خلاصه داستان سریال داریوش قسمت هشتم
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت هشتم سریال داریوش را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
سریال داریوش در ژانر اجتماعی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، این سریال با بازی هادی حجازیفر، ژیلا شاهی، مهرداد صدیقیان، عباس جمشیدی فر، سحر دولتشاهی و … است. خلاصه داستان قسمت هشتم سریال داریوش را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۸
ساقی با اون آقایی که تو رستوران بود توی ماشین نشستن و میرن تو راه با هم حرف میزنن، ساقی خداحافظی میکنه میره داخل همون ساختمون و میره داخل و با لابی من صحبت می کنه، لابی من طوری باهاش صحبت میکنه که ساقی جا می خوره بعد میبینه داریوش اونجا نشسته و میره بیرون و داریوش دنبالش میره. داریوش درمورد قرارهاش سوالایی میپرسه و اینکه بچه لب خطه و از مردها پول میگیره، ساقی میگه نمیخوام ببینمت و داریوش میگه که با منم میخواستی قرار بزاری دیگه؟ یه دفعه ساقی میگه که من اگه کسی رو داشتم وضعم این نبود، فکر میکنی من دوس دارم با اینا برم بیرون بگردم و تیغ بزنمشون. ساقی میگه میری یا جیغ بزنم اما داریوش میگه اتفاقا دوست دارم جیغ بزنی و یه دفعه ساقی جیغ میزنه و داریوش از ترسش میره.
داریوش و وحید برمی گردن خونه و وحید عذر خواهی میکنه و داریوش میگه همش تو فکر ساقی بودم نفهمیدم چطور رسیدم فکر نمی کردم جیغ بزنه تو خیابون. وحید میگه باید بری سراغش و داریوش میگه نمیشه و وحید میگه منظورم اینه که بری باهاش حرف بزنی و داریوش میگه خب نزاشت جیغ زد. این ساقی، ساقی دیروز نبود دیروز چند بار بهم زنگ زد و من همه رو رد تماس زدم. ولی امشب وحشی شده بود جنگی اومده بود و وحید میگه باید جواب تلفنش رو میدادی دیگه که شاکی شده. داریوش میگه یه چیزی شده امشب بهش وگرنه اینطوری نبود که. این یا پشتش به یکی گرم شده یا یه بویی برده از کارمون. وحید میگه برو بهش راستشو بگو یا اینکه به اونم سهم بده بگو نصف نصف. داریوش هم قبول میکنه و میرن خونه. سینا جاشو تو حال میندازه تا داریوش اومد پیشش بخوابه، دیگه خودش هم کم کم میخوابه، لیلا برای سینا یه ماشین کنترلی خریده بود به سینا میگه تو هنوزم از من ناراحتی، لیلا میگه که ایندفعه به ناظمتون بگو که بابام معتاد بود به خاطر همین دیگه مامانم ازش طلاق گرفته. سینا و لیلا حرف میزن و لیلا میگه من خیلی چیزا رو بهت نگفتم چون نمیخواستم ناراحتت کنم. نخواستم روحیت خراب بشه. هی گفتم وقت هست وقت هست نمیدونستم یهویی سر و کلت پیدا بشه. سینا لیلا رو بغل میکنه.
لیلا بهش میگه که حق نداشته ماشینشو بشکونه و عذرخواهی میکنه و میگه فقط آرزو داره که سینا شاد و خوشحال و قوی باشه.
ساقی میره طلا فروشی و با فروشنده حرف میزنه، درمورد سود و فروش حرف میزنن و میرن تو و ساقی انگشترش رو میده تا ببینه اصله یا تقلبیه؟ بعد طلا فروشیه میگه انگشتر درسته، اما گردن بند تقلبیه. ساقی میاد بیرون و گریه اش می گیره بخاطر شانس بدش و گردن بند رو پرت میکنه بیرون.
در خون لیلا بسته ای از ترکیه میاد و باز میکنه و میبینه گردنبند مرواریده تو دلش به مرتضی میگه بیچاره.
