خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال طوبی از شبکه یک همراه با پخش آنلاین

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال طوبی از شبکه یک سیما می باشید، همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال طوبی از شبکه یک همراه با پخش آنلاین
صفحه اقتصاد -

سریال «طوبی» به کارگردانی سعید سلطانی و تهیه کنندگی سید حامد حسینی بعد از سریال «فراری» از اواسط مرداد ۱۴۰۳ به روی آنتن شبکه یک سیما رفته است. هومن برق نورد، امین زندگانی، فرهاد آئیش، شبنم قربانی، فریبا متخصص، رامین راستاد، سودابه بیضایی، پرویز فلاحی پور و رحیم نوروزی از بازیگران سریال طوبی هستند. این سریال هر شب از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود. 

خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال طوبی

مراسم ختمی برای ضیاء ترتیب دادن و همه به اونجا اومدن سعید و ساعد هم به عراق برای مراسم ضیاء اومدن. حزب مرگ ضیاء را تو جنگ اعلام کرده و ساعد میگه اومدم جای ضیاء را بگیرم ضیاء مایه ی افتخار ماست. شیث وقتی با فخرالدین  و طوبی تنها میشه به طوبی میگه تو باعث این اتفاقی! تو زیر پای پریزاد نشستی که از اینجا برن! فخرالدین میگه ضیاء خودش تصمیم گرفته بوده و این اتفاق نتیجه کار خود ضیاءست! شیث حرف خودشو میزنه و میگه الکی دفاع نکن! من مطمئنم که تقصیر طوبی و خواهرش بود که این اتفاق افتاد اینا زیرپاش نشستن و گولش زدن! طوبی باید از این خونه بزاره بره، جایی بره که گم و گور بشه و دیگه هم سمت ما آفتابی نشه خواهرشم پریزاد  باید تا بزرگ کردن بچه اش اینجا بمونه بعد بچه شو میزاره اینجا و هرجا که میخواد بره میره!

سپس از اونجا میره که طوبی با گریه میخواد دنبالش بره و بهش بگه که مقصر اونا نبودن چون اصلا خبرنداستن ولی فخرالدین جلوشو میگره و میگه حرف زدن باهاش کار بیخودیه ول کن فعلا. سال ۱۳۶۷ فصل بهار، مصطفی بزرگ شده و آنیه میخواد اونو با خودش ببره کارخانه که مصطفی میگه به یه شرط که منو رانندگی کنم آنیه قبول میکنه و سوار ماشین میشن و میرن.  محل کار فخرالدین فردی میره پیشش که او با دیدنش جا میخوره.  شب وقتی فخرالدین به خانه میره با ترس و استرس طوبی را صدا میزنه و میره پیشش. طوبی میپرسه چیشده؟ او میگه جهانگیر ثابتی زنده ست! طوبی شوکه شده و میگه چی؟ مگه اون نمرد؟ فخرالدین میگه نه انگاری نمرده الانم اومده تو حزب!

خیلی خطرناکه اون همه چیز درباره ما میدونه باید سریعتر از اینجا بریم باید همه ی کارهارو بکنیم که اگه یهو کار به جای باریک کشید بری حتما طوبی میگه چی؟ بری؟ یعنی چی بری؟اگه هم بریم باید باهم بریم! فخرالدین باهاش حرف میزنه و بهش میگه که اگه تو اینجا باشی خدایی نکرده یه درصد کارها اونجوری که میخوایم پیش نره سرنوشتمون میشه مثل ضیاء! اونم نه فقط من بلکه تو، مصطفی، و هرکسی که با ما سلام و احوالپرسی کرده! طوبی با گریه میگه اگه اتفاقی واست بیوفته من زنده نمیمونم! فخرالدین میگه خداکنه که جوری که میخوایم پیش بره من باید با فتاح حرف بزنم و ببینم نظر اون چیه سپس با فتاح شبانه قرار گذاشته و رفته پیشش و زنده بودن جهانگیرو بهش میگه و باهاش مشورت میکنه که چیکار کنه.

فردای آن روز فخرالدین برگه ی طلاقو برای آنیه میبره که او میگه ازدواج صوری احتیاجی به این نداره که! هروقت هرجا که خواستی میتونی بری. جهانگیر دم در خانه طوبی رفته سپس بعد از کمی حرف زدن جهانگیر میگه همیشه به این روحیه و شجاعتت غبطه میخوردم بعد از کمی حرف زدن طوبی در آخر میپرسه تو چی میخوای؟ او میگه پول، پول زیاد که برم یه گوشه واسه خودم رندگی کنم خسته شدم دیگه از بس برای بقیه زندگی کردم زمان زیادی برای درمان خرج کردم که باعثش شماها بودین و از اونجا میره... 

 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه