خلاصه داستان سریال داریوش قسمت دهم
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت دهم سریال داریوش را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
سریال داریوش در ژانر اجتماعی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، این سریال با بازی هادی حجازیفر، ژیلا شاهی، مهرداد صدیقیان، عباس جمشیدی فر، سحر دولتشاهی، نسرین مقانلو و … است. خلاصه داستان قسمت دهم سریال داریوش را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۱۰
داریوش می بینه مرتضی خوابه، به وحید میگه بمونه پیش مرتضی و خودش تنها میره، اگه هم بیدار شد باهاش فیفا بزنه تا همه چیز یادش بره، خودش هم عروسکی که وحید خریده رو می گیره رو از خونه میره بیرون.
صفیه صدای تی وی رو زیاد می کنه تا رامین بیدار بشه، تلفن رامین زنگ می خوره بیدار میشه و جواب میده که سهراب رفته تره بار دیر میرسه ، الان راه میفتم میام ، وقتی می خواد حاضر بشه بره، صفیه بهش میگه فکر می کردم به بابات کشیدی عوض اینکه وایستی و بزنی تو دهنش همینطور نگاه کردی وقتی هرچی از دهنش درومد بهم گفت، آقا و چشم براش می کنی، البته دیگه الان خیالم راحته و دیگه دلخوشی ندارم اگه بلایی سرم بیاد خیالم راحته بچم حالش خوبه، بعد به گریه میفته، رامین میاد کنارش میشینه دلداریش میده، صفیه ادامه میده که وقتی سیروس مرد الکی جلوی مردم خودم رو میزدم و شیون می کردم نه اینکه دوستش نداشته باشم مطمئن بودم با کارهایی که می کرد بالاخره این اتفاق میفتاد همه این اتفاقات رو از قبل میدونستم تا اینکه تو شروع کردی و با این ریخت و کارهات زور میزدم یه جور دیگه تصور کنم اما نشد چند بار سرم رو به دیوار کوبیدم تا تصویر جون دادنت رو نبینم، رامین میگه مامان می خوام چیزی بهت بگم قول بده به کسی نگی و بهش هم اشاره نکنی، من اگه این ریختی شدم واسه اینه که بچه محلا اسکلم نکنن من اگه به خودم بود دلم می خواست عینک بزنم، کتاب بخونم برم دانشگاه با دخترا برم کوه ، کافه شاپ، اینا رو می بینی ( به ریشهاش اشاره میکنه) اینا واسه خفن بودن نیست واسه اینه که میرم بیرون لپم رو نکشن. من فقط دادار دودورم، نگاه نکن میرم دعوا پشتم به سهراب و ارازل اوباش هاش گرمه ، میترسم یه روز این آدمها منو جایی گیر بیارن خفت کنند، من از بهرام و هر کی شبیه اونه حالم بهم می خوره، چاره چیه اگه اونجا چیزی بهش میگفتم همونجا میفهمید هیچی نیستم خاکم میکرد. بذار باور کنه باهاشم اون تنهاست دلش میخواد آدمها کنارش باشن ولش کن مامان، تو هم عجله کردی می خواد یه کارهای کنه صحبت یه کارواشه می خواد به نامم کنه، صفیه میگه تو هم باور کردی اون تا حدی کمک میکنه که براش دم تکون بدی. رامین میگه اینبار فرق میکنه کارواش مال رفیق داریوشه که قتل کرده فراریه، به خاطر من یکی، دو ماه صبر کن بعدش از اینجا میریم.
رامین از خونه میزنه بیرون، صفیه هم سریع آماده میشه میره دنبالش. می بینه رامین رسید به سهراب و سیفی و بهرام. بهرام سوئیچ رو میه رامین و با هم بدون سیفی سوار ماشین میشن میرن. صفیه میره پیش سیفی ازش میپرسه که اونا کجان، سیفی میگه نباید میومدید اینجا بهم گفتن باهاتون حرف نزنم و تو مغازه راتون ندم، اما صفیه میگه باید کمکم کنی شماره داریوش رو می خوام. اما سیفی قسم می خوره که ندارم از سهراب بگیرید، صفیه میگه از سهراب بگیرم بهرام فهمیده، سیفی میگه شما نمیتونید به بهرام زخم بزنید، صفیه میگه بخاطر رامین می خوام پسرم. سیفی بهرام رامین رو جادو کرده قول کارواش بهش داده من نمیخوام بچم تو کثافت کاری بیفته باید داریوش رو ببینم بهش بگم تا پسرم سالم بمونه. سیفی رو بجون مادرش قسم میخوره سیفی هم مجبور میشه یه آدرسی به صفیه بده تا بتونه پیغامش رو به داریوش برسونه.
بهرام و بقیه میرن جلوی کارواش ، بهرام به رامین میگه اینجا قراره مال تو باشه، سهراب میگه مبارکه رامین باشه اما چجوری قراره بالا بکشیم؟ بهرام میگه بالا نمی کشیم خودشون میزنن به نامت فقط تو باید ۲۴ ساعته اینجا کشیک بدی تا برادره پیداش بشه. بعد برادر مقتول رو که باهاش قرار گذاشته بودن رو صدا می کنن.
داریوش مشغول کندن چاه میشه ساقی آماده میشه بره بیرون، بهش میگه فکر می کنم طلاها پیدا بشه میذاری بری، اما داریوش بهش میگه حق داری خوردی به تور چندتا گرگ پیر فکر میکنی منم مثل اونام اما من نه گرگم نه پیر، ساقی بهش بر میخوره میگه یه بار دیگه بهم متلک بندازی بهت میفهمونم که من خودم گرگم. داریوش عروسکی که وحید خریده بود رو میده به ساقی تا بده به دخترش، ساقی شوکه میشه میگه دیگه از من چی میدونی؟ داریوش میگه فقط میدونم که گرگ نیستی و عین خودم زخم خورده ای، ساقی عروسک رو میگیره و میره.
صفیه میره جلوی در مدرسه سینا که سیفی آدرس داده بود، موقع تعطیلی مدرسه سینا و لیلا رو می بینه میره جلو سلام میکنه و به لیلا میگه باهات کار دارم بهرام میخواد یه بلایی سر بابات و رفیقش که تو ترکیه است بیاره یه چیزهایی هم مربوط به کارواش می گفتن، اومدم بگم مراقب نقشه بهرام باشید، لیلا میگه بالاخره عذرت رو خواستن دو دستی می چسبیدی بهش تا یکی بهش سلام میداد تهمت میزدی دروغ میگفتی؟ صفیه میگه اگه اینجام به خاطر پسرمه نه ناراحتی از بهرام داره گولش میزنه و ازم میگیره. بعد بخاطر تهمتی که به لیلا زده بود عذرخواهی میکنه اما لیلا میگه که هیچ وقت نمی بخشتش. بعد به داریوش زنگ میزنه. اما داریوش همچنان مشغول کندن بود جواب نمیده، پیرمرد داخل خونه هم صداش در میاد که کیه؟ دزدی؟
لیلا میاد جلوی در خونه وحید و اومدن صفیه رو به وحید میگه و اینکه بهرام چه نقشه ای براشون دیده. وحید هم میگه نگران نباشه بعد سینا میاد پی اس فور رو از وحید بگیره ببره، وحید میره خونه می بینه مرتضی بیدار شده و از خونه رفته.
داریوش پیرمرد رو میاره تو حیاط و میگه من پسرتم بیا با هم گلها رو آب بدیم ، گوشی داریوش هم سایلنت بود و متوجه تماس وحید نمیشه.
مرتضی میرسه کارواش و از دور برادرش رو می بینه و میره جلو باهاش درگیر میشه.
وحید میرسه به داریوش و میگه مرتضی نیست داریوش میگه میرفتی دنبالش، وحید میگه آخه فقط این نیست که، زن سیروس اومده به لیلا گفته این نقشه بهرام بوده که مرتضی رو بکشونه ایران، نگرانم. داریوش عصبانی میشه میگه بمونه پیش پیرمرد تا ساقی بیاد من میرم کارواش. پیرمرد از وحید میپرسه تو کی هستی اونم میگه پسرتم ، بعد پیرمرد با شلنگ آب حسابی وحید رو خیس میکنه میگه مگه من چندتا پسر دارم؟
علیرضا از مرتضی می پرسه چرا بدون هماهنگی برگشتی، چرا تحمل نکردی برم رضایت بگیرم؟ مرتضی میگه من از همه چیز خبر دارم و دوباره دست به یقه میشن و مرتضی میگه عین وصیت آقاش همه چیز رو ازش پس میگیره.
علیرضا میگه داریوش اینا رو بهت گفته؟ داریوش به علیرضا زنگ میزنه و علیرضا فحش میده بهش ، بعد مامورها میریزند و مرتضی رو می برند و جلوی کارواش علیرضا می بینه داریوش اونجاست و هم همه چیز رو می بینه.
شب سیفی میاد بره خونه اش ، علیرضا میره پیشش میگه مرتضی رو گرفتن بردن، سیفی میگه بهت گفتم از بهرام بترس، علیرضا میگه چرا نگفتی بهرام و برادر مقتول باهم ریختن روهم، چرا ؟ سیفی میگه من بهت هشدار دادم. علیرضا از سیفی کمک می خواد و میگه کلید گاو صندوق بهرام رو می خوام، سیفی میگه تو کمک نمی خوای اومدی منو به کشتن بدی و مادرم رو در به در کنی، علیرضا میگه کلید رو بهم بده برم سند و مدارکت رو بردارم بهت برگردونم، سیفی مادرم بفهمه مرتضی رو گرفتن دووم نمیاره، اما سیفی میگه یکی زدی یکی خوردی، بیخیال شو برو سراغ برادر مقتول و با پولت بخرش، اما علیرضا میگه من با بهرام کار دارم میدونم کلیدها دست توست ندار به زور بگیرم یادت باشه سیفی که اومدم ازت کمک بگیرم این نبود رسم رفاقت. سوار ماشین میشه بره اما سیفی پشیمون میشه و کلیدها رو میده به علیرضا. علیرضا شبونه میره مغازه بهرام، گاوصندوق رو باز میکنه داخلش خالیه خالی بود یکدفعه صدای بهرام میاد که دنبال چی می گردی؟ علیرضا تو تاریکی جا می خوره بهرام رو می بینه، بهرام دبه بنزین رو میریزه کف مغازه و میگه فکر اینجاشو نکرده بودی؟ علیرضا میگه فکر می کنی ازت می ترسم، بهرام میگه الان میفهمی، بعد فندک رو میزنه تا روشن کنه، علیرضا میگه اگه یه خال روم بیفته همه میفهمن کار تو بوده ، بی خبر نیومدم بالا سرت، بهرام میگه منظورت سیفیه؟ رو بد کسی حساب کردی، گفته بودی هر چی دارم رو کنم؟ علیرضا میگه چرا رفتی سراغ داداشم مامانم بفهمه دق میکنه، بهرام میگه فکر کردی الکیه بری سراغ کس و کار بهرام تو محل با چوب و چماق بیفتی جونشون؟ علیرضا که ترسیده بود میگه خیله خب تو بردی حالا چی می خوای؟ اهل معامله ای دیگه. اما بهرام میگه شرمنده من معامله هام رو کردم اومدم. علیرضا میگه چَربترش گیرت میاد. بهرام می پرسه مثلا چی؟ نکنه منظورت کارواشه؟ اونکه مال منه، امشب کارم با تو تموم بشه میرم سراغ برادرت به شرط گرفتن رضایت یه وکالت نامه بلاعزل میگیرم واسه کارواش، به همین راحتی. علیرضا میگه اونا رضایت نمیدن اما بهرام میگه من میگیرم، خوشحال شدم از آشنایت بچه ، بعد فندک رو روشن می کنه میندازه کف مغازه همه جا آتیش می گیره ، بهرام از مغازه میره بیرون و کرکره رو میکشه پایین، علیرضا هر چی فریاد میزنه و میگه غلط کردم اما فایده نداره و همه جا آتیش میشه بهرام همینطور جلوی مغازه اش می ایسته و همه چیز رو می بینه و کاری نمی کنه و میره...
نظر شما