داریوش و کاظم در مورد مرتضی و بهرام و علی رضا حرف میزنن. و بعد میرن پیش کسی و در مورد قصاص و دیه دارن حرف میزنن ، داریوش میگه میترسم بریم پیش مادرش بگیم خونش بیفته گردن ما، مرتضی هم دو روزه جواب منو نمیده، من موندم که چرا بهرام به تو گفته که به من بگی. کاظم میگه براش افت داشته بیان تو محل کتکشون بزنن. داخل مغازه میشن ، داداش مقتول درباره قتل برادرش میگه و اینکه برادرش اصلا اهل دعوا نبود و میگه من اصلا قصاص نخواستم و دیه خواستم چون حق مادرم بود ، اونجا داریوش میفهمه که اگه دیه بدن رضایت میده. یه خانمی میاد داخل و ازش لوله جارو برقی میخواد، بهش میگه چیکار کردید با این ؟ خانمه میگه فکر کنم بچه هام زدن در و دیوار داغونش کردن.
صفیه تو خونه اش داره جارو برقی میکشه و یکی زنگ میزنه. میپرسه کیه و میره جلوی در میبینه سیفی اومده و سیفی یه نایلون که داخلش پنیر هست از طرف بهرام میاره صفیه میگه این چیه آوردی؟ سیفی میگه آقا بهرام گفتن بیارم . صفیه میگه گفتی من خریدم، سیفی میگه بله من بی خبرم ببخشید فقط گفت دیگه لازم نیست چیزی بخرید یا سراغ بگیرید و می ره، صفیه برمیگرده داخل خونه و به جارو کردن ادامه میده اما اونقدر ناراحت و عصبانیه که لوله جاروبرقی رو میکوبه به دیوار و داغونش می کنه.
داریوش به بهونه ای میره پیش علیرضا و یه وسایلی از طرف مرتضی میاره و میده به علیرضا و میگه اینا رو مرتضی واسه اون دختره پست میکنه، علیرضا میگه نگفتی بهش دختره پریده رفته، داریوش میگه دلم نمیاد بهش بگم. داریوش میگه فکر میکنم بفهمه یه بلایی سر خودش بیاره، شما لطفی که آدرس خانواده مقتول رو بهم بده، علیرضا بهش میگه اینطور میگی بهم بر میخوره بهتره تو این کار دخالت نکنی و فقط قصیه دختره رو بهش بگو. داریوش زنگ میزنه به مرتضی و پیغام میذاره براش که یه جای کار میلنگه و بهم زنگ بزن.
ساقی خوابیده و داریوش بهش زنگ میزنه اما ریجکت می کنه پیرمردی که ازش مراقبت میکنه می خواد بره حموم ساقی کمکش میکنه ، یکدفعه زنگ در رو میزنن و ساقی میره ببینه کیه میبینه داریوش اومده، میگه باید باهات حرف بزنم صرر نمی کنی. ساقی قبول میکنه و داریوش میره تو. داریوش میگه تو این خونه یه امانتی هست که باید درش بیارم. لطفا کمکم کن. ساقی میگه واسه چی به تو کمک کنم؟ خودم میگردم پیداش میکنم. داریوش میگه کار تو نیس، باشه هم قصه داره پر از خونه پیدا کنیم کارتو راه میندازم. ساقی میگه کار من با انعام و شیرینی راه نمیفته، تو از زندگی من نمیدونی. داریوش میگه من میدونم وقتی اینهمه انگشتر و کادو کارتو راه نمیندازه میتونم یه حدسایی بزنم.
داریوش میره تو حیاط و ساقی هم میاد. وحید بیرون تو وانت کشیک می کشه می بینه یه نفر با موتور داره خونه ساقی رو دید میزنه، ساقی به داریوش میگه من ۲ و نیم بدهی دارم ، ۵۰۰ هم واسه خودم میشه ۳ میلیارد ، داریوش میگه امانتی من اینقدر نمی ارزه، ساقی میگه چرا حتما می ارزه که اینقدر وقت و پول بابتش خرج کردی.
وحید زنگ میزنه به داریوش، داریوش رد می کنه، به ساقی میگه قبول باید خونه رو زیر رو کنیم تا ببینیم کجاست؟ ساقی میگه قرار شد رو راست باشیم باید چاه رو بکنیم. وسایلت که اینجاست؟
وحید دوباره زنگ میزنه به داریوش میگه قضیه پسره رو که داره خونه رو دید میزنه، داریوش میگه باید زنگ بزنیم به پلیس یه مزاحم جلوی دره بهشون بگو همونیه که نیخواسته موبایلمو بزنه، ساقی میره که زنگ بزنه. پلیس که میاد اون هم یارو هم میره. وحید با وانت میاد تو وسایلی برای کندن چاه میارن.
داریوش شب میاد خونه و میبینه مرتضی جلوی دره...
نظر شما