خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال گیلدخت

صفحه اقتصاد– در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت 57 سریال گیلدخت که روز پنجشنبه چهارم خرداد ماه ۱۴۰۲ از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده است.

خلاصه داستان قسمت 57 سریال گیلدخت

صفحه اقتصاد - در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت 57 سریال گیلدخت که روز پنجشنبه چهارم خرداد ماه ۱۴۰۲ از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده است.

آنچه در قسمت 57 سریال گیلدخت گذشت: آصف با گلوله به میرزا شلیک کرد…

طاوس ردای آقا محمدخان رو به برادرزادش آصف هدیه داد و گفت تا به تخت ننشستی این ردا رو تنت نکن…چون شهون نداره که قبل از سلطنت تنت کنی..

آصف وسوسه شده بود و چند باری خواست ردا رو به تن کنه که بلاخره بعد از اینکه طاووس از اتاق بیرون رفت اونو پوشید.

طاووس رفت پیش تقی و بهش گفت من خیلی متاسفم برا مرگ گلنار.تقی با من این قد بد نباش.این اتفاقا تموم شه با هم بریم یه جای دور زندگی کنیم باهم….تقی همیشه از خودم می پرسم که چرا منو ول کردی و رفتی با احترام السادات ازدواج کردی ؟ مگه اون چی داشت که من نداشتم ….

راستی تقی تو از اول میدونستی که میرزا چشمش میبینه و کور نیس؟ تقی گفت میرزا بعد ماه منیر دیگه دوس نداشت صورت هیچ زنی رو ببینه… میرزا چیزی رو دیده که هیچ وقت نباید می‌دیده….یا باید دربارو ترک میکرد یا باید خودشو به کوری میزد. وقتی که تو با هم دستی برادرت به معین میرزا سم دادین تا اون بمیره و برادرت به تخت بشینه. میرزا اونجا بوده و همه چیزو دیده..

شوکت السلطنه(مادر آصف) و مهربان بانو با گاری وارد عمارت شدند و طاوس به استقبال آنها آمد. آصف هم به استقبال آمد و شوکت السلطنه با عصبانیت به آصف سیلی زد و گفت تو پسر من نیستی پسر من به مردمش خیانت نمیکنه…

شب شده بود و گلنار با کمک اسماعیل مخفیانه به دیدار تقی آمد و لیست مهمونای روز مهمانی رو به پدرش نشان داد‌ و تقی گفت همه مهمونا از فامیلای پدری طاوس هستند و کسی از فامیلای مادری طاوس به مهمونی دعوت نشده تنها کسی که میتونه کمکمون کنه شوکت سلطنس… گلنار شما باید کاری کنی که من وسط مهمونی سر برسم … و هر طور شده باید برید و میرزا روهم پیدا کنید بیارید

صفی تو اتاقش بود که اسماعیل مخفیانه وارد اتاقش شد و صفی رو تهدید کرد که اگه چیزی به بیرون درز کنه میکشمت. صفی گفت چی میخوای برا چی اومدی اینجا؟ اسماعیل گفت آزادی بی قید و شرط تقی رو میخوایم. صفی ؛این غیر ممکنه اگه طاوس بفهمه هر جای این دنیا باشم زهرشو بهم میریزه
اسماعیلم بیرون رفت و گفت تصمیم با خودته

طاوس و آصف مشغول خوردن غذا بودند که زهر مار هم از راه رسید و به طاوس گفت تمام دستوراتتون مو به مو انجام شد و امانتی شما حکیم رو هم آوردم .طاوس هم گفت برو جایی مخفیش کن تا بعد مهمونی خودم میام میبینمش.

طاوس به آصف گفت زهر مار همش برا ما دردسره. کارمون که باهاش تموم شد میفرستمش اون دنیا با هوریای بهشتی تاس بریزه.

زهر مار خان حکیم رو توی جنگل چشم بسته آورده بود تا طاوس با اون ملاقات کنه.حکیم گفت امر می‌فرمودید خودم برای دست بوسی میامدم‌ نیازی به بگیر و ببند نبود… طاوس گفت تو تنها کسی بودی که میدونی به ولی عهد ها همون طفل معصوما سم دادند تا الان این آدم بی لیاقت شاه بشه‌. یکی از اون طفلا برادر من بود.‌ حکیم تو باید امشب توی مهمونی همه چیز رو اعتراف کنی …

صفی هم صفورا رو صدا زد به اتاقش و به صفورا گفت تو باید دو نفرو بکشی وگه نه خانوادت رو می کشم. تو باید با این سم،طاوس و آصف رو بکشی صفورا وگه نه تمام خونوادت و اون عشقتو(چاوش)رو میکشم. صفورا هم گریان و نگران سم رو از صفی گرفت و از اتاق بیرون رفت.

صفی مخفیانه پیش تقی رفت و اونو پیش اسماعیل برد. اسماعیل و گلنار میخواستند تقی رو از عمارت خارج کنند که تقی قبول نکرد و گفت الان که به دمش رسیده من نمیرم و امشب هر طور شده باید خودمو به مهمونی برسونم و جلوی این اتفاق شوم(به سلطنت رسیدن اصف)رو بگیرم…

حالا باید تا قسمت بعد منتظر باشیم ببینیم که دست طاووس و صفی رو میشه یا نه؟

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان