خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال طوبی از شبکه یک همراه با پخش آنلاین

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال طوبی از شبکه یک سیما می باشید، همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال طوبی از شبکه یک همراه با پخش آنلاین
صفحه اقتصاد -

سریال «طوبی» به کارگردانی سعید سلطانی و تهیه کنندگی سید حامد حسینی بعد از سریال «فراری» از اواسط مرداد ۱۴۰۳ به روی آنتن شبکه یک سیما رفته است. هومن برق نورد، امین زندگانی، فرهاد آئیش، شبنم قربانی، فریبا متخصص، رامین راستاد، سودابه بیضایی، پرویز فلاحی پور و رحیم نوروزی از بازیگران سریال طوبی هستند. این سریال هر شب از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود. 

خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال طوبی

طوبی با فخرالدین تو بیمارستان در حال حرف زدنه و ازش میپرسه تو واقعا به کسی شلیک کردی؟ فخرالدین تأیید میکنه که طوبی میگه نه تو نمیتونی به کسی شلیک کنی! او میگه ولی تونستم چون اگه این کارو نمیکردم دیگه نمیتونستم تورو ببینم طوبی اشک میریزه. سر و صدایی میاد که میبینن شیث با گروهی از خبرنگارها به اونجا اومدن و اونو قهرمان معرفی میکنه او به دروغ میگه که ماه ها توسط ایرانی ها اسیر شده و با شکنجه و نخوردن غذا زجر کشیده اما خودشو از اون منجلاب کشیده بیرون و اومده اینجا تو مملکت خودش و چه کارهای با ارزشی برای مملکتش انجام داده که باعث افتخار ماست و شروع میکنه ازش تعریف کردن که فخرالدین و خواهرش و طوبی حسابی شوکه شدن.

خبرنگار با فخرالدین مصاحبه میکنه و فخرالدین مجبور میشه درباره عراق حرف بزنه و  خبرنگار از طوبی هم به عنوان همسر قهرمان عراق مصاحبه میکنه و او هم ناچارا حرف های فخرالدینو تأیید میکنه. بعد از رفتن اونا آنیه به اونجا میاد و میگه با دکتر حرف زدم پاش خوبه ولی دستش باید یه معاینه دیگه بشه امکان داره یه جراحی دیگه بخواد شایدم نخواد معلوم نیست. شب سر میز شام شیث به بقیه میگه که فخرالدین خیلی سر و صدا کرده باید فردا بریم به ملاقاتش پریزاد با خوشحالی میگه یعنی منم میتونم بیام؟ شیث حرفو عوض میکنه و میگه چقدر برنج بی روغنه! و همه ساکت میشن.

فردای آن روز انها همگی میرن به ملاقات فخرالدین طوبی با دیدن پریزاد اونو بغل میکنه و حسابی خوشحال میشه و ازش میپرسه که حالش خوبه یا نه پریزاد میگه خوبم و سریعا میره پیش ضیاء و بقیه. شیث میگه باید جشن بگیریم براتون که فخرالدین میگه نه بابا همین گل و شیرینی کافیه نمیخواد اما شیث میگه نه اینا از طرف حزبه سپس بهش نامه ای میدن و میگن که خود جناب صدام میخوان تو یه مراسم از قهرمانا تقدیر کنه و بهتون نشان بده! فخرالدین میگه من که نمیتونم بیام اما اونا بهش میگن که نمیشه باید بری چون سرپیچی از دستورش یعنی تیرباران شدن خودت و خانواده ات.

فخرالدین مرخص میشه و تو خونه با طوبی در حال حرف زدنه و بهش میگه که رفته بودم تهران اونجا با فتاح به بدبختی ثابت کردیم که خودیم و جزء عراقی نیستیم اونجا یکسری اطلاعات دادم و با یه نقشه خودمو جوری نشون دادم که انگار فرار کردم از اسارت برای طبیعی نشون دادنشم به خودم شلیک کردم طوبی از ماجرا باخبر میشه و بهم میریزه از سختی که کشیده. سر میز شام بوی غذا به پریزاد میخوره و او حالش بهم میخوره اونا میفهمن که بارداره و همه خوشحال میشن اما ضیاء ناراحت میشه و به پریزاد تو خلوت میگه که قرارمون این نبود! تو جنگ اینجا نمیخوام بچه مو به دنیا بیارم! و بهد از کمی بحث کردن از اونجا میره.

فخرالدین به طوبی خبر میده که انگار دیبا با خانواده شوهرش از ایران رفتن نمیدونیم کجا کسی خبر نداره طوبی ناراحته و جا خورده و میگه کجا؟ بی خبر؟ و بهم میریزه که خواهر فخرالدین میاد و میگه که  میخواد با شوهرش مهاجرت کنه که فخرالدین وقتی میفهمه ناراحت میشه و میگه سیمین که رفته تو هم بری دیگه کی واسم میمونه؟ خواهرش گریه میکنه و میگه خواهش میکنم راسخ‌ترش نکن و با گریه از اونجا میره...    

 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار