خلاصه داستان قسمت ۵۸ سریال گیلدخت

صفحه اقتصاد– در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت 58 سریال گیلدخت که روز پنجشنبه پنجم خرداد ماه ۱۴۰۲ از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده است.

خلاصه داستان قسمت 58 سریال گیلدخت

صفحه اقتصاد - در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت 58 سریال گیلدخت که روز پنجشنبه پنجم خرداد ماه ۱۴۰۲ از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده است.

آنچه در قسمت 58 سریال گیلدخت گذشت: آصف از بالای عمارت داشت به حیاط عمارت و آدما نگاه میکرد که یهو چشمش یه لحظه اسماعیلو دید‌و سریع از طبقه بالا اومد تو حیاط که ببینه آیا درست دیده یا نه.

آصف و طاووس توی اتاق نشسته بودند که چاوش در زد و وارد شد و گفت خبرای بدی براتون دارم متاسفانه تقی خان فرار کرده…کشیک چی رفته دیده تقی خان فرارکرده. آصف خیلی عصبانی شد و گفت برو هر طور شده تقی رو پیدا کن نیاید فرارش درز پیدا کنه. برو صفی رو هم برام غل و زنجیر کن بندازش تو گرمابه تا بگم چیکار کنی.

از یه طرف دیگه تقی و گلنار داشتند غذا می خوردند که یهو فیروزه اومد داخل و گفت صفورا توی غذای طاووس و آصف سم ریخته ماموریت داره اونا رو بکشه…

شوکت السلطنه هم که توی اتاقش مشغول کتاب خواندن بود، گلنار در زد و اومد داخل، برای شوکت شربت آورده بود و خودشو به شوکت معرفی کرد و گفت من گلنار دختر تقی خانم پدرم میخاد با شما ملاقات کنه اومدم خودم اینو بهتون بگم.

شوکت گفت تقی خان کجاس.؟ گلنار گفت پدرم توی انبار مطبخه. با هم رفتند بیرون که ناگهان مهربان بانو پشت در ایستاده بود….و خروج اونها رو دید.

از سویی طاووس در بستر بیماری افتاده بود، با سمی که صفورا بهش خورانده بود، مسموم شده بود. آصف هم در حالی که خیلی عصبی شده بود چاوشو صدا زد و بهش گفت تو اینجا چکاره ای.؟صفی گم و گور شده! میرزارضا گم وگورشده!تقی فرار کرده .!اینم از مسموم شدن طاووس الملوک!

که طاووس هم به چاوش گفت این دم آخری هر طور شده میرزا رضا رو پیدا کن و جنازشو برام بیار…

لحضه دیدار شوکت و تقی فرا رسید. تقی گفت امشب توی مهمونی قراره بیام و رازهای نگفته رو بازگو کنم و پته طاووس رو روی آب بریزم اما اول باید خیالم از بابت شما راحت شه.

شوکت به تقی گفت ماها اگه گوشت همو بخوریم استخون همو نباید دور بریزیم. بهتر نیست امشب به حرمت گذشته سکوت کنید؟

شوکت از انبار مطبخ داشت خارج میشد که تقی بهش گفت راستی میرزارضا همین اطرافه. شوکت السلطنه هم کمی به فکر فرو رفت و بعد بیرون رفت.

زهر مار خان،تفنگچیای عمارت رو جم کرد و داشت براشون حرف میزد و می گفت باید حواستون رو کاملا جم کنید اتفاقی نمیفته..تا آصف الدین شاه قاجار از ما راضی باشن…..

احتشام اومده بود تو جنگل که صفی رو ببینه.صفی به احتشام و تفنگچی همراهش گفت برید به آدمای اسماعیل بگید امشب ساعت ده وقتی فانوس پشت پنجره به حرکت در آمد عمارت رو بکوبید. بهشون به دروغ بگید که عمارت از خدم و حشم خالیه و اسماعیل هم توی عمارت نیست…. من خیالم وقتی راحت میشه که طاووس و آصف و اون عمارت با خاک یکسان بشه…..

آصف و مادرش با هم ملاقات کردند و مشغول صحبت بودند که مهربان بانو وارد شد و آصف رفت بیرون‌. شوکت به مهربان بانو گفت چی شد خبری از میرزا رضا نشد؟مهربان گفت نه هنوز، هر وقت پیداشون کردند میارنشون که برا مهمونی امشب حاضر باشن.

صفورا به آصف گفت همون عکسی که خواستین براتون آوردم. یهو آصف رفت تو اتاقش و دید که عکس گلنار روی میزشه. آصف فهمید که این گلی دختر بی بی لایقه همون گلنار دختر تقی خانه. عصبی شد و رفت به طرف مطبخ تا گلنارو بگیره که یهو یکی از ندیمه ها صداش زد و گفت شازده. طاووس الملوک کارتون داره باید برید دیدنش.

تو همین زمان صفورا اومد توی مطبخ که ناگهان اسماعیل و یارانش دره مطبخو بستند و تفنگاشونو دس گرفتند و به خدمه ها گفتند ما مجبوریم شمارو زندانی کنیم نمیزاریم کسی از مطبخ بره بیرون….

صفورا هم به خدمه و ندیمه های مطبخ گفت من عکس گلنار دختر تقی خانو دیدم.اون همین گلی خودمونه و اینا همش نقشه بوده که گفتند دختر تقی خان مرده ….

شب مهمانی فرا رسید همه ی عمارت داشتند مهیای این شب مهم میشدند…. و افراد اسماعیل هم بیرون عمارت توی جنگل کمین گرفته بودند و منتظر اشاره اسماعیل بودند که عمارت رو به توپ ببندند.

باید منتظر بود و دید که در قسمت بعد چه بلایی سر عمارت و آدمای داخل عمارت میاد… با ما همراه باشید.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان