خلاصه داستان سریال آبان قسمت دهم + دانلود سریال آبان قسمت ۱۰

در این مطلب می توانید همراه با دانلود قسمت ۱۰ سریال آبان خلاصه ای از این قسمت را نیز بخوانید ، قسمت دهم سریال آبان روز چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۲۰ منتشر خواهد شد.

خلاصه داستان سریال آبان قسمت دهم + دانلود سریال آبان قسمت ۱۰
صفحه اقتصاد -

سریال آبان در ژانر ملودرام، عاشقانه ساخته شده است که رضا دادویی کارگردانی این سریال را برعهده دارد، در این سریال بازیگران مطرحی چون شهاب حسینی،  امین حیایی،  لاله مرزبان، مینا ساداتی، بهاره کیان افشار، رحیم نوروزی و ..‌. حضور دارند. در ادامه خلاصه داستان قسمت دهم سریال آبان را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه داستان سریال آبان قسمت ۱۰

امیر کلافه تو اتاق خوابش نشسته بود که آلما میاد و ازش می پرسه چرا نخوابیده، امیر بهش چندتا دلیل میاره اما آلما بهش میگه داری دروغ میگی بعد ازش عذرخواهی می کنه که نتونسته مامانش رو راضی کنه برگرده و از امیر قول میگیره که هیچ وقت ازش جدا نشه.

بابک میاد اتاق ثابت و بهش میگه تو این مدت دنبال کارهای داداشت و تو و شرکا بودم، جالب بود براشون که این دختره کی بود که قاپ تو رو دزدیده و تو که جای میزبان بودی دستش رو بگیری و بری و مهمونی رو بهم بزنی. ثابت عذرخواهی میکنه و میگه کار درستی نکرده. بابک میگه بحث عذرخواهی نیست مسئله اینه که چقدر رو اعتبار تو میشه حساب کرد؟ دم خروس پیداست. تو به من میگی سروش رو می خوای بدی به این دختره اما کارهات چیز دیگه ای میگه. تو این سی سال این رخ تو رو اینطوری ندیده بودم. داری منو دور میزنی بذاری کنار؟ ازت دلخورم این رسم رفاقت نیست. بیرون اتاق، همکارها برای آبان جشن میگیرن، بابک میگه عروس خانم هم تشریف آوردن. ثابت میگه کارهایی که انجام داده ۲۴ درصد سود داشته، کارش درسته. بابک میگه تو که اینقدر حال می کنی چرا خودت نمی گیریش؟ ثابت خنده اش میگیره، بابک بهش میگه مطمئن باش تو این دنیا دو نفر فقط تو رو میشناختن یکیش مادرت بود یکیش هم منم، قشنگ برام تابلوئه که نمی خوای بدونم چی تو مغزته اما من می فهمم بالاخره . 

سروش مانی رو میبره پیش پدرش، پدرش میگه چی فکر کردی با خودت اول می بریش بعد زنگ میزنی میگی پیش منه، سروش میگه من بهت گفتم این بچه گناهی نداره من با تو کاری ندارم، یه آدرس از هدیه می خوام یه حسابی باهاش دارم باید صاف کنم. محمود بهش میگه هدیه چند روز پیش اومده بود اینجا حالش هم خوب بود، با اون آقایی که لب مرز دیدیش اومد، میگفت قراره ازدواج کنه یا نمیدونم گفت ازدواج کرده. سروش میگه اطلاعاتت غلطه، قرار بود با من ازدواج کنه که نشد. محمود میگه بازیت دادن اینا هفت خطن، اگه میخوای مشکلت حل بشه برو پیش ثابت هرچی هست زیر سر اونه، برو سر مار رو بزن. 

هدیه به آبان زنگ میزنه و باهاش قرار میزاره، آبان آدرس هتل رو بهش میده هدیه میاد اونجا، ازش می پرسه به کسی نگفتی که با من قرار داری؟ آبان میگه چرا نباید بگم؟ هدیه میگه گفتی؟ آبان میپرسه به کی باید بگم؟ می خوام تو بگی منظورت کیه و دلیلش چیه؟ هدیه می پرسه تو با فریبرز چه نسبتی داری؟ آبان هم می پرسه شما با آقای ثابت چه نسبتی دارید؟ بعد میگه بهتره بی تعارف برید سر اصل مطلب. هدیه میگه هنوز بهت نگفته دوستت داره؟ آبان میگه چرا باید بگه؟ هدیه تعجب میکنه و میگه پس هنوز روشش رو عوض نکرده و می خواد به یه جایی برسونتت تا تو بهش بگی دوستت دارم. آبان میگه ممنونم از مشاوره رایگانتون، اما هدیه بهش میگه خیلی هم رایگان نبوده و قبلا حساب شده، هدیه گوشزد میکنه که آبان خیلی درگیر ثابت نشه و با درگیر عاطفی شدنش آسیب می بینه. آبان میگه نگران من نباشید، اما هدیه جواب میده که من نگران رابطه خودم با فریبرز هستم. آبان بهش میگه من اما مشاوره بلد نیستم بدم. من متوجه شدم که شما با آقای ثابت رابطه دارید. هدیه برگه محرمیت خودش و فریبرز رو بهش نشون میده و میگه ایشون همسرم هستن، آبان با اینکه جا می خوره اما بروی خودش نمیاره و میگه چیزی بین ما نبوده اما بیشتر مراقبم که چیزی پیش نیاد و ممنونم که منو در جریان گذاشتید، هدیه میگه من بیشتر برای این گفتم بیای اینجا که بگم فریبرز می خواد تو زن برادرش سروش بشی، من فکر کردم حقته بدونی چون آینده تویه و شاید دوست داشته باشی طور دیگه بشه. این قانون فریبرز هست که منطقی تو نیست. اون چون میدونه داداشش هوش و توانایی تو رو نداره تو رو انتخاب کرده بذاره پیش اون اینطوری هم میراثش حفظ میشه هم کثافتهای سیستمش بیرون درز نمیکنه، اون برای حفظ منافعش همه کار میکنه.

آبان

آبان میره هلدینگ پیش ثابت، ثابت ازش درباره اقامت در هتل می پرسه، آبان بهش میگه خیلی خوش میگذره اتفاقا یه قهوه هم با هدیه خانم خوردیم، روز عروسی برادرت به زور نامزدش رو عقد خودت می کنی منو از کنار شوهر و بچه ام می کشی بیرون که بشم زن برادرت، چرا؟ من موش نیستم که قبل کشتنش بتونی باهاش بازی کنی. ثابت میگه من اگه می خواستم زن اون بشی الان ماه عسل بودی. آبان میگه اتفاقا می خواستی، دست سروش ازش کوتاه بشه. ثابت میگه انکار نمی کنم می خواستم اما الان نه. آبان میگه چی شد نظرت عوض شد. ثابت میگه چون دیدم تو حیفی و لیاقت تو رو نداره. بعد به آبان خبر میدن که مهمونش اومده، آبان میگه بگن بیاد پیششون. رو به ثابت میگه یادته یه روزی قبل اینکه به من بگی امیر رو صدا کردی بیاد هلدینگ این به اون در، بد نیست معلم‌ها درس پس بدن که شاگرداشون بفهمن خوب بودن، سروش میاد و آبان ازش تشکر میکنه و میگه ممنون دعوتم رو قبول کردید، جناب ثابت تصمیم داشتن ما با هم ازدواج کنیم خواستم در جریان قرار بگیرید، البته همسرشون اینها رو به من گفتن می خواستم بدونم شما می دونید یا نه؟ سروش میگه من کاری به برنامه های ایشون ندارم شما گفتید بیام تا یا چیزهایی درباره هدیه بهم بگید. آبان میگه راجع به هدیه است دیگه هدیه خانم همسر ایشونن، بعد کپی عقدنامه رو به سروش نشون میده و میگه مبارکه و میره. سروش از ثابت میپرسه اینجا چه خبره؟ بازیه؟ ثابت میگه من مجبور بودم خودش خواست. سروش میگه الان خودش کدوم گوریه؟ ثابت میگه نمیدونم کجاست، از اولش هم نباید باهاش قاطی میشدی، سروش با بغض میگه تو کجا بودی که بدونی دردش چیه؟ ثابت میگه درد اون تو نیستی بچه اشه با پول، میدونست این چیزها رو تو بهش نمیتونی بدی بخاطر همین تو رو دور زد، عین یه بز بهم ترو فروخت من خواستم بهت ثابت کنم. سروش میگه پیداش میکنم اگه چیزی که گفتی درست باشه خونش حلاله ولی اگه اونی باشه که تو سر منه یا تو تن من کفن میکنی یا من، بعد ثابت رو ماچ میکنه و میره.

سروش میره به آبان میگه من هدیه رو کجا پیدا کنم؟ آبان میگه من نمیدونم برو از ثابت بپرس ، بعد شماره ای که هدیه بهش زنگ زده بود رو نشون میده سروش هم میگه این خط خاموشه. آبان میره خونه اش می خواد کلید بندازه پشیمون میشه زنگ میزنه، امیر در رو باز میکنه، آبان میگه اومدم آلما رو ببینم. بعد با آلما میرن تو اتاقش و مشغول بازی میشن. امیر پشت در کلافه میشه. بعد از بازی، آبان خوابش می بره بیدار که میشه می بینه امیر غذا درست کرده و میز چیده، آلما میاد صداش میکنه که بیاد نهار بخوره، آبان میره و از ماکارونی برای آلما میکشه امیر هم برای آبان غذا میکشه اما آبان نمی خوره و بلند میشه بره، امیر کلی التماس می کنه و عذرخواهی میکنه، آبان میگه باشه می بخشمت اما فرصت می خوام که زندگیم رو برگردونم به یه ماه قبل. کلید رو میذاره و میگه فرقی دیگه با هم نداریم وقتی برگردم در میزنم. امیر میگه یه چیزی بگو دلم قرص بشه، آبان هم میگه بتونم فراموش کنم برمیگردم و بعد میره. 

آبان میره پیش دختر کمال و دوست ثابت، کمی با هم حرف میزنن، ازش می پرسه چی تو سرشه که بهم نمیگه. رفیقش میگه اون یه فرشته است، اون شب که رفتی تب کرد تا صبح به خودش می پیچید. آبان میگه گیر کردم هرچی بیشتر میگذره بیشتر گیج می شم. رفیقش میگه اون خودش رو اونطور که هست نشون نمیده، خودش بموقعش بهت میگه چی تو سرشه. 

آبان از اونجا میره پیش زن کهنمویی و باهاش درد و دل میکنه، اونم بهش میگه بخاطر زندگی و گذشته ات و بچه ات بگذر، من و تو باهم فرقمون اینه که من بین رفتن و موندن گرفتار شدم تو بین امیر و ثابت، تازه از کجا میدونی ثابت چجور آدمیه، اگه کارهای بدتر کرد چی؟ آبان میگه من هیچ کس رو نداشتم بخاطر همین اومدم پیش شما، زن کهنمویی میگه رک بهت میگم برگرد پیش امیر تا دخترت هم اینطوری آسیب نبینه. آبان میگه نمی تونم آخه شوهرم با صمیمی ترین دوستم بوده اگه شاید اینطور نبود راحت‌تر تصمیم می گرفتم و فرصت به زندگیم میدادم. 

بابک میاد سروش رو تو قبرستون پیدا میکنه و میگه اگه می خوای دلیل کار هدیه رو بدونی بهتره بری ببینی چرا فریبرز پیجیده جلوش، سروش میگه الان فقط میخوام بدونم هدیه کجاست از خودش بپرسم. اگه دستم بهش برسه زنده اش نمی‌ذارم. بابک میگه عقل نداری شیر دهنت رو سوزونده داری ماست رو فوت می کنی، هدیه گوشت قربونی مراسم آبان که داداشت چیده. تا زمانیکه آبان روزها تو هلدینگ و شبا تو خونه فریبرز هست همینه، تو آبان رو نمی شناسی صد نفر رو درس میده الانم فریبرز رو سوت می کنه و خودش می مونه و هلدینگ، سروش میگه من هیچی نمی خوام فقط همینجا رو می خوام( اشاره به قبر). بابک میگه اگه با من باشی به همه چیز میرسی وگرنه این دو وجب قبر رو هم نداری دیگه.

آبان میره خونه ثابت با کلید در رو باز میکنه ، میره طبقه ای که مال ثابت هست دستگاه اکسیژن و تخت رو تو اتاقش می بینه و ....

دانلود سریال آبان قسمت ۱۰

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه