتر از اینکه دوستم داشته باشند ازم میترسن، شاید هم حق دارن.

آبان میپرسه تاحالا عشق رو تجربه کردی؟ ثابت میگه به نظرم یه بار، ولی خب از دستش دادم و از اون به بعد قلبم یخ زد تا اینکه تو رو دیدم، گرمایی تو نگاهت دیدم که حس کردم یخ قلبم ترک خورد، فکر می کردم اگه تو درگیر شرایط متعهد به زندگی دیگه ای نکرده بودی حتما منو انتخاب میکردی. آبان میگه میخوای بگی همه اون حرکات جنون آمیزت که منو از اون زندگی بکشی بیرون بخاطر همین حس بود؟ ثابت میگه زندگی من همیشه سرشار از جنون بود. آبان میگه ولی تو که منو واسه خودت نمی خواستی که اگه اینطور بود راحت‌تر این حست رو قبول می کردم. ثابت میگه چون هنوز مطمئن نیستم همون کسی باشم که تو می خوای. آبان میگه شاید اشتباه کردی از اول حرفت رو بهم نزدی، ثابت‌ میگه پس چرا بهم نمیگی؟ آبان میگه شاید صبر کردم اول تو بگی. ثابت میگه ولی من تو سفر سربسته بهت گفتم. با هوشی که ازت سراغ دارم نیاز به توضیح اضافه نبود ولی جوابی نگرفتم. آبان میگه چون شفافیت حرفهات با سهمی که از هلدینگ بهم دادی کدر کردی، تنها چیزی که برات مهمه اینه که بدونی الان که باهاتم هیچ دلیلی نداره جز خودت. ثابت میگه به حرفت گرفتم شروع کن، بعد شروع به خوردن صبحانه می کنند.

بابک به کامرانی میگه نمیدونم چطور بهت ثابت کنم که من با اون خراب شده دیگه کار ندارم. کامرانی میگه چطور باور کنم خودش تو رو نفرستاده؟ بابک میگه خودش هم بگه دیگه برنمیگردم. برای همین اومدم با تو دست بدم، کل سرمایه ام رو می کشم بیرون میارم پیش تو تا بذاریم تو همون کاری که فریبرز بهت گفت نه. کامرانی میگه نمیتونم ریسک کنم، میفروشمش از وقتی رفت کار رو تعطیل کردم، سختیِ ثابت اینه که نمیشه دستش رو خوند، بابک میگه من یه عمر پشت دستش بازی کردم، هیچکس مثل من نمیتونه دستشو بخونه. کامرانی میگه اون لعنتی جادوگره لحظه آخر کارتشو عوض میکنه، بابک میگه درسته جادوگر بود اما الان نیست چون یکی دیگه پیششه، کامرانی میگه این همونه که بخاطرش تو رو انداخت بیرون؟ بابک میگه من خودم اومدم بیرون اما بدونکه این همونه که بخاطرش فریبرز عذرخواهی تو رو قبول نکرد. کامرانی میگه تو بعدش رو جور کن دختره بامن، وایستا تماشا کن...

دانلود سریال آبان قسمت ۱۲

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار