خلاصه داستان سریال داریوش قسمت نهم
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت نهم سریال داریوش را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
سریال داریوش در ژانر اجتماعی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، این سریال با بازی هادی حجازیفر، ژیلا شاهی، مهرداد صدیقیان، عباس جمشیدی فر، سحر دولتشاهی، نسرین مقانلو و … است. خلاصه داستان قسمت نهم سریال داریوش را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۹
شب داریوش میاد خونه می بینه مرتضی جلوی در ایستاده، شوکه میشه و به مرتضی میگه که تو نباید بدون اجازه ی من میومدی اینجا، مرتضی هم میگه که چیکار باید میکردم میذاشتم اون برادر نامردم علیرضا، هی بهم دروغ بگه؟ داریوش میگه تو که مطمئن نیستی. مرتضی میگه مگه تو خودت نگفتی. داریوش میگه آره گفتم اون بنده خدا اصلا دنبال قصاص نیست بیا تو حالا با هم حرف میزنیم. مرتضی خیلی ناراحت بود که چرا برادرش همون اول راستش رو بهش نگفته.
مرتضی و داریوش میرن داخل خونه و با دستگاه سینا فیفا بازی میکنن و سرگرم میشن. لیلا براشون چای میاره و بعدش باباش رو صدا میکنه به داریوش میگه که نکنه این مرتضی میخواد اینجا بمونه؟ داریوش میگه یکی دو روز میمونه به ما پناه آورده، لیلا اجازه نمیده و میگه من نمیخوام اینجا بمونه این یه قاتله. بفرستش بره. داریوش میگه مرتضی عین برادر برای من بوده، من همه چیزی که داشتم از اون بود اون هر چی داشت با من قسمت میکرد اینو از من نخواه، لیلا میگه من ازش میترسم اون هر لحظه یه حالی میشه یهو گریه میکنه یهو میخنده. داریوش میگه نترس این روزی یه مشت قرص میخوره مشکل داره، ولی باشه میبرمش خونه ی یکی از دوستام ازش خواهش میکنم یکی دو شب اونجا بمونه. لیلا میگه باشه ولی کدوم دوستت؟ داریوش هم میگه همین وحید دیگه. لیلا میگه چرا آخه. داریوش میگه نمیخواد بخورتش که.
سهراب و نوچه هاش میرن پیش بهرام. سهراب تنها با بهرام صحبت میکنه که چرا چند وقته باهاش یه جوری شده و زیاد باهاش حرف نمیزنه و کاری بهش نمیسپره، بهرام میگه آهان مغازه بستت نیست؟ سهراب میگه چیزی از مغازه دستم رو نمیگیره اما گیر من این نیست، بهرام میگه از مغازه ۴۰ درصد سهم رامین، ۴۰ درصد سهم صفیه خانم ، ۲۰ درصد سهم توست، اگه سیروس داداش توست پدر و شوهر اونا بوده ، فرق اینو بدون، سهراب میگه میفهمم هوامونو داری حرفی هم نمیزنم اما این کریم چی؟ این از من داره جلو میفته، بهرام بهش میگه تا نذاری کنار اوضاع همینه، سهراب میگه من پاکم ولی بهرام قبول نمیکنه و میگه من خوب میدونم از کی و چه کسی می گیری، سهراب میگه من یه وقتایی با بچه ها یه پک میزنم اما همیشگی نیست، بهرام میگه من به دودی جماعت اعتماد ندارم. بعد سیفی رو نشون میده که اینو ببین. رامین پرونده اش پاکه عقبه ماست اگه امروز هم گفتم نیاد واسه اینه که روش خش نیفته، اگه من و تو پامون تو گل بود یکی باشه که پیگیرمون باشه، فراری نباشه. بعد سهراب رو میفرسته پیِ کاظم که یکدفعه صفیه میاد تو مغازه سهراب می خواد بره که صفیه میگه بمونه و حرفهاشو بشنوه، بعد رو به بهرام میگه چرا تا گفتم میترسم چراغا رو خاموش کردی در رو قفل کردی رفتی ؟ من جوونیم رو برات گذاشتم، بهرام میگه خودت پیله کردی گفتی سخته، صفیه میگه پس لطف کردی؟ بهرام میگه آره لطف کردم خودت میدونی تو زندگی من هیچ زنی نیست یکی بود که نشد و تمام. صفیه میگه هنوز هم اون گردنبند رو بغل میکنی می خوابی؟ خاک بر سر من که نتونستم از پس یه خاطره گوربه گور شده بربیام، بهرام بلند میشه داد و بیداد میکنه اما صفیه جلوش وایمیسته و به سهراب هم میگه دخالت نکنه. بهرام میگه چی میخوای؟ صفیه میگه خودمم نمیدونم اما باید روزی هزار بار بهم بگی ببخشید صفیه، صفیه خانم نه، فقط صفیه، بهرام اگه از دلم در نیاری اگه اون گردن بند رو نندازی تو چاه مستراح ، اون کاری رو که نباید بکنم رو میکنم من رسوای این محله ام جلوی پسرمم خودمو رسوا می کنم و همه چیز رو بهش میگم اون رگ داره مثل بعضیا نیست به وقت غیرت کف مغازتو لیس بزنه ( به سهراب اشاره میکنه) و بعد میره.
با رفتن صفیه ، بهرام به سهراب میگه زنگ بزن بگو رامین هم بیاد اونم میبریم.
مرتضی و داریوش میرن خونه ی وحید ، صبح مرتضی میره حموم ، وحید از داریوش می پرسه اینو خوب میشناسی دیگه؟ داریوش هم میگه آره دیگه. وحید میگه بالاخره غریبس تو خونه تنها میخواد بمونه. داریوش میگه نگران نباش بهش میگیم سر و صدا نکنه. مرتضی از حموم میاد بیرون چشماش سرخ بود داریوش بهش میگه بازم گریه کردی؟ مرتضی داد میزنه میگه گریه ی چی؟ شامپو رفته تو چشام، داریوش من یه تصمیمی گرفتم، میخوام برم دم خونمون. داریوش میگه نباید بری هرجا بری حکم جلب تو دارن هر جا باشی پیدات میکنن. اتفاقا ما داشتیم میگفتیم که میریم پیش خوانواده ی مقتول باهاش حرف بزنیم ببینیم چیکار میتونیم بکنیم.
کاظم ، رامین، سهراب، بهرام، سیفی و آدمای سهراب دارن در مورد رشید حرف میزنن و میرن پیش رشید. بهرام از کاظم میپرسه که راستشو بگو اون روز که رشید و آدماش منو زدن واسه ی چی اونجا بودی و تماشا میکردی؟ کاظم میگه تماشا چیه باورکن اونروز من گریه کردم وسط اون همه آدم من چیکار می کردم من وایساده بودم آخرشو جمع کنم، بهرام میگه اما من میگم تماشا میکردی مثل الان که دارم میبرمتون تماشا حالا دقیق بهم بگو کجاشو مشت زد کجاشو تیزی؟ کاظم مجبور میشه همه رو مو به مو تعریف میکنه.
همشون میرن پیش رشید و آدماش. رشید رو میکشن بیرون و میزننش. بهرام میگه از الان میشم اون بهرامی که بودم، به کریم میگه لختش کنه و بهرام با چاقو میزنه. بعد هم به کریم میگه که ببندنش پیش سگ ها و بعد میرن.
بهرام میگه ممد بمونه و خودش و رامین سوار ماشین کاظم میشن میرن ، به سهراب هم میگه با ماشین دیگه بیاد. بهرام به کاظم میگه یه جا نگه داره پیاده بشه چون با رامین میخواد بره جایی، بعد بهشون میگه که همتون مثل هم هستید و منتظر مرگ من هستید به اون داریوش هم بگو که من طلبمو می خوام خیلی زود وگرنه مجبورم یه کاری کنم.
وحید و داریوش تو خونه ساقی چاه رو کم کم خالی میکنن که کاظم زنگ میزنه به داریوش و ماجرا رو میگه و داریوش میگه که بره کارگاه تا خودش رو برسونه. داریوش به ساقی میگه دو سه شب جایی نرو خیلی زود همه چیز درست میشه ما فردا بر میگردیم بعد وحید و داریوش میرن.
بهرام و رامین میرن خونه پیش صفیه، بدون مقدمه قضیه ی صیغه چند ساله مادرش رو به رامین میگه و بعد بهش میگه اگه مشکلی داری همین الان بگو، من فقط یه عشق از بچگی داشتم و لاغیر اگه به این موضوع تن دادم به میل خودم نبود، اینم از سر نامردی نگفتم اگه قرار بود همه چیز رو بدونی اینم باید میدونستی، بعد به رامین میگه بفهمم درشتی کردی با مادرت انگشتای دستت رو قلم میکنم بعد میره بیرون و میگه تو ماشین میبینمت. صفیه اشک میریزه و چیزی نمیگه، رامین سری تکون میده و از خونه میره بیرون که بغض صفیه میترکه.
وحید داریوش رو میرسونه کارگاه پیش کاظم. کاظم میگه وقتشه بهرام رو بکشیم داریوش میگه دیونه شدی؟ کاظم به داریوش میگه که امروز با یکی از آدمای رشید چیکار کرده بهرام . کاظم میگه شاید دیر یا زود این اتفاق برای منم بیوفته. داریوش میگه با اون خورده حساب داشته با من و تو چیکار داره فوقش دو سه تا دروغ بهش گفتیم.چرا باید با تو همچین کاری بکنه ؟ بعد میگه چیزی ازت میدونه که من ازش خبر ندارم ؟ کاظم میگه ازم یه فیلم داره مدرک داره . داریوش میگه چه فیلمی ؟ کاظم میگه من تو ماشین رشید مواد جاساز کردم و کاری کردم گیر بیفته . یکیو فرستاد کمک من بعد دزدکی ازم فیلم گرفته ، داریوش میگه آخه رشید به تو چیکار داره ؟ کاظم میگه چون اون این کارگاه رو بهم داد که تا آخر عمر نمی بینمش اما بهم دروغ گفت ، داریوش میگه حالا ازت چی میخواد؟ کاظم میگه الان هیچی اما اگه فردا بخواد چی؟ من این زندگی رو نمی خوام راهش اینه که از شر بهرام خلاص بشیم، داریوش میگه ما اگه می ترسیم چون عشق زندگی هستیم من عاشق زندگی هستم، کاظم میگه من به تو کار ندارم اما مرگ بهتر از این زندگیه که من دارم اسم بهرام میاد تن و بدنم می لرزه، تنها راهش اینه از شرش خلاص بشیم. داریوش میگه ما زورمون بهش نمیرسه، کاظم میگه فکرشو کردم تنها گیرش میارم تو خونه از همه کلیدهاش کپی دارم، داریوش میگه تو دیونه شدی، کاظم میگه باور نمیکنی بیا ببین ، بعد یه کیسه رو باز میکنه داخلش اسلحه بود با یه عالمه فشنگ، داریوش میگه یه هفته بهم فرصت بده من یه ردی از طلاها زدم پیداش کنم باهم میریم یه جایی که دست هیچکس بهمون نرسه. بعد به کاظم میگه اسلحه رو بهش بده تا کار دستشون نداده.
نظر شما